B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۴ خداوندا مرا آن ده که آن به... 940618 18:08 5 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۴ دستت را به من بده بیا... بیا؛ ببین چقدر شبیه تو شدهام! شبیه خندههایت شبیه گریههایت حتی روزگارم هم شبیه تو شده راستی... توام شبیه من شدهای؟ 940802 17:48 3 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۴ می توانی با «عشق» هر کاری که دلت میخواهد، بکنی... میتوانی مثل یه گل شمعدانی، آن را قلمه بزنی و تکثیرش کنی؛ تا همه وجودت لبریز از عشق شود. یا... میتوانی مثل یک حسنیوسف، جوانه تازه نورستهاش را ببری و مسیر تکثیرش را قطع کنی؛ تا همین اندازه که عشق ورزیدی، کافی است. تو میتوانی! هر کاری که دلت میخواهد با «عشق» بکنی... 940803 00:18 3 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۴ موهای بیچاره همه را زدم آنقدر که صدای اعتراض کسی بلند نشود، کوتاهشان کردم آنقدر که کسی نگوید دختره یک چیزیاش شده! افتاده به جان موهای بیزبانش کسی که نمیداند... موهایم مرا یاد تو میانداخت که دوستشان داشتی حالا هم که کوتاهشان کردم، به من دهنکجی میکنند که از که فرار میکنی؟ از خودت؟؟ هه... حالا موهای کوتاهم مرا یاد تو میاندازد عجب موهای عجیبی دارم من زبان مرا نمیفهمند اما زبان تو را خوب از بر شدهاند... 940803 00:38 ما زنها رسم خوبی داریمزمانه که سخت میگیرد، شروع میکنیم به کوتاه کردن ناخنها، موها، حرفها، رابطهها... _ ویرجینیا وولف _ 5 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۴ خدایا عاشقتم!!!:hapydancsmil: خیلی خیلی بیشتر از قبل :hapydancsmil: یه وقتایی دستمو گرفتی و بلندم کردی که اصلا انتظارشو نداشتم! تو چقدر بزرگی و من چقدر کوچیک که گاهی وقتا یادم میره فقط و فقط باید بیام سراغ خودت! فقط تو! خدایا ممنونم که منو فراموش نمیکنی (با اینکه بد ام...) دوستت دارم خدای من 940809 01:53 5 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۴ پاییز... پاییز... فصل شورانگیز پاییز دوست داشتنی من کسی چه میداند که چه آرامشها و ترسهایی که در پس روزهای سرد تو نداشتهام چه شوقهای کودکانه که در هوای سرد تو تجربه کردم دلتنگ میشوم برای روزهای رفتهام... برای سالهای دور _______________________ یاد بابام افتادم اون وقتا که تازه رفته بودم مدرسه بعضی روزا که بابا منو میبرد مدرسه دستای کوچیک و سردمو میگرفت تو دستای بزرگ و مردونهاش دستاش همیشه گرم بود! میخندیدم و میگفتم بابا دستاش مثل بخاری همیشه گرمه دلم تنگه بابا... خیلی زیاد 940815 1:08 5 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۴ آتیش حسادت خیلی چیزا رو میسوزونه! همیشه سعی کردم حسود نباشم! برای آرامش خودم... و خدا رو شکر که اکثر اوقات هم نبودم ولی گاهی وقتا... و حالا... خدایا به دلم آرامش بده 940827 17:31 3 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۴ نازنینم تنها، برای توست ... به خیاطی بگو تا اندکی درزهای تنگِ دل را شُل کند... 940830 21:14 3 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 آذر، ۱۳۹۴ وقتی واژههای خاص عام میشوند، عامیانه به کار میروند! باید قید خیلی چیزها را زد... 940901 22:09 4 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۴ دیشب یه خواب خندهدار و در عین حال ترسناک و اکشن دیدم! خواب دیدم مثل قدیما، پنجتاییمون توی خونه هستیم و دوتا حیوون (یه مار و یه تمساح کوچولو) اومدن توی خونهمون همه داریم تلاش میکنیم که بگیریم و بکشیمشون بابام اول مار رو گرفت و با یه حرکت گردنشو شکست :w58: (البته در دنیای واقعی هم ازین کارا زیاد کرده بودا...:icon_pf (34):) بعد تمساحه رو گمش کردیم! :icon_pf (34): بعد کلی گشتن، پیدا شد! اول خواهرم دستش گرفته بود و مثلا سعی میکرد مهارش کنه بعد افتاد دست مامانم! :icon_pf (34): آخر سرم ناجی همیشگی، بابام گرفتش و تلاش میکرد که بکشتش:hapydancsmil: خندهدارترین صحنه خواب اینجا بود که بابام تلاش میکرد دل و روده تمساح رو از توی دهنش بیرون بکشه!!!:icon_pf (34)::ws28: تا به حال خواب به این مسخرگی و خندهداری ندیده بودم! ولی خوبیاش این بود که بابام اومد به خوابم خیلی کیف داد دلم خواست یه جایی بنویسم که یادم نره همین... 940924 01:03 4 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۴ سخته که آدم پای قولش وایسته! باهم تعارف که نداریم!!! سخته دیگه ولی من دارم تلاشمو میکنم که پای قولم وایستم سخته!!! ولی من میتونم (إنشاءالله) 940926 01:16 5 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۴ رسیدن به جایی که احساس کنی "سکوت" از حرف زدن بهتر است این یعنی "تنهایی" باید کسی باشد که بخواهی برایش حرف بزنی تنهاییات را قسمت کنی... 940929 14:00 6 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۴ نازنینم یلدا مبارک (البته با تاخیر) 3 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۹۴ فرصت نشده بود که فال حافظ شب یلدامو بنویسم ____________ خیال نقش تو در کارگاه دیده، کشیدم به صورت تو نگاری، نه دیدم و نه شنیدم اگرچه در طلبت، همعنان باد شمالم به گَردِ سروِ خرامان قامتت نرسیدم گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه که من چو آهوی وحشی، ز آدمی برمیدم به شوق چشمهی نوشات، چه قطرهها که فشاندم ز لعل بادهفروشت، چه عشوهها که خریدم ز غمزه بر دلِ ریشم، چه تیرها که گشادی ز غصه بر سر کویت، چه بارها که کشیدم ز کوی یار بیار ای نسیم صبح، غباری که بوی خونِ دلِ ریش، از آن تراب شنیدم چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم امید در شب زلفت به روز عمر نبستم طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم به خاک پای تو سوگند و نور دیدهی حافظ که بی رخِ تو، فروغ از چراغ دیده ندیدم 941003 01:49 4 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۹۴ گاهی باید تلاش کنم که دلم نشکنه ... سخته نازنینم خیلی سخته... 941008 01:13 3 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۴ رخت باید بست باید چشم فرو بست باید رفت باید دور شد باید جایی رفت جایی که کسی منتظرت باشد... 941017 22:37 4 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۴ کاش برای غصه و دلتنگی، حد و مرزی بود... بیانتها دلتنگم بیانتها غصهدار... 941017 22:38 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده