رفتن به مطلب

نیکی فیروزکوهی


ارسال های توصیه شده

حبابها را دوست دارم

 

با تو صادق هستند

 

میتوانی آن طرفشان را ببینی

 

دلشان هم برای تو میترکد وقتی غصه داری

 

...

 

حباب نباش

 

ولی دل داشته باش

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 57
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

سه روز است که یکبند باریده

 

انگار گنجشکها مرده اند

 

فکرش را بکن

 

به جای آوازِ پرنده

 

در گوشِ من

 

اسبی شیهه میکشد

 

من از شهوتِ یک بعد از ظهر خالی شده ام

 

اینجا

 

این اتاق

 

این تخت

 

این خانه

 

هوسِ بودن را از من گرفته است

 

سه روز است که باریده

 

من و چشمهای بی انگیزه ی من

 

پر میشویم

 

از خیال

 

رویا

 

انتظار

 

حدس

 

حدس یک صدا

 

صدا ی پای کسی که میآید

 

که حدس میزنم میآید

 

خش خش یک چتر

 

انتظارِ یک دست

 

یک آغوش

 

کسی که در یک بعد از ظهر دل گرفته

 

بعد از سه روز که یکبند باریده

 

هوس بودن با من را دارد

 

شاید ... شاید ... شاید ... گنجشکها هنوز نمرده باشند

 

( سه چیز را برای هیچکس آرزو نمیکنم ... تنهایی ... سه روزِ بارانی ... و این دو سوال ، میایی ؟؟ نمیایی؟؟)

لینک به دیدگاه

اگر نبودم به فرزندم بگویید

 

نه آتش جهنمی هست

 

نه روز قیامت

 

نه خدایی که دشمنش دروغ گوها باشند

 

بگویید ...

 

مادرت خدا را جایِ دیگری دیده است

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

از پشت خانهِ من

هر صبح

قطاری می‌گذرد

و مردی را با خود می‌‌برد

که روزی عاشقِ موهایِ سیاهِ سیاهِ من بود

که روزی تمامِ دنیایِ من بود

که روزی تمامِ دنیایِ او بودم

نمی‌ دانم

نمیخواهم بدانم

این قطار او را به کجا می‌‌برد

ولی میدانم

که از من

و دنیای من

دورتر

و دور تر

و دورتر میشود

 

نیکی‌ فیروزکوهی

لینک به دیدگاه

محبوبم

تو باید باشی‌ !

بگذار بگویند ما دیوانه ایم

بگذار بگوئیم که میگویند ما دیوانه ایم

از عشق می‌‌شود سر سام گرفت محبوبم ... سر سا ا ا ا ا ا ام

 

محبوبم

نگذار درگیرِ تنهایی‌ شویم

برای نبودن همیشه وقت هست

من زندگی‌ را در چشمان تو دیده ام

نگذار به اسم عشق ما را به تختِ مرگ ببندند

بگذار برای یکبار هم که شده

با دل خوش از این دنیا سیر شویم

 

محبوبم

بگذار شیفته بمانیم

بگذار شیفته بمیریم

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

خودم به خـودم زنـگ مـی زنـم

 

پـر از حـرف هـایی هـسـتـم که نـگـفـتـه مـی فـهـمم

 

پـر از حـرف هـایـی که حـتـی یـک کـلـمه اش را ...

 

خـودم هـم نـمی فـهـمـم

 

بـگـو دیـوانـه اسـت

 

بـگو پـریـشـان

 

بـگو افـسـرده

 

بـگو بـی کـار (!)

 

خـود خـور

 

هـر چـه ... اصـلا روانـی !

 

بـگـو تـنـهـا کَسی کـه ایـن روزهـا بـرای خـودش وقـت دارد

 

کـسی که صـادقـانـه حـتی خـودش را هـمـ نـمی فـهـمد .../.

 

لینک به دیدگاه

شعر‌های مرا کسی‌ میفهمد

که عزیزش

یک غروبِ جمعه

برایِ همیشه رفته است

شعر‌های مرا کسی‌ میفهمد

که هر شبِ خدا

جایِ خالی‌‌اش را بغل کرده

گریه کرده

در نبودنش تب کرده است

شعر‌هایِ مرا کسی‌ میفهمد

که سالیانِ سال

جز شبحی از خودش

در آینه

چیز دیگری ندیده است

لینک به دیدگاه

یک روز صبح بیدار میشوی

و حس می‌‌کنی‌

چقدر ر ر ر ر ر دوستش داری

و خدا

از خیلی‌ دور تر ها

دلش برای جای خالی‌ کسی‌ که دیگر نیست

می‌ گیرد

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

بانو !

یکی از این جمعه ها

کفشهایتان را پا کنید

و به دیدن مردی بروید

که تمامِ هفته را

به عشق جمعهای سر میکند

که ممکن است

بانویش کفشهایش را به پا کند

و به دیدارِ او برود

...

شاید این مرد من باشم

شاید آن بانو تو باشی

شاید این جمعه ، همان جمعه باشد

لینک به دیدگاه

بانو!

فراموش کن‌ آدمک‌های برفی را

دل به گرمایِ دست‌هایِ من بده

به گمانم شهرِ سردِ شما

مردِ عاشق

به خود ندیده است

خدا حافظ یخبندان

خدا حافظ روز‌های بی‌ عشقی‌

خداحافظ بانو ی خسته ی من

مردِ شما

این بار

با بهار می‌‌آید...!

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

برایت قهوه می‌ریزم

کمی‌ شیر

دو قاشق شکر

می‌گذارم جلویت روی میز

گلدان گل را کنارتر می‌گذارم

تا بهتر ببینمت

قیافه‌ی جدی به خودم می‌گیرم

و با لهجه‌ای که حالا برای خودم هم بیگانه است می‌گویم

قهوه‌ات سرد می‌‌شود

هرکجا که هستی‌

زودتر به خانه بیا

و همانطور می‌نشینم‌ تا تو یک‌روز بیایی ...

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

همین امروز

 

پاییز را طورِ دیگری دیده ام

چیزی در خنکای سر صبح بود

چیزی در زرد و نارنجی برگ ها

چیزی در نم نم بی‌ جان باران

چیزی در هر نفس کشیدن بود

که خاطره ی تو را زنده میکرد

چیزی که دست کشید رویِ پریشانی احوالم

و مثل یک معجزه ، آرامم کرد

چیزی مثل یک مهربانیِ دور

خودش را پیچید دور گردنم

رٔویائی نهفته را دوباره گرم کرد

چیزی مثل یک خواب

یک خواب خوب

دستِ سردم را در جیب‌هایش نگاه داشت

و هرگز رها نکرد

چیزی یک روز پاییزی را در من زنده کرد

و همانجا ، کنار من ماند

چیزی در من جریان داشت که می گفت

باید عاشق باشی‌

تا پاییز را جور دیگری ببینی‌

چیزی میگفت

تو باید باشی‌

تو باید باشی‌ تا پاییز را جور دیگری ببینم

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

عشق

همانقدر که بزرگم می‌‌کند

و شاد

و امید وار

همانقدر هم تحقیرم می‌‌کند

و مایوس

و غمگین

یک روز خوشبخت‌ترین آدمِ روی زمین

یک روز

بی‌ ثبات

بی‌ اراده

بلاتکلیف می‌‌شوم

یک روز عاشقِ شاعر

یک روز شاعرِ عاشق

یک روز

بیزار از هر چه حرفِ قشنگ

بی‌ کلام‌ترین می‌‌شوم

تو با منی

خاطراتت با من

تمام این دنیا با من است

عجیب در کنارِ تو

تنها

و تنهاتر

و تنهاترین میشوم

 

و گرچه عشق زیباترین دلیلِ بودن است

هر روز ، بیش از روزِ پیش

از این زندگی‌ سیر می‌‌شوم

لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...

ﺁﺩﻡﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ،

 

ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ

 

ﻭ آن‌هایی ﺭﺍ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺗﺮﮐﺖ می‌کنند

 

ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ

 

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ …

 

ﺗﻌﺎﺩﻝ ﻣﯿﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ

 

ﺗﻌﺎﺩﻝ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥﻫﺎ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥﻫﺎ

 

ﺗﻌﺎﺩﻝ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻣﺪﻥﻫﺎ ﻭ ﺭﻓﺘﻦﻫﺎ

 

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺯﯼﺳﺖ ﮐﻪ می‌ﮕﺬﺍﺭﯼ

 

ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﮑﻨﺪ

 

ﻣﺮﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺁن‌هاﯾﯽ ﮐﻪ می‌گویند:

 

«ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ» ﻭ «ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺎﻧﺪ»

لینک به دیدگاه
  • 6 ماه بعد...

و ﺧﺎﻃﺮاﺕ ﻧﻪ ﻣﺠﺎﻝ ﮔﺮﻳﺰ مى ﺩﻫﻨﺪ

ﻧﻪ ﺭﺧﺼﺖ ﺧﻠﻮتى ..

ﺧﺎﻃﺮاﺕ ﺭﻭﺡ ﺗﻮ ﺭا مى ﺩﺭﻧﺪ ﺩﺭ ﺭﺧﻮﺕ ﺳﺮﺩ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﺖ

ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎﺭانى اﺕ مى ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺮﮒ ﺭﻳﺰاﻥ ﺳﻬﻢ ﺗﻮ مى ﺷﻮﺩ.

ﺧﺎﻃﺮاﺕ از ﺗﻮ و ﻟﺤﻆﻪ ﻫﺎﻳﺖ ﻋﺒﻮﺭ مى ﻛﻨﻨﺪ

مى ﺩﻭى و مى ﺩﻭﻧﺪ

و نمى ﺩانى

ﻛﺪاﻣﻴﻚ

ﺯﻧﺪﻩ ﺗﺮ اﺳﺖ !

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

آرزویم این است

که این شهریور جورِ دیگری بیاید

آسمان نه مثل هر سال،امسال جورِ دیگری آبی

آفتاب بر بام خانه هامان جورِ دیگری بتابد

ابر‌ی اگر بارانی ست،جورِ دیگری ببارد

روزگار جورِ دیگری با ما

آدم‌ ها جورِ دیگری با هم

زندگی‌‌ ها جورِ دیگری باشند ..

 

 

آرزویم این است

یک روز حالِ من جورِ دیگری باشد

به سراغت بیایم

جورِ دیگری نگاهم کنی‌

جراتی داشته باشم

جورِ دیگری بگویم

" دوستت دارم "

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

به من دل ببند

ما هنوز عمقِ سبزِ بهاران را نزیسته ایم

ما هنوز به اوجِ شعر

به لحظه ی نفس گیرِ رسیدن

نرسیده ایم ..

دوستم داشته باش

سر بر شانه ی حوصله که بگذارم

تو را کنارِ هر واژه

به صراحت ، می‌‌سرایم ..

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...