آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۱ با دستِ خودت گور خودت را کَندی خوش رنگ و خط و خال و چه زیبا ... کندی در جشن عروسی با دو چشمم دیدم قدری ز یه انگشتِ خودت را... کندی [FLASH=width=4 height=4] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] 2 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن به از آن است که در دام نگاه افتادن سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟ تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟ آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است: پنجه بر خالی و در حسرت ماه... افتادن با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن "حامد عسکری" 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی شرمسار توام ای دیده ازین گریهی خونین که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل که تو در حلقهی زنجیر جنون گیر نکردی عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق به خدا ملک دلینیست که تسخیر نکردی 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم... اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم می گن قسمت ٬ گفتم نه خواستن ٬ می گن قسمت نباشه خواستن بی ارزشه٬گفتم خب نمی خوام تا قسمت بی ارزش بشه اما...قسمت لعنتی!من خواستم که نخواهم اما نشد و خواستم ٬ ولی قسمت نخواست ومن ازقسمت شکست خوردم وقسمت با ارزش شد و من.. به من ميگفت : آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم دختره از پسره پرسيد من خوشگلم؟گفت نه .گفت دوستم داري؟گفت نوچ؟گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟ گفت اصلا؟دختره چشماش پر از اشک شد. هيچي نگفت:پسره بغلش کرد گفت:تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي.تورودوست ندارم چون عاشقتم. اگه تو بميري برات گريه نميکنم چون من هم می میرم سنگ قبر من بنويسـيد خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود بر سنگ قبر من بنويسيد شيشه بود تـنها از اين نظر كه سـراپا شـكســته بود بر سنگ قبر من بنويســـــــيد پاك بود چشمان او كه دائما از اشك شسـته بود بر سنگ قبر من بنويســيد اين درخت عمري براي هر تبر و تيشه، دســــته بود بر سنگ قبر من بنويســــــيد كل عمر پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود يكى از استادان رشته ى فلسفه ، در يكى از دانشگا هها وارد كلاس درس مى شود و به دانشجويان مي گويد مي خواهد از آنها امتحان بگيرد ، بعدش صندلى اش را بلند مي كند و مي گذارد روى ميزش ، و مي رود پاى تخته سياه ، و روى تابلو ، چنين مى نويسد : ثابت كنيد كه اصلا اين " صندلى " وجود ندارد ! دانشجويان ، مات و منگ و مبهوت ، هر چه به مغز شان فشار مي آورند و هر چه فرضيه ها و فرمول هاى فلسفى و رياضى را زير و بالا مي كنند ، نمى توانند از اين امتحان سر بلند بيرون آيند . تنها يك دانشجو ، با دو كلمه ، پاسخ استاد را مي دهد . او روى ورقه اش مي نويسد : كدام صندلى ؟؟ این ربطی به عشق نداشت ولی جالب بود گذاشتم دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه نمي توانستند از هم جدا باشند، با خواندن يک جمله معـــروف از هــم جـــدا مي شــوند تا يکديگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار ديگــري همديگر را نمي بينند. چون هر دو به صورت اتفاقي و به جمله معروف ويليام شکسپير بر مي خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده اول به نام عشق. . . دوم به نام تو. . . سوم به ياد مرگ . . . بر لوح شيشه اي قلبت بنويس: يا تو و عشق، يا من و مرگ زمان! به من آموخت كه دست دادن معني رفاقت نيست.... بوسيدن قول ماندن نيست..... و عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست در تنهايي خود لحظه ها را برايت گريه كردم در بي كسيم براي تو كه همه كسم بودي گريه كردم در حال خنديدن بودم كه به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه كردم در حين دويدن در كوچه هاي زندگي بودم كه ناگاه به ياد لحظه هايي كه بودي و اكنون نيستي ايستادم و آرام گريه كردم ولي اكنون مي خندم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي كه به خاطرت اشك هايم را قرباني كردم عشق درلحظه پدید می آید،دوست داشتن درامتدادزمان._این اساسی ترین تفاوت میان عشق ودوست داشتن است. زندگی یعنی ناخواسته به دنیا اومدن مخفیانه گریستن دیوانه وارعشق ورزیدن وعاقبت در حسرت آنچه دل می خواهدومنطق نمی پذیردسوختن. 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ دوست واژه است واژه ای که از لبِ فرشته ها چکیده است دوست نامه است نامه ای که از خدا رسیده است نامه ی خدا همیشه خواندنی است توی دفتر فرشته ها واژه ی قشنگ دوست،ماندنی است. 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ آدمـــهــا ..، نــمـی فـهمـنـت …. تـرجـمـه ات مـیـکـنـنـد ؛ آن هـم بـه زبـان خـودشـان ..! 4 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ چقد سخته عاشق باشی و با معشوقت حرفای عاشقونه بزنی اما بدونی مال تو نیس بدونی آغوشش واسه یکی دیگس بدونی ازت دور میشه و تو واسه همیشه تنهایی 1 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ خسته ام از این زندان که نامش زندگیست پس قشنگیهای دنیا دست کیست؟ باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟ لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ روحــم مـی خواهد برود یك گوشه بنشیند پشتش را بكند به دنیــا پاهایش را بغـل كند و بلند بلند بگوید : من دیگر بــازی نمی كنم خستــه ام . .. لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ خیلی وقته که دیگه تنها شدم خیلی وقته درگیرغمها شدم خیلی وقته که دارم دق می کنم همرو مثل خودم یه جوری عاشق می کنم خیلی وقته از خودم بی خبرم خیلی وقته که دارم از دل اون دل می کنم خیلی وقته که دارم پر می کشم به آسمون فقط از خدا می خوام یه روزی باز برگرده اون خیلی وقته که دیگه غرقم تو رویایی سیاه همش تو دلم میگم تورو خدا بازم بیا خیلی وقته که دیگه غصه شده سهم دلم خیلی وقته که دیگه حس می کنم باید برم خیلی وقته که تورو سپردمت دست خدا احساسم بهم میگه باید از هم بشیم جدا خیلی وقته که میگم پیشم بمون آخه من دارم میرم پیش خدای مهربون خیلی وقته که چشام بارونی خیلی وقته این دلم زندونی خیلی وقته که چشام شده پراز خون مثل چشمای پراز حسرت مجنون خیلی وقته عاشقم اما کسی نمی دونه میدونم ازاین دلم آخر هیچی نمی مونه خیلی وقته........ [FLASH=width=4 height=4] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] 1 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ اسمتو گذاشتم نفس که اگه بری منم برم چقدر صادقانه بود قول و قرارم با تو 1 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ چه سخت است تشییع عـشق بر روی شانه های فراموشی و دل سپردن به قبرستان جدایی وقتی می دانی پنج شنبه ای نیست تا رهگذری بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند... 1 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ کاش می شد خالی از تشویش بود برگ سبزی تحفه ی درویش بود کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد کنارش می نشست کاش با هر دل , دلی پیوند داشت ... هر نگاهی یک سبد لبخند داشت کاش لبخندها پایان نداشت سفره ها تشویش آب ونان نداشت کاش می شد ناز را دزدید و برد بوسه رابا غنچه هایش چید و برد کاش دیواری میان ما نبود بلکه می شد آن طرف تر را سرود کاش من هم یک قناری می شدم 1 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ هرکسی عاشق نشد دیوانه نیست هرکه دیوانه نشد پروانه نیست در پی عــــشق تو دل دیوانه شد شمع گشتی ودلـــم پروانه شد ازلهیب عشـــــــق تو افروختم عــــشق را به سادگی نفروختم ناگهان در بی کسی ها گم شدم رفتی وافســـانه ی مردم شدم تا به کی چشم انتظاری سوختم بس که چشمم را به راهت دوختم تا به کی دیدار چشمت در خیــــال زندگــــی با آرزوهای محــــــال 1 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم من می توانم ! می شود ! آرام تلقین می کنم حالم ، نه ، اصلا خوب نیست .... تا بعد، بهتر می شود .... فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین ! خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست ! این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم. 1 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ آدم هـا می آینـد زنـدگی می کننـد می میـرنـد و می رونـد ... امـا برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ِ تــو آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد! مـی مـــانــد و نبـودنـش در بـودن ِ تـو چنـان تـه نـشیـن می شـود کـه تـــو می میـری در حالـی کـه زنــده ای ... 1 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگردر روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی. خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است 1 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آذر، ۱۳۹۱ اگه از یاد تو رفتم اگه رفتی تو زدستم اگه یاد دیگرونی ... من هنوز عاشقت هستم با وجود اینکه گفتی دیگه قهری تا قیامت با تموم سادگی هام گفتم اما به سلامت شاید این خوابه که دیدم هر چه حرف از تو شنیدم قلب ناباور من گفت من به عشقم....نرسیدم! پیش از این نگفته بودی غیر من کسی رو داری توی گریه توی شادی سر رو شونه هاش بذاری تو رو می بخشم و هرگز دیگه یادت نمی افتم برو زیبای عزیزم ... تو گرونی ... من چه مفتم 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده