viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۲ قابلمه نویسنده: سيد علي موسوي جوانك خوش تيپ،از اينكه قابلمه پيرمرد به پايش خورده بود و يك خط منحني از جنس گرد و خاك روي شلوارش رسم كرده بود كلي ناراحت شد. صورتش را كه تازه با مساعدت جناب ژيلت دو تيغ حالي داده بود در هم كشيد و يك نوچ پر محتوا از غنچهي لبانش بيرون داد. تا سر حد امكان خودم را عقب كشيدم. روي شانهاش زدم و گفتم: "دادش بيا عقب اين بابا راحت باشه." از وسط دو تا دستم كه مثل گوشت قرباني به ميله ي وسط ماشين آويزانم كرده بود گردن كشيدم و نگاهش كردم. پيرمردي هفتاد، هفتادو پنج ساله، كت خاكستري با بافت درشت و ضخيم، شلوار مشكي اش از گشادي گريه مي كرد و با تمسك به كمربند پوسيده اي، دست وپا زنان خودش را به كمر پيرمرد چسبانده بود. با خودم فكر كردم گفتم شايد مي خواهند از جايي نذري بگيرند! به نظرم قابلمه دو نفره بود. اما قيافه شان به اين كارها نميخورد. تازه محرم و صفر هم تمام شده بود. پيش خودم محاكمه اش كردم."حالا به هر علتي كه اين قابلمه خالي رو دست گرفتي پس چرا پلاستيكش انقدر خاكي و كثيفه؟! يعني يك مشماي سالمتر گيرت نيومد كه اينطوري شلوار مردم و كثيف نكني؟!" شايد چيزي توي قابلمه دارند؟! اما قابلمه توي پلاستيك يك ور شده بود. اگر چيزي توش بود از سوراخ هاي پلاستيك بيرون مي ريخت. شايد هم پيداش كردند، مي خواهند بفروشند به نمكي؟! يا شايد هم ترسيدند در اثر تكانهاي ماشين كه آدم را مثل مشك عشاير ايل بختياري تكان مي دهد، حالشان بهم بخورد، قابلمه را آورده اند براي مواقع اضطراري! توي همين فكر بودم كه پيرمرد با سرفه اي سينه اش را صاف كرد و گفت :"آقا پياده مي شيم . " مسافر هايي كه سرپا ايستاده بودند خودشان را عقب مي كشيدند. يكي دو نفر هم كه جلوي در بودند پياده شدند تا راهي براي پياده شدن باشد. پيرمرد، يك 200 توماني مچاله شده ي قرمز را به راننده داد. بعد هم زير شانه ي پير زن را به آرامي گرفت. پيرزن خيلي آرام قدم بر مي داشت. پاهايش كه بعد از 60 ،70 سال از كشيدن بدنش خسته شده بود روي زمين كشيده مي شد. مثل اينكه مي خواست بماند راحت روي صندلي استراحت كند. شايد هم اگر زبان داشتند به بقيه بدن پيرزن مي گفتند: شما برويد، ما بعد مي آييم . به ركاب پله ها ي ماشين كه رسيدند پيرمرد دست پيرزن را روي ميله آهني پشت صندلي شاگرد گذاشت و به پيره زن اشاره كرد كه ميله را نگه دار و خودش پياده شد. قابلمه را با دقت تمام روي پله اول ماشين گذاشت و با وسواس آزمايش اش كرد كه لق نزند. بعد هم دستش را به طرف پيره زن دراز كرد تا پيره زن پاهايش را آرام روي قابلمه بگذارد و بعد از روي قابلمه روي پله ي اول. دو پايش را كه روي پله ي اول گذاشت، پيرمرد قابلمه را روي زمين گذاشت. دوباره پيره زن پاهايش را آرام روي قابلمه و اين بار روي زمين گذاشت. نمي دانم بقيه ي مسافران هم احساس من را داشتند يا نه؟! پيرمرد و پيرزن يك عمر بود كه از قابلمه خورده بودند، ولي هنوز حتي يك قاشق هم از آن كم نشده بود. با اينكه قابلمه شان فقط براي دو نفر غذا جا مي گرفت. يك قابلمه پر از عشق . لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۲ [FLASH=width=202 heigh=202] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] لینک به دیدگاه
viviyan 12431 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۲ [FLASH=width=202 heigh=202] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] حامد این چیه؟ لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۲ حامد این چیه؟ آهنگ love story - andy williams لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۲ من نبودم ببین چقدر شلوخ کردنننننننننن... یهنی چی بازم بیاین لینک به دیدگاه
asal sadra 3752 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۲ تازه داشتیم با اواتار وامضات کنار میومدیما نه نمیر نمیشه نمیزارین ادم زنده بمونه لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۲ 23:w58:من فکر الیردیم بوح بابامجانداسیز مبارکدی تولدوز ایشالله مین ایل عمر باعزتیز اولا لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ 23:w58:من فکر الیردیم بوح بابامجانداسیزمبارکدی تولدوز ایشالله مین ایل عمر باعزتیز اولا :icon_gol: لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۲ درود تولدت مبارک مهندس ایشالا عروسی ارشد کار.. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده