رفتن به مطلب

نیکی فیروزکوهی


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

انگار هزار سال دوستت داشتم

انگار هزار سال دوستم داشتی

 

ما هزاران سال عشق ورزیدیم

 

عشق ورزیدیم و زنده ماندیم

 

چطور چند دقیقه همخوابگی

 

عشقی‌ هزار ساله را میکشد

 

چطور میشود یک شب برایش معنایِ زندگی‌ باشی‌

 

روزِ بعدش مرده باشی‌؟؟

 

چطور میشود؟

  • Like 6
  • پاسخ 57
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

آقا! برای من یک قهوه تلخ لطفا!

 

می‌دانید اتفاق شیرینی‌ افتاده

 

من اما، در اضطرابِ رخدادِ یک اشتباه دوباره، دلشوره دارم

 

آقا! در این حوالی تردید بیداد می‌کند … تردید آقا

 

بر سر در کافه‌تان حک کنید:

 

به روزگاری که عشق به شکوهمندیِ لحظه واپسینِ یک شعبده بود.

  • Like 4
ارسال شده در

خوابِ خیانت می‌‌بینم

خوابِ آغوش و بوسه و چشم‌های مشکوک

خوابِ او

خوابِ دروغ و دروغ و دروغ

خوابِ همخوابگی با چاقو

خوابِ یک تخت ، و خودم و خودش

 

خوابِ یک مار ، چنبره زده ، رویِ سینه اش

خوابِ یک قبرستان

خوابِ آنها که هنوز نمرده اند

خوابِ آنها که برایِ من ، برایِ همیشه مرده اند

آای آدم‌هایی‌ که هرگز زندگی‌ نکرده اید

قلبِ خود را مبتلا به مهر نکرده اید

آای آدم‌ها که فکر می‌‌کردید شریفید

به عشق پشت پا زدید

فکر میکردید خیانت نکرده اید

آای آدم‌ها که آغوش را با آغوش عوض کردید

ریا کردید

معنی‌ دوست داشتن را هرگز نفهمیدید

خواب دیده ام

مثل یه یک مار چنبره زده‌ام رویِ سینه هایتان

هر بار صدایم میزنید

نیشتان میزنم و میگویم هیشششش

به جهنم بروید

این دنیا برایِ شما نیست

  • Like 4
ارسال شده در

در من کودکی هست

ایستاده بر بامِ خانه

 

با دست‌هایِ باز

 

با میل وحشیانه به پرواز

 

در من کودکی هست

 

نشسته بر لب حوضی‌ قدیمی‌

 

زیرِ پلک‌هایش موجی از

 

ماهی‌ و دریا و ساحلی حقیقی‌

 

در من یک کودک جسور

 

از تهِ تاریکی‌ خیز بر می‌دارد

 

در آغوش می‌گیرد

 

کسی‌ را که از تنهایی ترس دارد

 

کسی‌ را که اندوهِ چشم‌هایش را

 

هیچ کس دیگر ندارد

 

کودکی که هر شب وقتِ خواب می‌پرسد

 

گنبدِ به این کبودی

 

چرا من بودم و تو نبودی ؟

  • Like 4
ارسال شده در

در آغوشم بگیر

هیچ غریبی زود آشنا نیست

نمی دانی

 

هیچ کس نمی داند

که من در حسرت نوازشی

غریبه ترینم......

  • Like 4
ارسال شده در

آخر قصه را بردار و با خودت ببر ...

همان یکی‌ بود و یکی‌ نبود !

 

همان گنبد کبود را برای من بگذار ....

 

در فکر شروعی دوباره ام !

 

من بودم و هنوز کس دیگری نبود !؟

  • Like 4
ارسال شده در

به پهلـو خوابیده‌ام

 

مثـل یک جنین

 

به یـاد زنی‌ که موهایش بلوطـی بود

 

و نوازش را دوست داشت

 

به یاد زنی‌ که یک شب

 

دنیا را در آغوش گرفت

 

و به خاطراتش با یک مرد

 

جانی دوباره داد

 

به یاد زنی‌ که طرح یک لبخند را به زندگی‌ زد

 

مردی را که مثل جنین به پهلو خوابیده بود

 

بو سـیـد

 

و رفت

  • Like 4
ارسال شده در

و بایـد گرفـت دسـتِ مـردی را که مـی‌‌گـریـد

 

که مـرد ، قبل از غرورش

 

تکیــه به عشــقِ یک زن داده است

 

عشــقِ یک زن .....

  • Like 4
ارسال شده در

روز ها

 

هفته ها

 

سالهاست که نیستی‌

 

و من هنوز فکر می‌‌کنم

 

هنوز دیر نیست

  • Like 4
ارسال شده در

انکارم کن

 

حقیقت تلخ بودنم را انکار کن

 

بی‌ ترانه بودنم

 

بی‌ عشق بودنم

 

بی‌ لبخند

 

بی‌ رویا

 

 

بی‌ خیال بودنم

 

بی‌ خیال تو

 

بی‌ خیالِ تقویم‌های کهنه

 

وعده‌های دروغی

 

روزهای آمده

 

 

بی‌ خیالِ قرار‌های نیامده

 

بی‌ خیالِ مرگ

 

خاطراتِ جعلی

 

خاطرات مضحک

 

بی‌ خیالِ خاطراتِ یک مرده

 

انکارم کن

 

حقیقت تلخِ بی‌ باوری

 

هنوز زنده ام

 

هنوز زنده ای

 

برایِ همیشه رفته ام

 

برایِ همیشه بی‌ منی

 

انکارم کن

 

انکارت کرده ام

  • Like 4
ارسال شده در

خسته ام

 

نبودنت را گریسته‌ام

 

تلخ

 

تلخ

 

خسته ام

 

از ماتم نگاه خودم خسته ام

 

خسته از چرا چرا‌های رفتن تو

 

خسته از خلأ سنگین جوابهای تو

 

شرمگین خانه خالی‌ از حجم تو

 

دلتنگ داغی‌ بوسه‌های خودم

 

دلتنگ سرخی گونه‌های تو

 

خسته از عطر گلهای کاغذی روی دیوار

 

خسته از هوای پر از دود سیگار

 

خسته از تصور مهتاب با دیدن سوسوی چراغ

 

خسته از داشتن اینهمه آرزوهای محال

 

خسته از تلخی‌ گریه‌های خودم

 

خسته از کسی‌ که چنین تلخ میگرید

 

خسته ام

  • Like 4
ارسال شده در

تو رفته ای

 

و فرقی‌ نمی‌‌کند چرا

 

برایِ کسی‌ که با امروز

 

سالهاست که مرده است

 

هر گونه محاسبه ای در بعد زمان

 

مضحک‌ترین اتفاقِ ممکن است

 

( رفتنِ او حادثهٔ بود ... ماندنِ من فاجعه )

 

  • Like 4
ارسال شده در

آدم‌هایی‌ که شما را ترک می‌‌کنند

 

غریبه‌هایی‌ هستند که یک روز با شما آشنا میشوند

 

با افکارِ شما

 

با حرف‌های شما

 

با دست‌های شما

 

با تختِ خواب شما

 

با رویا‌های شما

 

با تک‌ تک‌ لحظه‌های شما

 

یک روز ناگهان حوصله‌شان سر میرود

 

دلشان را

 

و دست‌ها‌شان را

 

و حرف‌هایشان را

 

و خوابشان را

 

پس میگیریند

 

و غریبه‌هایی‌ میشوند

 

با خاطراتی که پر می‌‌کنند

 

افکارتان را

 

دست‌هایتان را

 

خواب‌هایتان را

 

رویا ها

 

و تک تک‌ لحظه‌هایتان را

 

یک روز ناگهان حوصله ی شما سر میرود

 

غریبه‌ای میشوید که خودش را ترک می‌کند

 

 

  • Like 4
ارسال شده در

و یک روز

 

یک روزِ خیلی‌ بد

 

رفتنم را ، برایِ همیشه ، باور خواهی‌ کرد

 

ناامید خواهی شد

 

و من برایت چیزی خواهم شد

 

مثلِ یک خاطر ه ی دور

 

تلخ و شیرین ولی‌ دور ... خیلی‌ دور

  • Like 4
ارسال شده در

آدم‌هایی‌ را که زیاد دوستت دارند ، بیشتر دوست داشته باش

 

و آنهایی را که زود ترکت میکنند ، زودتر فراموش کن

 

زندگی‌ همین است

 

تعادل میان عشق و نفرت

 

تعادل میان بودن‌ها و نبودن ها

 

تعادل میان آمدن‌ها و رفتن ها

 

زندگی‌ مرزی ‌ست که میگذاری تا کسی‌ هستی‌ تو را نیست نکند

 

مرزی برای آنهایی که می‌گویند " دوستت دارم " و " همیشه با تو خواهم ماند "

  • Like 4
ارسال شده در

شب بغض دارد

 

قلم بغض دارد

 

" من " ... بغض دارم

 

رفیقِ من بغض دارد

 

کودکم بغض دارد

 

دست‌هایِ مردِ همسایه بغض دارد

 

آشپز خانه ی مادرم بغض دارد

 

پشتِ لبخندِ " تو " بغض کمین دارد

 

جمعه ... هفته به هفته ... غروبش بغض دارد

 

کفر نیست ... ولی‌ انگار

 

خودِ خودِ خودِ خدا هم بغض دارد

 

آیندگان چه خواهند گفت ؟

 

وقتی‌ ببینند تمام شعر‌هایِ ما بغض دارند ؟

  • Like 4
ارسال شده در

تو نیستی‌

 

دل من قد می‌‌کشد

 

قد می‌کشد

 

قد می‌‌کشد

 

به بلندا ا ا ا ا ی همین دیوار

 

قلب من

 

در این خانه ی پر سایه !!

 

کمتر بگو

 

آفتاب بیا

 

آفتاب بتاب

 

بگو

 

باران ببــــار

 

باران بــــــــــــــبار

 

باران ببـــــــــــــــــــــــار

 

( تاریک باد خانه ی مردی ، که نمی‌‌جنگد برای زنی‌ که دوستش دارد )

  • Like 4
ارسال شده در

بانو!

 

فراموش کن‌ آدمک‌های برفی را

 

دل به گرمایِ دست‌هایِ من بده

 

به گمانم شهرِ سردِ شما

 

مردِ عاشق

 

به خود ندیده است

 

خدا حافظ یخبندان

 

خدا حافظ روز‌های بی‌ عشقی‌

 

خداحافظ بانو ی خسته ی من

 

مردِ شما

 

این بار

 

با بهار می‌‌آید...!

  • Like 4
ارسال شده در

برای سیمین دانشور

نبودن‌هایی‌ هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند

...

آرامش عجیبی‌ دارد " مرگ "

... می‌ آید ... با خودش می‌‌برد

طوری که دیده نشود ... حلوا نوش جان می‌‌کند

شیون‌ها را به شوخی می‌گیرد ( خنده هم دارد البته)

گوشه اتاق کمین می‌‌کند ( مثلِ شرلوک هولمز)

سیگار پشتِ سیگار می‌‌کشد

آبها که از آسیاب افتاد

با آرامش می‌‌رود ... و دوباره ... می‌‌آید

....

کسانی‌ هستند ... که هرگز تکرار نمی‌ شوند

حرف‌هایی‌ هست ... که معنی‌‌شان را ... خیلی‌ دیر می‌‌فهمیم ... خیلی‌ دیر...

  • Like 4
ارسال شده در

هراس ....

یعنی‌ ... من باشم

و ... تو باشی‌

و حرفی‌ برایِ گفتن .... نباشد

  • Like 4

×
×
  • اضافه کردن...