- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، 2012 حبابها را دوست دارم با تو صادق هستند میتوانی آن طرفشان را ببینی دلشان هم برای تو میترکد وقتی غصه داری ... حباب نباش ولی دل داشته باش 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، 2012 سه روز است که یکبند باریده انگار گنجشکها مرده اند فکرش را بکن به جای آوازِ پرنده در گوشِ من اسبی شیهه میکشد من از شهوتِ یک بعد از ظهر خالی شده ام اینجا این اتاق این تخت این خانه هوسِ بودن را از من گرفته است سه روز است که باریده من و چشمهای بی انگیزه ی من پر میشویم از خیال رویا انتظار حدس حدس یک صدا صدا ی پای کسی که میآید که حدس میزنم میآید خش خش یک چتر انتظارِ یک دست یک آغوش کسی که در یک بعد از ظهر دل گرفته بعد از سه روز که یکبند باریده هوس بودن با من را دارد شاید ... شاید ... شاید ... گنجشکها هنوز نمرده باشند ( سه چیز را برای هیچکس آرزو نمیکنم ... تنهایی ... سه روزِ بارانی ... و این دو سوال ، میایی ؟؟ نمیایی؟؟) 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، 2012 آتش دوزخ باشد شراب باشد تو کنار من باشی و شیطانی که گولمان بزند شب که شد از بام جهنم خودمان بهشت دیگران را میبینیم 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 دی، 2012 اگر نبودم به فرزندم بگویید نه آتش جهنمی هست نه روز قیامت نه خدایی که دشمنش دروغ گوها باشند بگویید ... مادرت خدا را جایِ دیگری دیده است 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، 2012 از پشت خانهِ من هر صبح قطاری میگذرد و مردی را با خود میبرد که روزی عاشقِ موهایِ سیاهِ سیاهِ من بود که روزی تمامِ دنیایِ من بود که روزی تمامِ دنیایِ او بودم نمی دانم نمیخواهم بدانم این قطار او را به کجا میبرد ولی میدانم که از من و دنیای من دورتر و دور تر و دورتر میشود نیکی فیروزکوهی 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، 2012 محبوبم تو باید باشی ! بگذار بگویند ما دیوانه ایم بگذار بگوئیم که میگویند ما دیوانه ایم از عشق میشود سر سام گرفت محبوبم ... سر سا ا ا ا ا ا ام محبوبم نگذار درگیرِ تنهایی شویم برای نبودن همیشه وقت هست من زندگی را در چشمان تو دیده ام نگذار به اسم عشق ما را به تختِ مرگ ببندند بگذار برای یکبار هم که شده با دل خوش از این دنیا سیر شویم محبوبم بگذار شیفته بمانیم بگذار شیفته بمیریم 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، 2013 خودم به خـودم زنـگ مـی زنـم پـر از حـرف هـایی هـسـتـم که نـگـفـتـه مـی فـهـمم پـر از حـرف هـایـی که حـتـی یـک کـلـمه اش را ... خـودم هـم نـمی فـهـمـم بـگـو دیـوانـه اسـت بـگو پـریـشـان بـگو افـسـرده بـگو بـی کـار (!) خـود خـور هـر چـه ... اصـلا روانـی ! بـگـو تـنـهـا کَسی کـه ایـن روزهـا بـرای خـودش وقـت دارد کـسی که صـادقـانـه حـتی خـودش را هـمـ نـمی فـهـمد .../. 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، 2013 شعرهای مرا کسی میفهمد که عزیزش یک غروبِ جمعه برایِ همیشه رفته است شعرهای مرا کسی میفهمد که هر شبِ خدا جایِ خالیاش را بغل کرده گریه کرده در نبودنش تب کرده است شعرهایِ مرا کسی میفهمد که سالیانِ سال جز شبحی از خودش در آینه چیز دیگری ندیده است 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، 2013 یک روز صبح بیدار میشوی و حس میکنی چقدر ر ر ر ر ر دوستش داری و خدا از خیلی دور تر ها دلش برای جای خالی کسی که دیگر نیست می گیرد 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، 2013 بانو ! یکی از این جمعه ها کفشهایتان را پا کنید و به دیدن مردی بروید که تمامِ هفته را به عشق جمعهای سر میکند که ممکن است بانویش کفشهایش را به پا کند و به دیدارِ او برود ... شاید این مرد من باشم شاید آن بانو تو باشی شاید این جمعه ، همان جمعه باشد 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، 2013 بانو! فراموش کن آدمکهای برفی را دل به گرمایِ دستهایِ من بده به گمانم شهرِ سردِ شما مردِ عاشق به خود ندیده است خدا حافظ یخبندان خدا حافظ روزهای بی عشقی خداحافظ بانو ی خسته ی من مردِ شما این بار با بهار میآید...! 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، 2013 برایت قهوه میریزم کمی شیر دو قاشق شکر میگذارم جلویت روی میز گلدان گل را کنارتر میگذارم تا بهتر ببینمت قیافهی جدی به خودم میگیرم و با لهجهای که حالا برای خودم هم بیگانه است میگویم قهوهات سرد میشود هرکجا که هستی زودتر به خانه بیا و همانطور مینشینم تا تو یکروز بیایی ... 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، 2013 همین امروز پاییز را طورِ دیگری دیده ام چیزی در خنکای سر صبح بود چیزی در زرد و نارنجی برگ ها چیزی در نم نم بی جان باران چیزی در هر نفس کشیدن بود که خاطره ی تو را زنده میکرد چیزی که دست کشید رویِ پریشانی احوالم و مثل یک معجزه ، آرامم کرد چیزی مثل یک مهربانیِ دور خودش را پیچید دور گردنم رٔویائی نهفته را دوباره گرم کرد چیزی مثل یک خواب یک خواب خوب دستِ سردم را در جیبهایش نگاه داشت و هرگز رها نکرد چیزی یک روز پاییزی را در من زنده کرد و همانجا ، کنار من ماند چیزی در من جریان داشت که می گفت باید عاشق باشی تا پاییز را جور دیگری ببینی چیزی میگفت تو باید باشی تو باید باشی تا پاییز را جور دیگری ببینم 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، 2013 عشق همانقدر که بزرگم میکند و شاد و امید وار همانقدر هم تحقیرم میکند و مایوس و غمگین یک روز خوشبختترین آدمِ روی زمین یک روز بی ثبات بی اراده بلاتکلیف میشوم یک روز عاشقِ شاعر یک روز شاعرِ عاشق یک روز بیزار از هر چه حرفِ قشنگ بی کلامترین میشوم تو با منی خاطراتت با من تمام این دنیا با من است عجیب در کنارِ تو تنها و تنهاتر و تنهاترین میشوم و گرچه عشق زیباترین دلیلِ بودن است هر روز ، بیش از روزِ پیش از این زندگی سیر میشوم 1 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، 2014 ﺁﺩﻡﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻭ آنهایی ﺭﺍ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺗﺮﮐﺖ میکنند ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ … ﺗﻌﺎﺩﻝ ﻣﯿﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺗﻌﺎﺩﻝ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥﻫﺎ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥﻫﺎ ﺗﻌﺎﺩﻝ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻣﺪﻥﻫﺎ ﻭ ﺭﻓﺘﻦﻫﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺯﯼﺳﺖ ﮐﻪ میﮕﺬﺍﺭﯼ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺮﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺁنهاﯾﯽ ﮐﻪ میگویند: «ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ» ﻭ «ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺎﻧﺪ» 1 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، 2014 و ﺧﺎﻃﺮاﺕ ﻧﻪ ﻣﺠﺎﻝ ﮔﺮﻳﺰ مى ﺩﻫﻨﺪ ﻧﻪ ﺭﺧﺼﺖ ﺧﻠﻮتى .. ﺧﺎﻃﺮاﺕ ﺭﻭﺡ ﺗﻮ ﺭا مى ﺩﺭﻧﺪ ﺩﺭ ﺭﺧﻮﺕ ﺳﺮﺩ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺎﺭانى اﺕ مى ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺮﮒ ﺭﻳﺰاﻥ ﺳﻬﻢ ﺗﻮ مى ﺷﻮﺩ. ﺧﺎﻃﺮاﺕ از ﺗﻮ و ﻟﺤﻆﻪ ﻫﺎﻳﺖ ﻋﺒﻮﺭ مى ﻛﻨﻨﺪ مى ﺩﻭى و مى ﺩﻭﻧﺪ و نمى ﺩانى ﻛﺪاﻣﻴﻚ ﺯﻧﺪﻩ ﺗﺮ اﺳﺖ ! لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، 2014 آرزویم این است که این شهریور جورِ دیگری بیاید آسمان نه مثل هر سال،امسال جورِ دیگری آبی آفتاب بر بام خانه هامان جورِ دیگری بتابد ابری اگر بارانی ست،جورِ دیگری ببارد روزگار جورِ دیگری با ما آدم ها جورِ دیگری با هم زندگی ها جورِ دیگری باشند .. آرزویم این است یک روز حالِ من جورِ دیگری باشد به سراغت بیایم جورِ دیگری نگاهم کنی جراتی داشته باشم جورِ دیگری بگویم " دوستت دارم " لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، 2015 به من دل ببند ما هنوز عمقِ سبزِ بهاران را نزیسته ایم ما هنوز به اوجِ شعر به لحظه ی نفس گیرِ رسیدن نرسیده ایم .. دوستم داشته باش سر بر شانه ی حوصله که بگذارم تو را کنارِ هر واژه به صراحت ، میسرایم .. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده