S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۹۱ او گرانترین وکیل ایران است. یکی از مهمترین پروندههای تاریخ قضائی ایران را وکالت کرده و بیشترین حقالوکاله را گرفته است؛ چیزی در حدود یک و نیم میلیارد تومان علی صابری (وکیل نابینا) از آن دست آدمهایی است که مفهوم معلولیت و توانایی را در ذهن بههم میریزد. او توانسته با پشتکار و اعتماد به نفس، به هر چیزی که به آن معلولیت میگویند، غلبه کند و در حرفه خودش یکی از جنجالی ترینها باشد.دفتر وکالت علی، شلوغ است. دارد لایحه را به یکی از موکلاناش دیکته میکند. همه، با وقت قبلی آمدهاند. علی فقط بعدازظهرها دفتر است. هیچکس از دیدن وکیل نابینا تعجب نمیکند، این روزها علی دیگر برای خودش اسم و رسمی دارد و همه از معلولیتاش و موفقیتهای عجیب و غریبش باخبرند. او نمیبیند و نمیتواند هیچکدام از پروندههایی را که در دست دارد بخواند چون آنها به خط بریل نیستند، نمیتواند آخرین قوانین مصوبه ر ا ببیند چون هنوز فرصت نشده آنها را به خط بریل درآورند. نمیتواند در دفاع از موکلاناش لایحه بنویسد. نمیتواند در چشمهای موکلاناش نگاه کند و راست و دروغ حرفهایشان را بفهمد. نمیتواند تنها و بدون همراه به دادگاه برود و با همه این حرفها باز هم به نظر علی، چشم آخرین عضوی است که یک وکیل به آن نیاز دارد؛ «ندیدن را میتوان حل کرد. آدم باید فقط خودش را از تک و تا نیندازد. من مدتهاست به دیدن از دریچه چشم دیگران عادت کردهام. طوری برنامهریزی کردهام که هیچوقت با مشکلم دست تنها رودررو نشوم. از اول برنامه کار تیمی برای خودم درست کردهام. دوستان بسیار زیادی دارم؛ وکلایی که با هم روی پروندهها کار میکنیم، با هم آنها را میخوانیم، با هم لایحه میدهیم و... جدا از همه این حرفها منشی من هم آدم منحصر به فردی است. منشی یک فرد نابینا باید ویژگیهای خاصی داشته باشد. او چندین برابر دیگران کار میکند و مجبور است همه چیزهایی که نابینا نمیتواند بخواند، برایش بخواند و همه چیزهایی که نمیتواند بنویسد، برایش بنویسد. منشی یک نابینا در حقیقت چشمهای او هم هست». کتاب بریل و قلمم را بردم سرکار! به نظر علی صابری، همه چیز به چشم مردم عادی میشود؛ حتی مردی با عصای سفید در راهروهای تنگ و تاریک دادگستری؛ «وقتی از جامعه اقلیت باشید، همیشه محدودیتهایی دارید. مردم از دیدن شما در هر جایگاهی تعجب میکنند. بعد از فارغالتحصیلی مدتی در قسمت ارشاد دادگستری لواسان مشغول شدم. آن موقع حضور من برای خیلیها غیرقابل باور بود. بالاخره قسمت ارشاد قسمتی است که به مراجعهکنندگان راهنمایی حقوقی میدهد و با شنیدن دعوای آنها به آنها میگوید چه باید بکنند. اینکه فرد نابینا در مراجعه مستقیم با مردم باشد و بخواهد به آنها راهنمایی بدهد و از عهده کار هم برآید، برای خیلیها قابل قبول نبود. اوایل برای من هم مشکل بود. جای خالی چشمهایم را بهشدت احساس میکردم اما زود خودم را دریافتم. تصمیم گرفتم مثل همه آدمها باشم. محیط کارم را برای خودم راحت و دلپذیر کنم. این شد که یک روز یک کتاب حقوقی که به زبان بریل بود، با یک قلم سبک مخصوص نابینایان که به آن لو قلم میگویند با خودم بردم سر کار. آنجا نشسته بودم و مابین مراجعههای مردم کتاب میخواندم و یادداشتبرداری میکردم. تصور کنید مردم با چه صحنهای روبهرو میشدند؛ نابینایی که در قسمت ارشاد قضائی نشسته، کتاب بریل میخواند و خلاصهبرداری میکند. بعد از مدتی، حضورم برای همکاران بسیار عادی شد؛ آنقدر که معلولیت مرا از یاد بردند و با خیلیهاشان صمیمی شدم». پس از آن بود که گروهی از مبتلایان به این بیماریهای خونی، از سازمان انتقال خون ایران شکایت کردند.در سال 76 این پرونده بهطور رسمی روی میز قاضی قرار گرفت و بررسی آن تا 1380 طول کشید. شاکیان پروندة موسوم به «هموفیلیها» با تحت پیگرد قرار دادن مسئولان سازمان انتقال خون، توانستند حکم زندان چند نفر از مسئولان این سازمان را از قوة قضائیه بگیرند، اما تنها این امر نمیتوانست کافی باشد. پرونده تا آن زمان سیری کیفری داشت و با محکوم شدن برخی از مسئولان وقت سازمان انتقال خون، میرفت که به حاشیه بیفتد اما با تغییر وکیل پرونده، مسیر رسیدگی به آن نیز عوض شد. وکالت پرونده هموفیلیها در سال 1381 به علی صابری، وکیل پایهیک دادگستری سپرده شد. به تدریج وکیل مدافع هموفیلیها پرونده را به سمت حقوقی شدن برد و در این میان بیش از هزار و 230 دادخواست دریافت ضرر و زیان به دستگاه قضائی ارسال شد. همین تغییر مسیر پیگیری از کیفری به حقوقی، جبران خسارتهای مالی بیماران را در پی داشت. منبع:سایت عدل و داد 15 لینک به دیدگاه
saman 7 8787 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۲ مرسی ولی من همش فکر میکرم گرون ترین وکیل جاودانیه 3 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۲ جالب تر اینه که خواهر ایشون هم سرکار خانم دکتر هنگامه صابری فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد استاد دانشکده حقوق اسگود- دانشگاه یورک کانادا هستند مصاحبه با دکتر هنگامه صابری: از همان کودکی پرشور بود و حقوق را پيش از آنکه در هاروارد بخواند و به دنبال فلسفهی حقوق بشردوستانه باشد، در مدرسه استثنايی و در مواجهه با کسانی که دوستان نابينايش را آ زار ميدادند به شکل عملی دنبال ميکرد، هر چند که در خلال مصاحبه تاکيد ميکند که خاطره آن سالها و برخورد فيزيکی با دوستان دارای کمتوانی ذهنياش بعد از اينهمه سال از يادش نرفته است و ميخواهد درباره حقوق اين افراد و بيتوجهی آزارنده نسبت به اين گروه کاری انجام دهد. نابينايی برای هنگامه صابری توجيهی برای سکون و بيتحرکی نبود، تلاش کرد و در همه عرصهها يکتايی خويش را اثبات کرد، شاگرد ممتاز در مدارس استثنايی و عادی، رتبهی سوم کنکور سراسری، نگارش کتاب در کارشناسی ارشد، بورس کانادا و يکسال بعد گرفتن پذيرش از هاروارد و تحصيل در اين دانشگاه تا مرحلهی فوق دکترا. چندی پيش برای تعطيلات به ايران آمد و اين امر بهانهای شد تا از او درباره فعاليتهايش بپرسيم، صميمانه پاسخ ميگويد و بی تکلف. که به گفتهی خودش وقتی شما در بهترين نقطهای که ميبايست قرار بگيريد، ميايستيد اين جايگاه چنان تواضعی به شما ميدهد که نيازی به اثبات خود پيدا نميکنيد، گويی قرار گرفتن در جايگاه دانشجوی فوق دکتری حقوق از هاروارد برای او به همين معناست. · لطفا خودتان را معرفی کنيد و درباره دلايل نابينايی خود توضيح دهيد. من هنگامه صابری هستم، متولد 1355 از تهران. دليل معلوليت من RP است که ريشه در ژنتيک و مشکل شبکيه دارد و مادرزادی است. در اين نوع نابينايی تا دو سالگی ميزانی از ديد وجود دارد و پس از آن کودک نابينا ميشود. با توجه به اينکه پيش از دو سالگی را به ياد نميآورم، ميزان ديدم به همين شکل بوده است. · وقتی با فرد موفقی در موقعيت شما ( به عنوان دانشجوی فوق دکتری هاروارد) روبرو ميشوم، اين تصور را دارم که بايستی شرايط ويژهای در کودکی برايتان فراهم شده باشد، آيا اين شرايط برای شما وجود داشت و از امکانات خاصی به لحاظ آموزشی برخوردار بوديد؟ تعريف موفقيت، تعريف سختی است. موفقيت يک تعريف شخصی دارد و يک تعريف استاندارد که يک جامعه در يک زمان مشخص آن را پذيرفته است. من اگر بخواهم موفقيت را با آن استاندارها بسنجم و نه با معيارهايی که فرد هر روزه خود را با آن می سنجد، خب من يک راه تحصيلی خاصی را رفتم و کارهای اجتماعی که بعد انجام دادم بر اساس آن موقعيت تحصيلی خاص بود. درباره استعداد هم بايد بگويم که من آنقدرها به اين مقوله اعتقادی ندارم و تلاش شخص را موثرتر ميدانم. خانوادهی من تفرشی هستند، شهری که اهالی آن تصور فرهنگی بودن را از خودشان دارند ولی از نظر من اين ارتباطی به اين مسئله ندارد که چون از آن شهر خاص آمده ام پس فرهنگی هستم، گاه هم اين تصوری است که مردم آن شهر نسبت به خودشان دارند. تنها ميتوانم بگويم که در خانهی ما خوب درس خواندن و دانش آموز موفق بودن اهميت داشت. درباره شرايط فرهنگی و آموزشی نيز بايد بگويم که امکانات آموزشی برای بچه های زير سن مدرسه در زمان ما بسيار محدود بود، برای کودکان نابينا اين مسئله شديدتر ميشد و نوارهای قصه تنها چيزی بود که ما در اختيار داشتيم، الان وضعيت آموزشی در بچه های زير سن مدرسه بهتر شده اما در مورد نابينايان اين بهبود تا چه ميزان است؟ من اطلاع چندانی ندارم. حداقل ميتوان گفت که امکان آشنايی با کتاب برای کودکان نابينا از زمان کودکی من بيشتر شده است. · آيا پيش از ورود به دبستان در جمعهايی حضور داشتيد که در آن کودکانی با وضعيت شما باشند و ارتباط با کودکان غيرمعلول برای شما چگونه بود؟ خير اما من و برادرم مشکل مشترکی به لحاظ بينايی داشتيم و بزرگ شدن با يک بچه نابينای ديگر تجربهای بود که من داشتم و همين امر باعث ميشد که مسئله معلوليت چيزی نباشد که ذهن مرا در کودکی به خود مشغول کند يا تصور خاصی از آن داشته باشم. البته بايد اضافه کنم که صحبت من به اين معنا نيست که مقوله معلوليت جايی در زندگی و ذهن من نداشت. چون در خانوادهی من مثل خانوادههای ديگر تلاش بر اين بود که راه درمانی پيدا شود، برای آنها پذيرفته شده نبود که نابينايی من و برادرم درمان ناپذير است و خب طبيعی است زمانی که بحث درمان پيش ميآيد يک احساسی هم در من به وجود ميآمد؛ از طرف ديگر من در کودکی خيلی فعال بودم و اين به ارتباط گيری من با همسالانم کمک ميکرد هرچند که آنها معلوليت نداشته باشند، تا پيش از مدرسه ارتباط من با بچههای غيرمعلول خيلی بيشتر از کودکان معلول بود و آنهم به يک دليل ساده که ما بچه ی معلولی در نزديکی خود نداشتيم، حداقل تا زمانی که مدرسه نرفتيم. · ورود به مدرسه ورود به يک مرحله جديد از زندگی و اجتماع است، اين تجربه برای شما چگونه بود؟ زمانی که من به مدرسه رفتم هنوز مدرسهها مختلط بودند، من و برادرم هر دو در مدرسه نابينايان شيخ محمد خيابانی در کوی 13 آبان جهشی درس ميخوانديم، در اين مدرسه بخشی از فضا مختص به معلولان ذهنی بود، تا اينکه مدارس دخترانه و پسرانه از هم جدا شدند و مدرسه دخترانه به پاسداران منتقل شد، در آن زمان خانواده من درصدد ساخت خانه بودند تا با تغيير مدرسه که در سال 61 اتفاق افتاد، خانهی ما نزديک مدرسه باشد، به اين لحاظ می توانم بگويم که برنامه ريزی برای راحت به مدرسه رفتن من و بردارم در برنامه پدر و مادر من بوده است، در مدرسه من و بردارم از بقيه قويتر بوديم و توانستيم رتبههای اول را در کلاسهای خود کسب کنيم. · مختلط بودن مدرسه افراد نابينا و افراد دارای ناتوانی ذهنی مشکلی پيش نميآورد؟ اگر در اين نوع مدارس نظارت درست باشد مشکلی پيش نمی آيد اما اتفاقی که در مدرسه ما افتاد چيزی از جنس تنش بود. اسم مدرسه ما را مدرسه عقب ماندهها گذاشته بودند و اين بار منفی برای ما هم داشت و اين برای ما ناراحتکننده بود. علاوه بر آن يکی از تنشهايی که بين بچهها به وجود ميآمد آزاری بود که از سوی کودکان ناتوان ذهنی نسبت به بچههای نابينا صورت ميگرفت، مثلا اينکه آنها بچههای نابينا را هل ميدادند يا مانعی بر سر راهشان ميگذاشتند. درمواجهه با اين آزارها نسبت به خودم و دوستان نابينايانم من سعی ميکردم از روش های خشن در مقابل کودکان ناتوان ذهنی استفاده کنم و اين به واسطه نوعی حس برتری بود که در من وجود داشت. رفتار آن روز من در برابر اين کودکان موجب شد که امروز هم من نسبت به افراد دارای معلوليت ذهنی حساسيت داشته باشم و اين تصور که ديگران نسبت به اين افراد احساس برتری دارند هنوز مرا اذيت می کند، البته ذکر اين نکته در اينجا شايد جالب باشد که در کشورهايی نظير آمريکا و کشورهای اروپايی امروزه اولويت حمايت از افراد دارای معلوليت، روی افراد ناتوان ذهنی قرار گرفته است و بيشترين کارهای حقوقی و حمايتی روی اين قشر انجام ميشود. · چه زمانی وارد مدرسه عادی شديد و چه دليلی باعث شد اين انتخاب را داشته باشيد؟ من دوره راهنمايی و سال اول دبيرستان را هم در مدرسه نابينايان بودم و از سال دوم دبيرستان بود که وارد مدرسه عادی شدم. ماجرای رفتن من به مدرسه عادی به اين ترتيب بود که اواسط مهر ماه رسيده بود و هنوز مسئله سرويس تردد برای ما حل نشده بود. يکی از بچههای مدرسه سرويس نداشت و اين مسئله موجب شده بود که نتواند به مدرسه بيايد. معلم آن زمان ما خانم همتی در کلاس با ما درباره فوايد رفتن به مدرسه عادی و زمينههايی که برای وارد شدن به فضای اجتماعی برای ما ايجاد ميکرد، صحبت کرد. من هنوز از آن روز خاطره روشنی دارم. من در مدرسه نابينايان با کمترين تلاش نمرههای عالی می گرفتم، او به من گفت که اگر مدرسه عادی بروم ناچارم تلاش بيشتری کنم و من تصميم گرفتم که اين تغيير را تجربه کنم. رفتن به مدرسه عادی برای من شوک ايجاد ميکرد، مادر من نگران فعاليت بچههای مدرسه عادی بود و به همين خاطر برای رفتن من به مدرسه عادی مقاومت ميکرد. من دو روز به مدرسه نرفتم و مادرم به ناچار به مدرسه عادی رفت و مرا در آنجا ثبت نام کرد و پس از آن من در مدرسه عادی پذيرفته شدم. مدرسه ای که من وارد آن شدم، مدرسه شهيد ايرج رستمی در شهرک اکباتان بود که از شهر جدا بود. در ابتدای ورودم من هيچ تصوری از پذيرفته شدن از سوی بچههای ديگر نداشتم ،تصوری که برای من شبيه رفتن از ايران بود، اما من خيلی زود جای خودم را پيدا کردم ، در واقع جنبه ناآرامی من که از کودکی همراهم بود وجه مشترک من و بچههای کلاس شد. ميتوانم بگويم که سالهای دبيرستان شادترين دورههای زندگی من بود، کلاس ما خيلی در مدرسه مطرح بود وهمين کار مرا راحتتر ميکرد هر چند که سال آخر به خاطر کنکور خيلی محدودتر بودم و اين به واسطه فشار زياد اجتماعی کسب رتبه دو برادرم در کنکور سراسری بود، اين رتبه روی من حتی از سمت خودم هم فشار ايجاد ميکرد تا اينکه رتبههای کنکور آمد و من توانستم رتبه سوم را به دست آورم. اين رتبه در تاريخ مدرسه شهيد ايرج رستمی بينظير بود اما من در مصاحبههای خود در آن زمان اسمی از آن مدرسه نميبردم چون فکر ميکردم که آنها نقشی در اين موفقيت نداشتند و اين در واقع يک حس انتقام بود نسبت به برخی سختگيريهايی که به ما اعمال ميشد. اما الان با گذشت اينهمه سال، خاطره خوشی از آن سالها دارم. برخی از معلمها خيلی خوب بودند مثلا معلم ادبيات ما يا مديرمان خانم محبی که سعی ميکرد با وجود تنشهای زيادی داشتيم، زن همراهی باشد. من فکر ميکنم يکی از بهترين تصميمهای من رفتن به مدرسه عادی بود و به اين امر باور جدی دارم، رفتن به مدرسه عادی فضا را برای ورود من به دنيای بزرگتر باز کرد و به همين خاطر وقتی وارد دانشگاه شدم فضا برای من غيرطبيعی نبود. در چند سالگی وارد دانشگاه شديد و چه رشتهای را انتخاب کرديد؟ چرا؟ من از 16 سالگی وارد دانشگاه شدم، با وجود اينکه به علوم سياسی، زبان شناسی و زبان و ادبيات فارسی علاقهمند بودم و بيشتر گرايشم روی علوم سياسی بود، فشار رتبه کنکور من را به سمت دانشکده حقوق هل داد. در واقع من از ابتدای ورود به دانشگاه نميدانستم که ميخواهم حقوق بخوانم يا نه، بنابراين وقتی که وارد دانشکده حقوق شدم تا دو يا سه ماه نميدانستم که چه ميخواهم؟ اين شايد برای خاطر شيوه تدريس در اين دانشکده بود که درسها اغلب دور از واقع بود و بيشتر حالت تئوری داشت هر چند که در آن دوران، ما بهترين اساتيد را داشتيم، اما تئوری از واقعيت بسيار دور بود و من نميدانستم چه چيزهايی به هم ربط دارند. در ترمهای بعدی به واسطه درسهای جديد فضا بهتر شد علاوه بر آن نمرههای ترم اول اين گيجی اوليه مرا تا حد زيادی کاهش داد؛ آن نمرهها تاييد خارجی من بود، درست است که تاييد خارجی لزوما شکهای داخلی را حل نميکند اما فکر ميکنم در سنهای کمتر ما همه به اين تاييد خارجی بيشتر نياز داريم. با وجود اين تاييد خارجی و درسهای سال بعد اين افت و خيز در دوران کارشناسی برای من وجود داشت و درباره اينکه چهکار ميخواهم بکنم به شکل مفرطی فکر ميکردم، به شکلی که حتی در سال سوم تصميم به تغيير رشته تحصيلی گرفتم. · دوره کارشناسی ارشد را در دانشگاه تهران ادامه داديد، چه موضوعی را برای رساله کارشناسی ارشد خود انتخاب کرديد؟ چه مشکلاتی برای نگارش آن داشتيد ؟ موضوع رسالهی من حقوق بشردوستانه با تاکيد بر تعهدات کشور ثالث برای تشويق کشورهای درگير جنگ در ضمانت اجرای رعايت حقوق بشردوستانه بود که بعدها به همين عنوان به صورت کتاب از سوی وزارت خارجه چاپ شد. تحصيلات من در کارشناسی ارشد سه سال طول کشيد، عمدتا دانشجويان رساله خود را در ترم چهار و پنج تمام ميکردند و من شايد يک ترم بيشتر از متوسط دانشگاه درسم طول کشيد و اين به موضوع رساله من برميگشت. شما اگر فهرست کتابشناسی پاياننامه مرا نگاه کنيد، بيشتر منابع مراجعه شده انگليسی است، در آن زمان منابع فارسی در حد کفايت نبود، به اين مشکل عدم وجود منابع الکترونيکی و اينترنتی را اضافه کنيد. برای نگارش پاياننامه بايد متنهای انگليسی از سوی ديگران خوانده ميشد و من آنها را گوش ميدادم و بر مبنای آن پاياننامهام را مينوشتم. در آن زمان درک مطلب انگليسی من خوب بود اما نه انگليسی حرف ميزدم و نه ميخواندم. افرادی هم که منابع را ميخواندند، با لهجههای مختلف حرف ميزدند و همه اينها وقت زيادی از من گرفت؛ کار نوشتن پاياننامه شايد بيش از سه يا چهار ماه طول نکشيد. اما مرحله مطالعه و تحقيق طولانی بود. · چطور کتاب را چاپ کرديد؟ استاد راهنمای من دکتر جمشيد ممتاز بودند، ايشان يکی از افراد نامدار حقوق بين الملل در ايران هستند و در دنيا هم شناخته شدهاند، توصيه ايشان بود که اين کتاب چاپ شود و آن را با وزارت خارجه مطرح کردند. · چه دلايلی موجب شد که شما تصميم به مهاجرت بگيريد؟ آيا آمريکا و دانشگاه هاروارد تنها گزينهای بود که به آن فکر ميکرديد؟ من مستقيم به آمريکا نرفتم. تصميم من برای مهاجرت و رفتن به دنيای غرب هم فرار از چيزی در ايران و ميل به ديدن يک چيز عجيب و خيلی خاصی در آنجا نبود. اتفاقا در سالی که من برای ادامه تحصيل از ايران رفتم همنسلهای من بسيار نسبت به شرايط و اوضاع فرهنگی اميدوار بودند و حتی من حس ميکردم با رفتنام يک مرحله تاريخی را از دست ميدهم، از آن طرف غرب برای من جاذبه خاصی نداشت چون من بيش ازآنکه آرمان گرا و ايدئال گرا باشم، واقع گرا بودم و اطلاعی نداشتم که قرار است در آنجا با چه مسائلی روبرو شوم. محرک اصلی من در مهاجرت دو توجيه بود، يک ميل به تجربه جديد و از طرف ديگر ميل به اثبات خودم و تواناييهايم و اينکه ميتوانم يکسری از کارها را انجام دهم و اين لزوما نه فقط برای خودم بلکه برای اطرافيان هم بود. درباره خودم ميتوانم بگويم که انگيزه دوم شايد به شکل قويتری در من وجود داشت ، يکی از چيزهايی که منرا خيلی ناراحت ميکند اين است که کسی به هوش فرد ديگری توهين کند و در آن زمان اين حس را داشتم که نسبت به خودم و ديگر افراد مشابه من چنين نگاهی وجود دارد، در جهت مقابله با اين نگاه من مهاجرت کردم . البته اينها انگيزههای آن زمان به شکلی است که الان يادم ميآيد و ممکن است موارد ديگری هم باشد. · آيا افراد ديگری هم بودند که مشابه شما، موفق به گرفتن بورسيه تحصيلی شده باشند؟ در رشته حقوق در آن زمان من و يک خانم و آقای ديگر از دانشگاه تهران بوديم که برای تحصيل به خارج از کشور رفتيم. البته آن خانم به واسطه شرايط مالی خيلی راحت توانست به آمريکا برود، من کانادا رفتم چون تنها جايی بود که به آنجا درخواست پذيرش داده بودم. · چند سال در کانادا بوديد و چه دلايلی باعث شد که شما اقدام مجدد برای پذيرش از هاروارد را داشته باشيد؟ من دو سال در کانادا و در دانشگاه مکگيل بودم. در سال دوم ميدانستم که نميخواهم در مک گيل بمانم چون نميخواستم تمام سرمايه گذاری من روی يک دانشگاه باشد. از طرف ديگر تفاوت دانشگاههای کانادا و ايران آنقدر زياد نبود، برای همين من در سال دوم ضمن گرفتن پذيرش مکگيل تلاش کردم از دانشگاه ديگری نيز پذيرش بگيرم و برای دانشگاه هاروارد و ييل و يک دانشگاه ديگر اقدام کردم، از ييل پذيرش نگرفتم اما توانستم از هاروارد برای فوق ليسانس پذيرش بگيرم. · در هاروارد درسها به چه شکلی ارائه ميشود؟ در دانشکده حقوق در آمريکا تنها درسهای سال اول اجباری است و کليه واحدها در سالهای بعد اختياری است، در نتيجه اين کار به دانشجو اين امکان را ميدهد که علايق خود را دنبال کند. · آيا چنين شيوهای موجب پراکندهخوانی نمی شود؟ چون درسهای سال اول اجباری است، فرد ميتواند سليقه خود در يک موضوع را بشناسد و آن را دنبال کند. · درس خواندن در دانشگاهی نظير هاروارد که در ميان دانشگاههای جهان بهويژه در علوم انسانی برترين دانشگاه دنياست برای شما چه احساسی را ايجاد می کرد؟ اين دانشگاه اعتماد به نفس فرد را در ابتدا به شکل کلی می شکند اما پس از خروج از آن فرد به يک خود جديد دست پيدا می کند که در پی اثبات کردن چيزی نيست و بنابراين در دام رقابتها و پشت پا زدنهای مسخره نميافتد. البته اين تجربه شخصی من و کسانی است که به من نزديک بودند. در هاروارد آنقدر فشار زياد است که فرصتی برای مغرور شدن باقی نميماند و پس از رها شدن از اين فشار فرد فکر ميکند ضرورتی برای اثبات ندارد و اين کمک ميکند تا اعتماد به نفس فرد تقويت شود. · چه دليلی موجب شد بعد از دوره فوق ليسانس تصميم بگيريد برای دکتری در هاروارد بمانيد؟ بعد از طی دوره فوق ليسانس دوباره بايد پذيرش ميگرفتم که اين امر در دکتری دشوارتر است برای اينکه تعداد افرادی که برای اين دوره ميتوانند پذيرش بگيرند بسيار محدود است و رقابت سنگينتر و فشردهتر ميشود. بنابراين من غير از هاروارد از دانشگاه ديگری نيز پذيرش گرفتم تا در صورت قبول نشدن در هاروارد جای ديگری داشته باشم تا اينکه بالاخره توانستم در سال 2003 دوره دکتری خود را در هاروارد آغاز کنم. · شما در خارج از کشور گرايش حقوق بينالملل را دنبال کرديد يا اينکه در آنجا گرايش ديگری را انتخاب کرديد؟ من در مکگيل به نوعی کار ايران را ادامه دادم اما به شکل تئوريکتر، يعنی مسئله قانونی بودن مشروعيت و تفاوت آنها در حقوق بشردوستانه. در هاروارد من بحث کاملا فلسفی تئوريهای مشروعيت را دنبال کردم که به نوعی ميتوان گفت در ارتباط با آنهاست هرچند به شکل مستقيم و سرراست نيست. · برای تز دکتری شما چه موضوعی را انتخاب کرديد؟ من تز خود را در حوزه تاريخ و فلسفهی حقوق انتخاب کردم که درباره تاثير فلسفه عملگرايی روی تاريخ تحول حقوق بينالملل در آمريکا بود. · شما در بدو ورود به کانادا يا آمريکا به واسطه وضعيت خاص خود مشکلی نداشتيد؟ تفاوتی را بين دانشگاه های آمريکايی يا کانادايی به لحاظ امکانات کمک آموزشی يا مسئله مناسبسازی احساس نکرديد؟ من جدا از مسائلی که به واسطه نابينايی با آن مواجه بودم، توان استفاده از امکانات موجود در آنجا را نيز نداشتم. مثلا در استفاده از کامپيوتر، من هيچ تجربهای نداشتم و با مشکلات عمدهای در اين رابطه به واسطه عدم توانايی مالی در رفتن به کلاسهای خصوصی مواجه شدم، بنابراين در کانادا و مک گيل دو ماه طول کشيد تا من به تنهايی شيوه استفاده از کامپيوتر را ياد بگيرم و دراين مدت نتوانستم از سايت دانشگاه نيز استفاده کنم. در آن زمان من حتی تايپ کردن را بلد نبودم و اين تکليف شبهای من بود که پس از آماده کردن درسهای دانشگاه تايپ کردن را تمرين کنم. بنابراين بحث فقط امکانات نيست، چگونگی استفاده از امکانات هم اهميت دارد. از نظر مناسبسازی هم به همين شکل است.اگر بخواهم مسئله را از زوايه ورود به يک کشور ديگر پاسخ دهم بايد بگويم که در کانادا من مشکل خاصی نداشتم، اما زمانی که من آمريکا رفتم دنيای من کاملا عوض و فضا بسيار جديتر شد. در هاروارد دانشکدهها آنقدر بزرگ است که از فضای کلی دانشگاه مستقل شدهاند. من خيلی خوش شانس بودم که در شرايط خوبی وارد هاروارد شدم؛ يعنی هم پذيرش گرفتم و هم بورس کامل چون بورس کامل در هاروارد بسيار محدود است. · چه شد که بورس کامل به شما تعلق گرفت؟ مقالات يا کتاب های چاپ شده زيادی داشتيد يا دليل ديگری داشت؟ من جز کتابی که در تهران چاپ کردم کتاب ديگری نداشتم ولی در پذيرش علاوه بر سابقه کار در ايران و کانادا، نمرهها اهميت دارد و من رزومه خوبی در اين زمينه داشتم. · آيا شما علاوه بر تحصيل در هاروارد، در دانشگاههای آمريکا تدريس هم کردهايد؟ بله من تا کنون در دانشگاههای تنسی و بوستون تدريس حقوق بينالملل و حقوق معلوليت را برعهده داشتهام، واحد حقوق معلوليت در هاروارد در سال 2001 با دو بخش حقوق معلوليت آمريکايی و حقوق بينالمللی معلوليت ارائه شد و من آنها را گذرانده بودم. · در حال حاضر و با توجه به اتمام دوره دکتری، علاوه بر تدريس به چه کاری مشغول هستيد؟ هم اکنون در حال گذراندن يک دورهی يکسالهی پست دکتری در هاروارد هستم. · آيا شما به واسطه يک زن نابينای جهان سومی در جامعهی کانادا يا آمريکا مشکلی نداشتيد؟ وقتی که من به کانادا رفتم به دفتر معلوليت دانشگاه مراجعه کردم ، مسئول اين دفتر خانمی بودند که بسيار به من لطف داشتند و يکی از مشوقين در آنجا بودند، اما با وجود اين شرايط و ارادتی که به ايشان دارم زمانی که من به آن دفتر معرفی شدم، من و يک آقای نابينا از اريتره همراه هم بوديم. در اولين مواجهه با ما اين خانم به معاون تخصيلات تکميلی تماس گرفتند و گفتند که اين خانم وضع بهتری دارد حداقل ميداند شهر چيست و اين از نظر من خيلی خوشايند نبود. البته بعدها تصوری که نسبت به من داشت از سوی آن خانم عوض شد. در هاروارد تجربه من خيلی محدود بود چون زمان آنقدر فشرده است که محيط دانشگاه را هم نميشناسيد اما در عين حال تجربه بينالملليتر است و تعداد افراد خارجی بسيار زياد است. ميتوانم بگويم که به هر حال تفاوت ميان اروپايی و غيراروپايی هست اما معمولا آنقدر فضاها ورای مليت است که اين تفاوت احساس نمی شود. · در فضای شهری چطور؟ درآنجا مشکلی نداشتيد؟ در آمريکا اين مسئله از ايالت به ايالت متفاوت است. در شمال و غرب اينقدر تفاوتها حس نميشود و من درآنجا خيلی حس خارجی بودن نداشتم. اما در زندگی روزمره در هر تعطيلاتی که اتفاق ميافتاد اين مسئله برای من نمايان ميشد. به شکلی که فضای قبل از عيد ايران بعد از تمام اين سالها هنوز در خاطر من مانده است. · شما تجربه 11 سال زندگی در خارج از کشور را داشتيد، از نظر شما مشکل زنان دارای معلوليت در جامعهای نظير آمريکا در مقايسه با ايران چيست؟ من احساس می کنم وضعيت معلولين را زن يا مرد نسبت به وضعيت معلولين در جامعه ی ديگر نبايد سنجيد، بلکه بايد وضعيت معلولين را با وضعيت افراد غيرمعلول در همان جامعه سنجيد. در مورد وضعيت زنان دارای معلوليت نيز به همين ترتيب است. به هيچ وجه نميتوان ادعا کرد که وضعيت زنان معلول مشابه زنان غيرمعلول در آنجاست و دليلش هم کمبود مقررات قانونی نيست. ساختارهای قانونی در آمريکا در دهه هفتاد خيلی سريع و خوب پيش رفته است. اما در مورد مسئلهای نظير تبعيض نژآدی يا جنسيتی ابتدا فرهنگ رفع تبعيض شکل گرفته و پس از آن قانون آن ايجاد شده است. در مورد مسئله معلولين يک حرکت مدنی قوی در دهه 60 به خاطر مسئله ويتنام و برمبنای ميل به اصلاح و تغيير شکل گرفت که اين در دهه 70 به يکسری سيستم حقوقی حمايتی از معلولان در آمريکا تبديل شد بدون اينکه فرهنگ پذيرش معلولين در اين جامعه جا افتاده باشد. · يک بخشی از اين مسئله به خاطر مسئله جنگ نبوده، يعنی يک تعداد زيادی سرباز در جنگ ويتنام حضور داشتند که به واسطه حوادث دچار معلوليت می شوند و جامعه در پی راهکاری برای جذب آنان در جامعه بوده است؟ بله اين مسئله تاثير زيادی در شکلگيری اين قانون داشت هرچند که جامعه نگاه مثبتی درباره بسياری از افرادی که از جنگ ويتنام برگشته بودند، نداشت و نگاه منفی را ميتوان به عنوان عکس العملی از سوی کسانی که اين جنگ را تاييد نميکردند تلقی کرد. توجه به افراد دارای معلوليت پس از جنگ جهانی دوم و خسارات ناشی از آن نيز ايجاد شد و بر مبنای آن در دههی 50 و 60 ديدگاههای رفاهی شکل گرفتند و حالا شما اين را به روحيه حرکتهای مدنی دهه 70 اضافه کنيد و سپس آن را به نياز پس از جنگ پيوند بزنيد. به اين ترتيب بود که ساختار حقوقی در زمينه حمايت از افراد معلول در اين سالها جلو رفت و در سال 2003 به جهت تکميل آن اصلاحيهای برای آن تصويب شد. ميتوان گفت در قالب عملی شايد اين قوانين دستاويز مناسبی برای دستيابی به حقوق افراد دارای معلوليت باشد. · يعنی شما معتقديد تا فرهنگسازی صورت نگيرد، قوانين کارايی ندارند؟ توجه داشته باشيد که يکسری از نابرابريها نتيجه تعصبات هستند، پستمدرنها که نقدهای زيادی به ليبرالها وارد ميکنند از جمله پيشبرندگان اين مباحث هستند. به نظر من هر چند راه حقوقی کاملترين راه نيست اما در شرايط کنونی با وجود خطراتی که دارد، بهترين راه است و تا زمانی که دستاويز بهتری پيدا نکرديم بايد اين راه را پيگيری کنيم. در گروههايی که من کار کردم تخصص نسبت به معلوليت بسيار کم بود. زمانی که پول خرج ميشود، مناسبسازی انجام ميشود اما پاسخگوی نيازهای افراد معلول نيست، دليل اين است که تصور نسبت به معلولين در آمريکا به اندازه ايران ميتواند غلط باشد. مثلا تصور اين است که اگر فرد معلول ميخواهد از در رد شود، اگر اندازه در را تغيير دهيم برای هر فرد معلولی ميتواند کارگشا باشد، اما صرف تغيير اندازه در نميتواند به نيازهای تک تک افراد معلول جواب دهد. يک راهحل جهت دستيابی به حقوق افراد دارای معلوليت اين است که راه تبعيض مثبت را پيش بگيريم يعنی حقوقی بيش از افراد ديگر برای افراد دارای معلوليت به واسطه شرايط خاص آنها قائل شويم ؛ راه ديگر اين است که مسير طولانيتر فرهنگسازی را در پيش بگيريم تا افراد خودشان نتيجه نابرابريها را در زندگی شخصی خود ديده و آن را درک کنند و اين ميتواند در بهبود شرايط افراد دارای معلوليت بسيار موثر باشد. · وضعيت زنان را در ايران امروز چگونه ميبينيد؟ به نظر من زنان در طول اين سالها به پيشرفتهای قابل توجهی دست يافتهاند و تعداد زنان مستقل در ايران به نسبت گذشته بسيار بيشتر شده است، اما همچنان بسياری از اين زنان برای انجام کارهای خود نياز به حمايت يک مرد را احساس و از نداشتن آن احساس ناراحتی ميکنند، من با کمک گرفتن مخالف نيستم، اما اينکه توانايی انجام يک کاری را داشته باشيد بعد کمک بگيريد به نظر من درست نيست و اين به شکل اپيدميک در زنان مستقل و حتی گاه زنان روشنفکر ما وجود داردهر چند که ميتوانم بگويم اگر شما به تجربه زن اروپايی يا آمريکايی نگاه کنيد، ميبينيد اين اعتماد به نفس يک منشا حقوقی هم دارد، يعنی آنها سالها تلاش کردند تا به حقوق خود دست پيدا کنند. گرچه همين الان هم درآمد زنان در آمريکا از مردان کمتر است. · نظريههايی هم در سالهای اخير و بويژه از سوی پستمدرنها وجود دارد مبنی بر اينکه نظريه ها و حقوق مطرح شده بيشترمرتبط با زنان طبقه متوسط است. نظر شما در اينباره چيست؟ در آمريکا اختلاف بين زن و مرد سفيد زياد نيست اما بين زن سفيد وسياه شما يک تفاوتی را مشاهده ميکنيد، پس شما با برابر کردن زنان دريک درجهای، مسئله نژادی را کنار گذاشته ايد يا برعکس. ممکن است که اين مسئله موجب پيچيدگی حقوقی شود اما محل بحث بيشتری هم دارد ، جدا ازا اين بحثها تلاش ما بيشتر اين بوده که حداقلی از برابری را به شکل قانونی آن داشته باشيم. حرف من اين است که بايد هرازگاهی يک قدم به عقب برگشت و به پشت سر نگاه کرد تا مطمئن شويم چيزی که ميخواهيم چيست؟ اصرار من بر اين است که در کنار حرکت های مرتبط با حقوق زنان، نقش فرهنگسازی را نبايد ناديده بگيريم و اين ربطی به ساختار سياسی ندارد. آيا قصد بازگشت به ايران را نداريد؟ خيلی مطمئن نيستم، من مشکلی برای بازگشت به ايران ندارم، بيشتر بستگی به شرايط ايران دارد که آيا فرصتی برای تدريس برای من در دانشگاهی نظير دانشگاه تهران فراهم شود يا نه. با توجه به مشکلات حقوقی افراد دارای معلوليت، راهکارهای دستيابی به حقوق افراد معلول در ايران از نظر شما چيست؟ من فکر می کنم ابتدا بايد تفکيکی ميان راهکارهای حقوقی و فرهنگی قائل شد. در بحث حقوق افراد معلول من روی راهکارهای فرهنگی تکيه می کنم، به نظر من سازمانهای غيردولتی در حرکتهای مدنی ميتوانند بسيار موثر باشند و وجود چنين سازمانهايی در ايران جای اميدواری دارد هر چند که انسجام ميان آنها دشوار است. البته نبايد فکر کنيم که اين مسئله تنها در ايران وجود دارد؛ در آمريکا هم چنين مشکلاتی هست و اين به نبود يک سيستم واحد بازميگردد. در آمريکا گروههای مختلف با ديدگاههای گوناگون در زمينه حقوق افراد معلول وجود دارند، گروههايی که ديدگاه پزشکی دارند و گروههايی که با ديد فرهنگی به اين مسئله نگاه می کنند. تصور من اين است که گروه هايی که ديدگاه های پزشکی دارند حس قيم مابی دارند به اين معنا که غيرمعلولان، قيم معلولان هستند و اين ديد را شما در آمريکا در ميان مددکاران اجتماعی يا در کلاسهای جهتيابی به وضوح ميتوانيد ببينيد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده