- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 انّا لله و انّا اليه .... به زبانم نميآيد من مرگ را ديده ام مرگِ آفتاب مرگِ پنجرههاي رو به باغ مرگِ شرجيِ سرزمينهاي شمال مرگِ دوست ... دوستي ... رفاقت مرگِ يک مرد کنارِ صداقت مرگِ دعا مرگِ دستهايِ رو به خدا مرگِ کودکانِ شجاع مرگِ نفس مرگِ غم انگيزِ زنداني در قفس مرگِ يک شب بي عشق ... بي هوس مرگِ آواز مرگِ يک زن پر از نياز ... پر از نيا ا ا ا ا ز من مرگِ قلم در دستهايِ خودم مرگِ واژه در شعرهاي خودم من عکس مرگ را به جاي تصوير لبخند ديده ام به زبانم نميآيد به زبانم چيزي جز صبر نميآيد 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 مرد باشي تنها باشي دلتنگ باشي آواره ي کوچه و خيابان باشي وقتي به اولين زني که شبيهِ اوست ميرسي نزديک ميشوي سيگارت را روشن ميکني بعد پشت دستت را خو و و و و و ب داغ ميکني دا ا ا ا ا ا غ .... اين داستان هيچ دنبالهاي ندارد 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 خيال کنيم همه گفتنيها را گفته ايم ديدنيها را ديده ايم راهها را رفته ايم خيال کنيم رسيده ايم خيال کنيم همه را دوست داشته ايم همگان ما را دوست داشته اند عشق ورزيده ايم بوسيده ايم بوييده ايم لمس کرده ايم خيال کنيم شب داشته ايم روز داشته ايم خيال کنيم کنار دريا غروب داشته ايم خيال کنيم روزگار خوشي داشته ايم خيال کنيم اين خواب ، خوابِ ما اين رويا ، روياي ماست خيال کنيم حالا که ميرويم بدهکار هيچ قلبي هيچ دستِ گرمي خيال کنيم بدهکار هيچ آرزويي نيستيم 3
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 يک روزِ آفتابي را انتخاب کن خودت را سريع به خانه برسان راحت ترين مبلِ خانه را انتخاب کن پرده ها را کنار بکش ( اتاق نبايد تاريک باشد) در زيباترين فنجاني که داري قهوه بريز و در آرامش کامل در روزِ روشن بدور از استرس هاي خارج از خانه تمام عکس هايش را پاره کن تمام خاطراتش را يکي يکي دور بريز ( نيازي به مرورِ دوباره هم نيست) تمامِ کلمات راست و دروغش را از ذهنت پاک کن ( در هر صورت فرقي نميکند) بعد با شکوهِ تمام چروکِ لباست را مرتب کن مثلِ آدمي که هيچ وقت عاشق نبوده مثلِ آدمي که هميشه تنها بوده از خانه بزن بيرون بگذار زندگي يک نفسِ راحت بکشد 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 تمامِ فکر هايم را کرده ام بهترين راه همين است که يک شب زلزله اي بيايد قاره ي من را به قاره ي تو نزديک کند همان شب من تنها جاده ي مانده تا رسيدن را بدوم و بدوم ... و بدوم صبح تو را کنارِ خانه جنگلي کوچکي ببينم که بي قرارِ آمدنِ من ايستاده اي با سرِ انگشتان مردانه ات موهايِ سياهم را پشتِ گوشم بزني و با مهرباني بپرسي صبحانه نانِ محلي مي خوري با پنير و گردوي تازه؟؟ 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 هفته هاي خالي از لحظه هاي تو روز هايِ باراني که جاي هيچکس خالي نيست جز خودت غروب هايي که بي جهت دلم مي گيرد حرف هايي که هرگز به هم نگفته ايم شعر هايي ، پر از واژه هاي غمگين نگاه هايِ غريبه، نگاه هايي که ديگر مال من نيست تنهايي بي آغوشي اميد هاي واهي شب هاي طولاني تمام اينها به من ميگويد که تو چيزي جز يک خواب نبودي يک رويا يک آرزو يک خيالِ خوب که هنوز گرمم مي کند يک صدايِ آشنا که با عشق صدايم ميزند خوابِ من پر از مهرباني است پر از نوازش پر از حرف هاي خوب ديوانه نيستم دوستت دارم باورم کن زيباست ، لحظه هاي خوشِ دوست داشتن کسي که حتي نيست 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 به خيابان برو دستِ يکي از اين آدمهاي سياه و سفيد را بگير و ميهمانش کن به يک تانگو ي خياباني گورِ پدرِ عشقهاي باکره گورِ پدرِ روزهاي رنگي گورِ پدرِ انتظار گورِ پدرِ تنهايي صداقت تا چه حد ؟؟ 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 برایت خواهم نوشت از ابهام لحظه ها از تردید از حجم مرگ آور نبودنت از کسانی که ردّ میشوند و بوی تو را میدهند ... شاعرانی که از تو مینویسند و شعرشان را با نام خودشان چاپ میکنند روزنامهها که عکست را درشت میاندازند ، بی من در کنارت برایت خواهم نوشت از حدیث تلخ بغضهای تا ابد از قناعت به یک خاطره ، یک یاد ،یک شب مهتاب از صبوری من و جای خالی تو و شبهای من برایت خواهم نوشت حتی تو هم برای من نبودی حتی تو هم برای من نبودی 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 می روم نردبان همسایه را قرض بگیرم یک هوایی از نردبان ما بلند تر است و انگاری همسایه مان به خدا نزدیکتر است 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 روزگار سگی روزهای تلخ روزهای سرد روزهای زرد روزهای بی آفتاب روزهای " مرگ ما به خانه ات برو ننه سرما " روزهای جدایی بی قراری انتظار روزهای " حتی اگر شده دیر هم بیا" روزهای غم روزهای گریه گریه نه ... هقهق روزهای قبولِ اینکه " تو هم باید بشکنی دل " روزهای افسردگی شب که میشه پر از دلمردگی روزهای دکتر و شفا خانه روز های" بی تو این خانه بی خانه" روزهای غربت روزهای خواب روزهای کابوسهای تار روزهایی که میگی " همه برید گم شید ... بهار تو هم نیا" روزگار سگی که زنجیر پاره کرده و میگه من سگم .. یا تو سگی ؟؟ 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 بانو ! برای شما چه فرق میکند از چشمان او بنویسی یا از روزگارِ من ؟ سیاه نبود بانو ! حرمت داشت ... 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 مثل مسافری که مسیرش جهنم است دوست دارم تما ا ا ا ا م ٔپلهای پشتِ سرم را خراب کنم من برای آغوش تو بی اندازه ... یک زنم 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 می دانم تو خسته ای می دانم یک شهر ... با خانه هایش با آدم هایش با درخت هایش با آسمانش حتی با آفتابش خسته است باید گهوارهها را از کودکانِ این شهر پس بگیریم ببخشیم به آدم بزرگ ها ها ا ا ا ا ی آدمهای خسته تابتان میدهم تاب تاب تاب برایتان یک خواب آرام آرزو میکنم بخوابید بخوابید آرام آرام برایتان یک شبِ بی دغدغه آرزو میکنم از آن شبهایی که خیلی سال پیش ها در آغوش مادرانتان داشته اید از آن شبهای که صبحش با بوی نانِ سنگک بیدار میشدید ها ا ا ا ا ا ی آغوشهای خسته برایتان همین یک شب را فراموشی آرزو میکنم یادِ من تو را فراموش یادِ همه ما تو را فراموش من امشب تمام دستهایِ خسته ی این شهر را نوازش میکنم ناز ناز ناز ها ا ا ا ا ا ا ی چشمهای خسته من امشب به جایِ شما زار میزنم زار زار زار بخوابید بخوابید لای لای لای 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 آدمهایی که ما را ترک میکنند سه دسته اند یک گروه آنهایی که بر میگردند گرچه نه آنها دیگر همان آدمهای سابق هستند و نه ما گروه دوم کسانی هستند که هرگز بر نمیگردند چه آنهایی که نمیخواهند ، چه آنهایی که نمیتوانند گروه آخر آنهایی هستند که باید دعا کنیم آنچنان پلهای پشت سرشان را خراب کنند که اگر هم بخواند ، نتوانند برگردند. خطر ناکترین گروه سومیها هستند . چون موقع رفتن طوری ما را میشکنند ، که ما تا مدتها در کما میمانیم و خیلی دیر میفهمیم که برای چه آدمهای بی ارزشی اشک ریختیم ، احساس گناه کردیم، از خود گذشتگی کردیم ، و تا مرز نابودی ، زندگی را فدا کردیم ... خیلی دیر میفهمم ... خیلی دیر ... ولی یک روز میفهمم ... چیزی که هرگز نمیفهمیم این است که اصلا چه چیز این آدمها را آنقدر دوست داشتیم؟؟؟؟ ( روزی که آدمهای بزرگتری ، با ارزشهای والاتری وارد زندگی ما شدند ، آن روز قدرِ خودمان را بیشتر میدانیم ) 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 خسته ام از خودم خسته ام از شما روزهای بی حوصلگی شبهای کشدارِ تنهایی از این شعرهای تکراری عشق ها عاشقانه ها حتی شکستهای تکراری از این حضورهای مترسک وارِ پر از تردید از امتدادِ مستمر چهار فصلی که از کفِّ ما میروند بدون هیچ چ چ چ تغییر ... بدون هیچ تغییر خالی شده ام خالی میروم هیچ فکری در سرم نمیماند ... نمیآید که بماند همین روز هاست که کاغذِ سفیدی به اشتراک بگذارم فقط با یک امضا یا چه میدانم یک شکلک یکی از این قلب هایی که همه برایِ هم میفرستند یا دستی که باید تکان بخورد ولی نمیخورد همین روز هاست که خودم را یک جایی گم کنم نه ... اینبار پشتِ دود سیگار نیست یا میانِ انبوه واژه های بی سرانجام یا در سوگِ نیمه رفاقتهای گاه و بیگاهی این بار در کوچه پس کوچههایِ کودکیِ کسی که زود بزرگ شد نیمه برهنه عصیانی شورشی و با دلی پر بزرگ شد کسی که این روزها ... عجیب خسته است 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 حرمت نگه میدارم اگر نه باید تو را عاشقانههای تو را خاطرات تو را میبستم به بد و بیراه ... بایداصالت تو را می بستم به نانجیبترین حرفهایِ رایجِ کوچه و خیابان فحشِ آدم و عالم را میکشیدم به عشقِ بی صاحبت روزهای بی پدر مادرِ تنهایی شبهای لا مروت بی خوابی غروبهای نحسی که صدای اذان بلند میشود صدای نفرینهای مادرم بلند میشود سایه ی نبودنت قد میکشد و من تلخ ترین بغض دنیا را تا ته حیاط میکشم تا آبرویت را پیش هر کسی نریزم خدا ا ا ا ا ا ا یِ من !!!! با این همه بدی چقدر هنوز دوستش دارم 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 به گمانِ من شازده کوچولو یک جمعه به زمین آمده بود شازده کوچولو : دنبال آدمها کجا بگردم ؟؟ روباه : تو تخت خوابشون ، کنج غم هاشون شازده کوچولو : هنوز سرگردون ریشه هاشون هستند ... روباه : هستند ... جمعه ها بیشتر شازده کوچولو : آدمها همدیگر را دارند روباه : در حقیقت آدمها هیچ کس را ندارند ، این را آدم روزهای جمعه از جاهای خالی آنهایی که باید باشند و نیستند ، میفهمد شازده کوچولو : دلم غروب آفتاب میخواهد روباه : کاش روز دیگری آمده بودی ، غروبهای جمعه آدمها را می کشد، چه رسد به تو که از یک سیاره ی دیگری آمده ای شازده کوچولو : ا و و و و و ه پس برای تو هر روز جمعه است . تو چرا تنهایی روباه روباه : من زیرکم ، تنها که باشی ، ترک هم نمیشوی حالا هم تا دلت نگرفته فرار کن به شنبه , یا برگرد به پنج شنبه به گمانم به خاطر جمعه ها است که ما هیچ شازده کوچولو یی در بین خودمان نداریم 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 خودم به خودم زنگ می زنم پر از حرفهایی هستم که نگفته میفهمم پر از حرفهایی که حتی یک کلمهاش را ... خودم هم نمیفهمم بگو دیوانه است بگو پریشان بگو افسرده بگو بی کار خودخور هر چه ... اصلا روانی بگو تنها کسی که این روز ها برایِ خودش وقت دارد کسی که صادقانه حتی خودش را هم نمیفهمد ( هر جا دیدی کسی با خودش حرف میزند ، دستش را بگیر، ببر به خانهاش ... شاید گم شده باشد) 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 گامِ اول را تو بردار به روزگاری که "سلام" و "خداحافظ" فرقی با هم ندارند نه ماندنِ کسی حادثهٔ است نه رفتنِ کسی فاجعه نزدیک تر بیا دوست ندارم از این فاصله ، از "فاصله ها" صحبتی کنم 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 21 دی، 2012 این روزها گویا خسته ای موهای سیاهت را کوتاه کرده ای نمی خندی شعر نمیگویی مرا به نام نمیخوانی بهانه میگیری آغوشم را نمیخواهی صدایت میزنم جز سکوت کلامی برایم نداری با این حال هنوز بانوی منی بانوی من که موهای سیاهش را کوتاه کرده نمیخندد شعر نمیگوید بهانه میگیرد سکوت کرده مرا و نامم را و آغوشم را نمی خواهد بانوی من که این روزها فقط کمی خسته است ( تقدیم به تمام مردانِ دنیا ، که بانوی خستهشان را هنوز دوست دارند) 2
ارسال های توصیه شده