رفتن به مطلب

گران ترین وکیل ایران


S a d e n a

ارسال های توصیه شده

saberi.jpg

او گران‌ترین وکیل ایران است. یکی از مهم‌ترین پرونده‌های تاریخ قضائی ایران را وکالت کرده و بیشترین حق‌الوکاله را گرفته است؛ چیزی در حدود یک‌ و نیم میلیارد تومان

علی صابری (وکیل نابینا) از آن دست آدم‌هایی‌ است که مفهوم معلولیت و توانایی را در ذهن به‌هم می‌ریزد. او توانسته با پشتکار و اعتماد به نفس، به هر چیزی که به آن معلولیت می‌گویند، غلبه کند و در حرفه خودش یکی از جنجالی ترین‌ها باشد.دفتر وکالت علی، شلوغ است. دارد لایحه را به یکی از موکلان‌اش دیکته می‌کند. همه، با وقت قبلی آمده‌اند. علی فقط بعدازظهرها دفتر است. هیچ‌کس از دیدن وکیل نابینا تعجب نمی‌کند، این روزها علی دیگر برای خودش اسم و رسمی دارد و همه از معلولیت‌اش و موفقیت‌های عجیب و غریبش باخبرند.

 

 

او نمی‌بیند و نمی‌تواند هیچ‌کدام از پرونده‌هایی را که در دست دارد بخواند چون آنها به خط بریل نیستند، نمی‌تواند آخرین قوانین مصوبه ر ا ببیند چون هنوز فرصت نشده آنها را به خط بریل درآورند. نمی‌تواند در دفاع از موکلان‌اش لایحه بنویسد. نمی‌تواند در چشم‌های موکلان‌اش نگاه کند و راست و دروغ حرف‌هایشان را بفهمد.

نمی‌تواند تنها و بدون همراه به دادگاه برود و با همه این حرف‌ها باز هم به نظر علی، چشم آخرین عضوی است که یک وکیل به آن نیاز دارد؛ «ندیدن را می‌توان حل کرد. آدم باید فقط خودش را از تک و تا نیندازد. من مدت‌هاست به دیدن از دریچه چشم دیگران عادت کرده‌ام. طوری برنامه‌ریزی کرده‌ام که هیچ‌وقت با مشکلم دست تنها رودررو نشوم. از اول برنامه کار تیمی برای خودم درست کرده‌ام.

دوستان بسیار زیادی دارم؛ وکلایی که با هم روی پرونده‌ها کار می‌کنیم، با هم آنها را می‌خوانیم، با هم لایحه می‌دهیم و... جدا از همه این حرف‌ها منشی من هم آدم منحصر به فردی است.

منشی یک فرد نابینا باید ویژگی‌های خاصی داشته باشد. او چندین برابر دیگران کار می‌کند و مجبور است همه چیزهایی که نابینا نمی‌تواند بخواند، برایش بخواند و همه چیزهایی که نمی‌تواند بنویسد، برایش بنویسد. منشی یک نابینا در حقیقت چشم‌های او هم هست».

کتاب بریل و قلمم را بردم سرکار!

به نظر علی صابری، همه چیز به چشم مردم عادی می‌شود؛ حتی مردی با عصای سفید در راهرو‌های تنگ و تاریک دادگستری؛ «وقتی از جامعه اقلیت باشید، همیشه محدودیت‌هایی دارید. مردم از دیدن شما در هر جایگاهی تعجب می‌کنند.

بعد از فارغ‌التحصیلی مدتی در قسمت ارشاد دادگستری لواسان مشغول شدم. آن موقع حضور من برای خیلی‌ها غیرقابل باور بود. بالاخره قسمت ارشاد قسمتی است که به مراجعه‌کنندگان راهنمایی حقوقی می‌دهد و با شنیدن دعوای آنها به آنها می‌گوید چه باید بکنند. اینکه فرد نابینا در مراجعه مستقیم با مردم باشد و بخواهد به آنها راهنمایی بدهد و از عهده کار هم برآید، برای خیلی‌ها قابل قبول نبود.

اوایل برای من هم مشکل بود. جای خالی چشم‌هایم را به‌شدت احساس می‌کردم اما زود خودم را دریافتم. تصمیم گرفتم مثل همه آدم‌ها باشم. محیط کارم را برای خودم راحت و دلپذیر کنم. این شد که یک روز یک کتاب حقوقی که به زبان بریل بود، با یک قلم سبک مخصوص نابینایان که به آن لو قلم می‌گویند با خودم بردم سر کار. آنجا نشسته بودم و مابین مراجعه‌های مردم کتاب می‌خواندم و یادداشت‌برداری می‌کردم.

تصور کنید مردم با چه صحنه‌ای رو‌به‌رو می‌شدند؛ نابینایی که در قسمت ارشاد قضائی نشسته، کتاب بریل می‌خواند و خلاصه‌برداری می‌کند. بعد از مدتی، حضورم برای همکاران بسیار عادی شد؛ آن‌قدر که معلولیت مرا از یاد بردند و با خیلی‌هاشان صمیمی شدم».

 

پس از آن بود که گروهی از مبتلایان به این بیماری‌های خونی، از سازمان انتقال خون ایران شکایت کردند.در سال 76 این پرونده به‌طور رسمی روی میز قاضی قرار گرفت و بررسی آن تا 1380 طول کشید. شاکیان پروندة موسوم به «هموفیلی‌ها» با تحت پیگرد قرار دادن مسئولان سازمان انتقال خون، توانستند حکم زندان چند نفر از مسئولان این سازمان را از قوة قضائیه بگیرند، اما تنها این امر نمی‌توانست کافی باشد.

پرونده تا آن زمان سیری کیفری داشت و با محکوم شدن برخی از مسئولان وقت سازمان انتقال خون، می‌رفت که به حاشیه بیفتد اما با تغییر وکیل پرونده، مسیر رسیدگی به آن نیز عوض شد. وکالت پرونده هموفیلی‌ها در سال 1381 به علی صابری، وکیل پایه‌یک دادگستری سپرده شد. به تدریج وکیل مدافع هموفیلی‌ها پرونده را به سمت حقوقی شدن برد و در این میان بیش از هزار و 230 دادخواست دریافت ضرر و زیان به دستگاه قضائی ارسال شد. همین تغییر مسیر پیگیری از کیفری به حقوقی، جبران خسارت‌های مالی بیماران را در پی داشت.

 

منبع:سایت عدل و داد

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

جالب تر اینه که خواهر ایشون هم سرکار خانم دکتر هنگامه صابری

فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد

استاد دانشکده حقوق اسگود- دانشگاه یورک کانادا

هستند

مصاحبه با دکتر هنگامه صابری:

از همان کودکی پرشور بود و حقوق را پيش از آنکه در هاروارد بخواند و به دنبال فلسفه­ی حقوق بشردوستانه باشد، در مدرسه استثنايی و در مواجهه با کسانی که دوستان نابينايش را آ زار مي­دادند به شکل عملی دنبال مي­کرد، هر چند که در خلال مصاحبه تاکيد مي­کند که خاطره آن سال­ها و برخورد فيزيکی با دوستان دارای کم­توانی ذهني­اش بعد از اينهمه سال از يادش نرفته است و مي­خواهد درباره حقوق اين افراد و بي­توجهی آزارنده نسبت به اين گروه کاری انجام دهد. نابينايی برای هنگامه صابری توجيهی برای سکون و بي­تحرکی نبود، تلاش کرد و در همه عرصه­ها يکتايی خويش را اثبات کرد، شاگرد ممتاز در مدارس استثنايی و عادی، رتبه­ی سوم کنکور سراسری، نگارش کتاب در کارشناسی ارشد، بورس کانادا و يکسال بعد گرفتن پذيرش از هاروارد و تحصيل در اين دانشگاه تا مرحله­ی فوق دکترا. چندی پيش برای تعطيلات به ايران آمد و اين امر بهانه­ای شد تا از او درباره فعاليت­هايش بپرسيم، صميمانه پاسخ مي­گويد و بی تکلف. که به گفته­ی خودش وقتی شما در بهترين نقطه­ای که مي­بايست قرار بگيريد، مي­ايستيد اين جايگاه چنان تواضعی به شما مي­دهد که نيازی به اثبات خود پيدا نمي­کنيد، گويی قرار گرفتن در جايگاه دانشجوی فوق دکتری حقوق از هاروارد برای او به همين معناست.

· لطفا خودتان را معرفی کنيد و درباره دلايل نابينايی خود توضيح دهيد.

من هنگامه صابری هستم، متولد 1355 از تهران. دليل معلوليت من RP است که ريشه در ژنتيک و مشکل شبکيه دارد و مادرزادی است. در اين نوع نابينايی تا دو سالگی ميزانی از ديد وجود دارد و پس از آن کودک نابينا مي­شود. با توجه به اينکه پيش از دو سالگی را به ياد نمي­­آورم، ميزان ديدم به همين شکل بوده است.

· وقتی با فرد موفقی در موقعيت شما ( به عنوان دانشجوی فوق دکتری هاروارد) روبرو مي­شوم، اين تصور را دارم که بايستی شرايط ويژه­ای در کودکی برايتان فراهم شده باشد، آيا اين شرايط برای شما وجود داشت و از امکانات خاصی به لحاظ آموزشی برخوردار بوديد؟

تعريف موفقيت، تعريف سختی است. موفقيت يک تعريف شخصی دارد و يک تعريف استاندارد که يک جامعه در يک زمان مشخص آن را پذيرفته است. من اگر بخواهم موفقيت را با آن استاندارها بسنجم و نه با معيارهايی که فرد هر روزه خود را با آن می سنجد، خب من يک راه تحصيلی خاصی را رفتم و کارهای اجتماعی که بعد انجام دادم بر اساس آن موقعيت تحصيلی خاص بود. درباره استعداد هم بايد بگويم که من آنقدرها به اين مقوله اعتقادی ندارم و تلاش شخص را موثرتر مي­دانم. خانواده­ی من تفرشی هستند، شهری که اهالی آن تصور فرهنگی بودن را از خودشان دارند ولی از نظر من اين ارتباطی به اين مسئله ندارد که چون از آن شهر خاص آمده ام پس فرهنگی هستم، گاه هم اين تصوری است که مردم آن شهر نسبت به خودشان دارند. تنها مي­توانم بگويم که در خانه­ی ما خوب درس خواندن و دانش آموز موفق بودن اهميت داشت. درباره شرايط فرهنگی و آموزشی نيز بايد بگويم که امکانات آموزشی برای بچه های زير سن مدرسه در زمان ما بسيار محدود بود، برای کودکان نابينا اين مسئله شديدتر مي­شد و نوارهای قصه تنها چيزی بود که ما در اختيار داشتيم، الان وضعيت آموزشی در بچه های زير سن مدرسه بهتر شده اما در مورد نابينايان اين بهبود تا چه ميزان است؟ من اطلاع چندانی ندارم. حداقل مي­توان گفت که امکان آشنايی با کتاب برای کودکان نابينا از زمان کودکی من بيشتر شده است.

· آيا پيش از ورود به دبستان در جمع­هايی حضور داشتيد که در آن کودکانی با وضعيت شما باشند و ارتباط با کودکان غيرمعلول برای شما چگونه بود؟

خير اما من و برادرم مشکل مشترکی به لحاظ بينايی داشتيم و بزرگ شدن با يک بچه نابينای ديگر تجربه­ای بود که من داشتم و همين امر باعث مي­شد که مسئله معلوليت چيزی نباشد که ذهن مرا در کودکی به خود مشغول کند يا تصور خاصی از آن داشته باشم. البته بايد اضافه کنم که صحبت من به اين معنا نيست که مقوله معلوليت جايی در زندگی و ذهن من نداشت. چون در خانواده­ی من مثل خانواده­های ديگر تلاش بر اين بود که راه درمانی پيدا شود، برای آن­ها پذيرفته شده نبود که نابينايی من و برادرم درمان ناپذير است و خب طبيعی است زمانی که بحث درمان پيش مي­آيد يک احساسی هم در من به وجود مي­آمد؛ از طرف ديگر من در کودکی خيلی فعال بودم و اين به ارتباط­­ ­گيری من با همسالانم کمک مي­کرد هرچند که آن­ها معلوليت نداشته باشند، تا پيش از مدرسه ارتباط من با بچه­های غيرمعلول خيلی بيشتر از کودکان معلول بود و آن­هم به يک دليل ساده که ما بچه ی معلولی در نزديکی خود نداشتيم، حداقل تا زمانی که مدرسه نرفتيم.

· ورود به مدرسه ورود به يک مرحله جديد از زندگی و اجتماع است، اين تجربه برای شما چگونه بود؟

زمانی که من به مدرسه رفتم هنوز مدرسه­ها مختلط بودند، من و برادرم هر دو در مدرسه نابينايان شيخ محمد خيابانی در کوی 13 آبان جهشی درس مي­خوانديم، در اين مدرسه بخشی از فضا مختص به معلولان ذهنی بود، تا اينکه مدارس دخترانه و پسرانه از هم جدا شدند و مدرسه دخترانه به پاسداران منتقل شد، در آن زمان خانواده من درصدد ساخت خانه بودند تا با تغيير مدرسه که در سال 61 اتفاق افتاد، خانه­ی ما نزديک مدرسه باشد، به اين لحاظ می توانم بگويم که برنامه ريزی برای راحت به مدرسه رفتن من و بردارم در برنامه پدر و مادر من بوده است، در مدرسه من و بردارم از بقيه قوي­تر بوديم و توانستيم رتبه­های اول را در کلاس­های خود کسب کنيم.

· مختلط بودن مدرسه افراد نابينا و افراد دارای ناتوانی ذهنی مشکلی پيش نمي­آورد؟

اگر در اين نوع مدارس نظارت درست باشد مشکلی پيش نمی آيد اما اتفاقی که در مدرسه ما افتاد چيزی از جنس تنش بود. اسم مدرسه ما را مدرسه عقب مانده­ها گذاشته بودند و اين بار منفی برای ما هم داشت و اين برای ما ناراحت­کننده بود. علاوه بر آن يکی از تنش­هايی که بين بچه­ها به وجود مي­آمد آزاری بود که از سوی کودکان ناتوان ذهنی نسبت به بچه­های نابينا صورت مي­گرفت، مثلا اينکه آنها بچه­های نابينا را هل مي­دادند يا مانعی بر سر راه­شان مي­گذاشتند. درمواجهه با اين آزارها نسبت به خودم و دوستان نابينايانم من سعی مي­کردم از روش های خشن در مقابل کودکان ناتوان ذهنی استفاده کنم و اين به واسطه نوعی حس برتری بود که در من وجود داشت. رفتار آن روز من در برابر اين کودکان موجب شد که امروز هم من نسبت به افراد دارای معلوليت ذهنی حساسيت داشته باشم و اين تصور که ديگران نسبت به اين افراد احساس برتری دارند هنوز مرا اذيت می کند، البته ذکر اين نکته در اينجا شايد جالب باشد که در کشورهايی نظير آمريکا و کشورهای اروپايی امروزه اولويت حمايت از افراد دارای معلوليت، روی افراد ناتوان ذهنی قرار گرفته است و بيشترين کارهای حقوقی و حمايتی روی اين قشر انجام مي­شود.

· چه زمانی وارد مدرسه عادی شديد و چه دليلی باعث شد اين انتخاب را داشته باشيد؟

من دوره راهنمايی و سال اول دبيرستان را هم در مدرسه نابينايان بودم و از سال دوم دبيرستان بود که وارد مدرسه عادی شدم. ماجرای رفتن من به مدرسه عادی به اين ترتيب بود که اواسط مهر ماه رسيده بود و هنوز مسئله سرويس تردد برای ما حل نشده بود. يکی از بچه­های مدرسه سرويس نداشت و اين مسئله موجب شده بود که نتواند به مدرسه بيايد. معلم آن زمان ما خانم همتی در کلاس با ما درباره فوايد رفتن به مدرسه عادی و زمينه­هايی که برای وارد شدن به فضای اجتماعی برای ما ايجاد مي­کرد، صحبت کرد. من هنوز از آن روز خاطره روشنی دارم. من در مدرسه نابينايان با کمترين تلاش نمره­های عالی می گرفتم، او به من گفت که اگر مدرسه عادی بروم ناچارم تلاش بيشتری کنم و من تصميم گرفتم که اين تغيير را تجربه کنم. رفتن به مدرسه عادی برای من شوک ايجاد مي­کرد، مادر من نگران فعاليت بچه­های مدرسه عادی بود و به همين خاطر برای رفتن من به مدرسه عادی مقاومت مي­کرد. من دو روز به مدرسه نرفتم و مادرم به ناچار به مدرسه عادی رفت و مرا در آنجا ثبت نام کرد و پس از آن من در مدرسه عادی پذيرفته شدم. مدرسه ای که من وارد آن شدم، مدرسه شهيد ايرج رستمی در شهرک اکباتان بود که از شهر جدا بود. در ابتدای ورودم من هيچ تصوری از پذيرفته شدن از سوی بچه­های ديگر نداشتم ،تصوری که برای من شبيه رفتن از ايران بود، اما من خيلی زود جای خودم را پيدا کردم ، در واقع جنبه ناآرامی من که از کودکی همراهم بود وجه مشترک من و بچه­های کلاس شد. مي­توانم بگويم که سال­های دبيرستان شادترين دوره­های زندگی من بود، کلاس ما خيلی در مدرسه مطرح بود وهمين کار مرا راحت­تر مي­کرد هر چند که سال آخر به خاطر کنکور خيلی محدودتر بودم و اين به واسطه فشار زياد اجتماعی کسب رتبه دو برادرم در کنکور سراسری بود، اين رتبه روی من حتی از سمت خودم هم فشار ايجاد مي­کرد تا اينکه رتبه­های کنکور آمد و من توانستم رتبه سوم را به دست آورم. اين رتبه در تاريخ مدرسه شهيد ايرج رستمی بي­نظير بود اما من در مصاحبه­های خود در آن زمان اسمی از آن مدرسه نمي­بردم چون فکر مي­کردم که آن­ها نقشی در اين موفقيت نداشتند و اين در واقع يک حس انتقام بود نسبت به برخی سخت­گيري­هايی که به ما اعمال مي­شد. اما الان با گذشت اين­همه سال، خاطره خوشی از آن سال­ها دارم. برخی از معلم­ها خيلی خوب بودند مثلا معلم ادبيات ما يا مديرمان خانم محبی که سعی مي­کرد با وجود تنش­های زيادی داشتيم، زن همراهی باشد. من فکر مي­کنم يکی از بهترين تصميم­های من رفتن به مدرسه عادی بود و به اين امر باور جدی دارم، رفتن به مدرسه عادی فضا را برای ورود من به دنيای بزرگتر باز کرد و به همين خاطر وقتی وارد دانشگاه شدم فضا برای من غيرطبيعی نبود.

در چند سالگی وارد دانشگاه شديد و چه رشته­ای را انتخاب کرديد؟ چرا؟

من از 16 سالگی وارد دانشگاه شدم، با وجود اينکه به علوم سياسی، زبان شناسی و زبان و ادبيات فارسی علاقه­مند بودم و بيشتر گرايشم روی علوم سياسی بود، فشار رتبه کنکور من را به سمت دانشکده حقوق هل داد. در واقع من از ابتدای ورود به دانشگاه نمي­دانستم که مي­خواهم حقوق بخوانم يا نه، بنابراين وقتی که وارد دانشکده حقوق شدم تا دو يا سه ماه نمي­دانستم که چه مي­خواهم؟ اين شايد برای خاطر شيوه تدريس در اين دانشکده بود که درس­ها اغلب دور از واقع بود و بيشتر حالت تئوری داشت هر چند که در آن دوران، ما بهترين اساتيد را داشتيم، اما تئوری از واقعيت بسيار دور بود و من نمي­دانستم چه چيزهايی به هم ربط دارند. در ترم­های بعدی به واسطه درس­های جديد فضا بهتر شد علاوه بر آن نمره­های ترم اول اين گيجی اوليه مرا تا حد زيادی کاهش داد؛ آن نمره­ها تاييد خارجی من بود، درست است که تاييد خارجی لزوما شک­های داخلی را حل نمي­کند اما فکر مي­کنم در سن­های کمتر ما همه به اين تاييد خارجی بيشتر نياز داريم. با وجود اين تاييد خارجی و درس­های سال بعد اين افت و خيز در دوران کارشناسی برای من وجود داشت و درباره اينکه چه­کار مي­خواهم بکنم به شکل مفرطی فکر مي­کردم، به شکلی که حتی در سال سوم تصميم به تغيير رشته تحصيلی گرفتم.

· دوره کارشناسی ارشد را در دانشگاه تهران ادامه داديد، چه موضوعی را برای رساله کارشناسی ارشد خود انتخاب کرديد؟ چه مشکلاتی برای نگارش آن داشتيد ؟

موضوع رساله­ی من حقوق بشردوستانه با تاکيد بر تعهدات کشور ثالث برای تشويق کشورهای درگير جنگ در ضمانت اجرای رعايت حقوق بشردوستانه بود که بعدها به همين عنوان به صورت کتاب از سوی وزارت خارجه چاپ شد. تحصيلات من در کارشناسی ارشد سه سال طول کشيد، عمدتا دانشجويان رساله خود را در ترم چهار و پنج تمام مي­کردند و من شايد يک ترم بيشتر از متوسط دانشگاه درسم طول کشيد و اين به موضوع رساله من برمي­گشت. شما اگر فهرست کتاب­شناسی پايان­نامه مرا نگاه کنيد، بيشتر منابع مراجعه شده انگليسی است، در آن زمان منابع فارسی در حد کفايت نبود، به اين مشکل عدم وجود منابع الکترونيکی و اينترنتی را اضافه کنيد. برای نگارش پايان­نامه بايد متن­های انگليسی از سوی ديگران خوانده مي­شد و من آن­ها را گوش مي­دادم و بر مبنای آن پايان­نامه­ام را مي­نوشتم. در آن زمان درک مطلب انگليسی من خوب بود اما نه انگليسی حرف مي­زدم و نه مي­خواندم. افرادی هم که منابع را مي­خواندند، با لهجه­های مختلف حرف مي­زدند و همه اين­ها وقت زيادی از من گرفت؛ کار نوشتن پايان­نامه شايد بيش از سه يا چهار ماه طول نکشيد. اما مرحله مطالعه و تحقيق طولانی بود.

· چطور کتاب را چاپ کرديد؟

استاد راهنمای من دکتر جمشيد ممتاز بودند، ايشان يکی از افراد نامدار حقوق بين الملل در ايران هستند و در دنيا هم شناخته شده­اند، توصيه ايشان بود که اين کتاب چاپ شود و آن را با وزارت خارجه مطرح کردند.

· چه دلايلی موجب شد که شما تصميم به مهاجرت بگيريد؟ آيا آمريکا و دانشگاه هاروارد تنها گزينه­ای بود که به آن فکر مي­کرديد؟

من مستقيم به آمريکا نرفتم. تصميم من برای مهاجرت و رفتن به دنيای غرب هم فرار از چيزی در ايران و ميل به ديدن يک چيز عجيب و خيلی خاصی در آن­جا نبود. اتفاقا در سالی که من برای ادامه تحصيل از ايران رفتم هم­نسل­های من بسيار نسبت به شرايط و اوضاع فرهنگی اميدوار بودند و حتی من حس مي­کردم با رفتن­ام يک مرحله تاريخی را از دست مي­دهم، از آن طرف غرب برای من جاذبه خاصی نداشت چون من بيش ازآن­که آرمان گرا و ايدئال گرا باشم، واقع گرا بودم و اطلاعی نداشتم که قرار است در آن­جا با چه مسائلی روبرو شوم. محرک اصلی من در مهاجرت دو توجيه بود، يک ميل به تجربه جديد و از طرف ديگر ميل به اثبات خودم و توانايي­هايم و اينکه مي­توانم يک­سری از کارها را انجام دهم و اين لزوما نه فقط برای خودم بلکه برای اطرافيان هم بود. درباره خودم مي­توانم بگويم که انگيزه دوم شايد به شکل قوي­تری در من وجود داشت ، يکی از چيزهايی که من­را خيلی ناراحت مي­کند اين است که کسی به هوش فرد ديگری توهين کند و در آن زمان اين حس را داشتم که نسبت به خودم و ديگر افراد مشابه من چنين نگاهی وجود دارد، در جهت مقابله با اين نگاه من مهاجرت کردم . البته اين­ها انگيزه­های آن زمان به شکلی است که الان يادم مي­آيد و ممکن است موارد ديگری هم باشد.

· آيا افراد ديگری هم بودند که مشابه شما، موفق به گرفتن بورسيه تحصيلی شده باشند؟

در رشته حقوق در آن زمان من و يک خانم و آقای ديگر از دانشگاه تهران بوديم که برای تحصيل به خارج از کشور رفتيم. البته آن خانم به واسطه شرايط مالی خيلی راحت توانست به آمريکا برود، من کانادا رفتم چون تنها جايی بود که به آنجا درخواست پذيرش داده بودم.

· چند سال در کانادا بوديد و چه دلايلی باعث شد که شما اقدام مجدد برای پذيرش از هاروارد را داشته باشيد؟

من دو سال در کانادا و در دانشگاه مک­گيل بودم. در سال دوم مي­دانستم که نمي­خواهم در مک گيل بمانم چون نمي­خواستم تمام سرمايه گذاری من روی يک دانشگاه باشد. از طرف ديگر تفاوت دانشگاه­های کانادا و ايران آنقدر زياد نبود، برای همين من در سال دوم ضمن گرفتن پذيرش مک­گيل تلاش کردم از دانشگاه ديگری نيز پذيرش بگيرم و برای دانشگاه هاروارد و ييل و يک دانشگاه ديگر اقدام کردم، از ييل پذيرش نگرفتم اما توانستم از هاروارد برای فوق ليسانس پذيرش بگيرم.

· در هاروارد درس­ها به چه شکلی ارائه مي­شود؟

در دانشکده حقوق در آمريکا تنها درس­های سال اول اجباری است و کليه واحدها در سال­های بعد اختياری است، در نتيجه اين کار به دانشجو اين امکان را مي­دهد که علايق خود را دنبال کند.

· آيا چنين شيوه­ای موجب پراکنده­خوانی نمی شود؟

چون درس­های سال اول اجباری است، فرد مي­تواند سليقه خود در يک موضوع را بشناسد و آن را دنبال کند.

· درس خواندن در دانشگاهی نظير هاروارد که در ميان دانشگاه­های جهان به­ويژه در علوم انسانی برترين دانشگاه دنياست برای شما چه احساسی را ايجاد می کرد؟

اين دانشگاه اعتماد به نفس فرد را در ابتدا به شکل کلی می شکند اما پس از خروج از آن فرد به يک خود جديد دست پيدا می کند که در پی اثبات کردن چيزی نيست و بنابراين در دام رقابت­ها و پشت پا زدن­های مسخره نمي­افتد. البته اين تجربه شخصی من و کسانی است که به من نزديک بودند. در هاروارد آن­قدر فشار زياد است که فرصتی برای مغرور شدن باقی نمي­ماند و پس از رها شدن از اين فشار فرد فکر مي­کند ضرورتی برای اثبات ندارد و اين کمک مي­کند تا اعتماد به نفس فرد تقويت شود.

· چه دليلی موجب شد بعد از دوره فوق ليسانس تصميم بگيريد برای دکتری در هاروارد بمانيد؟

بعد از طی دوره فوق ليسانس دوباره بايد پذيرش مي­گرفتم که اين امر در دکتری دشوارتر است برای اينکه تعداد افرادی که برای اين دوره مي­توانند پذيرش بگيرند بسيار محدود است و رقابت سنگين­تر و فشرده­تر مي­شود. بنابراين من غير از هاروارد از دانشگاه ديگری نيز پذيرش گرفتم تا در صورت قبول نشدن در هاروارد جای ديگری داشته باشم تا اينکه بالاخره توانستم در سال 2003 دوره دکتری خود را در هاروارد آغاز کنم.

· شما در خارج از کشور گرايش حقوق بين­الملل را دنبال کرديد يا اينکه در آنجا گرايش ديگری را انتخاب کرديد؟

من در مک­گيل به نوعی کار ايران را ادامه دادم اما به شکل تئوريک­تر، يعنی مسئله قانونی بودن مشروعيت و تفاوت آنها در حقوق بشردوستانه. در هاروارد من بحث کاملا فلسفی تئوري­های مشروعيت را دنبال کردم که به نوعی مي­توان گفت در ارتباط با آن­هاست هرچند به شکل مستقيم و سرراست نيست.

· برای تز دکتری شما چه موضوعی را انتخاب کرديد؟

من تز خود را در حوزه تاريخ و فلسفه­ی حقوق انتخاب کردم که درباره تاثير فلسفه عمل­گرايی روی تاريخ تحول حقوق بين­الملل در آمريکا بود.

· شما در بدو ورود به کانادا يا آمريکا به واسطه وضعيت خاص خود مشکلی نداشتيد؟ تفاوتی را بين دانشگاه های آمريکايی يا کانادايی به لحاظ امکانات کمک آموزشی يا مسئله مناسب­سازی احساس نکرديد؟

من جدا از مسائلی که به واسطه نابينايی با آن مواجه بودم، توان استفاده از امکانات موجود در آنجا را نيز نداشتم. مثلا در استفاده از کامپيوتر، من هيچ تجربه­ای نداشتم و با مشکلات عمده­ای در اين رابطه به واسطه عدم توانايی مالی در رفتن به کلاس­های خصوصی مواجه شدم، بنابراين در کانادا و مک گيل دو ماه طول کشيد تا من به تنهايی شيوه استفاده از کامپيوتر را ياد بگيرم و دراين مدت نتوانستم از سايت دانشگاه نيز استفاده کنم. در آن زمان من حتی تايپ کردن را بلد نبودم و اين تکليف شب­های من بود که پس از آماده کردن درس­های دانشگاه تايپ کردن را تمرين کنم. بنابراين بحث فقط امکانات نيست، چگونگی استفاده از امکانات هم اهميت دارد. از نظر مناسب­سازی هم به همين شکل است.اگر بخواهم مسئله را از زوايه ورود به يک کشور ديگر پاسخ دهم بايد بگويم که در کانادا من مشکل خاصی نداشتم، اما زمانی که من آمريکا رفتم دنيای من کاملا عوض و فضا بسيار جدي­تر شد. در هاروارد دانشکده­ها آنقدر بزرگ است که از فضای کلی دانشگاه مستقل شده­اند. من خيلی خوش شانس بودم که در شرايط خوبی وارد هاروارد شدم؛ يعنی هم پذيرش گرفتم و هم بورس کامل چون بورس کامل در هاروارد بسيار محدود است.

· چه شد که بورس کامل به شما تعلق گرفت؟ مقالات يا کتاب های چاپ شده زيادی داشتيد يا دليل ديگری داشت؟

من جز کتابی که در تهران چاپ کردم کتاب ديگری نداشتم ولی در پذيرش علاوه بر سابقه کار در ايران و کانادا، نمره­ها اهميت دارد و من رزومه خوبی در اين زمينه داشتم.

· آيا شما علاوه بر تحصيل در هاروارد، در دانشگاه­های آمريکا تدريس هم کرده­ايد؟

بله من تا کنون در دانشگاه­های تنسی و بوستون تدريس حقوق بين­الملل و حقوق ­معلوليت را برعهده داشته­ام، واحد حقوق معلوليت در هاروارد در سال 2001 با دو بخش حقوق معلوليت آمريکايی و حقوق بين­المللی معلوليت ارائه شد و من آن­ها را گذرانده بودم.

· در حال حاضر و با توجه به اتمام دوره دکتری، علاوه بر تدريس به چه کاری مشغول هستيد؟

هم اکنون در حال گذراندن يک دوره­ی يکساله­ی پست دکتری در هاروارد هستم.

· آيا شما به واسطه يک زن نابينای جهان سومی در جامعه­ی کانادا يا آمريکا مشکلی نداشتيد؟

وقتی که من به کانادا رفتم به دفتر معلوليت دانشگاه مراجعه کردم ، مسئول اين دفتر خانمی بودند که بسيار به من لطف داشتند و يکی از مشوقين در آن­جا بودند، اما با وجود اين شرايط و ارادتی که به ايشان دارم زمانی که من به آن دفتر معرفی شدم، من و يک آقای نابينا از اريتره همراه هم بوديم. در اولين مواجهه با ما اين خانم به معاون تخصيلات تکميلی تماس گرفتند و گفتند که اين خانم وضع بهتری دارد حداقل مي­داند شهر چيست و اين از نظر من خيلی خوشايند نبود. البته بعدها تصوری که نسبت به من داشت از سوی آن خانم عوض شد. در هاروارد تجربه من خيلی محدود بود چون زمان آن­قدر فشرده است که محيط دانشگاه را هم نمي­شناسيد اما در عين حال تجربه بين­المللي­تر است و تعداد افراد خارجی بسيار زياد است. مي­توانم بگويم که به هر حال تفاوت ميان اروپايی و غيراروپايی هست اما معمولا آنقدر فضاها ورای مليت است که اين تفاوت احساس نمی شود.

· در فضای شهری چطور؟ درآنجا مشکلی نداشتيد؟

در آمريکا اين مسئله از ايالت به ايالت متفاوت است. در شمال و غرب اين­قدر تفاوت­ها حس نمي­شود و من درآن­جا خيلی حس خارجی بودن نداشتم. اما در زندگی روزمره در هر تعطيلاتی که اتفاق مي­افتاد اين مسئله برای من نمايان مي­شد. به شکلی که فضای قبل از عيد ايران بعد از تمام اين سال­ها هنوز در خاطر من مانده است.

· شما تجربه 11 سال زندگی در خارج از کشور را داشتيد، از نظر شما مشکل زنان دارای معلوليت در جامعه­ای نظير آمريکا در مقايسه با ايران چيست؟

من احساس می کنم وضعيت معلولين را زن يا مرد نسبت به وضعيت معلولين در جامعه ی ديگر نبايد سنجيد، بلکه بايد وضعيت معلولين را با وضعيت افراد غيرمعلول در همان جامعه سنجيد. در مورد وضعيت زنان دارای معلوليت نيز به همين ترتيب است. به هيچ وجه نمي­توان ادعا کرد که وضعيت زنان معلول مشابه زنان غيرمعلول در آن­جاست و دليلش هم کمبود مقررات قانونی نيست. ساختارهای قانونی در آمريکا در دهه هفتاد خيلی سريع و خوب پيش رفته است. اما در مورد مسئله­ای نظير تبعيض نژآدی يا جنسيتی ابتدا فرهنگ رفع تبعيض شکل گرفته و پس از آن قانون آن ايجاد شده است. در مورد مسئله معلولين يک حرکت مدنی قوی در دهه 60 به خاطر مسئله ويتنام و برمبنای ميل به اصلاح و تغيير شکل گرفت که اين در دهه 70 به يکسری سيستم حقوقی حمايتی از معلولان در آمريکا تبديل شد بدون اينکه فرهنگ پذيرش معلولين در اين جامعه جا افتاده باشد.

· يک بخشی از اين مسئله به خاطر مسئله جنگ نبوده، يعنی يک تعداد زيادی سرباز در جنگ ويتنام حضور داشتند که به واسطه حوادث دچار معلوليت می شوند و جامعه در پی راهکاری برای جذب آنان در جامعه بوده است؟

بله اين مسئله تاثير زيادی در شکل­گيری اين قانون داشت هرچند که جامعه نگاه مثبتی درباره بسياری از افرادی که از جنگ ويتنام برگشته بودند، نداشت و نگاه منفی را مي­توان به عنوان عکس العملی از سوی کسانی که اين جنگ را تاييد نمي­کردند تلقی کرد. توجه به افراد دارای معلوليت پس از جنگ جهانی دوم و خسارات ناشی از آن نيز ايجاد شد و بر مبنای آن در دهه­ی 50 و 60 ديدگاه­های رفاهی شکل گرفتند و حالا شما اين را به روحيه حرکت­های مدنی دهه 70 اضافه کنيد و سپس آن را به نياز پس از جنگ پيوند بزنيد. به اين ترتيب بود که ساختار حقوقی در زمينه حمايت از افراد معلول در اين سال­ها جلو رفت و در سال 2003 به جهت تکميل آن اصلاحيه­ای برای آن تصويب شد. مي­توان گفت در قالب عملی شايد اين قوانين دستاويز مناسبی برای دستيابی به حقوق افراد دارای معلوليت باشد.

· يعنی شما معتقديد تا فرهنگ­سازی صورت نگيرد، قوانين کارايی ندارند؟

توجه داشته باشيد که يکسری از نابرابري­ها نتيجه تعصبات هستند، پست­مدرن­ها که نقدهای زيادی به ليبرال­ها وارد مي­کنند از جمله پيش­برندگان اين مباحث هستند. به نظر من هر چند راه حقوقی کامل­ترين راه نيست اما در شرايط کنونی با وجود خطراتی که دارد، بهترين راه است و تا زمانی که دستاويز بهتری پيدا نکرديم بايد اين راه را پيگيری کنيم. در گروه­هايی که من کار کردم تخصص نسبت به معلوليت بسيار کم بود. زمانی که پول خرج مي­شود، مناسب­سازی انجام مي­شود اما پاسخگوی نيازهای افراد معلول نيست، دليل اين است که تصور نسبت به معلولين در آمريکا به اندازه ايران مي­تواند غلط باشد. مثلا تصور اين است که اگر فرد معلول مي­خواهد از در رد شود، اگر اندازه در را تغيير دهيم برای هر فرد معلولی مي­تواند کارگشا باشد، اما صرف تغيير اندازه در نمي­تواند به نيازهای تک تک افراد معلول جواب دهد. يک راه­حل جهت دستيابی به حقوق افراد دارای معلوليت اين است که راه تبعيض مثبت را پيش بگيريم يعنی حقوقی بيش از افراد ديگر برای افراد دارای معلوليت به واسطه شرايط خاص آنها قائل شويم ؛ راه ديگر اين است که مسير طولاني­تر فرهنگ­سازی را در پيش بگيريم تا افراد خودشان نتيجه نابرابري­ها را در زندگی شخصی خود ديده و آن را درک کنند و اين مي­تواند در بهبود شرايط افراد دارای معلوليت بسيار موثر باشد.

· وضعيت زنان را در ايران امروز چگونه مي­بينيد؟

به نظر من زنان در طول اين سال­ها به پيشرفت­های قابل توجهی دست يافته­اند و تعداد زنان مستقل در ايران به نسبت گذشته بسيار بيشتر شده است، اما همچنان بسياری از اين زنان برای انجام کارهای خود نياز به حمايت يک مرد را احساس و از نداشتن آن احساس ناراحتی مي­کنند، من با کمک گرفتن مخالف نيستم، اما اينکه توانايی انجام يک کاری را داشته باشيد بعد کمک بگيريد به نظر من درست نيست و اين به شکل اپيدميک در زنان مستقل و حتی گاه زنان روشنفکر ما وجود داردهر چند که مي­توانم بگويم اگر شما به تجربه زن اروپايی يا آمريکايی نگاه کنيد، مي­بينيد اين اعتماد به نفس يک منشا حقوقی هم دارد، يعنی آنها سال­ها تلاش کردند تا به حقوق خود دست پيدا کنند. گرچه همين الان هم درآمد زنان در آمريکا از مردان کمتر است.

· نظريه­هايی هم در سال­های اخير و بويژه از سوی پست­مدرن­ها وجود دارد مبنی بر اينکه نظريه ها و حقوق مطرح شده بيشترمرتبط با زنان طبقه متوسط است. نظر شما در اينباره چيست؟

در آمريکا اختلاف بين زن و مرد سفيد زياد نيست اما بين زن سفيد وسياه شما يک تفاوتی را مشاهده مي­کنيد، پس شما با برابر کردن زنان دريک درجه­ای، مسئله نژادی را کنار گذاشته ايد يا برعکس. ممکن است که اين مسئله موجب پيچيدگی حقوقی شود اما محل بحث بيشتری هم دارد ، جدا ازا اين بحث­ها تلاش ما بيشتر اين بوده که حداقلی از برابری را به شکل قانونی آن داشته باشيم. حرف من اين است که بايد هرازگاهی يک قدم به عقب برگشت و به پشت سر نگاه کرد تا مطمئن شويم چيزی که مي­خواهيم چيست؟ اصرار من بر اين است که در کنار حرکت های مرتبط با حقوق زنان، نقش فرهنگ­سازی را نبايد ناديده بگيريم و اين ربطی به ساختار سياسی ندارد.

آيا قصد بازگشت به ايران را نداريد؟

خيلی مطمئن نيستم، من مشکلی برای بازگشت به ايران ندارم، بيشتر بستگی به شرايط ايران دارد که آيا فرصتی برای تدريس برای من در دانشگاهی نظير دانشگاه تهران فراهم شود يا نه.

با توجه به مشکلات حقوقی افراد دارای معلوليت، راهکارهای دستيابی به حقوق افراد معلول در ايران از نظر شما چيست؟

من فکر می کنم ابتدا بايد تفکيکی ميان راهکارهای حقوقی و فرهنگی قائل شد. در بحث حقوق افراد معلول من روی راهکارهای فرهنگی تکيه می کنم، به نظر من سازمان­های غيردولتی در حرکت­های مدنی مي­توانند بسيار موثر باشند و وجود چنين سازمان­هايی در ايران جای اميدواری دارد هر چند که انسجام ميان آنها دشوار است. البته نبايد فکر کنيم که اين مسئله تنها در ايران وجود دارد؛ در آمريکا هم چنين مشکلاتی هست و اين به نبود يک سيستم واحد بازمي­گردد. در آمريکا گروه­های مختلف با ديدگاه­های گوناگون در زمينه حقوق افراد معلول وجود دارند، گروه­هايی که ديدگاه پزشکی دارند و گروه­هايی که با ديد فرهنگی به اين مسئله نگاه می کنند. تصور من اين است که گروه هايی که ديدگاه های پزشکی دارند حس قيم مابی دارند به اين معنا که غيرمعلولان، قيم معلولان هستند و اين ديد را شما در آمريکا در ميان مددکاران اجتماعی يا در کلاس­های جهت­يابی به وضوح مي­توانيد ببينيد.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...