رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

zpwhj3vs2h2xz4ut7jo5.jpg

 

[h=1]مجتبی گلستانی[/h]

 

[h=1]تأویل متن بخش اول[/h]

گفتارهایی در باب نظریه‌ی ادبی و هرمنوتیک

 

شاید برای فهم علم هرمنوتیک ابتدا باید پرسش‌هایی را فهمید که اساس هرمنوتیک را شکل داده‌اند: آیا یک متن حاوی معنا یا پیام معینی است؟ آیا نیّت نویسنده است که معنای متن را تعیین می‌کند؟ آیا تأویل متن به پیش‌دانسته‌ها و پیش‌فرض‌های خواننده وابستگی دارد یا تأویل متن تنها در افق خودِ متن امکان‌پذیر است؟ چگونه خواننده می‌تواند به افق متن پای‌بند و مقیّد بماند؟ آیا تأویلِ هر کس برآمده از آگاهی و تجربه‌های زیسته‌ی خودِ اوست؟ آیا دو تأویل‌گر قادرند به تأویلی مشترک برسند یا تأویل یکدیگر را بفهمند یا بپذیرند؟ نسبت تأویل و فهم تأویل‌گر کجاست؟ آیا فهم تأویل‌گر به حیطه و توانایی‌های شناختیِ او ربط دارد یا آن‌که تأویل به هستی او یا به عبارت بهتر، به شیوه‌ی هستی او بستگی پیدا می‌کند؟ چنین پرسش‌های مقدماتی و اولیه‌ای، انبوهی از پرسش‌های فلسفی دیگر را، اعم از معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی، پیش روی ما قرار می‌دهد. و اساساً به دلیل همین‌گونه پرسش‌هاست که در قرن بیستم، فیلسوفانه‌ترین کتاب‌ها در هرمنوتیک نوشته شده‌اند یا دست‌کم در لابه‌لای سطرهای این کتاب‌ها از هرمنوتیک نیز سخنی به میان آمده است؛ تا بدان‌جا که فیلسوف بلندآوازه‌ای چون مارتین هایدگر از «فلسفه به‌منزله‌ی هرمنوتیک» سخن می‌گوید و کار فلسفه را، از بنیاد، «تأویل» معرفی می‌کند. اما اگر بخواهیم به زبانی ساده سخن بگوییم، هنگامی که، مثلاً، ما در زندگی روزمره‌ی خود با صمیمی‌ترین دوست خود دچار «سوءتفاهم» یا «بدفهمیِ» رفتار یکدیگر می‌شویم، همچنان پای پرسش‌هایی که پیش‌تر مطرح کردیم، در میان است و با اندکی تسامح می‌توان گفت که در چنین رویدادهایی، در اصل، این هرمنوتیک یعنی «تلاش برای فهم» یا «تلاش برای مفاهمه» است که در دوستیِ دو طرف به «بن‌بست» رسیده است. پس در زندگی روزمره نیز هرگونه «سوءتفاهم» یا «بدفهمی» بی‌درنگ به پرسشِ «چگونه فهمیدن» و «چگونه فهماندن» منتهی می‌شود و از این‌جاست که در می‌یابیم مبحث «فهم»، از اساس، با زندگی روزمره‌ی ما پیوند دارد و محصور در مسایل بغرنج فلسفی و کتاب‌های پیچیده‌ی فیلسوفان نیست.

 

ریچارد پالمر در کتاب «علم هرمنوتیک» درباره‌ی رسالت هرمنوتیک و نسبت آن با نظریه‌ی ادبی می‌نویسد: «وظیفه‌ی تأویل و معنای فهم، هنگامی که با اثر سر و کار داریم، متفاوت با هنگامی است که با عین سر و کار داریم، چرا که این دو در آن هنگام فرّارتر و تاریخی‌ترند. "اثر" [work] همواره نشانی از کار انسان دارد و خودِ کلمه نیز متضمن این امر است، زیرا اثر همواره اثر انسان (یا اثر خدا) است. از طرف دیگر، "عین" [object] نیز می‌تواند اثر یا عینی طبیعی باشد. استفاده از کلمه‌ی "عین" در اشاره به اثر تمایز مهمی را متبلور می‌سازد، زیرا باید اثر را به‌منزله‌ی عین نبینیم بلکه به‌منزله‌ی اثر ببینیم. نقد ادبی باید "روش" یا "نظریه"ای را طلب کند که به‌ویژه متناسب با رمزگشایی اثر [یا کارِ] انسانی در اثر، یعنی "معنا"ی آن باشد. این عملِ "رمزگشایی"، این "فهمیدن" معنای اثر، کانون علم هرمنوتیک است. علم هرمنوتیک مطالعه‌ی فهم و به‌ویژه وظیفه‌ی فهم متون است.»

 

اساساً دو مکتب عمده‌ی فرمالیستی در نظریه‌ی ادبی، یعنی «نقد جدید» و «فرمالیسم روسی» با آن‌که شاخه‌های درونی متفاوت و بعضاً متضاد داشته‌اند، در یک چیز دارای اتفاق نظر نسبی بوده‌اند: اعتبار و اولویت متن. همان‌طور که رامان سلدن در کتاب «راهنمای نظریه‌ی ادبی معاصر» یادآوری می‌کند، می‌توان مکتب‌های نظریه‌ی ادبی را با توجّه به رویکرد آن‌ها در قبال سه‌گانه‌ی «نویسنده و متن و خواننده» طبقه‌بندی کرد؛ و البته می‌دانیم که طبیعتاً این طبقه‌بندی نسبی است و بیش از هرچیز برای تسهیل کار پژوهش در نظریه‌های ادبی خواهد بود؛ زیرا مکاتب نظریه‌ی ادبی، نفیاً و اثباتاً، در برابر این سه عنصر ساکت و بی‌تفاوت نیستند و چنین نیست که بتوان مکتبی را به بحث در یکی از این سه عنصر محصور و منحصر دانست. با این مقدمه باید گفت که نظریه‌پردازان مکتب نقد جدید و فرمالیسم، هر دو، دغدغه‌ی متن را داشتند و تا حدودی از درون قلمرو ادبیات یا زبان‌شناسی با مساله‌ی نقد مواجه می‌شدند و مبادی نقد ادبی را طرح می‌کردند.

 

با این‌همه، نظریه‌هایی نیز وجود داشته که پیش از آن‌که از درونِ ادبیات یا زبان‌شناسی و صرفاً به‌خاطر نقد ادبی با مساله‌ی زبان و ادبیات روبه‌رو شود، رویکردی فلسفی را نسبت به این مسایل اتخاد کرده است. مقصود، مکتب «هرمنوتیک» است که امروزه از چنان ابعاد گسترده‌ای برخوردار است که گستره‌ای وسیع از هستی‌شناسیِ فلسفی گرفته تا مباحث «هوش مصنوعی» را در بر می‌گیرد. به‌گفته‌ی جوئل واینسهایمر در کتاب «هرمنوتیک فلسفی و نظذیه‌ی ادبی»، «امروزه‌روز این‌طور تصوّر می‌شود که قلمرو هرمنوتیک از محدوده‌ی الهیات و فلسفه بسی فراتر می‌رود و جامعه‌شناسی، زیبایی‌شناسی، تاریخ‌نگاری، حقوق و به‌طور کلّی علوم انسانی را نیز شامل می‌شود. و با عنایت به این‌که فلسفه‌ی مابعدتحصلی رفته‌رفته به نقش فهم هرمنوتیکی در علوم طبیعی نیز اذعان کرده است، دلیل خوبی در دست داریم که ادعای گادامر را مبنی بر جهان‌شمول بودن گستره‌ی هرمنوتیک به جد بگیریم. این گسترش دامنه‌ی هرمنوتیک، از حالت نوعی مساعدت تفسیریِ موضعی و فرعی به نحوه‌ای از فهم که بسیار اساسی است و جنبه‌ای جهان‌شمول دارد، متضمن چیزی بیش از گسترش کمّی است. یک دگرگونی کیفی...» هم ازاین‌روست که سخن گفتن از هرمنوتیک، ما را به گستره و محدوده‌ای فراتر از قلمروها و محدوده‌های قرن هجدهمیِ علم هرمنوتیک رهنمون می‌شود.

 

همان‌طور که در عبارت‌های نقل‌شده از ریچارد پالمر اشاره شده بود، مساله‌ی «تأویل متن» و «فهم» اصلی‌ترین دغدغه‌ی هرمنوتیک فلسفی مدرن است؛ و مساله‌ی «تأویل متن» و «فهم» نیز مستقیماً به عنصر «خواننده» ربط پیدا می‌کند و ازاین‌رو، نقد هرمنوتیکی در شمار نقدهای خواننده‌محور قرار می‌گیرد. در این چند نوشتار، ضمن بررسی مسایلِ طرح‌شده در گفتار هرمنوتیکی، از نمایندگان اصلی هرمنوتیک که عموماً از دلِ سنّت فلسفی آلمان برآمده‌اند، سخن گفته خواهد شد. با آن‌که به هنگام گفت‌وگو در باب هرمنوتیک پرهیز از بحث فلسفی اجتناب‌ناپذیر خواهد بود، طبیعی است که ما تا بدان‌جا در سرزمین پهناور هرمنوتیک گشت می‌زنیم که با نظریه‌ی ادبی نسبتی استوار داشته باشد. با این‌همه بخش عمده‌ی کارهای کسانی چون مارتین هایدگر و هانس گئورگ گادامر و پل ریکور اساساً مباحثی فلسفی است که صرفاً در حوزه‌ی ادبیات کاربرد ندارند و نمی‌گنجند؛ هرچند که این کارها برای تأویل متون ادبی و فهم نیز نتایجی عظیم در بر داشته‌اند. هدف اصلی کتاب بزرگ و دوران‌ساز «هستی و زمان» نوشته‌ی مارتین هایدگر طرح دوباره‌ی «پرسش از معنای هستی» است و به‌تعبیر جوئل واینسهایمر در کتاب «هرمنوتیک فلسفی و نظریه‌ی ادبی»، کار هایدگر صرفاً تعیین روش‌شناسی علوم انسانی نیست، «بلکه تعیین‌کننده‌ی چیزی است که برای دازاین از هر علمی اساسی‌تر است. طرح هایدگر معرفت‌شناسانه نیست، بلکه هستی‌شناسانه است، و در نظر او، فهم صرفاً نحوه‌ای از معرفت نیست، بلکه نحوه‌ای از هستی نیز هست.

 

بنابراین، هایدگر دامنه‌ی موضوع فهم هرمنوتیکی را به فراسوی متون خاص و تمامی چیزهای تاریخی دیگر بسط می‌دهد تا فهم هستی را شامل شود.» بنابراین، پاسخ پرسش از معنای هستی «نوعی معنا» خواهد بود و این پاسخ «باید به طریقی دریافت شود که هرگونه معنایی دریافت می‌شود: یعنی از راه تأویل.» این نکته‌ای است که هایدگر نیز خود در کتاب «هستی و زمان» به زبان پیچیده‌ی هستی‌شناسانه‌ی خود در توصیف «پدیدارشناسی هرمنوتیکی» بیان می‌کند: «معنای روشیِ توصیف پدیده‌شناختی، تعبیر [auslegung/interpretation] است. λόγος[لوگوسِ] پدیده‌شناختیِ دازاینْ خصلتِ ἑρμηνεύειν[هرمنوآین، تأویل] دارد، که از طریق آن، معنای اصیل هستی، و نیز آن ساخت‌های بنیادینِ هستیِ خودینه‌ی دازاین بر هستی‌فهمی متعلّق به خود دازاین ابلاغ [و معلوم] می‌شوند. پدیده‌شناسی دازاین، هرمنوتیک در دلالت نخستینیِ این واژه است، که طبق آن، مشغله‌ی تعبیر را نشان می‌دهد. اما اکنون تا جایی که با عریان‌سازی معنای هستی و ساخت‌های بنیادین دازاین به‌طور کلّی، افق برای هر مطالعه‌ی اونتولوژیکیِ بعدیِ هستنده‌های نا‌هم‌سنخ با دازاین گشوده می‌شود، این هرمنوتیک همچنین هرمنوتیک به‌معنای پردازش شروط امکان هر پژوهش اونتولوژیکی به‌طور کلّی خواهد بود. و سرانجام تا جایی که دازاین، به‌عنوان هستنده‌ای با امکان اگزیستانس، از تقدّم اونتولوژیکی نسبت به همه‌ی هستنده‌ها برخوردار است هرمنوتیک به‌مثابه تعبیر هستی دازاین معنای مخصوص سومی را نیز در بر دارد که عبارت است از اگزیستانسیالیته‌ی اگزیستانس، و این معنا اگر از نظر فلسفی فهمیده شود نخستین معنای آن است.»

 

در عبارت‌های دشواری که ـ از سر دانستگی و دقّت به‌تمامی ـ از «هستی و زمانِ» هایدگر (از ترجمه‌ی فارسی به قلمِ آقای دکتر عبدالکریم رشیدیان) نقل شد، وی از چند معناییِ هرمنوتیک سخن گفته و از تعبیرهایی همچون «عریان‌سازی معنای هستی» و «لوگوس پدیده‌شناختی دازاین» دم زده بود که با دیدگاه‌های وی درباره‌ی پدیدار همچون نقطه‌ی مقابل «پوشیدگی» یا «در ـ اختفا ـ بودگی» (Verdecktheit/covered-up-ness) پیوند دارد و همچنین با تفسیری که وی از لوگوس به‌منزله‌ی «مجال دیده‌شدنْ دادن» ارائه می‌دهد.

 

هرمنوتیک در اصل واژه‌ای یونانی است و سابقه‌ی کاربردی و مفهومیِ آن به یونان باستان می‌رسد. در زبان باستان یونانیان، فعل «هرمینویین» یا «هرمنوآین» [Hermēneuein] را در معنای «تأویل کردن» به کار می‌بُردند و اسم «هرمینیا» [Hermēneia] را در معنای «تأویل». ریشه‌ی این کلمه نیز به کلمه‌ی «هرمس» باز می‌گشت که در آیین‌های یونان باستان، الهه‌ی خبر و پیام‌آوری از جانب خدایان به شمار می‌رفت؛ و یونانیان کشف زبان و خط را که دو ابزار مهم درک و انتقال معنا هستند، کار هرمس می‌دانستند. امروزه نیز اصطلاح هرمنوتیک به همین مساله‌ی فهم معنا یعنی «فهمیدن» و «فهماندن» اشاره دارد.

 

فعل «هرمینویین» در یونانی دارای معنایی سه‌گانه بوده است: نخست «گفتن» یعنی ادای ملفوظ کلمات، دیگر، «توضیح دادن» و در نهایت «ترجمه کردن»؛ همه‌ی این معانی را می‌توان در واژه‌های «تأویل» و «تفسیر» و «تعبیر» به وجهی که بعدتر خواهیم گفت، گرد آورد. کار هرمس نیز با توجّه به این معنای سه‌گانه «بازگویی» و «فهم‌پذیر کردن» و «ترجمه»ی پیغام خدایان یا به تعبیر مارتین هایدگر آوردنِ «پیام تقدیر» بود. به‌گفته‌ی ریچارد پالمر، «این عملِ واسطه شدن و "به فهم رساندن" پیام یا خبر که با نام هرمس قرین شده است در استعمال قدیم این لفظ نیز در تمامی سه وجه اصلی معنای "هرمینویین" و "هرمینیا" مضمر است... با این‌همه هر یک از این معانی [یعنی بیان کردن و توضیح دادن و ترجمه کردن] مقوّم معنای مستقل و مهم تأویل است. پس لفظ تأویل می‌تواند به سه چیز نسبتاً متفاوت اشاره کند: بازگویی شفاهی، تبیین قابل فهم، و ترجمه از زبانی دیگر... با این‌همه می‌باید توجه کرد که مبنای "کار هرمس" در هر سه مورد باقی است: یعنی چیزی که بیگانه، غریب، جدا افتاده در زمان، مکان، یا تجربه است به صورت آشنا و حاضر و قابل فهم درمی‌آید.» در این‌جاست که دوباره به تعبیرهای هایدگریِ «عریان‌سازی معنای هستی» و «لوگوس پدیده‌شناختی» بازمی‌گردیم و عبارت‌هایی چون پدیدار به‌مثابه نقطه‌ی مقابل «پوشیدگی» یا «در ـ اختفا ـ بودگی» (Verdecktheit/covered-up-ness) و لوگوس به‌منزله‌ی «مجال دیده‌شدنْ دادن» از نو معنا می‌یابد.

