مهندس خوش فکر 11397 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیای من اینه که برم تو ایستگاه فضایی زمانی که مشغول راه پیمایی فضاییم کابل اتصالم ناگهان پاره شه و رها شم توی فضای بیکران همین جوری که دارم از همکاران دور می شم بینهایت فکر بیاد تو ذهنم از مسابقه پرتاب اب دهن تا بازی انگری بردز و تاریخ که ازم بعنوان بی عرضه ترین فضانورد یاد خواهد کرد در حالی که چشم به زمین دوختم و خلیج همیشه فارس درست جلو چشممه و اون کشورای عربی کوچیک ریزه میزه پایینش رو هم تو گوشه تصویر دارم و ایران با شکوه عظمت رو جایی که درش متولد شدم البته هر چی نگاه میکنم دریاچه ارومیه رو نمی بینم قاره امریکا رو ببینم یاد کریستف کلمب بخیر روحش شاد و فکر این که اگه گم نمی شد تو دریا شاید الان امریکا ابر قدرت جهان نبود سیاری زمین بصورت یه نقطه برام در بیاد همینطوری دور شم دور دور دیگه هیچ صدایی نشنوم سکون محض :icon_pf (34): و در حالیکه حس ترس و هیجان و ارامش رو بصورت محیر العقولی توامان با هم دارم این شعر رو زیر لب زمزمه کنم: دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده و در نهایت در بی نهایت فضا محو شم برم پی کارم 23 لینک به دیدگاه
The Developer 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیهام اینه که یه کت شلوار یه دست مشکی بپوشم با یه پیرهن سفید / بعد پیرهن رو بندازم رو شلوار موهامم کامل بتراشم ... ته بیریختی و خوشتیپی یعنی همه رو دچار یاس جامعه شناختی میکنم بعد برم سر میز قمار کلی پول رو میز ریخته باشه همه قماربازا ورقاشونو رو کنن نفر اخر من باشم / همه نگاهها سمت من باشه نفسها تو سینه حبس / منم سرم پایین و لب خودم رو گاز بگیرم بعد با یه نیم نگاه به کله گنده قمار بازا بندازم و یه لبخند ملیح بزنم و ورقمو پرت کنم رو میز / برنده بشم و با یه دستم همه پولا رو بکشم سمت خودم ... ( دوس دارم یکم خشن کنم فانتزیمو) ... / بعد یکی از قمار بازا نذاره من پولا رو بردارم منم چاقو رو فرو کنم تو دستش خونها پاشیده بشه رو صورت بقیه قمار بازا حساب کار دستشون بیاد / بعدش برم این پول رو بذارم کنار خیابون ... اخه این پولا خوردن نداره 20 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیهام اینه که تو کنکور ارشد نفر اول بشم بعد همه این موسسه ها بیان ازم بخوان که فلان میلیون پول بهت میدیم و مصاحبه کنم و بگم به خاطر شرکت تو کلاس ها و آزمون هاشون قبول شدم بعد من بگم من زیر انقدر میلیون تومن نمیگیرم. اگه میدین دوربین رو روشن کنید اگه نه من نیستم! اونام زنگ بزنن به رئیسشون و بگن قضیه اینه و کسب تکلیف کنن بعد رئیسشون بگه ولش کنید! ما باج به کسی نمیدیم. منم بگم اینجوریه؟! باشه حالا ببینید چیکار میکنم! زنگ میزنم حسینی بای واحد مرکزی خبر باهام مصاحبه کنه و ازم بپرسه تو کلاس های این موسسه ها شرکت کردی؟ منم رو به دوربین 20:30 کنم و بگم : نه!!! من خودم تلاش کردم و موفق شدم! تو هیچ کلاس و موسسه ای شرکت نکردم! شما هم اگه تلاشتونو بکنین موفق میشین. بعد همزمان که رئیس این موسسه ها دارن تلویزیونو نگاه میکنن بگن : اوه شیت! بعد به خاطر این مصاحبه من همه تحت تاثیر قرار بگیرن و دیگه هیچکس تو کلاساشون شرکت نکنه و سهامشون سقوط کنه و با خاک یکی شن! بعد برم تو دفترشون بگم : اینا همش به خاطر اون اشتباهیه که فلان روز انجام دادی! و بعد از در موسسه بیام بیرون عینک آفتابیمو بزنم و تو افق محو شم ... 