mani24 29665 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2014 روز نبودنت را بر روی دیوار خط کشیدم ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد خوش به حال تو که خودت را راحت کردی تنها یک خط کشیدی آن هم روی مــــــــــــن 1
mani24 29665 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2014 آغوش تو که باشد... خواب دیگر بهانه ای برای خستگی نیست...! و تپش های قلبت میشود لالایی کودکانه ام... کنارم بمان... میخواهم.. صبح چشمانم در نگاه تو...بیدار شود..!! 2
mani24 29665 ارسال شده در 10 اردیبهشت، 2014 به حرمت تمام عاشقانه ها بمان و عاشقی کن شاید حال دلم خوب شود 2
mani24 29665 ارسال شده در 11 اردیبهشت، 2014 در کوچه ها ..... ترنم اسمان نواخته میشود ... باران میبارد ... بوسه های عشق بر جای پای عاشقان نواخته میشود ... تو مرا میبینی .....در خودت ... دستم را میگیری ... و مرا به اسمان دلت رهسپار میکنی ......جانم را به جانت پایپند میکنی ... فصل نگاهمان را .....چه عاشقانه تماشا میکنیم .... باران . ...شاهد پیمان قلبمان ... مینوازد و ثبت میکند .. بوسه ها را ... نوازش ها را .. خاطرات را در هم اغوشیمان .... شاهزاده ی من ...
mani24 29665 ارسال شده در 11 اردیبهشت، 2014 عشق من در اغوشت ارام میگیرم ....همه ی دلواپسیها و دلتنگی هایم را ..... در اغوشت به باد میسپارم .... نگاهم را به سویت روانه میکنم ...... تنم را به اغوشت وصله میزنم و تو را محو اغوشم میکنم ... کالبد وجودم را محصور صدای زمزه ی باران چشمانم میکنم .... سکوت درونم را به تن پوشی از جنس مهر در چشمانت تلاوت میکنم ... عاشقانه هایم را از قلبم برروی نگاهت حک میکنم ...... تو را صدا میکنم ... سرود عشق زندگیمان را به اوای قاصدک های عاشق یکی میکنم ... تو را صدا میکنم ... انتظار را تماشای کوچه های تشنه قدمهایمان به سکوت وادار میکنم ...... تو را صدا میکنم .... پس بخوان سکوت انتظار اغوشم را .......که چه بیتاب دلم تو را صدا میکند ...... زندگی من ...
mani24 29665 ارسال شده در 12 اردیبهشت، 2014 گاهی، فقط گاهی فکر میکنم تمامش یک سوء تفاهم است؛ آن خنده ها، دستهای در هم گره کرده، نگاه های گرم.. دستهایم را می گیرد و می خندد... بعد هر چه فکر میکنم یادم نمی آید به چه فکر میکردم ! 1
mani24 29665 ارسال شده در 13 اردیبهشت، 2014 زندگی شبیه شعریست ؛ قافیه هایش با من ، ” تو ” فقط همیشه ردیف باش ! 1
mani24 29665 ارسال شده در 13 اردیبهشت، 2014 هر برگی که دست روزگار از دفتر زندگانيم جدا می کند , آرزويی شيرين را با خود به همراه دارد که با فنا شدنش , جزئی از وجود مرا به تباهی می کشاند ... و من هر روز در انتظار برگی ديگرم ... ولی افسوس که آن روزهای خوش هرگز فرا نخواهد رسيد ... و شايد روزی که از آن می گريزم فرا رسد و من در گورستان آرزوهايم , در زير خروارها خاک که جسم نحيفم را در آغوش گرفته به ابديت بپيوندم ...!!! [TABLE] [TR] [TD][/TD] [TD]براي ديدن اين عكس با اندازه واقعي اينجا كليك كنيد . اندازه واقعي اين عكس 599x898 مي باشد[/TD] [/TR] [/TABLE]
mani24 29665 ارسال شده در 13 اردیبهشت، 2014 ﭘـــﺲ ﺍﺕ ﻧﻤـــﯽ ﺩﻫﻢ.. ﺑـــﻪ ﻫـــﯿﭻ ﺳﺎﻋــــﺘﯽ ﺑـــﻪ ﻫﯿـــﭻ ﺩﻗﯿﻘـــﻪ ﺍﯼ ﺑـــﻪ ﻫﯿـــﭻ ﻗﯿﻤﺘــــﯽ ! ﺳﺨﺖ ﭼﺴﺒﯿــــﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻤﺎﻣــــﺖ ﺭﺍ ﻣﮕــر ﺗو را ﺳـــــﺎﺩﻩ ﺑﺪﺳــــﺖ آﻭﺭﺩﻡ ... ﮐﻪ راحـــــت ﺍﺯ ﺩﺳﺘــــﺖ ﺑﺪهــــم ... 1
mani24 29665 ارسال شده در 14 اردیبهشت، 2014 انگـــار قـــانــونــ شبـــ سُکــوتــ استــــ . . . حـتـــی آنهـــایـــی کـهـ بیــدارنـــد ، بــی صــدا گــریــهـ میکنـــد !
mani24 29665 ارسال شده در 14 اردیبهشت، 2014 نبودن هایت آنقدر زیاد شده اند که هر رهگذری را شبیـﮧ تو می بینم !! نمی دانم غریبـﮧ ها ” تـــــــــــــــ ــــو ” شده اند یا تو ” غریبـــــــــ ـــــــــــــــــﮧ ” ؟؟!! 1
mani24 29665 ارسال شده در 14 اردیبهشت، 2014 پشت این نگاه که گاهی کم سو خیره می ماند به راه .... و گاه گاهی می نشیند به اشک ..... و اینروز ها نگاه بر می گیرد از هر چیز شاید... هنوز انتظاری کهنه نفس می کشد...... 1
mani24 29665 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2014 خدای مهربانم ! از امروز تمامی مشکلاتم را با ” مداد ” و نعمتهایم را با ” خودکار ” می نویسم ! می دانم که مشکلاتم را با پاک کن مهربانیت پاک خواهی کرد . . . 1
mani24 29665 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2014 چقدر شبیهِ عکسم شده ام یادم نمی آید به چه نگاه می کردم یادم نمی آید کجا ایستاده بودم كسي چهارزانو که جهانش در کادرِ کوچکی خلاصه شده است کنارِ پنجره آفتاب می بارد و سايه اي ست که پشتِ دوربین ایستاده است هنوز دارد لبخند می زند لبخند می زند لبخند می زند .. و كسي بیرون از کادر گریه می کند 1
mani24 29665 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2014 نگاه کن مرا ای مهر فروزنده ای ماه تابنده ببین مرا! ببین همان دیروزی ام همان تکراری، همیشگی ببین دلم تنگ است دلم برای بودنت تنگ است غم هجرت به دلم غم نشانده و قفل کلامت به گردابم کشانده بیش از این روحم را میازار و تنم را زخمی سکوتت نکن غمهایم را ببین نپرس از این دلتنگی چه بگویم که گفتنم باورت آید
mani24 29665 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2014 سلسله موی دوست موی تو سلسله، دل در خم آن سلسله هاست دل من مجنون ز پی ت همسفر قافله هاست در همه شهر ز عشق من و تو ولوله هاست «بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست» *** شب و دلتنگی و این چشم پر از حسرت خواب منم و شوق وصال تو و در یای سراب نقش روی تو که افتاده در این جام شراب «مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست» *** باغبان هسته ی محنت به دلم می کارد غم عشق تو چو باران به سرش می بارد نیست عقلی که ز رسوا شدنم وادارد «آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست» *** عشق شمشیر غم آگین به دل انگیختن است شوق وصل و غم هجران به هم آمیختن است آخر عاشقی از دار غم آویختن است «بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست» *** چشم امید من و حادثه کوری و عشق شوق دیدار تو و حسرت و رنجوری و عشق با زبان دل خشکیده ام از شوری و عشق «باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق 1
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2014 تصویر آخر تصویر توست پرتره همیشه ناتمام این بار من در تو تمام شدم. 1
آریودخت 43941 مالک ارسال شده در 12 تیر، 2014 حافظ سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند دی گلهای ز طرهاش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند پیش کمان ابرویش لابه همیکنم ولی گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب کز گذر تو خاک را مشک ختن نمیکند چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند دل به امید روی او همدم جان نمیشود جان به هوای کوی او خدمت تن نمیکند ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر بی مدد سرشک من در عدن نمیکند
آریودخت 43941 مالک ارسال شده در 12 تیر، 2014 ای یار قلندردل دلتنگ چرایی تو از جغد چه اندیشی چون جان همایی تو بخرام چنین نازان در حلقه جانبازان ای رفته برون از جا آخر به کجایی تو دادهست ز کان تو لعل تو نشانیها آن گوهر جانی را آخر ننمایی تو بس خوب و لطیفی تو بس چست و ظریفی تو بس ماه لقایی تو آخر چه بلایی تو ای از فر و زیبایی وز خوبی و رعنایی جان حلقه به گوش تو در حلقه نیایی تو ای بنده قمر پیشت جان بسته کمر پیشت از بهر گشاد ما دربند قبایی تو از دل چو ببردی غم دل گشت چو جام جم وین جام شود تابان ای جان چو برآیی تو هر روز برآیی تو بازیب و فر آیی تو در مجلس سرمستان باشور و شر آیی تو شمس الحق تبریزی ای مایه بینایی نادیده مکن ما را چون دیده مایی تو "مولانا "
ارسال های توصیه شده