رفتن به مطلب

۩۞۩ٌ فانتزیهای من و دوستام ۩۞۩ٌ


ارسال های توصیه شده

یکی از فانتزیای من اینه که برم تو ایستگاه فضایی زمانی که مشغول راه پیمایی فضاییم کابل اتصالم ناگهان پاره شه :w58:و رها شم توی فضای بیکران همین جوری که دارم از همکاران دور می شم بینهایت فکر بیاد تو ذهنم از مسابقه پرتاب اب دهن تا بازی انگری بردز و تاریخ که ازم بعنوان بی عرضه ترین فضانورد یاد خواهد کرد

 

در حالی که چشم به زمین دوختم و خلیج همیشه فارس درست جلو چشممه و اون کشورای عربی کوچیک ریزه میزه پایینش رو هم تو گوشه تصویر دارم و ایران با شکوه عظمت رو جایی که درش متولد شدم البته هر چی نگاه میکنم دریاچه ارومیه رو نمی بینم

 

قاره امریکا رو ببینم یاد کریستف کلمب بخیر روحش شاد و فکر این که اگه گم نمی شد تو دریا شاید الان امریکا ابر قدرت جهان نبود :ws52:

سیاری زمین بصورت یه نقطه برام در بیاد همینطوری دور شم دور دور دیگه هیچ صدایی نشنوم سکون محض :icon_pf (34):

 

و در حالیکه حس ترس و هیجان و ارامش رو بصورت محیر العقولی توامان با هم دارم این شعر رو زیر لب زمزمه کنم:

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده

دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده

تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده

 

 

و در نهایت در بی نهایت فضا محو شم برم پی کارم:ws3:

  • Like 23
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 161
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یکی از فانتزیهام اینه که یه کت شلوار یه دست مشکی بپوشم با یه پیرهن سفید / بعد پیرهن رو بندازم رو شلوار موهامم کامل بتراشم ... ته بیریختی و خوشتیپی یعنی همه رو دچار یاس جامعه شناختی میکنم

بعد برم سر میز قمار کلی پول رو میز ریخته باشه همه قماربازا ورقاشونو رو کنن نفر اخر من باشم / همه نگاهها سمت من باشه نفسها تو سینه حبس / منم سرم پایین و لب خودم رو گاز بگیرم بعد با یه نیم نگاه به کله گنده قمار بازا بندازم و یه لبخند ملیح بزنم و ورقمو پرت کنم رو میز / برنده بشم و با یه دستم همه پولا رو بکشم سمت خودم ... ( دوس دارم یکم خشن کنم فانتزیمو) ... / بعد یکی از قمار بازا نذاره من پولا رو بردارم منم چاقو رو فرو کنم تو دستش خونها پاشیده بشه رو صورت بقیه قمار بازا حساب کار دستشون بیاد / بعدش برم این پول رو بذارم کنار خیابون ... اخه این پولا خوردن نداره hanghead.gif

  • Like 20
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیهام اینه که تو کنکور ارشد نفر اول بشم بعد همه این موسسه ها بیان ازم بخوان که فلان میلیون پول بهت میدیم و مصاحبه کنم و بگم به خاطر شرکت تو کلاس ها و آزمون هاشون قبول شدم بعد من بگم من زیر انقدر میلیون تومن نمیگیرم. اگه میدین دوربین رو روشن کنید اگه نه من نیستم!:w02:

اونام زنگ بزنن به رئیسشون و بگن قضیه اینه و کسب تکلیف کنن :ws38:بعد رئیسشون بگه ولش کنید! ما باج به کسی نمیدیم.

منم بگم اینجوریه؟! باشه حالا ببینید چیکار میکنم! زنگ میزنم حسینی بای واحد مرکزی خبر باهام مصاحبه کنه و ازم بپرسه تو کلاس های این موسسه ها شرکت کردی؟ منم رو به دوربین 20:30 کنم و بگم : نه!!! من خودم تلاش کردم و موفق شدم! تو هیچ کلاس و موسسه ای شرکت نکردم! شما هم اگه تلاشتونو بکنین موفق میشین.

بعد همزمان که رئیس این موسسه ها دارن تلویزیونو نگاه میکنن بگن : اوه شیت!

بعد به خاطر این مصاحبه من همه تحت تاثیر قرار بگیرن و دیگه هیچکس تو کلاساشون شرکت نکنه و سهامشون سقوط کنه و با خاک یکی شن!

بعد برم تو دفترشون بگم : اینا همش به خاطر اون اشتباهیه که فلان روز انجام دادی! :ws43:و بعد از در موسسه بیام بیرون عینک آفتابیمو بزنم و تو افق محو شم ...

  • Like 18
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیام اینه که

تو محلمون ۱۰ تا پسر غریبه به دختر همسایمون تیکه بندازن:whistle:

یهو غیرتی بشم کله کنم برم براشون ، ۱۰ تا شونو لت و پار کنم:gnugghender:

و بعد بشون بگم ” خودتون خواستین من دعــــــوا نداشتم ”whistle.gif

بعد دختر همسایه این صحنه رو ببینه کف و تف قاطی کنه

تا میخواد بیاد سمتم که ازم قدردانی کنه:icon_redface:

یهو مادرش با چادر گُل گُلی از خونه بیاد بیرونw58.gif

و ببینه ۱۰ نفر پاره پوره رو زمین دارن خاک میخورن ،:ws3:

متوجه جریان میشه و با یه حالت بغض آلود بیاد سمتم بگه داماد من…icon_pf%20(34).gif

من : بله مادر:icon_redface:

بگه : من همیشه آرزو داشتم همچین پسر رخشی داشتمsigh.gif

من: ولی مادرم تو همیشه به چشم یه پسر بد منو نگاه میکردی ،icon_razz.gif

تو همیشه یه کاری میکردی که آمارم پیش بقیه همسایه ها خراب باشه ،hanghead.gif

تو به من تهمت میزدی ( با صدای آلن دلون ):ws37:

یهو صدای کف زدن به گوشم میرسه ،:ws48:

برگردم ببینم ۲۴۹ نفر دارن برام کف میزننw155.gif

بخاطر جان فدایی و دیالوگ زیبام!w70.gif

بعد یهو ببینم یه افق داره از سمت راستم میاد

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
:banel_smiley_4:

دوست داشتم بیشتر دیالوگ بگم که همسایه ها بیشتر کف بزنن:ws37:

ولی مجبور شدم تا افق نرفته توش محو بشمsigh.gif

  • Like 22
لینک به دیدگاه

[h=3]یکی از فانتزیای من اینه که سیگارمو با فندک زیپو روشن کنم بعد فندک رو پرت کنم پشت سرم پمپ بنزین منفجر بشه منم خونسرد بیام طرف دوربین از کادر خارج بشم...[/h]

  • Like 20
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزی هام این که

.

.

.

برم سره کلاس هندسه

... .

.

.

بگم این درسا بسه...

کاشکی این زنگ بخور دل به دلدار برسه ، دل به دلدار برسه

 

بعدش استاد حذفم کنه

من پاشم نگامو بندازم تووووو نگاش

 

درحالی که میرم تو افق بگم

 

خوب دستِ منو خوندی

منو بدجوری سوزوندی

منو مثه یه برده کجا ها که نکشوندی

:))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

  • Like 19
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزی هام اینه که بالاخره یه روزی لازانیا که درست میکنم دقیقا این شکلی در بیاد... نه اینکه مثل همیشه خشک بشه و غیر قابل خوردن

تا ایندفعه بجای اینکه بقیه بخوان تو آشپزخونه محوم کنن بیان با کمال میل تشکر کنن و دستورشو ازم بپرسن

اون وقت منم کلاس بزارم و بگم این فوت کوزه گریه... آخ ببخشید همون فوت آشپزیه و نمیشه لو داد...

بعد همون طور که احساس یه سرآشپز ماهر بهم دست داده تو همون افق مشهور محو شم .:ws3:

 

 

0nt8bvywo59yl6gfdrrb.jpg

  • Like 17
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیام اینه که یه لباس نامرئی کننده داشته باشم بعد برم بانک مرکزی بعد برم اونجایی که شمشای طلارو گذاشتن کلی ازین شمشارو بذارم تو اون لباس نامرئی کننده بعد بیام بیرون به افق هم نیاز ندارم که محو بشم با اون لباس محو خدایی هستم دیگه :ws37:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزی هام اینه که انتهای افق رو بخرم بعد نذارم هیچ فانتزی دلشکسته ای بیاد تو افق و خودش رو ناپدید کنه

همه بیان و به در بسته برخورد کنند

بعد همشون رو برگردونم و ازشون بخواهم بجنگند تا به نتیجه برسند

خودم هم تو افق تنها بمونم و کم کم ناپدید بشم

:sigh:

  • Like 19
لینک به دیدگاه

یکی از فاتنزیام اینکه ..

:ws3:

از اون جاهل های دهه 50 باشم با شلوار مشکی دمپا گشاد و کفش پاشنه تخم مرغی و کلاه شاپو با یه دستمال یزدیم دور گردنم با یه زخم 10 سانتی رو صورتم (واسه دعوا پارسال با اسی خوش دسته و دار و دستش )icon_pf%20(34).gif

ودر حالی که به دیوار تکیه دادم و زیر غروب خورشید تو سایه در حال فکر کردن باشم یهو ببینم یه دختره با چادر گلگلی با پدرش دارن رد میشن:whistle:

که یهو دارو دسته اصغر باج گیرو ممد پلنگ بهشون حمله میکنن (دختره همونیه که من خاطرشو میخوام و باباش ته بازار 10 تا مغازه داره که چند بارم با ننم رفتم خاستگاریش باباش جواب ردمیدادو میگفت کسی که پول نداشته باشه مرد نیست ):gnugghender:

تو همون لحظه باباشو با چاقو میزنن منم در حال دویدن چاقو دسته سفید ضامن داره رو در میارمو داد میزنم نا مــــــــــردا ولشون کنینvahidrk.gif

و تو 1 دقیقه همشونو نفله میکنم و دختره عاشقانه و با ذوق نیگام میکنه منم قند تو دلم آب میشه سرمو بندازم پایین یهو داد بزنه امیرخان باباااااااام (اصن یه لحظه انقد فضا رمانتیک بود باباشو فراموش کردم..)

منم میشینم و باباشو بغل میکنمو میگم : حاجی طاقت بیارررررررTAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif

حاجی در حال خرخر کردن بگه امیرجان حلالم کن مرد ..

مرد واقعی تویی و دخترشو صدا کنه و دستشو بزاره تو دستم (هممون اشک تو چشامون حلقه زده ) بگه میسپرمش دست خودت مرد

هرچی دارمم مال شما دوتا که یهو دیگه نفسش بند میاد و منم چشاشو ببندمو بزارمش رو زمین و به دخترش که هنوز در حال گریه کردنه بگم :

پاشو زن بالا سره میت گریه شگون ندارهicon_razz.gif

اونم بگه هرچی آقامون بگن:icon_redface:

و

2تایی تو در حالی که خورشید دیگه کامل غروب کرده تو تاریکی کوچه محو بشیمsigh.gif

  • Like 15
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزی هام اینه که انتهای افق رو بخرم بعد نذارم هیچ فانتزی دلشکسته ای بیاد تو افق و خودش رو ناپدید کنه

همه بیان و به در بسته برخورد کنند

بعد همشون رو برگردونم و ازشون بخواهم بجنگند تا به نتیجه برسند

خودم هم تو افق تنها بمونم و کم کم ناپدید بشم

:sigh:

 

برو اینجا کارت راه میوفته.:ws3:

 

jc1ja78b7ujskf9y5fo2.jpg

  • Like 15
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیام اینه که یه روز مثل همیشه پاشم برم دانشگاه یه خورده خوابمم بیاد به زور پاشم از خواب تو راه مثل همیشه به خونه ها نگاه کنم و تغییرشون بعد برسم دانشگاه ببینم هیشکی نیست تعجب کنم و بعد برم کلاس یه دفعه ببینم بزرگان معماری جهان همشون اومدن تا طرح منو ببینن و بهم پیشنهاد همکاری بدن منم سرمو بگیرم بالا بگیرم نه نه ما خوکفا هستیم کارامونم نمیفروشیم و پیشهنادشونو رد کنم اونا هم اصرار کنن اما من قبول نکنم و بگم کارمو تو اینجا عملی میکنم اونا هم پاشن برن کشور خودشون بعد حس غرور داشته باشم و بعد برم که کارمو عملی کنم اما هیشکی بها نده به کارم و طرحم:w16:تو افق محو نمیشم یکی میزنم تو سر خودم که ازاین اشتباها نکنم.بعد حقم اینه که تو افق محو بشم:whistle:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیام اینه که برم توی عروسی غریبه و موقعی که عروس میخواد بعله رو بگه یهو از وسط جمعیت داد برنم: نهههههههه باهاش ازدواج نکن ، من هنوز دوستت دارمممم … بعد فامیلای دوماد جنازمو ببرن سمت افق!:persiana__hahaha:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزی هام اینه که مثلاً چندتا زن با هم بگیرم،

.

بعد خیلی با هم مهربون و همدل باشن،

.

منم صداشون کنم عَیالات متحده !!!:ws3:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

یکی از فانتزیام اینه که دختر همسایمون تیر بخوره بعد سریع با هلیکوپتر برسونمش بیمارستان

بعد دکتر بگه : اوه خدای من ! این گروه خونیش خَـعلی کم یابه ! بعد پرستار با قیافه ی عاشوفته به دکتر بگه دکتر نبضش ضعیف شده باید هرچه زود تر بهش خون برسونیم بعد مادر دختر همسایمون شروع کنه به گریه کردن , پدرش به دکتر بگه دِ عـاخه لامـــــصب یه نگاهی به دور و بَـرت بـنداز ! دخترم داره جون میده ! بعد دکتر داد بزنه بزنه کسی نیست این فداکاری رو انجام بده !؟ بعد من در حالی که دارم هلیکوپترو خاموش میکنم و سوییچشو در میارم , از هلیکوپتر بیام بیرون و با یه لبخنده ملیح آستینمو بزنم بالا به دکتر بگم بیا بزن

بعد پدر دختر همسایمون با لبخند بگه چرا دیر کردی داماده گــُلم ؟ :) بعد من برم توی اتاق عمل بعد که دختره بهوش اومد بگه ، پس عشق من کوش ؟ بعد باباش از پنجره به افق خیره بشه و لبخند رضایت بگه ، متاسفانه باید بگم به خاطـره ها پـیـوست

روحـش شاد … :(

  • Like 8
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...