رفتن به مطلب

ناصر خسرو


ارسال های توصیه شده

شعر ناصر، یکسره در گرو جهانبینی ویژه اوست. شعر ناصر از نظر شکل و مضمون، سرشار از تازگی و شگفتی است. التفات به تنوع اوزان شاعرانه، یعنی کاربرد بحور مطبوع و نامطبوع در کنار هم، و ایجاد آهنگهای ناب و نادر در شعر و در همه حال نگهداشت متانت سخن از مختصات کلام اوست. …

 

تو گویی که چون و چرا را نگویم :

 

همین است نزدیک من مذهب خر !

 

« ناصر خسرو»ناصر خسرو ظاهرا در پاییز سال ۳۸۲هجری خورشیدی در پنجمین سال سلطنت یمین ا لدوله محمود غزنوی ، در شهر کوچک قبادیان ( از توابع بلخ )، در دودمانی محتشم وخداوند « ضیاع وعقار » دیده به دنیا گشود ؛ وی به گمان غالب در سال ۴۶۵ ( یا ۴۷۰) در زمانه ملکشاه سلجوقی ، ودر دژ یمگان، از توابع بدخشان، درگذشت

 

هانری کربن در مقدمه جامع الحکمتین سال مرگ شاعر را ، ۴۶۵ میداند، اما استاد ذبیح الله صفا ، وفات حکیم را ، ۴۸۱ ذکر میکند . واپسین تاریخ با نگاشته حاجی خلیفه در تقویم التواریخ نیز همخوانی دارد ؛ هرچند تذ کره نگا ران با سنوات عجیبی که برای مرگ ناصر تراشیده اند ، عمر وی را به ۱۴۰ سال بالا میبرند !

 

ناصر در سفرنامه ( که انتساب آن به شاعر قطعی نیست)، خودرا قبادیانی مروزی ، دانسته است ، بهر حال قبادیان از ملحقات بلخ بامی است وحکیم ،سرزمین بلخ را از بهشت کمتر نمیداند :

 

ازین را تو به بلخ چون بهشتی

 

وزینم من به یمگان مانده مسجون ( ص ۲۳۰ دیوان )خاندان و نزدیکان ناصر متمکن بلخ بوده اند و درین دیار ، ضیاع و عقار داشته اند. به احتمال قوی ، حکیم ،پس از عودت ازسفر حج ، وتا گاه متواری گشتن ، باشنده بلخ بوده است ؛ اما مرو زی ازان روست که نیاکان او از مرو بوده اند وخود نیز دیر زمانی همانجا رحل اقامت افگنده بود .

اسمش ناصر ، پدرش ، خسرو وجدش، حارث بوده است ، کنیه شاعر را ابومعین ، دانسته اند. عنوان حکیم د ر پی اسم او ازان است که به اندیشه و فلسفه ی ارسطو ، افلاتون ، ابن سینا و فارابی به نکویی ، آشنایی داشته است .

 

گویا لقب « حجت » به ناصر بوسیله هشتمین خلیفه فاطمی ، المستنصر با لله، ( ۴۲۷ ــ۴۸۷) در آوان سفر و بود وباش شاعر در مصر ، داده شده و ناصر یکی از « حجج دهگانه » فاطمی بوده است. حکیم ناصر از آنرو که برای « دعوت » در ماورا ء ا لنهر و ایران گماشته شده بود ، گاه خویشتن را « حجت خراسان »« سفیر » یا « امین » …. نامیده است. شاعر ، پیش از سفر حج ( ۴۳ ساله گی ) بقل خودش ، « دبیر پیشه و متصرف به احوال و اعمال سلطانی بوده » وبه امور دبیری و دیوانی می پرداخته است .

 

از دیوان شاعر بر می آید ، نزد شاهان و دولتمردان ، اعتباری داشته تا بدان حد که شاه ویرا « خواجه خطیر » میخوانده است ۱»

 

شاید ناصر در اواخر دوره سلطان مسعود غزنوی وارد مشغله دیوانی شده و سالیان متمادی را با همین پیشه سر آورده است . دستگاه مرکزی دولت غزنوی در زمانه مسعود ، مشتمل بوده است بر :

 

دیوان عرض ، رسالت ، استیفا ، برید ، اشراف ، قضاء ، احتساب و دیوان اوقاف.

 

دیوان رسالت که ناصر از کارمندان آن بوده ، در واقع دا رالانشای دولت ( دبیرخانه سلطنت) بوده است.

 

به گمان غالب ناصر با شاهانی چون سلطان محمود ومسعود غزنوی ، طغرل و الپ ارسلان سلجوقی معاصر بوده است وهمیگونه با وزیرانی چون عبد المک کندری ، وخواجه نظام ا لملک ؛ وگویا اندیشه ورزانی صاحبنام همانند ابن سینا ، ابوریحان و ابن مسکویه .

 

حکیم ناصر خسرو ، با ادیبان و سخنورانی چون ابوا لفضل بیهقی ، ابونصر مشکان ، ابومنصور ثعالبی ، امیر معزی ، مسعود سعد ،وفخرگرگانی، همدوره بوده و شاید واپسین سالهای فردوسی وکسایی را نیز دریافته باشد .

 

ناصر ، از دانش زمانه خویش بهره ای تمام داشت.

 

« در آن زمان بویژه در علم حساب ونجوم وکلام وحکمت ، تبحر یافته بود ؛ در علم ملل ونحل وکسب اطلاع بر مذاهب نیز تلاش زیاد به کار بسته بود؛ اما آگهی او ازین آیینها با اشتباهاتی توام است ،چنانکه تورات را کتاب « روسیان »و انجیل را کتاب « رومیان » می خواند و درکتاب وجه دین ، میگوید « مجوس را کتاب نیست که بدان کار کنند ، چنانکه تر سایان و یهود راست …۲»

 

عشق ناصر به کتاب چندان بود که در سفری دور و دراز به مصر وحجاز ، شتری با خویشتن داشت بارکرده از کتاب و قرطاس وخود پیاده به دنبال آن می رفت . گویا سفری به هندستان داشته است ودیداری از سند وملتان وترکستان ودشت ( شاید قبل از مسافرت هفت ساله ) . جوانی حکیم ظاهرا به رسم همگنان زمانه اش ، به باده گساری و شادخواری ومدحح وغزل سپری شده وسالیانی نیز میان اهل رداء وعمامه بسر آورده است ، اما ازین مجامع طرفی نه بسته است و سر انجام در پی رویای که دیده است ، با برادر کهتر در جستجوی « حقیقت» روانه شده است .

 

به گفته پژوهنده ای ، حکیم درین سیر آفاق با شبکه سری اسماعیلیان که در خراسان و ماورا ء النهر فعالیت داشته ، در تماس شده وشاید سفر دور و دراز او نیز به توصیه همین شبکه بوده است ۳»

 

اما خود شاعر به چنین رویدادی ، اشاره نکرده ، در سفر نامه منسوب به ناصر آمده است : « … پس از آنجا به جوزجان شدم ، قریب یکماه به بودم، وشراب ، پیوسته خوردمی . پیغمبر (ص) میفرماید : « قولو الحق ولو علی انفسکم » شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی ، چند خواهی خوردن ازین شراب که خرد از مردم ، زایل کند؛ اگر بهوش باشی بهتر ! من جواب گفتم که حکما جز این نتوانستند ساخت که اندوه دنیا ، کم کند . جواب داد، که در بیخودی و بیهوشی ، راحتی نباشد. حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی ، رهنمون باشد ، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید . گفتم که من ، این از کجا آ رم ؟ گفت ، جوینده ، یابنده باشد ؛ پس سوی قبله اشارت کرد ودیگر سخن نگفت .

 

چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود . برمن کار کرد . با خود گفتم که از خواب دوشین ، بیدار شدم ، اکنون باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار شوم ، اندیشیدم ، تا همه افعال و اعمال خود ، بدل نکنم ، فرج نیابم ۴»

 

چنانکه باز گفتیم ، یک انگیزه نیرومند درونی ، ناصر را به سفری هفت ساله واداشت . وی درین هجرت ، لحظاتی نادر بدست اورده بود تا ورای ظواهر و اسامی ، به تامل اندر شود وراز های نهفته بالاتر از فهم جهانگردان عادی را، دریابد. ظواهر شریعت و تقلید های میمون وار نیز در دیدگاه او ، سبک و حقیر افتاد . « حکمت باطنیان » ظاهرا طبع نارام ویرا ، به خویش فرا خواند ، اما در محیطی تعصب آلود ، مردی بیگانه از خویش و دیگران ، چه طرفی خواهد بست؟ . ناصر تن به مرارت هجرت داد. گویا شاعر شوریده ، ۲۲۲۰ فرسنگ را پیاده پیمود و از ارمنستان ، آسیای صغیر ، حلب ، طرابلس ، سوریه ، مصر ،فلسطین ، حجاز ، سودان و یمن و.. دیدار کرد . این جهانگردی اثراتی استوار بر جهان تفکر او نهاد . گویا چندین بار به زیارت خانه خدا پرداخت و در گاه اقامت در مصر ، به کیش باطنیان درآمد واز سوی امام فاطی وقت ، لقب « حجت خراسان » گرفت . ناصر با لقب ورسم وراه تازه به میهن بازگشت وشاید درین آوان پنجاه ساله بود. درین بازگشت ، روشن نیست در کدام محل ، رحل اقامت افگند. تبلیغ ناصر برای دین تازه ، گویا موجب برافروخته گی عالمان و مسند نشینان خراسان ، شد . ناصر با شاه سلجوقی درگیر گشت ، و اورا « یاجوج وماجوج » نامید ! شریعت نشینان بلخ ، ظاهرا ناصر را « قرمطی » و« ملحد » نام کردند و ویرا از دیار خویش راندند. حکیم تبعیدی در یمگان بدخشان پناه گرفت . ظاهرا بدخشان ، مرکز امیران اسماعیلی بود وحاکم آنجا درین هنگام شمس الدین ابوالمعالی بن اسد ، بود. گفته شده ، ر وزگاران تبعید ناصر در یمگان بیست سال بوده که اکر واقعی باشد ، مدت زمان حبس مسعود سعد را بیاد می دهد .

 

 

ناصر درین غربتکده ، امید وار بوده ، روزی ، روز گاری ، آیین مورد علاقه او ، که آنرا « دین حق » می انگارد ، غلبه خواهد یافت ودرفش عباسیان واژگون خواهد شد. دریغا که ناصر نمی خواسته بداند ، خلیفه همه جا خلیفه است و « ظاهر » ! بقول دکتر زرین کوب ، گویا اگر برایش توقف بیشتری در مصر دست می داد، دیده حقیقتجوی اورا بیشتر می گشود ؛ در آن صورت نه آن تعصب وخشونت « باطن نگری » در وجود او باقی می ماند ونه آن سرنوشت بد ۵»

شیوه شاعری حکیم ناصر خسرو

 

شعر ناصر ، یکسره در گرو جهانبینی ویژه اوست . شعر ناصر از نظر شکل ومضمون ، سرشار از تازگی و شگفتی است . التفات به تنوع اوزان شاعرانه ، یعنی کاربرد بحور مطبوع و نا مطبوع در کنار هم ، وایجاد آهنگهای ناب ونادر در شعر و در همه حال نگهداشت متانت سخن از مختصات کلام اوست.

 

پیام شاعر از نظر محتوا ، عمیق است و انسانی وکمنظیر.

 

ستایش شیفته وار عقل و بزرگداشت دین و دانش از ملازمت های دیگر شاعرانه اوست. ستایش عدل و نکوهش بیداد در کلام او اوج و موجی مکرر دارد. جانبداری از استدلال در جدل و تحقیر شاهان و امیران ؛ درهمانحال بیگانه گی و دوری از ابتذال نیز ، گستره آفرینش ناصر را می سازد.

 

حکیم قبادیان از آنجا که دردوران ظلم و ظلمت می زیسته ، خوارداشت عیش ولذت جسمانی و سبکداشت دنیا پرستان و تاکید بر بی اعتباری جهان نیز ، گوشه ای از عوالم شاعرانه ویرا تشکیل میدهد. البته این مضامین ، ریشه ء عمیق در کشتزار شعر معاصران ناصر نیز دارد.

 

ابیاتی ازین دست آورده میشود :

 

. دنیا ، روسپی ای است که هر آن ، خویشتن را به رنگی می آراید :

 

این شوی کش سلیطه ، هرروزی

 

بنگر که چگونه روی بنگارد !

 

 

***

 

دنیا ، ستمباره ایست که حتا بر جان فرزندان خویش ، رحمت نمی آرد :

 

نجوید جز که شیرین جان فرزندانش ، این

ندارد سود با تیغش نه جوشنها نه خفتانها

زندگانی گذرنده است ، اتکا و اعتبار را نشاید :

دشمن تست ای پسر این روزگار

نیست بتو در طمعش جز به جان

کوت فریدون و کجا کیقباد

کوت خجسته علم کاویان

سام نریمان کو و رستم کجاست !

پیشرو لشکر مازندران ؟

این همه با خیل و حشم رفته اند :

نه رمه ماندست کنون نه شبان !

 

( دیوان ص ۳۱۷)

 

گیتی ، فرومایه گان را گرامی میدارد ، اما را د مردان را هرگز!:

 

باشگونه کرده عالم ، پوستین

 

رادمردان ، بند گان را گشته رام !

 

***

 

خلق را چرخ فرو ریخت ، نه بینی

 

خس بماندست بر سر پرویزن !

( دیوان ، ص ۲۹۹ و۳۱۰ )

 

بزرگداشت عقل ، گوشه ای از جهان بینی ناصر را میسازد :

 

خرد را عنان ساز و اندیشه را زین

بر اسپ زمان اندرین پهن میدان

خرد هدیه اوست برما ، که مارا

به فرمان اوشد ، خرد جفت با جان !

 

***

 

آباد به عقل گشت گردون

آزاد به عقل گشت ، لقمان

 

( دیوان ص ۳۱۹ )

 

از عقل یکی سپر کن ار خواهی

کت دهر به تیغ خویش نگزارد !

 

( ص۱۱۱)

 

بدون چون وچرا ، سر تسلیم نهادن و همه چیز را با چشم بسته پزیرفتن ، نشانه کودنی است :

 

جهان را بنا کرد از بهر دانش

خدای جهاندار بی یار ویاور

تو گویی که چون و چرا را نگویم

همین است نزدیک من مذهب خر !

 

( دیوان ص ۱۶۹)

 

چون و چرا بجوی که بر جاهل

گیتی چو حلقه تنگ ازینجا شد !

 

( دیوان ص۱۴۰ )

 

داد و دهش ، آدمی را اعتبار و احتشام میدهد :

 

به داد و دهش جوی حشمت که مرد

به دین در تواند شدن معتبر

ز آغاز بودش ، به داد آفرید :

خدای این جهان را زکتم عدم

 

( دیوان ص ۲۶۳)

 

هر چند ناصر بخاطر داشتن رسالت دینی ، شاهنامه و اساطیر مارا خوار میدارد ، یادکرد او از برخی آدم های دوران اساطیر وشاهان پیش از اسلام و جانبداری او از« داد ودهش» که از ترکیب های دلخواه فردوسی است، به اضافه ستایش عقل وعدل که در شاهنامه نیز شایع است ، فراگیری واشتهار اثر جاودانه فردوسی خراسانی را حتا در زمانه آفرینش این شهکار ، نشان میدهد .

 

عدل ، سرچشمه نکویی و خوشنامی است ، نام نیک انوشیروان ازان است :

 

عدل است اصل خیر که نو شروان

اندر جهان به عدل مسما شد !

 

(ص۱۴۰ دیوان )

 

مردم دوستی و نگهداشت کرامت انسان :

خلق ، یکسره ، نها ل خدایند :

هیچ نه برکن تو زین نهال ونه بشکن!

 

( ص ۳۰ دیوان )

 

سرزنش امیران و شاهان :

 

حقیر است اگر اردشیر است زی من

امیری که من بر دل او حقیرم !

 

 

ستایش سخن نیز در دیوان ناصر ، درخشش چشمگیر دارد، چنان که این خصیصه در کلام همگنان و معاصران حکیم نیز نگریسته میشود :

 

ای به خراسان در سیمرغوار

نام تو پیدا وتن تو نهان

در سپه علم حقیقت ترا

تیر کلام است و زبانت ، کمان

روز و شب از بهر سخن ، همچنین

درهمی جوی وهمی بر فشان

تا زتو میراث بماند سخن

چون بروی زی سفر جاودان

 

( دیوان ص۳۱۸ )

 

پیشتر گفتم که سخن ناصر ، نگرش فلسفی وحکمی سایر فرزانه گان و سخنوران پیشکسوت و همدوره اورا بیاد میدهد ، ازین مشترکات فکری و لفظی نیز ، گوشه ای را نقل میکنم :

 

به سرای سپنج مهمان را

دل نهادن ، همیشه گی نه سزاست

زیر خاک اندرونت باید خفت

گرچه اکنونت ، خواب بر د یباست !

 

( رودکی)

 

« فصلی خوانم ازین دنیای فریبنده ، یک دست شکر پاشنده وبر دست د یگر زهر کشنده ، گروهی را به محنت ، آزموده وگروهی را پیراهن نعمت پوشانیده ؛ تا خردمندان را مقرر گردد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال است …»

 

( ابو ا لفضل بیهقی )

 

کجا آن سر و تاج شاهنشهان

کجا آن بزرگان و فرخ مهان !

کجا آن که سودی سرش را بر ابر

کجا آنکه بودی شکارش هژبر

همه خاک دارند بالین وخشت

خنک آن که جز تخم نیکی ، نکشت !

 

( فردوسی )

 

درین گیتی سراسر گر بگردی

خرد مندی نیابی ، شادمانه !

 

( شهید بلخی )

 

یکی مرد بینی که با دستگاه

رسیده کلاهش به ابر سیاه

که او دست چپ را نداند زراست !

ز بخشش فزونی نداند زکاست !

یک از گردش آسمان بلند

ستاره ، بگوید که چونست وچند :

فلک رهنمونش به سختی بود

همه بهر او، شور بختی بود !

( فردوسی )

فریدون فرخ فرشته نبود

زمشک و زعنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت این نکویی

تو داد و دهش کن ، فریدو ن تویی !

 

( فردوسی )

 

« …. و مقرر گردد که هرکس ، خرد او قویتر ، زبانها د ر ستایش او گشاده تر ؛ وهر که خرد او اندکتر ، به چشم مردمان ، سبکتر »

 

( تاریخ بیهقی )

 

مشخصات منابع :

 

۱ ــ دیوان قصاید و مقطعات ناصر خسرو ( با مقدمه تقی زا ده ) به اهتمام مجتبی مینوی ، تهران ، مطبعه مجلس

 

۲ــ برخی بررسیها درباره جهان بینیها وجنبشهای اجتماعی ایران ، احسان طبری، چاپ کابل ، ۱۳۴۷

 

۳ همان ماخذ

 

۴ـ سفرنامه ناصرخسرو ، بکوشش دبیر سیاقی ، چاپ طهوری

 

۵ـ با کاروان حله ، چاپ تهران

 

 

منبع: مجله اینترنتی اخبار روز

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...