زوپیر71 92 ارسال شده در 26 اسفند، 2012 تورا من چشم در راهم ...................... ما چون دو دریچه روبروی هم آگاه ز هر بگومگوی هم... 2
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 8 شهریور، 2014 در موهای تو پرندهای پنهان است پرندهای که رنگِ آسمان است تو که نیستی روی پایم مینشیند جوری نگاه میکند که نمیداند جوری نگاه میکنم که نمیدانم میگذارمش روی تخت و از پلّهها پایین میروم ـــــ کسی در خیابان نیست و درختها سوختهاند کجایی؟ 2
bar☻☻n 5895 ارسال شده در 24 اسفند، 2014 يک شب که ماه رفته بود سفر خورشيد تب کرد و سوخت و سوخت تا شب، روز شد وُ روز را به تاريکی گذاشت از همان زمان عده ای گفتند حق با زن است مردها خيلی سفر می روند... :) 1
Samira Naderi 386 ارسال شده در 5 دی، 2015 دارم راه می افتم تا چطور با تو حرف بزنم که چطور به حرف هایت گوش کنم .. برای به تو رسیدن یک بار برای همیشه باید راه می افتادم برای با تو ماندن اما روزی هزار بار باید راه افتاد .. --- سیدمحمد مرکبیان
moham@d 172 ارسال شده در 16 آذر، 2019 دست مرا بگیر که باغ نگاه تو چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود من جاودانم که پرستوی بوسهات بر روی من دری ز بهشت خدا گشود اما چه میکنی دلی را که در بهشت خدا هم غریب بود؟! فریدون مشیری
moham@d 172 ارسال شده در 2 اسفند، 2019 همهء هستی من آیهء تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاهان شکفتن ها و رستن های ابدی آه کشیدم ، آه من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم فروغ فرخ زاد
ارسال های توصیه شده