رفتن به مطلب

داستان کوتاه - هر کسی یه جوری فکر می کنه


ارسال های توصیه شده

در شهري روزي سگی از کنار گربه ها گذشت. اما چون به آنها نزديك شد دريافت که به او هيچ توجهي نمي کنند، لذا از کارشان شگفت زده شد و ايستاد. در اين اثنا گربه اي تنومند که آثار هيبت و بزرگي بر چهره اش بود به دوستانش نگاه کرد وگفت: گربه ها! همواره دعا کنيد، زيرا اگر دعاي خود را با شدت بسيار تكرار نمائيد، درخواستتان استجابت مي شود و از آسمان موش مي بارد!

سگ با شنيدن اين پند در دل خود خنديد و در حالي که از آنان روي گردان مي شد با خود چنين گفت: در درك آنچه در کتابها هست، کودن تر از اين گربه ها نيست. مگر درکتابها نخوانده اند که آنچه با راز و نياز و دعا از آسمان فرود مي آيد، استخوان است و نه موش؟!

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...