 

بازگردیم معنا و دلالت‌های هرمنوتیک. آن‌گونه که ریچارد پالمر در کتاب «علم هرمنوتیک» درباره‌ی قلمرو امروزین هرمنوتیک می‌نویسد، «این کلمه از همان ابتدا بر علم تأویل دلالت داشته است، به‌ویژه اصول تفسیر متن، اما میدان علم هرمنوتیک (تقریباً به طور زمانی) بدین‌گونه معنی شده است: 1ـ نظریه‌ی تفسیر کتاب مقدس، 2ـ روش‌شناسی عام لغوی، 3ـ علمِ هرگونه فهم زبانی، 4ـ مبنای روش‌شناسی علوم انسانی 5 ـ پدیدارشناسی وجود و پدیدارشناسی فهم وجودی، 6 ـ نظام‌های تأویل، هم متذکرانه و هم بت‌شکنانه، که برای رسیدن به معنای نهفته در زیر اسطوره‌ها و نمادها، مورد استفاده‌ی انسان قرار می‌گیرند.» او در ادامه با تاکید بر این‌که این تعاریف شش‌گانه بیش‌تر سیر تاریخی هرمنوتیک را در دوران جدید نشان می‌دهند، با توسّل به این تعاریف، هرمنوتیک را، به‌طور کلی، دارای شش جنبه می‌داند: جنبه‌ی تفسیری کتاب مقدس، جنبه‌ی لغوی، جنبه‌ی علمی، جنبه‌ی مربوط به علوم انسانی، جنبه‌ی وجودی و جنبه‌ی فرهنگی.طبیعتاً ما نیز با توجّه به این تعاریف شش‌گانه و با عنایت به معانی کهن هرمنوتیک، به حوزه‌هایی که پای متن یا تأویل متن در میان باشد، وارد می‌شویم و با حفظ کلیات بحث خود در باب نظریه‌ی ادبی از علم و روش هرمنوتیک در نقد ادبی سخن خواهیم گفت. هرمنوتیک دارای چند چهره‌ی اصلی است که مباحث هرمنوتیکی عمدتاً با نام آن‌ها شناخته می‌شوند، کسانی چون فردریش اشلایرماخر، ویلهلم دیلتای، مارتین هایدگر، هانس گئورگ گادامر، پل ریکور؛ و ما، به اختصار، از آثار این اندیشمندان و نیز از نظریات ادموند هوسرل و فلسفه‌ی پدیدارشناسی در باب تأویل و «دریافت» یاد خواهیم کرد.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تأویل متن (2)

از بازسازی متن تا فهم نیّت مؤلّف

فنّ تأویل قواعدش را فقط از درون ضابطه‌ای ایجابی می‌تواند بپرورد و آن این است: بازسازی تاریخی و حدسی و همچنین عینی و ذهنیِ گفته‌ای مفروض.

فریدریش اشلایرماخر

جوئل واینسهایمر در کتاب «هرمنوتیک فلسفی و نظریه‌ی ادبی» اهمیّت دیدگاه‌ها و همچنین جایگاه فریدریش اشلایرماخر را در پیش‌بُرد نظریه‌های هرمنوتیکی چنین وصف می‌کند: «اهمیّت برنامه‌ی اشلایرماخر تنها در توصیف آن از روش‌های خاصّ میان‌رشته‌ای نیست، هرچند که روش‌های او به‌شدّت تأثیرگذار بودند. شاید مهم‌تر از آن، این واقعیت باشد که هرمنوتیک اشلایرماخر، که برای شامل شدنِ تمامی حوزه‌های تأویل در نظر گرفته شده بود، سوای هر حوزه‌ی خاصی بنا نهاده شد. آن‌چه سبب‌ساز مساعی اشلایرماخر گردید موانع خاصّ فهم آثار اصیلِ به‌خصوصی نبود، بلکه این واقعیت بود که فهم، خودْ موضوعی مساله‌ساز شده بود و نیاز به مساعدت داشت.»

فریدریش اشلایرماخر در قرن نوزدهم می‌زیست، در اصل کشیش و عالِم الهیّات بود و مفسّر کتاب مقدّس و همچنین شارح متون افلاطون. او می‌خواست تا شیوه‌ی رایج تفسیر متون را کنار بگذارد، شیوه‌ای که بر حسب تفاسیر پیشین و علم لغت صورت می‌گرفت. او حتی نمی‌خواست قواعد تفسیر را از دل این شیوه کسب کند، بلکه در پی آن بود که قوانین خودِ فهم را به دست آورد. به دیگر سخن، او می‌خواست که با تأمّل در خودِ فهم، قوانینی را استخراج کند که بر هرگونه فهمی، به‌طور یکسان، صادق و منطبق باشد. بدین طریق بود که او «علم هرمنوتیک عام» را جست‌وجو می‌کرد؛ علمی که «اصول کامل فهم زبان» یا حتّی «اصول فهم کامل زبان» را در بر دارد. بنابراین از دیدگاه اشلایرماخر با چنین علمی که قوانین عامّ فهم را به ما ارزانی می‌دهد، هرگونه متنی (دینی یا حقوقی یا ادبی و...) را می‌توان خواند و فهمید و تفسیر کرد. اشلایرماخر می‌گفت «علم هرمنوتیک عام» هنوز وجود ندارد و تنها «کثرتی از هرمنوتیک‌های تخصّصی» در دسترس ما قرار دارد؛ او این هرمنوتیک‌های خاص را، هرمنوتیک‌های کلامی و حقوقی و لغوی می‌نامید. بنابراین اشلایرماخر می‌خواست از این هرمنوتیک‌های خاص یا تخصّصی گامی فراتر نهد و به هرمنوتیک عام دست یابد. اشلایرماخر در راه هرمنوتیک عام دو چیز را مدّ نظر داشت: نخست آن‌که کلّیّت فهم را دریابد و دیگر آن‌که جنبه‌ی شخصی و فردی فهم، یعنی جنبه‌ی خلّاقانه‌ی فهم را حفظ کند.

اشلایرماخر در تاکید بر بُعد خلّاق فهم که بر قدرت فهم فردی صحّه می‌گذاشت، تحت نفوذ جنبش رمانتیک آلمان در قرن نوزدهم بود، تا جایی که هرمنوتیک اشلایرماخر را «هرمنوتیک رمانتیک» نیز خوانده‌اند. از آن‌جا که وی زبان را واسطه‌ی هرگونه فهم می‌دانست پس وجه خلّاق و ابداعیِ زبان نیز اگرچه در فرد، اما، در قلمرو عامّ زبان رخ می‌دهد که ساحتی همگانی و عام محسوب می‌شود. بنابراین به باور اشلایرماخر، فهم همان صورت‌بندیِ دوباره و خلّاقانه‌ی متن است. به بیانی بسیار ساده می‌توان گفت همان‌طور که یک هرمنوتیک عام و یگانه وجود دارد پس فهم عام و یگانه نیز وجود خواهد داشت و چنین فهمی نیز دارای اصول و مبادیِ کشف‌شدنی خواهد بود.

 

پس در هر متن، معنای عام و یگانه‌ای وجود دارد و آن معنای عام و یگانه نیز کشف‌شدنی است؛ اما آن‌گونه که واینسهایمر درباره‌ی صورت‌بندی یا بازسازی متن اشاره می‌کند، «کار بازسازی با این‌که به اعتقاد اشلایرماخر قاعده‌مند است، به هیچ وجه مکانیکی یا مطمئن از نتایج خود نیست.» بر مبنای روایت واینسهایمر از اشلایرماخر، «این کار در بر دارنده‌ی دو نوع بازسازی است. نخستین صورت بازسازی را به شکل‌های گوناگون، بازسازی دستوری، تاریخی یا تطبیقی نام نهاده‌اند... صورت دوم این‌که در نظر اشلایرماخر، بازآفرینی اثر پدیدآورنده یا مؤلّف مستلزم بازسازی پیش‌گویانه است.» در روش پیش‌گویانه هدف آن است که تأویل‌گر خود را در جای مؤلّف قرار دهد و او را بی‌واسطه بفهمد؛ بنابراین «درست است که معنای اثر به دلیل آن‌که قابل قرار گرفتن در بافت‌های نامحدودی است حدّ و مرزی ندارد، ولی معنا معیّن و مشخّص است، زیرا آفریده‌ی پدیدآورنده‌ای است خاص در موقعیتی خاص».

همان‌طور که گفته شد، دغدغه‌ی اشلایرماخر دوسویه داشت: وجه ابداعی زبان که به فرد وابسته است و وجه عامّ زبان که قلمروی عمومی است. از نظر اشلایرماخر، درست به همین منوال یعنی به‌خاطر وجه ابداعی و وجه عامّ زبان است که هر کلامی، هم با کلّیت زبان و هم با اندیشه‌ی گوینده نسبت پیدا می‌کند. به دیگر سخن، کلام هم در زبان و هم در اندیشه‌ی گوینده رخ می‌دهد. پس عمل فهم عبارت است از فهم ذهنیّت یا همان نیّت نویسنده. از این جهت، عمل تأویل متن نیز از دو جنبه برخوردار است: یکی، تأویل دستوری متن که مبتنی است بر قوانین عامّ زبان و دیگری، تأویل روان‌شناختی متن که به ذهن و روان مؤلّف و قریحه‌ی او التفات پیدا می‌کند. ریچارد پالمر در کتاب «علم هرمنوتیک» در توضیح دو اصطلاح اشلایرماخر، یعنی تأویل «نحوی» و تأویل «فنّی» (که بعدها از سوی اشلایرماخر، تأویل «روان‌شناختی» خوانده شد) می‌نویسد: «تأویل نحوی با نشان دادن جای آن گفته بر طبق قوانینی عینی و عام انجام می‌شود؛ و جنبه‌ی روان‌شناختی تأویل معطوف به آن چیزی است که شخصی و فردی است.» و سپس به گفته‌ی اشلایرماخر استناد می‌کند که: «به همان‌سان که هر کلامی نسبتی دو سویه دارد هم با کلّ زبان هم با مجموع تفکّر گوینده، به همان‌سان نیز در هر فهم دو سویه موجود است: فهم آن کلام از آن حیث که چیزی برآمده از زبان است و فهم آن کلام از آن حیث که امری "واقع" در تفکّر گوینده است.»