18 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه که تو محلمون ۱۰ تا پسر غریبه به دختر همسایمون تیکه بندازن یهو غیرتی بشم کله کنم برم براشون ، ۱۰ تا شونو لت و پار کنم:gnugghender: و بعد بشون بگم ” خودتون خواستین من دعــــــوا نداشتم ” بعد دختر همسایه این صحنه رو ببینه کف و تف قاطی کنه تا میخواد بیاد سمتم که ازم قدردانی کنه یهو مادرش با چادر گُل گُلی از خونه بیاد بیرون و ببینه ۱۰ نفر پاره پوره رو زمین دارن خاک میخورن ، متوجه جریان میشه و با یه حالت بغض آلود بیاد سمتم بگه داماد من… من : بله مادر بگه : من همیشه آرزو داشتم همچین پسر رخشی داشتم من: ولی مادرم تو همیشه به چشم یه پسر بد منو نگاه میکردی ، تو همیشه یه کاری میکردی که آمارم پیش بقیه همسایه ها خراب باشه ، تو به من تهمت میزدی ( با صدای آلن دلون ) یهو صدای کف زدن به گوشم میرسه ، برگردم ببینم ۲۴۹ نفر دارن برام کف میزنن بخاطر جان فدایی و دیالوگ زیبام! بعد یهو ببینم یه افق داره از سمت راستم میاد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام دوست داشتم بیشتر دیالوگ بگم که همسایه ها بیشتر کف بزنن ولی مجبور شدم تا افق نرفته توش محو بشم 22 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۹۱ [h=3]یکی از فانتزیای من اینه که سیگارمو با فندک زیپو روشن کنم بعد فندک رو پرت کنم پشت سرم پمپ بنزین منفجر بشه منم خونسرد بیام طرف دوربین از کادر خارج بشم...[/h] 20 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۹۱ يكي از فانتزيام اينه كه ديگه هيچ اتفاقي نيوفته!فقط برم تو افق محو بشم... (خب اينم فانتزي منه!!!) 18 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزی هام این که . . . برم سره کلاس هندسه ... . . . بگم این درسا بسه... کاشکی این زنگ بخور دل به دلدار برسه ، دل به دلدار برسه بعدش استاد حذفم کنه من پاشم نگامو بندازم تووووو نگاش درحالی که میرم تو افق بگم خوب دستِ منو خوندی منو بدجوری سوزوندی منو مثه یه برده کجا ها که نکشوندی :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))) 19 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزی هام اینه که بالاخره یه روزی لازانیا که درست میکنم دقیقا این شکلی در بیاد... نه اینکه مثل همیشه خشک بشه و غیر قابل خوردن تا ایندفعه بجای اینکه بقیه بخوان تو آشپزخونه محوم کنن بیان با کمال میل تشکر کنن و دستورشو ازم بپرسن اون وقت منم کلاس بزارم و بگم این فوت کوزه گریه... آخ ببخشید همون فوت آشپزیه و نمیشه لو داد... بعد همون طور که احساس یه سرآشپز ماهر بهم دست داده تو همون افق مشهور محو شم . 17 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه که یه لباس نامرئی کننده داشته باشم بعد برم بانک مرکزی بعد برم اونجایی که شمشای طلارو گذاشتن کلی ازین شمشارو بذارم تو اون لباس نامرئی کننده بعد بیام بیرون به افق هم نیاز ندارم که محو بشم با اون لباس محو خدایی هستم دیگه 16 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزی هام اینه که انتهای افق رو بخرم بعد نذارم هیچ فانتزی دلشکسته ای بیاد تو افق و خودش رو ناپدید کنه همه بیان و به در بسته برخورد کنند بعد همشون رو برگردونم و ازشون بخواهم بجنگند تا به نتیجه برسند خودم هم تو افق تنها بمونم و کم کم ناپدید بشم 19 لینک به دیدگاه
Just Mechanic 27854 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فاتنزیام اینکه .. از اون جاهل های دهه 50 باشم با شلوار مشکی دمپا گشاد و کفش پاشنه تخم مرغی و کلاه شاپو با یه دستمال یزدیم دور گردنم با یه زخم 10 سانتی رو صورتم (واسه دعوا پارسال با اسی خوش دسته و دار و دستش ) ودر حالی که به دیوار تکیه دادم و زیر غروب خورشید تو سایه در حال فکر کردن باشم یهو ببینم یه دختره با چادر گلگلی با پدرش دارن رد میشن که یهو دارو دسته اصغر باج گیرو ممد پلنگ بهشون حمله میکنن (دختره همونیه که من خاطرشو میخوام و باباش ته بازار 10 تا مغازه داره که چند بارم با ننم رفتم خاستگاریش باباش جواب ردمیدادو میگفت کسی که پول نداشته باشه مرد نیست ):gnugghender: تو همون لحظه باباشو با چاقو میزنن منم در حال دویدن چاقو دسته سفید ضامن داره رو در میارمو داد میزنم نا مــــــــــردا ولشون کنین و تو 1 دقیقه همشونو نفله میکنم و دختره عاشقانه و با ذوق نیگام میکنه منم قند تو دلم آب میشه سرمو بندازم پایین یهو داد بزنه امیرخان باباااااااام (اصن یه لحظه انقد فضا رمانتیک بود باباشو فراموش کردم..) منم میشینم و باباشو بغل میکنمو میگم : حاجی طاقت بیاررررررر حاجی در حال خرخر کردن بگه امیرجان حلالم کن مرد .. مرد واقعی تویی و دخترشو صدا کنه و دستشو بزاره تو دستم (هممون اشک تو چشامون حلقه زده ) بگه میسپرمش دست خودت مرد هرچی دارمم مال شما دوتا که یهو دیگه نفسش بند میاد و منم چشاشو ببندمو بزارمش رو زمین و به دخترش که هنوز در حال گریه کردنه بگم : پاشو زن بالا سره میت گریه شگون نداره اونم بگه هرچی آقامون بگن و 2تایی تو در حالی که خورشید دیگه کامل غروب کرده تو تاریکی کوچه محو بشیم 15 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزی هام اینه که انتهای افق رو بخرم بعد نذارم هیچ فانتزی دلشکسته ای بیاد تو افق و خودش رو ناپدید کنه همه بیان و به در بسته برخورد کنند بعد همشون رو برگردونم و ازشون بخواهم بجنگند تا به نتیجه برسند خودم هم تو افق تنها بمونم و کم کم ناپدید بشم برو اینجا کارت راه میوفته. 15 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه که یه روز مثل همیشه پاشم برم دانشگاه یه خورده خوابمم بیاد به زور پاشم از خواب تو راه مثل همیشه به خونه ها نگاه کنم و تغییرشون بعد برسم دانشگاه ببینم هیشکی نیست تعجب کنم و بعد برم کلاس یه دفعه ببینم بزرگان معماری جهان همشون اومدن تا طرح منو ببینن و بهم پیشنهاد همکاری بدن منم سرمو بگیرم بالا بگیرم نه نه ما خوکفا هستیم کارامونم نمیفروشیم و پیشهنادشونو رد کنم اونا هم اصرار کنن اما من قبول نکنم و بگم کارمو تو اینجا عملی میکنم اونا هم پاشن برن کشور خودشون بعد حس غرور داشته باشم و بعد برم که کارمو عملی کنم اما هیشکی بها نده به کارم و طرحمتو افق محو نمیشم یکی میزنم تو سر خودم که ازاین اشتباها نکنم.بعد حقم اینه که تو افق محو بشم 16 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه که برم توی عروسی غریبه و موقعی که عروس میخواد بعله رو بگه یهو از وسط جمعیت داد برنم: نهههههههه باهاش ازدواج نکن ، من هنوز دوستت دارمممم … بعد فامیلای دوماد جنازمو ببرن سمت افق!:persiana__hahaha: 14 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۱ برگردم به بچگیم و با دوستام بازی کنم هیچوقتم محو نشم 14 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزی هام اینه که مثلاً چندتا زن با هم بگیرم، . بعد خیلی با هم مهربون و همدل باشن، . منم صداشون کنم عَیالات متحده !!! 15 لینک به دیدگاه
Farnoosh Khademi 20023 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه که دختر همسایمون تیر بخوره بعد سریع با هلیکوپتر برسونمش بیمارستان بعد دکتر بگه : اوه خدای من ! این گروه خونیش خَـعلی کم یابه ! بعد پرستار با قیافه ی عاشوفته به دکتر بگه دکتر نبضش ضعیف شده باید هرچه زود تر بهش خون برسونیم بعد مادر دختر همسایمون شروع کنه به گریه کردن , پدرش به دکتر بگه دِ عـاخه لامـــــصب یه نگاهی به دور و بَـرت بـنداز ! دخترم داره جون میده ! بعد دکتر داد بزنه بزنه کسی نیست این فداکاری رو انجام بده !؟ بعد من در حالی که دارم هلیکوپترو خاموش میکنم و سوییچشو در میارم , از هلیکوپتر بیام بیرون و با یه لبخنده ملیح آستینمو بزنم بالا به دکتر بگم بیا بزن بعد پدر دختر همسایمون با لبخند بگه چرا دیر کردی داماده گــُلم ؟ :) بعد من برم توی اتاق عمل بعد که دختره بهوش اومد بگه ، پس عشق من کوش ؟ بعد باباش از پنجره به افق خیره بشه و لبخند رضایت بگه ، متاسفانه باید بگم به خاطـره ها پـیـوست روحـش شاد … :( 8 لینک به دیدگاه
Farnoosh Khademi 20023 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۱ یکی از فانتزیام اینه که : اسم بابا رو بنویسم واسه کنکور بعدش هی بهش بگم ” درس بخون !! ” :| 12 لینک به دیدگاه
Farnoosh Khademi 20023 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۱ بعد یه فانتزی دیگه دارم : یه جا که خیلی شلوغه گوشیم زنگ بخوره بگم : آره ، آره ، حواستون باشه ؛ "زنده می خوامش” 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده