رفتن به مطلب

یــاد یـــار


آریودخت

ارسال های توصیه شده

روز نبودنت را بر روی دیوار خط کشیدم

 

ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد

 

خوش به حال تو که خودت را راحت کردی

 

تنها یک خط کشیدی

 

آن هم روی مــــــــــــن

 

20781.png

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 663
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آغوش تو که باشد...

 

 

خواب دیگر بهانه ای برای خستگی نیست...!

 

 

و تپش های قلبت میشود لالایی کودکانه ام...

 

 

کنارم بمان...

 

 

میخواهم..

 

 

صبح چشمانم

 

 

در نگاه تو...بیدار شود..!!

Cute-Couple-Photo.jpg

لینک به دیدگاه

در کوچه ها .....

 

ترنم اسمان نواخته میشود ...

 

باران میبارد ...

 

بوسه های عشق بر جای پای عاشقان نواخته میشود ...

 

تو مرا میبینی .....در خودت ...

 

دستم را میگیری ...

 

و مرا به اسمان دلت رهسپار میکنی ......جانم را به جانت پایپند میکنی ...

 

فصل نگاهمان را .....چه عاشقانه تماشا میکنیم ....

 

باران . ...شاهد پیمان قلبمان ...

 

مینوازد و ثبت میکند ..

 

بوسه ها را ...

 

نوازش ها را ..

 

خاطرات را در هم اغوشیمان ....

 

شاهزاده ی من ...

 

2595.jpg

لینک به دیدگاه

عشق من

 

در اغوشت ارام میگیرم ....همه ی دلواپسیها و دلتنگی هایم را .....

 

در اغوشت به باد میسپارم ....

 

نگاهم را به سویت روانه میکنم ......

 

تنم را به اغوشت وصله میزنم و تو را محو اغوشم میکنم ...

 

کالبد وجودم را محصور صدای زمزه ی باران چشمانم میکنم ....

 

سکوت درونم را به تن پوشی از جنس مهر در چشمانت تلاوت میکنم ...

 

عاشقانه هایم را از قلبم برروی نگاهت حک میکنم ......

 

تو را صدا میکنم ...

 

سرود عشق زندگیمان را به اوای قاصدک های عاشق یکی میکنم ...

 

تو را صدا میکنم ...

 

انتظار را تماشای کوچه های تشنه قدمهایمان به سکوت وادار میکنم ......

 

تو را صدا میکنم ....

 

پس بخوان سکوت انتظار اغوشم را .......که چه بیتاب دلم تو را صدا میکند ......

زندگی من ...

 

5acf8539596d.jpg

لینک به دیدگاه

گاهی، فقط گاهی فکر میکنم تمامش یک سوء تفاهم است؛

آن خنده ها، دستهای در هم گره کرده، نگاه های گرم..

دستهایم را می گیرد و می خندد...

بعد هر چه فکر میکنم یادم نمی آید به چه فکر میکردم !

لینک به دیدگاه

هر برگی که دست روزگار از دفتر زندگانيم جدا می کند ,

 

آرزويی شيرين را با خود به همراه دارد که با فنا شدنش ,

 

جزئی از وجود مرا به تباهی می کشاند ...

 

و من هر روز در انتظار برگی ديگرم ...

 

ولی افسوس که آن روزهای خوش هرگز فرا نخواهد رسيد ...

 

و شايد روزی که از آن می گريزم فرا رسد و من در گورستان آرزوهايم ,

 

در زير خروارها خاک که جسم نحيفم را در آغوش گرفته به ابديت بپيوندم ...!!!

[TABLE]

[TR]

[TD]wol_error.gif[/TD]

[TD]براي ديدن اين عكس با اندازه واقعي اينجا كليك كنيد . اندازه واقعي اين عكس 599x898 مي باشد[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

22q5u3dspth83b9pd93g.jpg

لینک به دیدگاه

10.jpg

 

 

ﭘـــﺲ ﺍﺕ ﻧﻤـــﯽ ﺩﻫﻢ..

 

ﺑـــﻪ ﻫـــﯿﭻ ﺳﺎﻋــــﺘﯽ

ﺑـــﻪ ﻫﯿـــﭻ ﺩﻗﯿﻘـــﻪ ﺍﯼ

ﺑـــﻪ ﻫﯿـــﭻ ﻗﯿﻤﺘــــﯽ !

 

ﺳﺨﺖ ﭼﺴﺒﯿــــﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻤﺎﻣــــﺖ ﺭﺍ

ﻣﮕــر ﺗو را ﺳـــــﺎﺩﻩ ﺑﺪﺳــــﺖ آﻭﺭﺩﻡ ...

ﮐﻪ راحـــــت ﺍﺯ ﺩﺳﺘــــﺖ ﺑﺪهــــم ...

لینک به دیدگاه

انگـــار قـــانــونــ شبـــ سُکــوتــ استــــ . . .

 

حـتـــی آنهـــایـــی کـهـ بیــدارنـــد ،

 

بــی صــدا گــریــهـ میکنـــد !

لینک به دیدگاه

نبودن هایت آنقدر زیاد شده اند

 

که هر رهگذری را شبیـﮧ تو می بینم !!

 

نمی دانم غریبـﮧ ها ” تـــــــــــــــ ــــو ” شده اند

 

یا تو ” غریبـــــــــ ـــــــــــــــــﮧ ” ؟؟!!

 

06526481082926835264.jpg

لینک به دیدگاه

پشت این نگاه

که گاهی

کم سو خیره می ماند به راه ....

و گاه گاهی

می نشیند به اشک .....

و اینروز ها

نگاه بر می گیرد از هر چیز

شاید...

هنوز انتظاری کهنه نفس می کشد......

 

A_Tranquil_Moment.jpg

لینک به دیدگاه


خدای مهربانم !

 

از امروز تمامی مشکلاتم را با ” مداد ” و نعمتهایم را با ” خودکار ” می نویسم !

 

می دانم که مشکلاتم را با پاک کن مهربانیت پاک خواهی کرد . . .

لینک به دیدگاه

چقدر شبیهِ عکسم شده ام

 

یادم نمی آید

 

به چه نگاه می کردم

 

یادم نمی آید

 

کجا ایستاده بودم

 

كسي

 

چهارزانو

 

که جهانش در کادرِ کوچکی

 

خلاصه شده است

 

کنارِ پنجره

 

آفتاب می بارد

 

و سايه اي ست

 

که پشتِ دوربین

 

ایستاده است

 

هنوز دارد

 

لبخند می زند

 

لبخند می زند

 

لبخند می زند ..

 

و كسي

 

بیرون از کادر

 

گریه می کند

لینک به دیدگاه

نگاه کن مرا

 

ای مهر فروزنده

 

ای ماه تابنده

 

ببین مرا! ببین

 

همان دیروزی ام

 

همان تکراری، همیشگی

 

ببین دلم تنگ است

 

دلم برای بودنت تنگ است

 

غم هجرت به دلم غم نشانده و

 

قفل کلامت به گردابم کشانده

 

بیش از این روحم را میازار

 

و تنم را زخمی سکوتت نکن

 

غمهایم را ببین

 

نپرس از این دلتنگی

 

چه بگویم که گفتنم باورت آید

لینک به دیدگاه

سلسله موی دوست

 

موی تو سلسله، دل در خم آن سلسله هاست

 

دل من مجنون ز پی ت همسفر قافله هاست

 

در همه شهر ز عشق من و تو ولوله هاست

 

«بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

 

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست»

 

***

 

شب و دلتنگی و این چشم پر از حسرت خواب

 

منم و شوق وصال تو و در یای سراب

 

نقش روی تو که افتاده در این جام شراب

 

«مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

 

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست»

 

***

 

باغبان هسته ی محنت به دلم می کارد

 

غم عشق تو چو باران به سرش می بارد

 

نیست عقلی که ز رسوا شدنم وادارد

 

«آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

 

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست»

 

***

 

عشق شمشیر غم آگین به دل انگیختن است

 

شوق وصل و غم هجران به هم آمیختن است

 

آخر عاشقی از دار غم آویختن است

 

«بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

 

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست»

 

***

 

چشم امید من و حادثه کوری و عشق

 

شوق دیدار تو و حسرت و رنجوری و عشق

 

با زبان دل خشکیده ام از شوری و عشق

 

«باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

 

حافظ

 

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند

همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند

 

دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس

گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند

 

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او

زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند

 

پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی

گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند

 

با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب

کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند

 

چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پرشکن

وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی‌کند

 

دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود

جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند

 

ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد

کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند

 

 

دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر

بی مدد سرشک من در عدن نمی‌کند

لینک به دیدگاه

ای یار قلندردل دلتنگ چرایی تو

 

از جغد چه اندیشی چون جان همایی تو

 

 

بخرام چنین نازان در حلقه جانبازان

 

ای رفته برون از جا آخر به کجایی تو

 

 

داده‌ست ز کان تو لعل تو نشانی‌ها

 

آن گوهر جانی را آخر ننمایی تو

 

 

بس خوب و لطیفی تو بس چست و ظریفی تو

 

بس ماه لقایی تو آخر چه بلایی تو

 

 

ای از فر و زیبایی وز خوبی و رعنایی

 

جان حلقه به گوش تو در حلقه نیایی تو

 

 

ای بنده قمر پیشت جان بسته کمر پیشت

 

از بهر گشاد ما دربند قبایی تو

 

 

از دل چو ببردی غم دل گشت چو جام جم

 

وین جام شود تابان ای جان چو برآیی تو

 

 

هر روز برآیی تو بازیب و فر آیی تو

 

در مجلس سرمستان باشور و شر آیی تو

 

 

شمس الحق تبریزی ای مایه بینایی

 

نادیده مکن ما را چون دیده مایی تو

 

"مولانا "

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...