Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ آهای مردم شهر خوابیده اید و جار میزند جارچی شهر قصه نا فرجامی عشق را.......... 5 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ آن روز که یکی بود و یکی نبود و آنکه بود من بودم که میوه ی عشق می چید چه کودکانه........ 4 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ چه زبیا بود آن زمان بازی عشق ، گویی عشق بود که پرواز میکرد به سوی دل 5 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ وخداوندگار میداند چه صادقانه پشت پرده ای از ایمان دل را باختم 5 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ چه سنگین بود کوله بار عشقش آن زمان؟؟؟؟!!!!! 4 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ گویی تمامی ماهی های دریاچه ی عشق راصید کرده بود برای من....... 5 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ سجده گاهش سفره نان عاشقی بود که می گستردم برایش بی پروا 5 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ به خدا آسان نبود شمارش لحظه ها ی پروراندن عشقت در درونم 5 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ ویا بالیدن آن در گهواره ی تنهایی.......... 5 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ که تو این چنین رهایش کردی و من این چنین بی پناه سر تسلیم فرود آوردم در برابر بی پناهی 5 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ و ندانستم به کدامین حق می ربایند دستان بی شرم هوس عاشقانه هایم را ؟؟؟ 4 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ آهای مردم شهر کسی بیدار نیست تا برگرداند به من کودکیم را؟؟؟؟؟؟ 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده