رفتن به مطلب

۩۞۩ٌ فانتزیهای من و دوستام ۩۞۩ٌ


ارسال های توصیه شده

یکی از فانتزیام اینه که :

برم امریکا تو جلسه معرفی شرکت کنم .

همین وسط ها ی جلسه گوشی Glx ام زنگ بزنه

منم بگم Sorry و به راحتی گوشی رو از جیبم در بیارم و در حالی که بقیه دارن به من میخندند یهو گوشی یکی شون زنگ بزنه ولی هر کاری کنه گوشی جدید Apple اش از جیبش در نیاد . منم یه پوزخند بزنم و در حالی که بقیه دارن به با تعجب به من نگاه میکنند و میگند Wait , Wait ! تو افق ناپدید شم !

  • Like 16
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 161
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یکی از فانتزیام اینه که برم ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻱ

ﭘﺪﺭ ﻋﺮﻭﺱ ﺍﺯﻡ ﺑﭙﺮﺳﻪ

ﺧﻮﺏ ﺁﻗﺎ ﺩﻭﻣﺎﺩ ﻋﺰﻳﺰ ، ﺧﻮﻧﻪ .. ﻣﺎﺷﻴﻦ ، ﻛﺎﺭ ، ﭘﻮﻝ ﭼﻴﺎ ﺩﺍﺭﻥ ؟

ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻢ ﻗﺎﻃﻲ ﻛﻨﻢ ﻛﻠﻴﺪ ﻫـﺎﭺ ﺑﻜــُـ ﭘﺮﺕ ﻛﻨﻢ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺑﮕﻢ ﻣﻦ

ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻱ ، ﻧﻴﻮﻣﺪﻡ ﺧﺮﻳﺪ ﻭ ﻓﺮﻭﺵ !

ﻳﺎﺭﻭ ﭘﺪﺭﻩ ﻫﻢ ﺳﻮﻳﭻ ﭘﺮﺍﻳﺪﻣﻮ ﺑﺒﻴﻨﻪ ﻭ ﻳﻪ ﺑﺮﻕ ﺧﺎﺻﻲ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﺵ

ﺑﻴﺎﺩ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺑﻴﻮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﭘـﺎﻡ ﻛﻪ ﺑﻴﺎ ﺩﺧـﺪﺭﻣﻮ ﺑﮕﻴﺮ ﻭ ﻫﻤﺶ ﻣﺎﻝِ

ﺧﻮﺩﺕ ﻭ ﺍﻳﻨﺎ

ﻣﻨﻢ ﺑﻲ ﺗﻮﺟﻪ ﭘﺮﺍﻳﺪ ۲۰ ﻣﻴﻠﻴﻮﻧﻴﻢ ﺭﻭ ﺑﻴﺨﻴﺎﻝ ﺷﻢ ﻭ ﺗﻮﻱ ﺍﻓـﻖ ﻣﺤـﻮ

ﺷﻢ . . . .

  • Like 15
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیام اینه که توی یه پارک شلوغ شروع کنم به دویدن و همزمان با موبایلم بگم : لعنتیا تا من نگفتم هیچکس شلیک نکنه

کلی آدم بیگناه اینجا هست

طبق معمول همیشه توی افق محو بشم! !

  • Like 16
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزی هام اینه :

یه روز برم جنگلای شمال . یه سبد توی دستم بگیرم و تمشک جمع کنم . خسته و تشنه که شدم برم لب رودخونه آب بخورم . یهو یه سوار بیاد منم سرم پایین دارم آب میخورم با شیهه اسب سرم رو بالا بگیرم ببینم اوه مای گاد عجب شاهزاده ای ! یهو باروون بیاد بعد مه بشه و هر دومون توی مه محو بشیم

  • Like 18
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیام اینه که با دوستام برم

ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ…ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺑﺮﻑ ﻭ ﺑﻮﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﭘﺎﻡ

ﺑﺸﮑﻨﻪ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺘﻮﻧﻢ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﻢ…ﺑﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﮕﻢ

ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ

ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﯾﺪ….ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﮕﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﻨﻬﺎ

ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻣﻦ ﺑﮕﻢ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺠﺎﺕ

ﺑﺪﯾﺪ…ﻣﻨﻮ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﺪ…

ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺑﺮﻥ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺬﺍﺭﻥ…

ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻮ

ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﮔﻤﺸﺪﻥ ﻭ ﯾﻪ ﺷﯿﺮ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻭﺣﺸﯽ

ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ

ﻓﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﻦ..

ﺑﻌﺪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻟﺤﻈﻪ

ﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﻨﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﯾﻪ ﺷﻠﯿﮏ

ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﺷﯿﺮﻩ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺍﻭﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ

ﯾﻪ ﺗﻔﻨﮓ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﺵ ﺩﻭﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﯾﻪ

ﭘﺎﯼ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ…خورشید ﺑﻪ ﺭﻧﮓ

نارنجی داره پشت سرم غروب میکنه

یه تف مارکدار بندازمو برم تو افق محو شم

  • Like 16
لینک به دیدگاه

قابل توجه فانتزی بازان نو پا

.

.

 

.

.

.

 

-آموزش قوائد و اصول فانتزی سازی به همراه مثال و شکل

-آموزش محو شدن بدون کمترین اتلاف وقت

-آموزش نحوه استفاده از نکات انحرافی

-آموزش نگاه از گوشه چشم (الزامی در اکثر فانتزی ها)

-آشنایی با تمامی مسیرهای منتهی به افق به همراه Shortcut

-تور افق گردی به همراه tour guide خیلی خیلی حرفه ای (خود اینجانب :دی)

-همراه با آزمون آخر ترم برای آشنایی هنرجو با نقاط ضعف و قدرت فانتزی

 

زیر نظر استاد بزرگ فانتزی محو شو

  • Like 16
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیام اینه که برای چند سال برم خارج و روی وسایل خونه‌ام پارچه سفید بکشم....

وقتی برگشتم بتــکونمشون و خـــاک باشه منم سریع تو گردو غبار محو بشم!!

  • Like 11
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیام اینه که : برم اکادمی گوگوش (به لحجه خود گوگوش) بعد بدون معرفی کردن خودم شروع کنم یه آهنگ بخونم و در همون حین خانوم گوگوش غش کنه از صدای خوبم و هومن خلعتبری عزیز هم از تعحب دهنش باز بمونه ، بعد از اهنگ بدون حرفی برگردم برم بعدهومن بپرسه لاعقل اسمت رو بگو!!! منم روم را برگردونم و بگم یه غریبه! و همون جور توی غروب آفتاب محو بشم!!ا:ws3:

  • Like 21
لینک به دیدگاه

این فانتزی خودمه که به واقعیت تبدیلش کردم :

 

همیشه در دوران تحصیل دانشگاهم یه فانتزی داشتم که برگه امتحان رو سفید بدم بیام بیرون که در ترم آخر به این فانتزی جامه عمل پوشانیدم.:ws3:

 

آخرین ترم بودم و آخرین امتحانا هم بود. دیدم دوران تحصیل داره تموم میشه و من این فانتزیمو عملی نکردم که! خلاصه کلی غم و غصه داشتم سراین قضیه.

بالاخره سر آخرین امتحانم که یه درس 3 واحدی بود اونم تو آخرین ترم اینکارو کردم!

قشنگ گذاشتم مراقب سوالا رو پخش کرد و منم مشخصاتم رو نوشتم و اون برگه حضور رو امضا کردم بعدش خیلی شیک و مجلسی بلند شدم برگه رو دادم به مراقب و در حالی که همه با تعجب به من نگاه میکردن:w58: تو افق محو شدم.:ws43:

 

یعنی انگار آتیشو با یخ خاموش کنیا! انننننننننقده حال داد که نگو. کلاً اگه انجام نمیدادم میموند تو دلم عقده میشد.

از یونی اومدم بیرون افتادم به التماس از خدا غلط کردم و جون من حال بده و ...:ws36:

ترم آخرم بود میافتادم دیگه هیچی باید یه ترم اضافه تر برمیداشتم.:ws28:

خداروشکر قبول شدم و به خیر گذشت.:icon_pf (34):

  • Like 22
لینک به دیدگاه
این فانتزی خودمه که به واقعیت تبدیلش کردم :

 

همیشه در دوران تحصیل دانشگاهم یه فانتزی داشتم که برگه امتحان رو سفید بدم بیام بیرون که در ترم آخر به این فانتزی جامه عمل پوشانیدم.:ws3:

 

آخرین ترم بودم و آخرین امتحانا هم بود. دیدم دوران تحصیل داره تموم میشه و من این فانتزیمو عملی نکردم که! خلاصه کلی غم و غصه داشتم سراین قضیه.

بالاخره سر آخرین امتحانم که یه درس 3 واحدی بود اونم تو آخرین ترم اینکارو کردم!

قشنگ گذاشتم مراقب سوالا رو پخش کرد و منم مشخصاتم رو نوشتم و اون برگه حضور رو امضا کردم بعدش خیلی شیک و مجلسی بلند شدم برگه رو دادم به مراقب و در حالی که همه با تعجب به من نگاه میکردن:w58: تو افق محو شدم.:ws43:

 

یعنی انگار آتیشو با یخ خاموش کنیا! انننننننننقده حال داد که نگو. کلاً اگه انجام نمیدادم میموند تو دلم عقده میشد.

از یونی اومدم بیرون افتادم به التماس از خدا غلط کردم و جون من حال بده و ...:ws36:

ترم آخرم بود میافتادم دیگه هیچی باید یه ترم اضافه تر برمیداشتم.:ws28:

خداروشکر قبول شدم و به خیر گذشت.:icon_pf (34):

الان که دارم فکر میکنم میبینم من خیلی جسورتر بودم که اینکارو سوم دبیرستان انجام دادم....:ws3:

امتحان شیمی داشتیم و من اصلا نخونده بودم، تصمیم گرفته بودم که بیرون کلاس وایستم و دبیرمون اومدنی بهش بگم....شک نداشتم که قبول میکرد چون گل سرسبد کلاس بودم ...:ws3:

بچه های کلاسمون که متوجه شدن من میخوام بگم امتحان نمیدم اومدن دوره م کردن که ما هم نخوندیم و نمیدیم و ازین حرفا ...... حتی قرارمون تا اونجا پیش که یه تعهد نامه هم نوشته شد و همه امضا کردن .....:banel_smiley_4:

خلاصه قرار بر این شد که همه کلاس ورقه رو خالی بدن..من هم بنابراین اومدم نشستم تو کلاس....

صندلیها رو مرتب کردیم و آقای دبیر تشریف آورد...سوالها رو پخش کرد....همین که پخش سوالها تموم شد ...من یه نگاه کردم به بچه ها دیدم دارن به من نگاه میکنن...گفتم شاید میخوان من اول ورقه م رو بدم ...از صندلیم پا شدم....آقای دبیرمون که دید شوکه شد گفت بفرمایین بنویسین و من گفتم که بلد نیستم....:icon_pf (34):ورقه رو گذاشتم رو میز و از کلاس رفتم بیرون.....بقیه بچه ها رو دیدم افتادن رو ورقه هاشون حالا ننویس کی بنویس....:w000:

فقط یه نفر از بچه ها معرفت خودش رو ثابت کرد و از کلاس اومد بیرون.....بقیه حتی به قرارشون هم پایبند نبودن....:sigh:

زنگ که خورد ،رفتم به دبیرمون گفتم که من نخونده بودم و قرار بود بهتون بگم ...اون هم گفت خانوم... اگر میگفتین من حتما قبول میکردم ....

بعد ساعت آخر هم دبیر دیفرانسیلمون که باهاش صمیمی بودم صدام کرد تو دفتر و گفت شنیدم همچین اتفاقی افتاده ...آخه چرا ...؟ و کمی صحبت کردیم که من هم ماجرا رو گفتم و وساطت به عمل اومد و ماجرا فیصله پیدا کرد....:ws3:

 

 

جهت اسپم نبودن....یکی از فانتزی هام اینه که قبل ازینکه تو افق محو بشم یه فنگ شویی اساسی برای کمدم ترتیب بدم و بعدم تو افقم محو نشم ...آخه چه کاریه ؟ عوضش میرم با افتخار 60 بار به مامان میگم من موفق شدم....:hapydancsmil:ws3.gif

  • Like 18
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیام اینه که يه روز ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﭘﻠﻴﺲ ﺑﺸﻢ؛

ﺑﻠﻨﺪﮔﻮ ﺑﮕﻴﺮﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ:

ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭘﮋﻭ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻦ!

ﻣﮕﺎﻥ!!

ﺳﺮﺕ ﺭﻭ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﭘﺎﻳﻴﻦ!ﻣﮕﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﺮ

...ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺪﺍﺭﻱ!؟

ﻣﺎﮐﺴﻴﻤﺎﻱ ﻣﺸﮑﻲ

ﺷﻴﻄﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻱ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺳﻮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻱ!

206ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺩﺍﺭ

ﺁﻫﻨﮕﺖ ﺧﻴﻠﻲ ﻗﺪﻳﻤﻴﻪ...ﻋﻮﺿﺶ ﮐﻦ...

... ﺑﻨﺰ ﻣﺸﮑﻲ

ﺑﻨﻨﻨﻨﻨﻨﻨﺰ...

تو ماشین پسته میخوریو ﻓﺨﺮ ﻣﻲ ﻓﺮﻭﺷﻲ!!؟

ﺑﺰﻥ بغل كصافت

.

.

.

  • Like 21
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزی هام اینه.....وقتی 6 صبح آفتاب نزده رفتم واسادم دمه کلینیک واسه نوبت دکتر پوست(این روزا زیادی پوست پوست می شم)...:ws3:

 

بعد که در رو وا کردن گله ای هجوم بردن ملت سمت منشی.....:banel_smiley_4:

 

من دست و پاهام مثه کارگاه گَجت کِش بیاد.....:ws37:

 

یک فنری از زیر پاهام در بیاد بپرم...زود تر برسم پیش خانوم منشی...:ws3:

 

برگردم واسه ملت شکلک در بیارم...:w589::2525s:

 

بعد راهنمایی شون کنم که اونا برن سمت غروب خورشید......چون دکتر فقط یک نفر رو اون روز ویزیت می کنه..:ws3:

 

پ.ن:تمام فانتزی های من ریشه ای واقعی داره....کپی نکنین همینجوری جای دیگه..حق کپی رایت داره:ws3:

  • Like 18
لینک به دیدگاه

يکي از فانتزیام اينه که سوار يه ماشين بشم بگم آقا اون ماشين جلويي رو تعقيب کن،

بعد يارو هم بگه : برو گم شو پايين بابا ، ما دنبال شر نميگرديم

هيچي ديگه منم پياده شم برم تو افق محو شم !

  • Like 14
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیام اینه که سوار اتوبوس باشم یکی با عجله سوار بشه و کارتش شارژ نداشته باشه بعد هی دنبال یکی باشه که براش کارت بزنه و بعد برسه به من ، منم دستمو بکنم تو جیبمو کارتمو در بیارم بدم بهش که کارت بکشه ، بعد من همون موقع ایستگاه پیاده شمو کارتمم ازش پس نگیرم و اون داد بزنه حداقل اسمتو بگو ؟؟؟

منم محل ندمو تو عمود محو شم ! (افق دیگه جا نداره)

  • Like 16
لینک به دیدگاه

فانتزی های من در باب تمیزکاری و فنگ شویی هست...:ws3: همه فایلهایی که دارم کاش خود بخود group میشدن.....کلی کار میبره.....:icon_pf (34):

قول میدم ازین به بعد هرکدوم رو تو پوشه خودش ذخیره کنم.....:hanghead:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...