بدین‌سان بود که اشلایرماخر می‌خواست تا وجه عام زبان و وجه ابداعی آن، یعنی زندگی عمومی انسان و حیات فردی وی را در دنیای متن با هم سازگار کند. به نظر اشلایرماخر این هر دو جنبه‌ی تأویل، مدام در کنش متقابل هستند و این کنش متقابل بر مدار اصلی به نام «دور هرمنوتیکی» انجام می‌شود. صورت‌بندی ساده‌ی اصل «دور هرمنوتیکی» عبارت است از این‌که ما هر واژه را در متن با توجّه به کلّ عبارت می‌فهمیم و معنای هر عبارت را نیز با رجوع به هر یک از واژه‌های متن درمی‌یابیم. پس معنای یک واژه از افق متنی حاصل می‌شود که واژه بدان تعلّق دارد؛ و افق متن نیز از واژه‌ای که بدان معنا می‌بخشد، ساخته می‌شود. به‌تعبیر ریچارد پالمر، «دور هرمنوتیکی، از جهت تشبیه مکانی آن، متضمّن حیطه‌ای مشترک با فهم است. زیرا تفاهم نسبتی همسخنانه است و در همان ابتدا مسلّم گرفته می‌شود که گوینده و شنونده اشتراک معنا دارند. این نیز به نظر می‌آید که متضمّن تناقض دیگری است: آن‌چه فهمیده می‌شود باید از قبل معلوم باشد. اما همین‌طور نیست؟ آیا سخن گفتن از عشق برای کسی که عشق را نشناخته است یا سخن گفتن از عشق برای کسی که عشق را نشناخته است یا سخن گفتن از لذّات دانش آموختن برای کسی که آن را رد می‌کند بیهوده نیست؟ هرکس باید، تااندازه‌ای، با موضوع مورد بحث آشنا باشد... مثالی عادّی بزنیم، نامفهوم بودن ابتدایی در قرائت اثر مؤلّفی بزرگ، مثلاً، کی‌یرکگور و نیچه یا هایدگر: مساله‌ی مطرح در این‌جا مساله‌ی کسب درکی از جهت کلّی تفکّر مؤلّف است که بدون آن تک‌تک گفته‌ها و حتی تمامی آثار مؤلّف به‌طور بامعنایی سخن نمی‌گویند»؛ ازاین‌رو، مساله‌ی اشلایرماخر صرفاً جنبه‌ی دستوری یا زبانی تأویل نبود زیرا این جنبه به سبب عام بودنش بر همگان مشخّص و مبرهن است بلکه او بر آن بود تا به کشف نیّت نویسنده نایل شود زیرا اشلایرماخر به دنبال معنای متن، آن‌هم معنای نهایی متن، بود که به نظر او در ذهن نویسنده‌ی اثر خانه کرده است، بنابراین او تأویل روان‌شناختی را بیش از تأویل زبانی متن مفید می‌دانست.

 

به باور او، فهم از بازسازی تجربه‌ی ذهنی مؤلّف متن حاصل می‌شود و این، همه‌ی خواسته‌ی علم هرمنوتیک است. یکی از پیش‌فرض‌های اصلی اشلایرماخر که او را به این‌جا می‌رساند که فهم، بازسازی تجربه‌ی ذهنی مؤلّف متن است، این است که اساساً فهم، فرآیندی شهودی است، بدین معنا که شخص در عملِ فهم به دنبال تجربه‌ای بی‌واسطه از موضوع می‌گردد و از نظر اشلایرماخر برای دستیابی به این شهود و تجربه‌ی بی‌واسطه «باید» و «می‌توان» تفکر شخصی دیگری را به‌عنوان یک تجربه بازسازی و بازاندیشی کرد: تأویل گفته‌های دیگری یعنی «از خود برون رفتن» و «در جای دیگری قرار گرفتن». بدین ترتیب می‌توان مراد متن را که همان نیّت مؤلّف محسوب می‌شود، دوباره تجربه کرد و فهمید. به گفته‌ی واینسهایمر، «فهم پدیدآورنده‌ای اصیل و خلّاق صرفاً متأثر از ویژگی‌های معمول و خاصّ [او] نیست؛ [بلکه] افزون بر این، مستلزم امر جزیی به‌منزله‌ی امر جزیی است و اشلایرماخر این فهم شهودی یا همدلانه را پیش‌گویی می‌نامد.» دیگر پیش‌فرض اشلایرماخر در این راه این است که نیّت نویسنده سراسر برآمده از زندگی شخصی اوست و هر لحظه‌ی اثر، تمامت زندگی او را در خود دارد؛ بدین ترتیب نیّت نویسنده، وابسته به لحظه‌ی آفرینش اثر نیست بلکه در زندگی فردی خالق اثر از پیش‌زمینه‌ی روان‌شناختی خاصّی برخوردار است. اشلایرماخر به وجود معنای نهایی در اثر اعتقاد تام داشت و از این جهت برای جنبه‌ی روان‌شناختی تأویل اهمیت فراوانی قایل بود، اما او هرگز به نقش خواننده‌ی متن در فرآیند تأویل نیندیشید؛ بدین معنا که او هرگز دغدغه‌ی این را نداشت که آیا، مثلاً، ذهن و روان خودِ خواننده در فهم متن تا چه اندازه اثرگذار است و این وظیفه‌ای بود که متفکران بعدی به دوش کشیدند.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

خب بریم یخورده سراغ سوژه های بعدی وقدما رو ول کنیم به امان خدا

ایا قدرت تفسیر میتونه هرمنوتیک روانی حاصل از قرائت رو صلب کنه؟منظورم اینه که یه بنده خدایی یه متنی رو مینویسه یا حرفی رو میگه که مستند میشه به هرحال

ایا مفسر متن میتونه منویات ذهنیش رو درراستای متن تاثیر بده یانه؟

این دوگانگی در هرمنوتیک محل بحث هست ودوتا نکته رو ملزم به پاسخ میکنه!!

ایا نویسنده باید توی متن شناسانده بشه وایا حق داره منویات ذهنیش رو چارچوب فکرمنتقل شونده بکنه یانه؟

واینکه ایا متن باید تفسیر بشه تا معنیش استخراج بشه یا متن باید قابل تاویل باشه واگر قابل تاویل نیست چجوری استانداردسازی میشه؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه
خب بریم یخورده سراغ سوژه های بعدی وقدما رو ول کنیم به امان خدا

ایا قدرت تفسیر میتونه هرمنوتیک روانی حاصل از قرائت رو صلب کنه؟منظورم اینه که یه بنده خدایی یه متنی رو مینویسه یا حرفی رو میگه که مستند میشه به هرحال

ایا مفسر متن میتونه منویات ذهنیش رو درراستای متن تاثیر بده یانه؟

این دوگانگی در هرمنوتیک محل بحث هست ودوتا نکته رو ملزم به پاسخ میکنه!!

ایا نویسنده باید توی متن شناسانده بشه وایا حق داره منویات ذهنیش رو چارچوب فکرمنتقل شونده بکنه یانه؟

واینکه ایا متن باید تفسیر بشه تا معنیش استخراج بشه یا متن باید قابل تاویل باشه واگر قابل تاویل نیست چجوری استانداردسازی میشه؟

 

بزرگوار دست گذاشتی روی بحثی که من در جایی اون رو مطرح کردم در نهایت در اون جنگ با دو تا زخمی و چند تا شهید به این نتیجه رسیدیم که در این رَه هر که از ظَنِ خود شد یارِ من...:ws3:

 

نظر منِ درویش نما اینه سجاد عزیز...:ws37:

 

متنی که مستدل باشه و در قالب یک چارچوب علمی نوشته می شه باید خودش هویت خودش رو بشناسونه و جای تفسیر در مرحله ی اول به خواننده نمی ده...مگر اینکه چارچوب نویسنده رو قبول نداشته باشه که در نهایت در قالب نقد آن را وارد می کند...

 

ولی بحث زمانی بالا می گیره که متن ها در قالب مفهومی نوشته می شن...یعنی پارامتر علمی ندارن...به قولی پارامتر های فلسفی..گاهی نقلی به قول طلاب...دارن...

اونجاست که اصل بر تفسیر هست...

 

هر فردی هم پشت اون نوشته ها باشه...هر جور بخواد مسائل رو بیان کنه..راه برای درک معانی متفاوت هست...دقیقا مصداق هزاران راه هست برای رسیدن به هدف هست...

ولی گاهی هدف در متن گم می شه....در این مسیر لازمه ی تاویل اصلا مطرح نیست..چون جنس متن نامفهوم و بدون هدف یا در لفافه ی گُم....می طلبه که مامنی بشه برای برداشت های متفاوت...:ws37:

 

نمی شه به نظرم چارچوب تعیین کرد در متون غیر علمی...

 

ما برای این می بینیم که در یک اثری بر کتاب های معروف فلسفی حاشیه نویسی می شده توسط بزرگان....و نظرات تغییر می کرده...

 

در واقع بزرگان بر بزرگان اشکال می کردند و شروع به حاشیه نویسی بر اصل می کردن...

 

چون زمینه برای تفسیر فراهم بود...

 

 

 

پ.ن:سجاد خیلی سخته یک جوری بنویسم که یکی بیاد ببینه نگه اینا از کره ی ماه دارن حرف می زنن...:ws3:

 

بزا خلاصه کنم...به نظرم...هیچ وقت نمی شه از تفسیر به غیرِ متن توسط خوانندگان جلوگیری کرد....هر جور قاعده بدیم حتی تو متون علمی(البته کمتر)...جا برای تفسیرهای متفاوت وجود داره...

 

و اصلا در بیشتر مواقع جای تعالی هست...تفسیرهای متفاوت نشان همجانبه نگر بودن یک متن رو می ده که تونسته افکار متفاوت رو پوشش بده...:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

پیش نوشت: قضیه بحث من وشما حکایت ان خط سوم منم میشه نهایتا جفتمونم خوب میدونیم از کدوم برجکمون به کدوم بارو داریم شلیک میکنیم وته خط منتظر چی هستیم وچی منتظر ماست

به هرحال بگذریم

 

نوشتار : مادربزرگم بچه که بودم داستانی از نادرشاه میگفت که چون به همه دشمنانش غلبه کرد وهمه جارو فتح نمود به خودش غره شد ویه روز رفت بالای یک بلندی ویه توپ رو به سمت اسمون شلیک کرد که الان دیگه نوبت توئه یا خدا

از قضا همون لحظه رعدوبرقی زد وخیمه گاه نادرشاه اتیش گرفت!

ونادر شاه توبه کرد!

حالا تفاوت استناد به متن وتفسیر در طول زمان رو خودت بهتر میبینی

 

پی نوشت: از قضا دوست دارم جوری حرف بزنم که فکر کنن دارم از کره مریخ حرف میزنم حداقل حرفم فهمیده میشه وسرسری از روش رد نمیشن

هرمنوتیک مگه همین نیست:ws3:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

سجاد عزیز درود...:icon_redface:

 

به نظر من نمی شه با یک مثال یک مفهوم پیچیده رو که در طول زمان معانی اون شکل گرفته رو مشخص کرد...

 

شاید بشه یک قسمتش رو نشون داد نه کل بحث رو...

 

تو مثال همیشه این خطر وجود داره که کل معنی فدای فهم مخاطب از همون یک مثال بشه...در معانی پیچیده این خطر بسیار بیشتر هست...

 

در واقع این مثال تبدیل می شه به یک مغالطه....:icon_redface:

 

که فقط منویات شخصی مثال زننده رو تامین می کنه نه کل معنی مورد بحث رو...:icon_redface:

 

 

ببخشید پا برهنه پریده وسط بحث....من اطلاعاتم کافی نیست به قدر فهم نکته ای رو عرض کردم...عذرخواهی می کنم اگه نظرم در بحث نمی گنجه:icon_redface:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
سجاد عزیز درود...:icon_redface:

 

به نظر من نمی شه با یک مثال یک مفهوم پیچیده رو که در طول زمان معانی اون شکل گرفته رو مشخص کرد...

 

شاید بشه یک قسمتش رو نشون داد نه کل بحث رو...

 

تو مثال همیشه این خطر وجود داره که کل معنی فدای فهم مخاطب از همون یک مثال بشه...در معانی پیچیده این خطر بسیار بیشتر هست...

 

در واقع این مثال تبدیل می شه به یک مغالطه....:icon_redface:

 

که فقط منویات شخصی مثال زننده رو تامین می کنه نه کل معنی مورد بحث رو...:icon_redface:

 

 

ببخشید پا برهنه پریده وسط بحث....من اطلاعاتم کافی نیست به قدر فهم نکته ای رو عرض کردم...عذرخواهی می کنم اگه نظرم در بحث نمی گنجه:icon_redface:

 

درود بر سام گرامی

فرمایش شما کاملا درست وتذکرتون کاملا بجاست

اون مثالی که من اوردم برای پی نوشتی بود که معین عزیز نوشتند وادامه یک جدل مسبوق به تاریخ بین ما دوتاست یعنی استاد ومن

ولی برای اینکه از بحث اصلی دور نشیم اجازه میخوام پیش اساتید کمی روده درازی کنم

جانی واتیمو فیلسوف معاصر درمورد هرمنوتیک میگه:

هرچیزی که ما تجربه میکنیم نه بیشتر از یک تاویل ونه کمتراز ان است...

چیزهای جهان همواره در قالب ارزش های ذهنی خود ما تاویل میشوند واینگونه است که یگانه جهانی که میتوان شناخت جهان تفاوت ها یعنی جهان تاویل هاست

 

مسئله ای که برای من در این جامعه مطرح هست ریشه وتاثیر واثربخشی تاویل گرایی یا هرمنوتیک هست همانطور که ریشه هرمنوتیک مدرن از اختلاف بر سر صلاحیت تاویل کتاب مقدس بین کلیسای کاتولیک وجنبش اصلاح طلبی دینی اغاز شد و فردریش اشلایرماخر در قامت اولین پژوهشگر هرمنوتیک مدرن انچه را که دور هرمنوتیکی نامیده میشود چنین تفسیر میکند:

در یک چیز جزئ درچارچوب کل فهمیده میشود و برعکس.مثلا معنای یک واژه به اعتبار جمله ای که ان واژه جزئی ازان است فهمیده میشود وان جمله نیز تنها به اعتبار واژه های سازنده ان قابل فهم است.فهم در مقام انطباق پیوسته این دو رخ میدهد.

 

این مسئله در هرمنوتیک متاخر نیز باقی مانده واسا وشالوده هست

حالا نکته تفکیک صحبت ها این مسئله هست که ایا عرفی گرایی قابل تاویل در جامعه هست یا نه وگرنه از اساس هرمنوتیک ارزش خودرا از دست میدهد و از واژه های خالی معنایی مستفاد نخواهد شد

سپاس:icon_gol:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
خب بریم یخورده سراغ سوژه های بعدی وقدما رو ول کنیم به امان خدا

ایا قدرت تفسیر میتونه هرمنوتیک روانی حاصل از قرائت رو صلب کنه؟منظورم اینه که یه بنده خدایی یه متنی رو مینویسه یا حرفی رو میگه که مستند میشه به هرحال

ایا مفسر متن میتونه منویات ذهنیش رو درراستای متن تاثیر بده یانه؟

این دوگانگی در هرمنوتیک محل بحث هست ودوتا نکته رو ملزم به پاسخ میکنه!!

ایا نویسنده باید توی متن شناسانده بشه وایا حق داره منویات ذهنیش رو چارچوب فکرمنتقل شونده بکنه یانه؟

واینکه ایا متن باید تفسیر بشه تا معنیش استخراج بشه یا متن باید قابل تاویل باشه واگر قابل تاویل نیست چجوری استانداردسازی میشه؟

 

میان کلامتون، این برای انواع هنرها از جمله نقاشی هم جای سوال داره.

 

دوستان اگه اطلاع دارند درباره هنر مدرن و به خصوص نقاشی، آیا نقاشان مدرن از جمله پیکاسو فقط به خاطر خلاقیتشون و اولین بودنشون اهمیت دارند؟ آیا نقاشی هاشون فقط به خاطر فرم مورد توجه هستند؟ در آثارشون محتوای جذاب و خاصی که هنرمند قصد انتقالش به مخاطب داشته باشه وجود نداره؟

 

میدونم سوالام بی ربطن ولی خیلی وقته دنبال این جواب این سوالام.

لینک به دیدگاه
میان کلامتون، این برای انواع هنرها از جمله نقاشی هم جای سوال داره.

 

دوستان اگه اطلاع دارند درباره هنر مدرن و به خصوص نقاشی، آیا نقاشان مدرن از جمله پیکاسو فقط به خاطر خلاقیتشون و اولین بودنشون اهمیت دارند؟ آیا نقاشی هاشون فقط به خاطر فرم مورد توجه هستند؟ در آثارشون محتوای جذاب و خاصی که هنرمند قصد انتقالش به مخاطب داشته باشه وجود نداره؟

 

میدونم سوالام بی ربطن ولی خیلی وقته دنبال این جواب این سوالام.

 

در مورد نقاشی واثار خاص پیکاسو اطلاع دقیق ندارم(ولی حتما سر فرصت دنبال این موضوع هم میرم) ولی چیزی که در مورد هرمنوتیک مدرن وتاویل هراثری در دنیای غرب وجود داره بازگویی مفاهیم نهفته در هر اثری به زبان زمان هست

دراین صورت مطمئنا به خاطر خاص بودن یا اولین بودن یا هر صفت تفضیلی که به اثار هنرمندان میشود چسباند نیست که مورد توجه قرار میگیرند بلکه به دلیل بیان مفاهیمی بالاتر ومتفاوت تر از سطح ساری وجاری اجتماع هست که مورد نقد وتوجه هستند

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...