mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ عاقبت باید رفت عاقبت باید گفت با لبی شاد و دلی غرفه به خون كه خداحافظ تو . . . گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت شكست گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست باید از كوی تو رفت دانم از داغ دلم بی خبری و ندانی كه كدام جام شكست كه كدام رشته گسست گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی عاقبت باید رفت عاقبت باید گفت [FLASH=width = 350 height = 25] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] چرا دنیا نمی فهمد که انجا پای دیوار دختری ارام و غمگین میدهد جان مردکی با صورتی ارام و مهتابی امان میخواهد از طوفان نسیمی سرد و بی پروا میزند سیلی به گوش کودکی تنها چرا دنیا نمی فهمد که در خانه ای در انتهای کوچه ای تاریک و تنگ عده ای هستند که می خواهند مرگ خود را از خدا یا کلاغی روی بام میکند راز و نیاز یا که انجا اسب تنها می دود شیهه کشان چرا دنیا نمی فهمد که انها با دلی غمگین و درد الود به او دل بسته اند 5 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ امشب خسته ام خسته تر از هر روز... کاش میشد گوشه ای نوشت خدایا امشب خیلی خسته ام فردا بیدارم نکن... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ من یقین دارم که برگ کاین چنین خود را رها کردست در اغوش باد فارغ است از یاد مرگ لا جرم چندان که در تشویش از این بیداد نیست پای تا سر،زندگیست ادمی هم مثل برگ میتواند زیست بی تشویش مرگ گر ندارد همچو او ،اغوش مهر باد را می تواند یافت لطف هرچه بادا باد را 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ همیشه این سوال ذهن مرا در بر میگیرد : که چـــــــــرا ؟ اعتماد نگاه دیگران به تن ِزن ختم می شود ؟! مگر زن خلاصه شده در همین یک بدن ؟! کاش او را برای مهربانی قلبش می خواستــــی ... ... نـــه آنکه فقط شب را با تو به سر کنـــد !!! تو ! تمام قلب این زن را تسخیــر کردی ... ولی فقط پیچ و تاب تنش زیباست ؟؟؟ چـــــــــــــــــرا لبخنــــــــدش را نمی بینــــــــــــــی که از سردی ِ نگاهت بر روی لبانــــــــــــــش یــــــخ زده ... ؟؟؟ 5 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۱ خسته ام با قلبی زخم دیده با کمری شکسته با گردنی خمیده با لبی مچاله با دستانی چروک و استخوانی پوکیده ذهنی مغشوش چشمانی کم سو پاهایی لرزان چگونه بی عصا قدم بردارم 2 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ دستانت ، صدایت و آغوشت را از من گرفتی نگاهت را مگیر 1 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ خدایا !!! در دنیای خود در زندانی حبس و در دنیای دیگران سرمست ای زندانبان!!! مرا آزاد کن که پیر و ناتوان شدام یا جهنم را نصیب گردان یا بهشت را اخر این برزخ دیگر چیست ؟؟؟ لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ تا آبی ِ دریا تا پشتِ یک ستاره اوجِ لمس دستانَت امشب، خیالت... ... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ از دل و دیده، گرامیتر هم آیا هست ؟ - دست، آری، ز دل و دیده گرامیتر : دست ! زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان، بیگمان دست گرانقدرتر است. هر چه حاصل كنی از دنیا، دستآورد است ! هر چه اسباب جهان باشد، در روی زمین، دست دارد همه را زیر نگین ! سلطنت را كه شنیده ست چنین ؟! شرف دست همین بس كه نوشتن با اوست ! خوشترین مایه دلبستگی من با اوست. در فروبستهترین دشواری، در گرانبارترین نومیدی، بارها بر سرخود، بانگ زدم : - هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست كه هست ! بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به كار، كوه را چون پر كاه از سر راهت بردار ! وه چه نیروی شگفتانگیزی است، دستهایی كه به هم پیوسته است ! به یقین، هر كه به هر جای، درآید از پای دستهایش بسته است ! دست در دست كسی، یعنی : پیوند دو جان ! دست در دست كسی یعنی: پیمان دو عشق ! دست در دست كسی داری اگر، دانی، دست، چه سخنها كه بیان میكند از دوست به دوست ؛ 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ لحظهای چند كه از دست طبیب، گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛ نوشداروی شفابخشتر از داروی اوست ! چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دستٰ پرچم شادی و شوق است كه افراشتهای ! لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست ! دست، گنجینه مهر و هنر است : خواه بر پرده ساز، خواه در گردن دوست، خواه بر چهره نقش، خواه بر دنده چرخ، خواه بر دسته داس، خواه در یاری نابینایی، خواه در ساختن فردایی ! آنچه آتش به دلم میزند، اینك، هر دم سرنوشت بشرست، داده با تلخی غمهای دگر دست به هم ! بار این درد و دریغ است كه ما تیرهامان به هدف نیك رسیده است، ولی دستهامان، نرسیده است به هم ! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ دنــیــا را وارونــه می خــواهــم ... آدم هــا را ... اتـــفــاق هــا را ... نرســیــدن هــا را ... نتــوانــســتــن هــا را ... نخـــواســتن هــا را نــیـــز ! ... دلـــم مــی خـــواهــد رویـــاهـــا از ســر و کـــول هــم بــالا بــرونــد ... مردمـــان بخــندنــد از تـــه دل ... مــی خــواهــم هــر کســی دســت دراز کــند و ستاره خــتودش را بچیـــند از بـــالا .... مــی خـــواهــم دیـــگــر ســر بـــه تــــن هــیــچ غـــصه ای نــباشـــد .. 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ به تو گفتم " شعری بخوان " خندیدی و گفتی "شعر یعنی تـــــــــــو ، یعنی همان نگاه عاشق محو دلدادگی ها ، یعنی همان آغوش بی منت از سوختن ها و محو شدن در بودن ها .... " تـــــــــــو نگفتی "شعر یعنی بریدن ها ، یعنی گریه ها ، یعنی کابوس ها ، بی تو بودن ها ، بی من رفتن ها ، و باز هم نفهمیدم مصرع آغازین شعر من و تـــو چه بود ؟!!!! 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ امشب هوا انقدر سرد است که دلتنگ آن روزهــــا می شوم آن روزهـــا که در جیب هایم ، برای دستان خودم جا نبود به حرمت خاطره هایت دیگر از سرمــــا دست در جیب هایم نمی کنم تا هیچ وقت فراموشم نشود جایت را هیچ چیز پر نخواهد کرد ... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ جای خالیت مثل کفش سیندرلا اندازه هیچ یک از مردم شهر نشد... حتی به زور !!! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ برای بعضی درد ها نه می توان گریه کرد نه می توان فریاد زد برای بعضی درد ها فقط می توان نگاه کرد لبخند زد و بی صدا شـــــکســـت ... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۱ عجب خیاط مارهر یست دنیا دل هیچکس را برای مــــا ندوخــــتـــــ...... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۱ گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم . 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۱ من همون دیوونه ایم که هیچوقت عوض نمیشه... همونی که همه باهاش خوشحالن اما کسی باهاش نمیمونه... همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اما همه ناراحتش میکنن... همونی که تکیه گاه خوبیه اما واسش تکیه گاهی نیست... همون!!! . . 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۱ گفتی بازی برد و باخت دارد … ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو زندگی کردم !!! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۹۱ می سپارمت به همانی که تو را به جان من انداخت....!! - تقدیــــر - 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده