moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۱ [h=1]محمد جلالی چیمه (م . سحر)[/h] پیش از آن که افکار تجدد خواهانه و آزادی طلب بر علیه استبداد قاجاری و جامعهء قرون وسطایی ایران در شعر فارسی تبلور یابد، زمینه های فکری اندیشه های جدید که متأثر از انقلاب صنعتی و تحولات جامعهء اروپا و به خصوص انقلاب کبیر فرانسه بود ، ابتدا به وسیلهء نویسندگان و متفکران و روشنفکرانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان ، جلال الدین میرزا قاجار، میرزا یوسف مستشار الدوله ، میرزا جعفر قراچه داغی، طالبوف تبریزی، زین العابدین مراغه ای، میرزا آقاخان کرمانی ، میر زا آقا تبریزی و دیگران ـ که افکار خود را در رسالات و مقالات متعدد و به شکل های گوناگون عرضه می کردند ـ به وجود آمد. در این میان کسانی همچون میرزا فتحعلی آخوندزاده ، میرزا آقاخان کرمانی و زین العابدین مراغه ای (در سیاحتنامهء ابراهیم بیک ) خود به نقد ِ ادبیات گذشته پرداختند و برای نخستین بار بر ضرورت رئالیسم ِ اجتماعی در ادبیات و دید و نگاه انتقادی از اوضاع نابسامان جامعه و به طور خلاصه به نقش روشنگر و آگاهی دهندهء شعر به عنوان یک رسانهء بسیار مهم فرهنگی و هنری تأکید ورزیدند. خودِ میرزا فتحعلی آخوند زاده با نوشتن نمایشنامه ها و میرزا آقاخان کرمانی با سرودن شعرهای اجتماعی و سیاسی نمونه هایی از «ژانر» های ادبی مثل نمایشنامه و انواع شعر که از نظر مضمون در ایران سابقه ای نداشت ، نمونه هایی به دست دادند. این نویسندگان و روشنفکران که درواقع پیام آوران و بشارت دهندگان دنیای جدید و منادیان افول استبداد و خود رأیی دنیای کهن بودند ، با طرح چشم اندازهای جدید ِ اندیشگی و بر بنیادِ آرمانشهر متکی بر قانون و آزادی و حاکمیت ملی ، درواقع ، آبشخور فکری و فرهنگی و زیباشناسی و سرچشمهء ایدآل های شعر مشروطه را در ایران فراهم کردند. بر این زمینه بود که شعر مشروطه و کمابیش شاعران این دوره بر سه عنصر قانون و آزادی و حاکمیت ملی تأکید می ورزیدند و ستایشگر آن بودند. زبان شعر مشروطیت زبان شعر دوران مشروطیت تکیه بر زبان و طرز و شیوهء ِ مکتبی دارد که در اواخر دوران زندیه و اوائل دوران قاجار در برابر مکتب یا «سبک هندی» در شعر فارسی پدیدار شد و به «مکتب بازگشت» مشهور است. مقصود از «مکتب بازگشت » ، همانا بازگشتن به زبان وسبک و روش شاعران سدهء چهارم و پنجم و ششم هجری بود. برای توضیح این مطلب، یک اشارهء کوتاه وکلیّ به چهارسبک مشهور شعر فارسی یعنی «سبک ها»ی: خراسانی ، عراقی ، هندی و سرانجام «سبک بازگشت» ضروری ست. می دانیم که شعر فارسی در خراسان بزرگ و ماوراء النهر یا میان دورود( یعنی ترکمنستان و تاجیکستان و ازبکستان فعلی) در دربار طاهریان و سامانیان و نیز در دربار یعقوب لیث صفاری در سیستان آغاز به رشد کرد و ریشه دوانید. یعنی از آغاز نخستین جنبش های استقلال طلبانهء سلسله های ایرانی بر ضد حاکمیت خلفای عرب. این سخن سیستانی ِ بزرگ یعنی یعقوب لیث صفاری مشهور است ، هنگامی که به شاعران ِ ایرانی ِ عربی سُرای خود گفت : «به زبانی که من اندر نیابم چرا باید گفتن ؟» (نقل از چهارمقالهء نظامی عروضی). نظامی عروضی در چهارمقاله می گوید : پس از این جمله بود که شاعران به سرودن قصاید فارسی پرداختند. و این سنت با پیدایی شاعران بزرگی همچون شهید بلخی و رودکی سمرقندی تداوم یافت تا به دوران پادشاه ترک زاده و ترک نژاد غزنوی یعنی به سلطان محمود رسید و دربار اورا به بزرگترین قصیده سرایان ِ کلّ ِ تاریخ ایران تبدیل کرد و به این «شاه غازی » ترک که به قول بیهقی« از بهر عباسیان را انگشت به در کرده بود و قرمطی می جُست» و می کشت و بدین گونه خود را شمشیرزن و «دین گستر» خلفای عربِ عباسی می نامید ، افتخار هم عصری با بزرگمرد طوس ، یعنی حکیم ابوالقاسم فردوسی را عنایت کرد. تا آنجا که استاد طوس، شاهنامه ــ یعنی این سند هویت ایرانی و این نجات بخش ِ فرهنگ ایران و زبان فارسی را به او تقدیم داشت. اگرچه «شاه غازی» شایستهء چنین موهبتی نبود. به هر حال مجموعهء ویژگی های زبانی یعنی وجود ِ واژگان ِ کهن و شرقی زبان فارسی (دری) و نیز ساختمان نحوی زبان و وجود ِ نکاتِ گرامری کهنی که در شعر شاعران قرن سوم هجری یعنی در شعر شاعران ِ برخاسته از خراسان ِ بزرگ و سیستان منعکس است ، سبکی را در شعر فارسی ایجاد کرده که به سبک خراسانی(۱) مشهور شده است. این مکتب شعری ، همراه با جابه جایی های سیاسی و فرهنگی و با برآمدن و تسلط سلسه های گوناگون ترک و انتقال قدرت به نواحی مرکزی و شمالی، و رواج زبان فارسی در این مناطق ، سرمنشاء سبک جدیدی شد به نام «سبک عراقی». (۲) اساس سبک عراقی همان سبک خراسانی ست با این تفاوت که در آن واژه های عربی فراوان تر شده و نیز به دلیل جا به جایی مراکز قدرت و گسترش علوم در حوزه های آموزش علمی و فرهنگی شهرهای مختلف ایران ، واژه های علمی و حِکمی و فلسفی و دینی و نجومی و پزشکی در آثار شاعران وارد شده ورنگ و زنگ یا جلوهء خود را به شعر شاعران سبک عراقی بخشیده است. برای معرفی نمونه های برجستهء شاعران این سبک می باید از از انوری و سعدی و حافظ و مولوی نام برد و نیز نام خاقانی شروانی و قطران تبریزی و نظامی گنجوی را بر آنان افزود. البته خاقانی و نظامی را شاعران سبک ترکستانی هم نامیده اند که بیانگر شعبه ای است از سبک عراقی که ریشه و پیوند عمیق خود را ـ خاصه در شعر خاقانی ـ با سبک خراسانی حفظ کرده است. اما از دوران صفویه به بعد یعنی از اوائل قرن دهم تا اواسط قرن دوازدهم سبک تازه ای در شعر فارسی پیدا شد به نام سبک هندی. این سبک هندی نتیجهء اتفاقات و دگرگونی های سیاسی و ایدئولوژیک مذهبی بود که در روزگار صفویان در ایران به وقوع پیوست و پرداختن به آن در اینجا میسر نیست. تنها می شود به شعر گریزی دربار نورسیدگان متکی به شمشیر قزلباش اشاره کرد که بیش و پیش از هرچیز، دغدغهء رواج وگسترش خونین مذهب تشیع را داشتند و جز به جاعلان حدیث و متشرعان شیعی و مرثیه خوانان و روضه سرایان اعتنایی نمی کردند. وهمین سیاسیت دینی ـ فرهنگی و ایدئولوژیک که با خشونت و بربریت تامّ بر مردم سراسر ایران اعمال می شد بسیاری از اهل فرهنگ و هنر و شعر را از ایران به سوی هند گریزاند! به هر حال، اکثر شاعران ِ فارسی زبان هند و آسیای مرکزی و آسیای صغیر(ارمنستان و ترکیه کنونی) پیرو این مکتب بودند. ویژگی بسیار مهم این مکتب، سادگی زبان و نزدیکی زبان شعر به زبان عامهء مردم بود و علت آن هم دور شدن شعر بود از حوزه های ادبی و محافل اشرافی و درباری. این مکتب با شاعرانی مثل اهلی شیرازی [متوفی در سال ۹۴۲ هجری(۱۵۳۵ میلادی) وحشی بافقی متوفی در ۹۹۱ (۱۵۸۳ میلادی)] شروع شد. این شیوهء شعری اگرچه نخست، هدفش گریز از تقلید و تکرار مضامین کهن و در جستجوی مضامین ودرونمایه های تازه بود، بعد ها به علت مضمون بافی ها و تأکید بر پیچیدگی های لفظی و کنایی و تصویری و به کار بردن تشبیهات پر ابهام و بی مورد و تعقیدات نابه جا و نیز مبالغه در مضمون یابی های دور از ذهن ، تقریباً به سقوط شعر فارسی انجامید و اگر نبود وجود ابیات بسیار زیبا و پراکنده از برخی شاعران به ویژه صائب تبریزی و بیدل دهلوی ، چیز زیادی از شعر فارسی در این دورهء چند قرنی باقی نمی ماند. بهار در منظومه ای که ضمن آن به نقد ادبی و معرفی سبک های شعر فارسی و شاعران دوران خویش می پردازد، در بارهء سبک هندی می گوید : سبک هندی گرچه سبکی تازه بود لیک او را ضعف بی اندازه بود سست و بی شیرازه بود فکرها سست و تخیل ها عجیب شعر پرمضمون ولی نادلفریب وز فصاحت بی نصیب شعر هندی سر به ملیون می کشید هر سخنور بار مضمون می کشید رنج ِ افزون می کشید …. زان سبب شد سبک هندی مبتذل…(۳) بر این مبنا بود که شاعران دوران زندیه و اوایل دوران قاجاریه به فکر بازگشت ادبی و رجوع به سرچشمهء زلال ِ شعر و زبان روشن و رسای فارسی افتادند و بازگشت به سبک های خراسانی ونیز سبک عراقی را که یاد آور دوران های طلایی شعر فارسی بود، سرلوحه کوشش ها و زبان ورزی های شاعرانه و زیباشناسانهء ادبی خود قرار دادند. پس شعر دورهء بازگشت ،همانا بازگشت به شعر دوران گذشته و رجوع به دو سبک پیشین ِ خراسانی و عراقی بود. شعر دری چون ملول گشت و تن آسان آمد، از هند زی عراق و خراسان روی سرایش ز سبک هندی برتافت روح خراسانی و عراقی دریافت ذوق و هنر را به روشنی و رسایی کرد بدین «بازگشت» ، راهگشایی ذهن و زبان را ز نهر گم شده ای خُرد جانب رود بزرگ شعر دری برد گرچه به مضمون و نکته از پی تقلید رخ ننمود آستان شعر اساتید ، لیک زبان زنده گشت و ناطقه آزاد شاعر آینده را مجال سخن داد (۴ ) 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۱ این نهضت ادبی حاصل روزگاران آرام سلطنت کریمخان زند است ، چرا که در این دوران مراکز علمی و ادبی درنواحی مرکزی و جنوبی ایران رشد کرد . به خصوص در شیراز و اصفهان و کاشان. نشاط اصفهانی انجمنی به نام انجمن نشاط دایر کرد . قصد پایه گذاران و پیروان ِ این جنبش احیای شعر فارسی و نجات آن از انحطاط و ابتذال سبک هندی بود. در این مکتب ، ابهام و پیچیدگی رو به صراحت و سادگی آورد و استحکام و سلاست و فصاحت شعر سبک خراسانی و عراقی سرمشق کار شاعران قرار گرفت. می توان گفت که از نظر صراحت در بیان و فصاحت کلام ، رودخانهء شعر فارسی ، از مسیری که با ورود به سبک هندی آغاز کرده بود به جریان اصلی خود یعنی به بستر شعر سبک خراسانی و عراقی بازگشت. شعر از پیچیدگی و تعقید رها شد و آمادهء بیان مضامین ِ جدید گشت. و چنین بود که شاعران دوران مشروطیت از حاصل تجربیات شاعران دورهء بازگشت و نیز از زمینهء مناسبی که به کوشش شاعران این دوران در حوزهء زبان و شیوهء بیان شعر فراهم شده بود ، به نحو کامل و شاملی برخوردار گشتند. مضمون شاعران سبک بازگشت، همان مضامین قدیمی و تکراری بود و آثار این شاعران در بهترین و موفق ترین سروده ها هم با شعر دوران غزنوی یعنی با مدل های اصیل ِ خود برابری نمی کردند. شاعران حرفه ای و زبان آور این عصر همه از موقعیت رسمی دولتی و درباری برخوردار بودند. از این رو به مضامین اجتماعی و سیاسی نمی پرداختند .از تحولات اجتماعی و انقلابات دوران خود هیچ اطلاعی نداشتند و شعرشان گویای محیط و روزگارشان نبود. اما در میان اینان دو استثناء هست که این دو استثناء را می توان به نوعی طلایه دار یا منادی ظهور شاعران مشروطیت به حساب آورد. این دوتن عبارت بودند از فتحعلی خان شیبانی و میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی. در کنار این دو تن می توان از یغما جندقی هم نام برد که به خاطر هجویه ها و انتقادهایش ، به شیوهء خویش بر شاعران دورهء بعدی خود بی تأثیر نبوده است زیرا هجو نیز یکی از شعبات شعر بود که در آثار برخی از شاعران دوران مشروطیت (البته با هدف و در خدمت بیان نظریات و مجادلاتِ سیاسی برخی شاعران مورد استفاده قرار گرفت که در میان آنان به ویژه از عشقی می توان نام برد). پس از این مقدمهء کوتاه اما ضروری به موضوع اصلی این سخن باز می گردیم : گفتیم که همراه با انتشار و طرح نظریات متفکران و منتقدانی همچون میرزا آقاخان و آخوند زاده و رواج بیانیه ها و بحث های ادبی و نیز وجود بعضی از شعرهای فتحعلی خان شیبانی و قائم مقام فراهانی زمینهء ظهور شاعرانی چون ادیب الممالک فراهانی، علی اکبر دهخدا ، محمد تقی بهار ، ایرج میرزا ، سید اشرف گیلانی ، عارف قزوینی ، فرخی یزدی ، ابوالقاسم لاهوتی ، میرزادهء عشقی و سرانجام علی اسفندیاری ـ یعنی نیما یوشیج ـ فراهم آمد(۵) اما چرا اینهمه تأکید ما بر عنصر زبان در شعر مشروطه و ارتباط آن با زبان شعر دورهء بازگشت ؟ برای روشن تر شدن این مطلب باید بگویم که در نخستین تجارب ، شاعران فارسی آرمان خواه و آزادی طلب که قصدِ تغییر جهان ِ پیرامون خود را داشتند و شعر خویش را به عنوان مهم ترین رسانهء فرهنگی عصر در خدمت آرمان ها و هدف های اجتماعی و سیاسی خود قرار داده بودند ، چندان به فکر تغییر در فرم و شکل شعر خود نیفتادند. گویی ضرورت و فوریت اقتضا می کرد که شاعران، فرم های موجود را در خدمت بیان مضامین و تِم های(thème)جدید قرار دهند. و این مضامین جدید به ناگزیر می بایست لحن انتقاد اجتماعی داشته و راوی و بیانگر برخی افکار و اندیشه های تجدد خواه و منادی درخواست ها و مطالبات آزادی جویانه و قانون خواه باشند و تحدید قدرت مطلقهء استبدادی ریشه دار را آرزو کنند و خرافات و تحجر دیرینه سال ناشی از سنت و مذهب را نیشخندزنند و به ضربت طعن بکوبند و به باد انتقاد گیرند. از این رو وجود یک زبان روشن و صریح و روان و سلیس شعری بدل به ضرورت زمانه شده بود . پیداست که شعر پر تعقید و معما گونه و پیچیده و فرمالیسم مضمون پرداز سبک هندی مناسب بیان افکار و اندیشه های جدید نبود وآن صراحت وروشنی و رسایی را که شعر دوران مشروطه می طلبید ، نمی شد از سنت سبک هندی و از زبان و شیوهء بیان شاعران این مکتب انتظار داشت. اتفاق خجستهء گسست ادبی در دوران زندیه و قاجار و بازگشت به سبک خراسانی (سبک بازگشت) اسباب و ابزار زیباشناسانهء کار شاعران و صراحت زبان و قدرت و استحکام بیان شعری را به شاعران باز گردانده و زمین ناهموار سخن و ادب را کوبیده و راه را پیش پای شاعران « متعهد »(۶) مشروطیت هموار ساخته بود. آوردن ِ مضامین اجتماعی و سیاسی را ـ چنان که گفتیم ـ اندکی پیش تراز دیگران ، مصلح مقتول و ایرانمدار بزرگ ، شاعر و نویسندهء استاد دوران محمد شاه قاجار، میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی(۷) و شاعر توانای دیگری به نام فتح الله خان شیبانی تا اندازه ای آغاز کرده بودند. شاعران بعدی همچون ایرج میرزا ، بهار ، فرخی و عارف هم همان شکل و فرم شعر کلاسیک را درخدمت بیان ِ مضامین جدید خود قرار دادند. در واقع شاعران دوران جدید در اواخر عصر قاجاریه از نظر فرم و زبان شعری و سبک سخن ، میراث داران بلافصل شاعران پیش از خود بودند . و دست در دست شاعرانی داشتند که طی یک دوران صدساله ، سنت شعر کلاسیک فارسی را در دو مکتب خراسانی و عراقی احیا کرده و نام« مکتب بازگشت» بر آن نهاده بودند . و همین سنت زبانی و ادبی بود که شاعران مشروطیت از آن برخوردار و بهرمند شدند. در این میان علی اکبر دهخدا ، روزنامه نویس و طنزپرداز مبارز و آنسیکلوپدیست بزرگ کوشش های تازه ای ارائه داد و در دو جهت : ــ نخست شعر های هجایی که مضمون آنها نمونهء کامل رئالیسم اجتماعی بود ، اما فُرمی کاملاً تازه داشت که یاد آور شعر ها و متل های عامیانه بود. (۸) (همینجا باید گفت که دهخدا معاصر و دوست و همفکر و همکار شاعر بزرگ ایرانی دیگری ست که در قفقاز به زبان ترکی آذری می نویسد و شعر و روزنامه نگاری را در خدمت مبارزه با تحجرّ مذهبی و استبداد سیاسی قرار داده است. این شاعر و نویسنده میرزا علی اکبر خان طاهر زاده صابر است که به نام هپ هپ می سرود و دیوان او به هُپ هُپ نامه مشهور است. علی اکبرخان صابر ــ به موازات و در ارتباط با دهخدا ـ که با میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل نشریهء “صور اسرافیل را منتشر می کردــ اشعار خود را در نشریهء انتقادی و طنز آمیزی به نام “ملا نصرالدین ” به چاپ می رسانید که جلیل محمد قلی زاده مدیر آن بود و به زبان ترکی آذری در قفقاز منتشر می شد. شعرهای صابر سرشار از انتقادهای تند اجتماعی و سیاسی و فرهنگی است و لبهء تیز حملهء او متوجه تحجّر و قشریت مذهبی و سلطهء مخرب و ویران ساز سنت های اسارتگر دینی و زعامت جهالت پرور ملاهاست. البته استبداد سیاه خاندان های حکومتگر و فساد و زورگویی ایادی دربار سلطنت مطلقهء قرون وسطایی و ستمگران نظام ارباب و رعیتی هم از نیشتر طعن و وملامت او بی نصیب نمی مانند. اشعار صابر به زبانی ساده و قابل درک و دریافت برای عامهء مردم سروده شده و بنیاد مهم ترین مضامین شعر او مبتنی بر رئالیسم اجتماعی است. از نظر فرم ، شعر میرزا علی اکبرخان صابر به ترجیع بند هاو مستزاد ها و ترکیب بندهای شعر کلاسیک فارسی شبیه است در بسیاری موارد یادآور شعرهای هجایی و متل های عامیانه و شعر های فولکلوریک فارسی ست. علی اکبر دهخدا در شعر هایی که به اوزان هجایی سروده و نیز در ترکیب بندهایی که در کنار مقالاتِ طنز آمیز خود در نشریهء “صور اسرافیل” منتشر کرده ، نظری به این شعرهای “هُپ هُپ” دارد و متقابلاً میرزا علی اکبر صابر [ترکی نویس قفقاز] ، خود از علی اکبر دهخدا [فارسی نویس ] متأثر است. به خصوص به لحاظ فکری ، دهخدا تأثیر فراوانی بر هم روزگاران خود و از آن جمله میرزا علی اکبر صابر گذاشته است.) بد نیست چند بیتی از یک شعر دهخدا به نام« رؤسا و ملت» هم بخوانیم: خاک به سرم بچه به هوش آمده بخواب ننه یک سر و دو گوش آمده گریه نکن لُولُو می آد می خوره گُرگه می آد بزبزی رُ می بره اِه اِه ننه ، آخر چته؟ گشنمه ! بترکی ، این همه خوردی کمه؟ از گشنگی ننه دارم جون می دم گریه نکن فردا بهت نون می دم ….. خ ِ خ ِ ، خ ِ خ ِ ، ـ جونم چت شد؟ هاق هاق… وای خاله چشماش چرا افتاد به طاق …. وای بچه َم رفت زکف ، رود ! رود! ماند به من آه و اَسف ، رود! رود! (۹) در کنار این کوشش های نوجویانه ، دهخدا در شعرهای دیگر خود برخوردار از زبان کلاسیک بسیار فصیح و متکی بر سبک خراسانی ست. به خصوص در مثنوی های خود به سنایی غزنوی و مثنوی های وی در «حدیقة الحقیقه» و «کارنامهء بلخ » نظر دارد و زبان شعری او با زبان مثنوی های سنایی پهلو می زند. بارها گفته ام به شیخ ، ابو یک کـَرَت کج نشین و راست بگو کانچه را نام کرده ای وجدان چیست جز باد ِ کرده در انبان؟ چون کشی ریش ِ احمق است دراز ور رها شد درازی اش به دو قاز (۱۰) و نیز از در این مثنوی بلند به نام « انشالله گربه است!» : گردن و سینه در شکم مُدغم پای تا سر چو خُم تمام شکم هیچ نه جز عمامه و شکمی کلَمی ضخم بر فراز خُمی ریش ِ انبوه پُر ز اِشپش و کـَک زیر او اوفتاده تحت ِ حَنـَک (۱۱) 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۱ در آثار دهخدا یک استثناء بسیار مهم هست که زنگ و رنگ شعر سبک خراسانی وزبانی بسیار فصیح و محکم دارد و در عین حال از مضمون و نگاهی نو برخوردار است . این شعر بسیار مهم که با نام « یادآر زشمع مرده یادآر»انتشار یافت ، نزد بسیاری از اهل ادب ، طلیعهء شعر جدید پیش از نیما شمرده شده واززمینه سازان شعر سیاسی و اجتماعی فارسی در محسوب است و از این جهت ، به سهم خود در هموار کردن راه شعر فارسی جدید و فراهم ساختن زمینهء مساعد درجهت بیان مضامین اجتماعی و سیاسی نو نقش بسیار مؤثری داشته است.بسیاری از شاعران آن دوران ، این شعر دهخدا را سرمشق قرار دادند، از آن اقتباس کردند و به اقتفا ی آن شعر سرودند. تصنیف ِ جاودانهء مرغ سحر ، اثر بهار بی شک از این شعر متأثر است. گوشه هایی از «یاد آر ز شمع مرده یاد آر! » را بخوانیم : ای مرغ سحر چو این شب تار بگذاشت ز سر سیاهکاری وز نفخهء روحبخش ِ اسحار رفت از سرِ خفتگان خماری بگشود گره ز زلف زرتار محبوبهء نیلگون عماری یزدان به کمال شد پدیدار واهریمن ِ زشتخو حصاری یادآر ز شمع مرده ! یادآر! …. چون باغ شود دوباره خرمّ ای بلبل مستمند مسکین ! وز سُنبل و سوری و سپرغم آفاق نگارخانهء چین گل ، سرخ و به رُخ عرق ز شبنم تو داده ز کف زمام ِ تمکین، زان نوگل ِ پیشرس که در غم نا داده به نار شوق تسکین از سردی دی فسرده یاد آر! …. چون گشت ز نو زمانه آباد ای کودک دورهء طلایی وز طاعت بندگان ِ خود شاد بگرفت زسر خدا خدایی! نه رسم ِ اِرَم ، نه اسم ِ شداّد گل بست زبان ژاژخایی ، زان کس که زنوک تیغ ِ جلاّد مَأخوذ به جُرم ِ حق ستایی تسنیم ِ وصال خورده یادآر! (۱۲) باز گردیم به کوشش ها و نو آوری هایی که در زمینهء فرم (forme) از سوی برخی شاعران دوران مشروطیت دنبال می شد: این تلاش ها در جهت تحول در فرم به خصوص از سوی دو شاعر بیش از دیگران دنبال شد: نخست از سوی سید اشرف گیلانی مشهور به «نسیم شمال» که کمابیش متأثر از شعرهای عامیانهء دهخدا و به خصوص متأثر از شعرهای ترکی آذری میرزا علی اکبر صابر بود. بهار این نوع شعر را « احمدا» می نامید و در یک منظومهء انتقادی در بارهء شعر و شاعران معاصر خود چنین می گوید: احمدای سیداشرف خوب بود شیوه اش مرغوب بود لیک هُپ هُپ نامه بودش در بغل (۱۳) اکنون که از میرزا علی اکبر خان طاهر زاده صابر سخن گفتیم و از تأثیر او به ویژه در زمینهء فرم بر شاعران دوران مشروطه ، خاصه سید اشرف گیلانی یاد کردیم بد نیست که به جهت اشنایی بیشتر با او و زبان و شیوه شاعری وی و نیز برای درک پیوند های استوار فرهنگی و عاطفی و ملی و نیز مشاهدهء اشتراکات ادبی و ذوقی او با شاعران فارسی زبان هم وطنش در این سوی رودخانهء ارس ، به نمونه های کوتاهی از اشعار این شاعر ایرانی مشروطه خواه ترک زبان قفقاز نظری بیفکنیم: در این سرود ، یکی از غزل های مشهور حافظ تضمین شده است : آسوده لک بو ساعت یردن گو گه جهاندا وارایسه وار در آنجق ایراندا هرمکاندا تبریز دَه ، سرابدَه ، خالخالدَه، خانچوباندا غیرتلی شاهسوندَه ، هر آندا ، هر زماندا لور لاردَه ، شیخ گوزلدَه ، کاشاندا ، اصفهاندا تهراندَه ، انجمندَه ، قابینیت دَ ه ، پارلماندا ایشلر بتون حقیقت ، سوزلر بتون گوارا « دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا» الیوم هرطرفدن ، چاپیر کوزه شکایت هرکسده وجد و شادی ، هر یرده امن و راحت احوال داخلیه ، بالخیر و السلامت داد و ستد ده رونق ، شرکتله هر تجارت خوشدل بتون جماعت، راضی بتون رعیت آسوده حال ِ ملت ، دائر امور دولت نظم و نسق مهیا، لشکر بتون صف آرا « دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا» الی آخر (۱۴) نمونه ای دیگراز صابر : نه خبروار مه شه دی ؟ ــ ساغلغک ــ آز ، چوق دگنه ؟ غزیت آلمش حاجی احمد ده ـ با ! اوغلان نه منه ..؟ سن گوزک گوردک آلاندا؟ بیله نقل ایله دیلر ! ــ دخی کیم قالدی خدایا ! بو ولایتده منه !! بو ایسه پس او لعینک ده ایشی قولابی در دین و ایمانی دانوب ، یولدان آزوب در ، بابی در(۱۵) اکنون وزن و لحن و فرم این شعر با نمونه ای ازسرودهء دهخدا در «چرند و پرند» مقایسه شود : از دهخدا : مشتی اسمال ، به علی کار و بارا زار شده تو بمیری پاتوق ما بچه بازار شده هرکسی واسهء خودش یکـه میاندار شده علی زهتاب دراین مُلک پاطوقدار شده وکیل ِ مجلس ما جخت آقا سردار شده مشتی اسمال نمیدونی چه کشیدیم به حق چقذه واسهء مشروطه دویدیم به حق پاهامان پینه زد و پاک بُریدیم به حق یه جَوون ِ پر و پا قرص ندیدیم به حق همه از پیر و جَوون وردار و ورمال شده (۱۶) و اینک خواندن نمونه کوچک دیگری از شعر صابر همراه با شعری که «نسیم شمال» از وی اقتباس کرده، (واز این گونه اقتباس ها و نیز ترجمه های آزاد از شعر صابر در دیوان سید اشرف گیلانی فراوان است ) بی مناسبت نیست. نخست قطعهء میرزا علی اکبر صابر : وکیل : ـ حقسز حقلی دیوب برچوق گناهه باتمیشام حکیم : ـ دردی تشخیص ایتمیوب قوم اقربا آغلاتمیشام تاجر : ـ بن حلال ایله حرامی بربرینه قاتمیشام روضه خوان : ـ امتک پولین آلوب من گوزلرین اصلاتمیشام درویش : ـ نرده بولسه م سوق آچوب مین مین بالان سوز ساتمیشام ملا : ـ گونده بر فتوا ویروب مخلوقی چون آلداتمیشام علم : ـ قطع امید ایتمیشم ، یکسر بو قومی آتمیشام جهل : ـ اورته ده کیف ایلیوب من هم مرامه چاتمیشام شاعر : ـ بلبله ، عشقه ، گله ، دائر یالان فیرلاتمیشام عوام : ـ اکلامام هرگز ، جهالت بسترنده یاتمیشام غزته چی : ـ من جریده م طولمق ایچون مطلبی اوزاتمیشام. (۱۷) اینک قطعهء سید اشرف گیلانی را می خوانیم : صحبت چهارده نفر در یک مجلس : وکیل : من وکیلم در همه عالم وکالت می کنم حکیم : من طبیبم اندر این تهران طبابت می کنم تاجر : تاجرم ، با جعبه خالی ها تجارت می کنم شبیه خوان : خلق را از گریه ، من داخل به جنّت می کنم طمعکار : من خدا را خاطر خرما عبادت می کنم عالم : من خلایق را به نور علم دعوت می کنم جاهل : جاهلم من ، هرچه فرمایی اطاعت می کنم شکم پرست: چون فسنجان می خورم من ، میل ِ شربت می کنم نقال : صبح تا شب از حسین ِکـُرد صحبت می کنم رمال : من به علم ِ رمل ، تولید ِ محبت می کنم جن گیر : بنده هرشب لشگر جن را ضیافت می کنم خرمقدس : من به مشروطه طلب هر صبح لعنت می کنم گدا : من گدایی کرده ام ، کی ترک ِ عادت می کنم روزنامه چی : من تلاش از بهر بیداری ملت می کنم (۱۸) 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۱ کوشش دیگری که در راه تحول در فرم انجام می گرفت ، از سوی شاعر آرمان خواه و ایران پرست پر شور و صمیمی این دوران میرزادهء عشقی کردستانی بود. عشقی هم به فرم عامیانه توجه داشت و هم فرم های کلاسیک و زبان فصیح و رسای سبک خراسانی را مورد توجه قرار می داد. از نمونه های اشعار وی در فرم عامیانه که به نظر من قطعاً از «مکتب صابر» متأثر بوده ، شعر معروف « کلا نمدی ها» و نیز سرود « مظهر جمهور» است که به خصوص این آخری همراه با سرود دیگری به نام «نوحهء جمهوری » موجبات کینه ء جمهوری خواهی رضاخانی و در نتیجه مرگ شاعر را فراهم کرد. به گوشه هایی از آن نظر کنیم و ببینیم که چگونه با اتکا به تمثیل و از زبان سگ و گربه و خر و موش کوشندگان پروژهء جمهوری خواهی را که رضا خان سردار سپه قهرمان آن بود ، می کوبد و به نیشخند و تمسخر می گیرد. و در پایان کار از زبان قرن بیستم که نام روزنامهء خود عشقی ست حرف آخر را می زند: مظهر جمهوری فرماید : من مظهر جمهورم ـ اُلدُرّم و بولدّرم از صدق و صفا دورم ـ الدرّم و بولدرّم من قُلدُر پرزورم ـ الدرّم و بولدّرم مأمورم و معذورم ـ الدّرم و بلدرّم من قائد جمهورم ، الدرّم و بلدرّم افعی گوید : من افعی بیجانم ، آمنّا ـ صدّقـنا زهر است به دندانم ـ آمنّا ـ صدّقنا من دشمن ایرانم ـ آمنّا ـ صدّقنا من فاقد ایمانم ـ آمنّا ـ صدّقنا من بوجار لنجانم ـ آمنّا ـ صدّقنا جغد گوید : ………… ………. موش گوید : ………. ………. سگ گوید : من تولهء تفلیسم ـ عف عف اخوی عف عف انبانهء سفلیسم ـ عف عف اخوی عف عف هم مکتب ابلیسم ـ عف عف اخوی عف عف من مظهر تدلیسم ـ عف عف اخوی عف عف من منتظر نانم ـ آمنـّا ـ صـدّقـنا الاغ گوید: من کرّه خر زارم ـ عرعر ابوی عر عر حیوان ِ علف خوارم ـ عر عر ابوی عر عر جفتک زن ِ احرارم ـ عر عر ابوی عر عر پالان قجری دارم ـ عر عر ابوی عر عر مستوجب احسانم ــ آمنـّا ـ صـدّقـنا گربه گوید ……. …… قرن بیستم گوید : ای مظهر جمهوری ــ هی هی جبلی قُم قُم جمهوری مجبوری ــ هی هی جبلی قُم قُم مسلک نشود زوری ــ هی هی جبلی قُم قُم تا کی پی ی مزدوری ؟ هی هی جبلی قم قم یکچند نما دوری ـ هی هی جبلی قُم قُم من مرد مسلمانم ـ آمنّا ـ صدقـنا (۱۹) شاعران بزرگ دیگر دوران مشروطه یعنی بهار و ایرج و فرخی و عارف در تحول فرم چندان کوششی نداشتند و از همان شکل های کلاسیک شعر فارسی بهره گرفتند و مضامین جدید را در همان فرم های شناخته شدهء پیشین بیان کردند. در این میان ، شعر بهـــــــار به قصاید کلاسیک فارسی سبک خراسانی و سبک بازگشت نظر داشت. (اگرچه مثنوی و مستزاد هم می ساخت و در چند مورد ـ شاید به تأثیر از نیما ـ چندین چهارپارهء جدید سروده بود. بهار همچنین در وزن هجایی نیز ذوق ورزی هایی کرده بود.) « اُستا بابا بزی داشت یک بز خوش پزی داشت هرکی می دیدش به صحرا بهش می گفت ماشالاّ پشتشه باش زیرشه باش پستانِ پرشیرشه باش !…» (۲۰) نیز مستزاد ها و ترکیب بند های مشهوری نیز در حمایت از مبارزان مشروطیت و در انتقاد و بر ضد محمد علی میرزا قاجار وهمدست مرتجعش شیخ فضل الله نوری سروده و در مجلهء نوبهار که شاعر در مشهد انتشار می داد به چاپ رسانده و مردم خراسان را به یاری سرداران دیگر ولایات بر ضد استبداد صغیر برانگیخته است . این شعر که یاآور برخی سرود های سید اشرف اما به مراتب از آنها محکم تر کوبنده تر و هنرمندانه تر است: با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست کار ایران با خداست مذهب شاهنشه ایران زمذهب ها جداست کار ایران با خداست شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست مملکت رفته زدست هردم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست کار ایران با خداست هردم از دریای استبداد آید برفراز موج های جانگداز زین تلاطم کشتی ملت به گرداب بلاست کار ایران با خداست پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه خون جمعی بی گناه ای مسلمانان در اسلام این ستم ها کی رواست کار ایران با خداست ……. باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان حضرت ستارخان آنکه توپش قلعه کوب و خنجرش کشورگشاست کار ایران با خداست باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ فّر ِ دادار ِ بزرگ آنکه گیلان زاهتمامش رشک اقلیم ِ بقاست کار ایران با خداست باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید نام حق گردد پدید تا ببینم آنکه سر زاحکام ِ حق پیچد کجاست کار ایران با خداست خاک ایران بوم و برزن از تمدن خورد آب جز خراسان ِ خراب هرچه هست از قامت ِ ناساز ِ بی اندام ِ ماست کار ایران با خداست. (۲۱) علاوه بر این ها بهار به گویش مشهدی نیز چند غزل و یک قصیدهء بسیار عالی و زیبا سروده بود امشو در بهشت خدا وایَه پـِندَری ماهه ر عُرُس مِنن ، شُوِ آرایـَه پِندَری او زهره کَه مِگِی خَطِرِی ِ ماهِه ره مِخَه و از موشتری به زُهره خَطِرخوایهَ پِندَری این قصیده بسیار شیوا و پراست از نکات و شوخی های رندانه با دم و دستگاه الهی و سرشار از نقدِ ظریف و طنز آمیزاعتقادات ِ خرافی ِ اهل زمانه . به نمونه های دیگری از ابیات این قصیدهء »مشهدی» نظر کنیم : اینا همَش دوروغگِنیَ و پوچ ، ای رفیق از پوچ و از دُرُغ چه تِمِنّایَه پِندَری نزدیک اگِر بری تو مِبینی که هیچّه نیست او که ز دور گنبد مینایَه پِندَری از بس شنیده گوش ِ تو کِلپِترَه و جفنگ بالای آسمون خَنِه ی ِ شایَه پِندَری هستِک خدا مثال ِ یکی پادشای پیر اَرگِش دمین ِ عالم ِ بالایَه پندری …… لاپورت ها را هِی موخونه ، هِی حُکُم مِدَه حُکمش دِحقّ ِ ما و تو مجرایَه پندری …. رزق خلایقا رَه دِ صُندُق قَیِم مِنه بخشیدنش به خلق به دلخوایَه پندری از بیخ عدوی مردمِ دانایَه پندری دانا بِرِی دو پول درِ دکّون مُعطّلَه احمق نشستهَ مین ِاُتُل ، شایَه پندری ….. خِر کُس بُرو که یَک به یَک ِ کار ِ خِر کُسا امروزشا نمونه ی فردایه پندری (۲۲) 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۱ بهــــــــــار در ضمن ، هم زمان و به موازات ِ احیاء کننده و پایه گذار تصنیف اجتماعی و سیاسی در ایران ، یعنی عارف قزوینی ، چند ترانه و تصنیف بسیار زیبا به موسیقی ایران عرضه کرده بود که از آن میان ، شاهکار تصنیف سرایی ایران و یکی از زیبا ترین ترانه های ما ـ که به حق جایگاه یک سرود ملی و مردمی را به خود اختصاص داده ـ یعنی تصنیف «مرغ سحر » را سروده بود. مرغ سحر ناله سرکن داغ مرا تازه تر کن زاهِ شرر بار ، این قفس را درشکن و زیر و زبر کن بلبل پربسته زکنج قفس درآ نغمهء آزادی ِ نوع ِ بشر سرا عمر حقیقت به سر شد عهد و وفا پی سپَر شد نالهء عاشق ناز معشوق هردو دروغ و بی اثر شد راستی و مهر و محبت فسانه شد قول و شرافت همگی از میانه شد از پی دزدی وطن و دین بهانه شد دیده تر شد. (۲۳) ایرج میرزا ، این شاعر روشنفکر و روشنگر رند و تسخر زن و طنز پرداز بزرگ که به حق از مشعلداران رشید خرافات ستیزی و تحجّر مذهبی و جهل فرهنگی و اجتماعی محسوب است ، بیشتر از فرم مثنوی بهره گرفت و گاهی هم از قطعه و قصیده. ترجمه و آداپتاسیون هایی هم که ایرج از آثار اروپایی کرده ، در قالب مثنوی بوده است. مثل : چند فابل لافونتن و نیز داستان «زهره و منوچهر» که ترجمه ای آزاد از یک اثر شکسپیر است.(۲۴) عارف و فرخی فرم غزل را برگزیدند و به خصوص فرخی مهم ترین بخش از کوشش های شعری خود را در فرم غزل ارائه داد. این دو شاعر کوشیدند تا فرم غزل را در خدمت بیان عقاید و ترویج افکار خود قرار دهندو می توان گفت که در اثر کوشش این دوشاعر غزل از فضای سنتی خود خارج شد و کارکرد (fonction)تازه ای یافت. غزل در شعرهای فرخی و عارف ، مضامین عرفانی خود را کنار گذاشت تا بیانگر مضمون های انتقادی سیاسی و اجتماعی بیدار کننده و برانگیزاننده باشد. در شعر عارف غزل بیشتر جنبهء وطنی و «ملی» یافت و در شعر فرخی ضمن تکیه بر آزادی ، جنبه های سوسیالیستی و کاگری آن تقویت شد. شاعر غزلسرای دیگری هم بود که فرم غزل را در خدمت انقلاب و افکار اجتماعی و سوسیالیستی خود نهاد . و او همان ابوالقاسم لاهوتی کردستانی ست . البته این شاعر از بابت فرم شعر ، درمقایسه با دیگران تلاش های چشم گیر تری انجام داد و حتی در زمینیهء کوتاه و بلند کردن طولی مصرع ها ، پیش از نیما کوشش خود را آغاز کرد. نمونهء تلاش های لاهوتی رادر جهت نو آوری در فرم ، می توان در ترجمه ای یافت که وی در سال ۱۳۰۲ شمسی در مسکو از یک شعر ویکتور هوگو کرده است به نام «سنگر خونین» . رزم آوران سنگر خونین شدند اسیر با کودکی دلیر به سن دوازده ـ آنجا بُدی تو هم ؟ ـ بله ! با این دلاوران ـ پس ما کنیم جسم ترا هم نشان به تیر تا آنکه نوبت تو رسد منتظر بمان ! (۲۵) و نیز در شعر دیگری از وی به نام «وحدت و تشکیلات» همین کوشش در ارائهء فرُم های نو دیده می شود: سر و ریشی نتراشیده و رخساری زرد زرد و باریک چو نی سفره ای کرده حمایل ، پتویی بر سر دوش ژنده ای بر تن ِ وی … (۲۶) و از این بابت لاهوتی یک موقعیت استثنایی یافته . به خصوص وی در دوران مهاجرت و تبعید خود کوشش های دیگری در بهره وری از اوزان هجایی کرده شعرهای بسیاری با مضامین رئالیسم اجتماعی دراین گونه وزن ها سروده است. (البته مضامین این گونه شعر ها بیشتر جنبهء تبلیغاتی دارند و در خدمت سیاست « سوسیالیزاسیون » ، تشویق و ترغیب کلخوز ها و به طور کلی در دفاع از انقلاب بلشویکی به رهبری استالین است و تنها صدای مهمی ست که به فارسی از سیاست های روز استالین در خاک شوروی حمایت می کند ، که البته در اینجا جای بحث آن نیست). همچنانکه اشاره شد، از نظر کوشش در راه ایجاد فرم های جدید ، می توان گفت که لاهوتی پیش از نیما و بیش از دیگران تلاش کرده است. همچنین لاهوتی در برخی شعرهایش مثل سید اشرف گیلانی به «هوپ هوپ نامه» میرزا علی اکبر صابر هم نظری داشته است: آمد سحر و موسم کار است بالام لای خواب ِ تو دگر باعث ِ عار است بالام لای لای لای بالالای لای لای لای بالا لای لای ننگ است که مردم همه در کار و تو در خواب اقبال وطن بسته به کار است بالام لای برخیز و سوی مدرسه بشتاب خاک تن ِ آباء تو با خون شهیدان بر گِردِ تو زان خاک حصار است بالام لای گردیده غمین ، مادر ایران تو کودک ِ ایرانی و ایران وطن ِتوست جان را تن ِ بی عیب به کار است بالام لای تو جانی و ایران چو تن ِ توست برخیز ساحشور ، تو در حفظ ِ وطن کوش ای تازه گل ، ایران زچه خوار است بالام لای پس جامهء عزت به بدن پوش. جای تو نه گهواره بود ، جای تو زین است ای شیرپسر ، وقت ِ شکار است بالام لای برخیز که دشمن به کمین است. نگذار وطن قسمت اغیار بگردد با آنکه وطن را چو تو یار است ، بالام لای ناموس ِ وطن خوار بگردد !….. (۲۷) مضمون در شعر شاعران مشروطیت : پس از اشارات مختصری که در بارهء تحول فرم و زبان شعری شاعران مهم دوران مشروطه طرح شد ، اکنون می باید به کوتاهی در زمینهء مضمون و درونمایهء شعر این شاعران نیز سخنی بگوئیم : همچنان که گفتیم ، شاعران دوران مشروطه از نظر مضمون متکی بر نظریات و اندیشه هایی بودند که پیش از آنان از سوی گروهی از روشنفکران و متفکران ــ که حامل و گزارشگر و مفسّر و آدابتاتور اندیشه های نو بودند ــ کمابیش در جامعهء ایران عرضه شده بود و افکار درس خواندگان و بسیاری از اهل ادب و دانش را تحت تأثیر قرار داده بود. همهء این شاعران ـ البته با توجه به دیدگاه و موقع اجتماعی و نگاه فکری و سیاسی خودشان ـ کمابیش بر مضمون ها و تِم های زیر تأکید داشتند: قانون ، آزادی ، حاکمیت ملی ، وطن ، فرهنگ و تعلیمات مدرن ، نقد فرهنگ و اصول اخلاقی کهن و مبارزه با خرافات مذهبی و گاهی نیز مبارزه با مذهب. البته همچنان که گفتیم ، دیدگاه آنها و برداشتی که هریک از آنان ، از این مفاهیم جدید داشتند تا اندازه ای متفاوت بود. عارف که شاعر پرشور وطن است و به حق شاعر ملی نام گرفته ، در غزلیات خودش جایگاه «معشوق» غزل سنتی را به وطن و آزادی داده ، استبداد را «رقیب» و «دشمن» خوانده و بهار و چمن و بلبل و گل را نوید آیندهء بهتر و نمادِ وطن ِ آزاد و آرمانی خود دانسته است. وی( همراه با شاعرانی همچون بهار) این تم (مضمون)عشق به وطن و ملت و نیز حاکمیت ملی را که پیش از وی در شعر فارسی چندان شناخته شده نبود، وارد فرهنگ ملی ایران و زبان شعر معاصر خود کرده است. زیرا مفهومی که پیش از دوران مشروطیت از واژه هایی مثل «وطن » و «ملت »، در شعر فارسی درک و دریافت می شد چیز دیگری بود: همچنان که این دو بیت معروف مولوی و حافظ نشان می دهد: ملت عاشق ز ملت ها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست مولوی جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند حافظ پیداست که در این ابیات مراد از «ملت» فرقه و مشرب و مذهب و طریقه و امثال این ها بود. وطن نیز همان معنی مکمن و سرپناه و محل سکونت و طن گزینی هم به معنای بیتوته کردن و گوشه گرفتن و سکنی گزیدن بود که اگرچه از مفهوم امروزی واژهء وطن چندان دور نبود ، با اینهمه از مفهوم میهن (Patrie)و بار سیاسی و فرهنگی که این واژه در دوران ما دارد ، فاصله داشت. زکجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ؟ به کجا می روم ؟ از چه ننمائی وطنم؟ منسوب به مولوی یا سعدیا حُبّ وطن گرچه حدیثی ست شریف نتوان مُرد به سختی که من آنجا زادم. بنا بر این ، مفهومی که قدما از کلمهء وطن در نظر داشتند و منظور سعدی در این بیت بوده است نه آن میهنی است که سختی های آن را بتوان تحمل کرد و حتی به خاطر آن بتوان مُرد، بلکه به معنای خاستگاه و محل سکونت و زیست بوم و محیط مألوف یک انسان است. و از بار فرهنگی و معنوی مدرن آن ، که بی شک با مفاهیمی مثل آزادی و حیثیت انسانی واستقلال ملی و خیلی از مفاهیم امروزی دیگر پیوند دارد ، تهی ست. عارف خود می گوید: «وقتی من آغاز به شعر وطنی کردم هنوز ده یک مردم ایران نمی دانستند وطن چیست و فکر می کردند وطن یعنی آنجا که کسی به دنیا می آید…» عارف نه فقط در غزلیات خودش این مفاهیم جدید را آواز کرد ، بلکه با آفریدن تصنیف ها و ترانه های ماندگار مضمون های انتقادی و سیاسی عدالت خواه و آزادی طلب و ستایش از قانون و قانون خواهی را از طریق موسیقی و همراه با هنر آواز خوش ِ خویش به میان مردم ایران برده و به فرهنگ موسیقی ایرانی ارزانی داشته است ، چنانکه تا به امروز همواره تصنیف های او به صدای بزرگترین و بهترین هنرمندان آواز و تصنیف خوانان عصر ما خوانده می شود و عواطفِ انسان های آرمان خواه و دوستداران وطن را به جنبش می آورد و دل آنها را گرم می دارد: هنگام می و فصل گل و گشت و جانم گشت و خدا گشت چمن شد درباربهاری تهی از زاغ و جانم زاغ و خدا زاغ و زغن شد از ابر کرم خطّه ِ ری رشگ ختن شد دل تنگ و چو من مرغ ، جانم مر غ قفس بهر وطن شد . (۲۸) 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۱ تصنیف ها و غزل های عارف از مسائل حاد روز و گرفتاری های روز مرهء سیاسی جنبش آزادی خواهی مشروطیت نیز غافل نبود. نمونه ء آن تصنیفی است که در مخالفت با اولتیماتوم روس ها که قصد اخراج کارشناس مالیهء ایران یعنی شوستر آمریکائی را داشتند سرود و اجرا کرد و ملت ایران را بر ضد دخالت روس ها و در دفاع از استقلال کشور برانگیخت: ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود گر رود شوستر از ایران ، رود ایران بر باد ای جوانان مگذارید که ایران برود. (۲۹) علاوه بر این ها عارف در دفاع از حقوق زنان و آزادی آنان از قیود اجتماعی و فرهنگی و مذهبی ، به خصوص حق تحصیل و آزادی پوشش و حق شرکت در امور اجتماعی باشاعران همراه و همرزم خود همچون بهار و عشقی و لاهوتی و ایرج همآواز است و نیز دلیرانه با استبداد و تحجر دینی ملایان در ستیز و تقابل و اعتراض است: این غزل را عارف در اعتراض به یکی از معرکه ها یی ست که متحجران دینی آراسته وشعبده هایی که ملایان بر پا کرده بودند سروده است. بخشی از آن را بخوانیم: کار باشیخ ف حریفان به مدارا نشود نشود یکسره تا یکسره رسوا نشود در ِ تزویر و ریا باز شد این دفعه چنان بایدش بست ف پس از بسته شدن وا نشود سلب ِ آسایش ِ ما مردم از اینهاست ، چرا سلب ی آسایش و ارامش از اینها نشود ؟ گو به آخوند مصر تر زمگس زحمت ما کم کن ، این غوره شود باده و حلوا نشود کار عمامه در این مُلک ، کُلَه ورداریست نیست آسوده کس ، ار شیخ مکلاّ نشود باز دور ِ دگر آخوند وکیل ار شد ، کاش باز تا حشر درِ مجلس ِ شورا نشود باش پوتین زند اُردنگ به نعلین آنسان که به یک ذلتی افتد که دگر پا نشود . (۳۰) ونیز به این دوبیت از یک غزل بلند عارف توجه کنیم . بیتی در استهزاء شاه قجر است که ملتِ ایران رامقروض سفرهای بولهوسانهء خود به فرنگستان کرده بود و بیت بعد با «شیخ است» که به نیروی جهل و تحجر و خودخواهی و بلاهت ملت ایران را به روز سیاه نشانده بود: هزار عقده ز دل ای سرشگ واکردی بیا بیا که چه خوش آمدی ، صفا کردی …. تا آنجا که می گوید : به سان ِ بخت ِ من ای شه ز تخت برگردی که ملتی را از یک سفر ، گدا کردی برو که جغد نشیند به خانه ات ای شیخ چه خانه ها که تو محتاج ِ بوریا کردی ! (۳۱) و نیز در یکی از تصنیفهای خود خطاب به زنان ( در بیات اصفهان) ، حجاب و استبداد و تحجر ملایان و ویرانی و نابسامانی کشور را یک جا نشانه می گیرد: تا رخت مقید نقاب است دل چو پیچه ات به پیچ و تاب است مملکت چو نرگست خراب است چارهء خرابی انقلاب است ….. ریشه ای بدان! تو این بدان ! ، تو این بدان ، تو این بدان هست امید ریشه تا در آب است. ممان که خصم خیره گردد در انتخاب چیره گردد چنان که روزگار ملت چو طرّهء تو تیره گردد شحنه مست و شیخ بی کتاب است. ….. (۳۲) در تصنیف مشهور دیگر خود به نام : «گریه را به مستی بهانه کردم » به خصوص در ترجیع بند آن زنان ایران را به دریدن نقاب و کهنه و اسارتبار ی که به نام پوشش و محافظ «عفاف » و «شرم » و «نجابت» از سوی ملایان و پاسبانان رسوم مندرس و و پوسیدهء ضد آزادی بر نیمی از انسان های کشور ما تحمیل می شد ـ و می شود ـ تشویق و ترغیب می کند: گریه را به مستی بهانه کردم شکوه ها ز دستِ زمانه کردم آستین چو از چشم برگرفتم سیل خون به دامان روانه کردم همچو چشم ِ مستت جهان خراب است از چه روی روی ِ تو در حجاب است؟ رخ مپوش ! کاین دور ِ انتخاب است من تو را به خوبی نشانه کردم دلا خموشی چرا؟ چو خُم نجوشی چرا؟ برون شد از پرده راز تو پرده پوشی چرا؟ و این دوخط آخر ترجیع تصنیف است که در سه بندِ متوالی تکرار می شود: تو پرده پوشی چرا؟ (۳۳) این هم چند سطراز تصنیفی که در آواز دشتی ساخته و ضمن آن به جسارت بسیار طرح و تصویری از معشوقهء دلفریب و آرمانی شاعر در حالی که آراسته و شنگ و شاد و سرمست گشاده رو و رها از همهء قید های اسارتگر زمانه به سراغ سرایندهء شیفته و غزلخوان می رود ، ارائه داده شده است . خواندن این تصنیف برای دریافت و شناختِ روحیهء بسیار حساس و ظریف هنرمندی همچون عارف و درک عواطف شاعرانه و شور لیریک و تغزلی که جان عارف از آن سرشار بود بی مناسبت نیست.: شانه بر زلفِ پریشان زده ای به به به دست بر منظرهء جان زده ای به به به آفتاب از چه طرف سرزده امروز که سر به من بی سر و سامان زده ای به به به صبح از دست تو پیراهن ِ طاقت زده چاک تا سر از چاک ِ گریبان زده ای به به به من خراباتیم از چشم ی تو پیداست که دی باده در خلوت ی رندان زده ای به به به رخ ِ چون آیهء رحمت زمی افروخته ای آتش ای گبر به قرآن زده ای به به به عارف اینگونه سخن از دگران ممکن نیست دست بالاتر از امکان زده ای به به به (۳۳) بــهــــــــــــــــار آرمان بهار در کلمهء آزادی تبلورمی یابد و ناسیونالیسم شاعرانه ای که در شعرهای او موج می زند به معنای میهن پرستی و مقاومت در برابر سلطهء سیاسی و اقتصادی بیگان است . آگاهان و اهل ادب فارسی او را بزرگترین شاعر قصیده سرای شش قرن اخیر ایران می دانند . قصیده سرایی که به جز آزادی و عدالت و قانون خواهی ممدوح دیگری برنگزیده(۳۴) و جز با جهل و استبداد و سلطه گران خودی و بیگانه درنیاویخته است . این شاعر استثنایی ، سنت هزار سالهء شعر فارسی و مجموعهء فنون و ظرائف قصیده سرایان تاریخ ایران را پشتوانهء آرمان آزادی وعدالت و قانونخواهی و میهن پرستی کرد و آنهمه دانش زبانی و قوت سخنوری را در مبارزه با ستم و استبداد و در ستایش ِ آزادی به کار بست. در قصیدء بلندی که او به اقتفای شکوائیه ای از مسعود سعد سلمان سروده است این آرمان آزادی خواهی شاعران مشروطه به زیبایی و تشخص خاصی مسطور است : این شعرانتقادی شیوا، درواقع شکوائیهء دانشی مرد شاعری قدرتمند و آرمانخواه است از روزگار خویش و سرشار از شکایت و اعتراضی ست که شاعر را در برابر انواع حقارت ها و حسد ورزی ها وناجوانمردی های رنگ رنگ ِ اهل ِ زمانهء خویش به فغان آورده است. زمانه ای که همدست با « آسمان» به قول حافظ « کشتی ارباب هنر» را شکسته می خواهد و گناه دانش و فضل را بر اهل دانش و فضل نمی بخشاید ! با این همه درابیات پایانی این قصیده پر شِکوه و درد ، آرمان مشروطه خواهان و آرزوی شاعران و نویسندگان و روشنفکران عصربا طنینی باشکوه در کلمهء «آزادی » تبلور و تجسم یافته است : ابیاتی از این شکوائیه شاعر را که به حق ستایشنامهء آزادی و به رسا ترین فریادخواهی ممکن ، نمایانگر آرزوی شاعران دوران مشروطیت است ، باهم بخوانیم : تا بر زبر ِ ری است جولانم آزرده و مستمند و نالانم هزلست مگر سطور ِ اوراقم یاوه ست مگر دلیل و برهانم یاهچو گروه سفلگان هرروز از بهر دو نان به کاخ دونانم …. جرمیست مرا قوی که در این ملک مردم دگرند و من دگرسانم نه خیل ِ عوام را سپهدارم نه خوان خواص را نگهبانم بر سیرت رادمردمان ، زینروی در خانهء خویشتن به زندانم یک روز کند وزیر تبعیدم یک روز زند سفیه بهتانم دشنام خورم ز مردم نادان زیراک هنرور و سخندانم زیرا به سخن یگانهء دهرم زیرا به هنر فرید دورانم زیراک به نقشبندی معنی سیلابهء روح بر ورق رانم زیرا پس ِ چند قرن چون خورشید بیرون شده از میان ِ اقرانم …… از نقمت دشمنان آزادی گه در ری و گاه در خراسانم وامروز عمید مُلک شاهنشاه بسته ست زبان ِ گوهرافشانم ….. ناکرده گنه معاقبم گویی سبّابهء مردم پشیمانم عمری به هوای وصلت قانون از چرخ برین گذشت افغانم در عرصهء گیر و دار آزادی فرسود به تن ، درشت خفتانم تیغ ِ حدَثان گسست پیوندم پیکان بلا بسفُت سُتخوانم گفتم که مگر به نیروی قانون آزادی را به تخت بنشانم وامروز چنان شدم که بر کاغذ آزاد نهاد خامه نتوانم ای آزادی ، خجسته آزادی ! از وصل تو روی برنگردانم تا آنکه مرا به نزد خود خوانی یا آنکه ترا به نزد خود خوانم . (۳۵) 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۱ زبان شعری و شگرد های سبک خراسانی در شعر بهار ، میراث شاعران دورهء بازگشت و «انجمن صبا»ی کاشانی بود که از سوی پدر بهار ، یعنی ملک الشعرا صبوری ــ که از کاشان به خراسان رفت و «ملک الشعراء آستان قدس» شد ــ به او سپرده شده بود. ایرج میرزا این شاهزادهء تهیدست یک لا قبای رند روشنگر ، قهرمان مبارزه با خرافات و ضدیت با جهل و اصول اخلاقی کهن و مندرس ودست و پا گیر آزادی کش است. او با طعن نیشداری ـ که یاد آور سنت عبید زاکانی در طنز و تسخر است ، دم و دستگاه فرهنگ پوسیدهء اما هنوزحاکم بر جامعهء ایران را به سخره می گیرد. ایرج مبارز بزرگ آرمان آزادی زنان است و همهء استعداد خود را در نقد طنز آلود و همهء ظرافت طبع خود را در هزل و تمسخر به کار می برد تا خروج زنان را از پوشش ها و بند های سنت و تحجر و توحش، تبلیغ و ترویج کند. و از این بابت ایرج میرزا تا همین امروز در میان شاعران ایران نظیر و هم ارجی نیافته است. مثنوی ها و قطعه های او بر ضد خرافات و برضد سنت غیر انسانی ِ حجاب و مقنعه در دوران خودش همچون بمبی ترکیده و تأثیر بی مانند و غیر قابل بازگشتی برجا گذاشته است و آثار او هنوز هم پس ازحدود ۸۰ سال از مهم ترین و تأثیرگذارترین اشعار جهل ستیز و خرافه زدا ی روزگار محسوب می شود. در سردر کاروانسرایی تصویر زنی به گچ بریدند ارباب عمایم این خبر را از مخبر صادقی شنیدند گفتند که واشریعتا ، خلق روی زن ِ بی نقاب دیدند آسیمه سر از درون ِ مسجد تا سردر ِ آن سرا دویدند ایمان و امان به سرعت برق می رفت که مؤمنین رسیدند این آب اورد ، آن یکی خاک یک پیچه ز گِل بر او بُریدند ناموس ی به باد رفته ای را با یک دوسه مشت ِ گِل خریدند چون شرع ِ نبی از این خطر جَست رفتند و به خانه آرمیدند غفلت شده بود و خلق ِ وحشی چون شیر درنده می جهیدند بی پیچه زن ِ گـُشاده رو را پاچین ِ عفاف می دریدند لب های قشنگ ِ خوشگلش را مانند نبات می مکیدند بالجمله تمام ِ مردم ِ شهر در بحر ِ گناه می تپیدند درهای بهشت بسته می شد مردم همه می جَهنـّمیدند می گشت قیامت آشکارا یک باره به صور می دمیدند طَیر از وَکـَرات ، وَحش از حُجر انجم ز سپهر می رمیدند این است که پیش خالق و خلق طُلاّب ِ علوم روسفیدند با این عُلما ، هنوز مردم از رونق ِ مُلک ناامیدند ! (۳۶) فرم مثنوی و قطعه باب طبع اوست و کوشش او در کاربُرد مفاهیم و کلمات جدید ــ چه ادیبانه ، چه عامیانه ــ و نیزگرایش او در به کار بردن کلمات فرنگی بیش از شاعران دیگربود که البته این دست و دل بازی در آوردن واژه های فرنگی از اسباب و ابزار طنز و ظرافت سخن و شوخ طبعی او محسوب می شد و قصد دیگری در کار نبود. بس که نُت(note) دادم و آنکت (enquête) کردم اشتباه ِ بروت(brute) و نِت (nette) کردم با همه جُفت و جلا و تک و پو دان مَه پُش ایل نی یا مِم اَن سُل سو. (dans ma poche il n’y a même un seul sou) (۳۷) ایرج استاد ساده نویسی محکم و سلیس و روان است. سبک او به شیوهء« سهل و ممتنع» سعدی نزدیک است ، اما جنبهء «سهل» و روانی و سادگی در شعر او بیش ازسادگی و روانی در شعر سعدی ست. در بُعد تفکر و اندیشه ، ایرج بسیار دلیر تر از دیگران با خرافات و عقاید مندرس و حتی با خود مذهب برخورد می کند وی در تقدس زدایی و تابو شکنی های فرهنگی و فکری و اجتماعی جسور ترین شاعر زمانهء خویش و از این جهت در تارخ ادبیات ایران با عبید زاکانی همردیف و همانند است . در بعضی شعر ها نظریاتش جنبهء الحادی به خود می گیرد . مثلاً در مثنوی «انقلاب ادبی» حرف هایی دارد که بسا از روزگار خودش جلو تر است: …. گفت ان چاه کن اندر بُن ِ چاه کای خدا ، تا به کی این چاه سیاه نه از این دلو شود پاره رسن نه مرا جان به در آید ز بدن رفت از دست به کلی بدنم تا به کی کار ؟ مگر من چدنم ؟ کاش چرخ از حرکت خسته شود در فابریک خدا بسته شود موتور نامیه از کار افتد ترَن رشد ز رفتار افتد زین زلازل که در این فرش اُفتد کاش یک زلزله در عرش اُفتد تا که بردارد دست از سر ِ ناس شرّ این خلقت ِ بی اصل و اساس تا خدا ترکِ خدایی گوید وز خدائیش جدایی جوید ول کند کرسی و عرش و همه را کم کند از دو جهان همهمه را خشک گردد به رگ ِ هستی خون لغو گردد عمل ِ کُن فَیَکون راه یابد به فلک غمّازی انجمن سازی و پارتی بازی انگلیسان به فلک رخنه کنند نقشه ای طرح در آن صحنه کنند حرف ِ نفتی به میان اندازند در فلک مجلس شورا سازند حزبی و لیدری و انجمنی جعل ِ قانونی و درد وطنی … آخدا خوب که سنجیدم من از تو هم هیچ نفهمیدم من گر بوَد زندگی ، این مردن چیست؟ اینهمه بُردن و آوردن چیست؟ تو چو آن کوزه گر بوالهوسی که کند کوزه به هرروز بسی خوب چون سازد و آماده کند به زمین کوبد و درهم شکند باز مرغ هَوسش پر گیرد عمل ِ لغو خود از سر گیرد یا تو آن نیستی ای خالق کـُل که به ما وصف نمودند رُسُل یا گر آن ذات قدیم فردی ذات بی عاطفه و نامردی(۳۸) (۳۹) ایرج به عنوان شاعر در مسائل سیاسی دوران مشروطیت به طور مستقیم دخالتی نداشت و حتی مبارزه جویی و میلیتانتیزم دوستش عارف را به نیشخند طنز و نقد می گرفت و در عارفنامه به او می گفت : ترا من جان ِ عارف بنده باشم دعاگوی تو ام تا زنده باشم تو این کِرم سیاست چیست داری؟ چرا پا بر سرِ افعی گذاری سیاست پیشه مردم حیله سازند نه مانند من و تو پاکبازند تماماً حُقه باز و شارلاتانند به هرجا هرچه پاش افتاد ، آنند به هر تغییر شکلی مُستعدند گهی مشروطه ، گاهی مستبدند تو هم کمتر نیی از آن رنودا کَهر کمتر نباشد از کبودا … سیاست دیدگان در هرلباسند به خوبی یکدگر را می شناسند همه دانند زین فن سودشان چیست به باطن مقصد و مقصودشان چیست از این رو یکدگر را پاس دارند یکی شان گر به چاه اُفتد درآرند من و تو زود در شَرّش بمانیم که هم بی دست و هم بی دوستانیم چو ما از جنس ِ این مردم سوائیم نشان ِ کین و آماج ِ بلاییم (۴۰). 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۱ با وجود این ، شعر ایرج همواره در کنار و همراه شعر شاعران دیگر دوران مشروطیت از آرمان آزادی و عدالت و قانونخواهی حمایت کرده و به ویژه بیش از دیگران بر ضد خرافات و جهل بومی سر ستیز داشته منادی تجدد و مدرنیسم بوده است.به خصوی برای آزادی زنان و رفع حجاب کوشیده و علمداران واپس ماندگی و تحجر فکری و فرهنگی را به شدت انتقاد و ریشخند کرده است: بازهم در انتقاد از حجاب و محافظان و منادیان این رسم مندرس از وی بشنویم : نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند نعوذ و باللهّ اگر جلوه بی نقاب کند فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست چرا که هرچه کند حیله در حجاب کند چو نیست ظاهر قرآن به وفق ِ خواهش او رود به باطن و تفسیر ناصواب کند از او دلیل نباید سؤال کرد که گرگ به هر دلیل که شد برّه را مُجاب کند کس این معمّا پرسید و من ندانستم هرآنکه حل کند آن را به من ثواب کند به غیر ملت ایران کدام جانور است که جفت ِ خود را نادیده انتخاب کند؟ کجاست همّت ِ یک هیأتی ز پردگیان که مردوار ز رخ پرده را جواب کند؟ نقاب بر رخ ِ زن سدّ باب ِ معرفت است کجاست دست ِ حقیقت که فتح ِ باب کند بلی نقاب بود کاین گروه ِ مُفتی را به نصفِ مردم ِ ما مالک الرقاب کند به زهد ِ گربه شبیهست زُهدِ حضرت ِ شیخ نه بلکه گربه تشبّـــُه به آن جناب کند ……. زمن مترس که خانم ترا خِطاب کنم از او بترس که همشیره ات خطاب کند! …. به دست ی کس نرسد قرص ِ ماه در دل ِ آب اگرچه طالب ِ آن جهدِ بی حساب کند تو نیز پردهء عصمت بپوش و رُخ بفُروز بِهـِل که شیخ ِ دَغا عو عو ِ کِلاب کند به اعتدال از این پرده مان رهایی نیست مگر مساعدتی دست ِ انقلاب کند زهم بدرّد این ابر های تیرهء شب وثاق و کوچه پر از ماه و آفتاب کند. (۴۱) نیزبی مناسبت نیست که بخشی از این شعر او را در هجو رهبر متشرع و مستبد مشروعه خواه و حامی بزرگ استبداد صغیر« ممدلی شاهی» یعنی شیخ فضل الله نوری بخوانیم و همراه با جان ِ بیدار شاعر به ریش این ولی فقیهِ عصر مشروطیت بخندیم : حجةُالاسلام کُتک می زند بر سر و مغزت دَگنـَک می زند گر نرسد بر دَگنـَک دست ِ او دست به نعلین و چُسک می زند این دوسه گر هیچکدامش نشد با حَنَک و تحت ِ حَنـَک می زند چَک زن ِ سختی بوَد این پهلوان مُلتفتش باش که چَک می زند دستش اگر بر فُکُلی ها رسد گوزِ یکایک به الَک می زند ور اَلـَک ِ تنها کافی نشد هم به اًلـَک هم به دولک می زند گویند آقا همه شب زیر ِ جُل از تو چه پوشیده ، کَمَک می زند چون ببَرَد دست به سیخ ِ کباب بر جگرِ ریش نمک می زند نَرمَک نَرمَک به سرانگشت ِ خویش دیم دَ دَ دَک ، دیم دَ دَ دَک می زند مختصراً هرشب در جوف ِ پارک یارو صدجور کَلَک می زند حالا در حضرت ِ شابدولعظیم شیخ در ِ دوز و کـَلَک می زند انشااللّه دو روز ِ دگر خیمه از آنجا به دَرَک می زند (۴۲) علی اکبردهخدا در شعر های طنز آمیز هجایی و نیز در دو سه اثر چاپ شده در روزنامهء صور اسرافیل، منادی و مبتکر رئالیسم اجتماعی در ایران است. بعضی از شعر های نیما مثل «خانواده سرباز» و یکی دو شعر دیگر وی بی تردید از دهخدا متأثر شده است. دهخدا ـ به خصوص در مقالات خود ـ منتقد تیزبین و بی رحمی ست که جانانه و به حق ، پیکرهء نحس و فرتوت استبداد فلک زدهء قاجاری و اشرافیت فاسد ایران فروش وابسته به خاندان و دربار قاجار را به شلاق می کشد.(۴۳) وریاکاری و رذالت دکانداران دین را لحظه ای آرام نمی نهد: نیک دانی که این زحق دوران وز می عُجب و کِبر مخموران کف چو از خون ِ بیگـُنه شویند سپس « این سگ چه کرده بُد؟ » گویند! (۴۴) هنگامی که از تحول در فرم شعر سخن می گفتیم نمونه های دیگری از شعر دهخدا از نظر خوانندگان گذشت و مضامین اجتماعی و انتقادی ونیز آرمان آزادی خواهانه و تجدد طلبانه ء مسطور در آنها ، یاد آوری شدند . دست این بزرگمرد فرهنگ و ادب و اخلاق و سیاست ، پس از گذشت یک قرن ، هنوز بوسیدنی ست. میرزادهء عشقی این شورشگر «چموش» که طرفدار تغییر رادیکال و حذف ِ خونین ِ ارتجاع و عقب ماندگی بود، به زبان ِ سرخی که سرانجام سر سبز او را به باد داد، از آزادی و عدالت سخن می گوید. به ارتجاع و واپس ماندگی حمله می برد . استبدادیان را می کوبد و به شدت از ذلیل و خوار شدن ایران متأثر است و بر مزار شکوه و شوکت دیرین و تاریخ طلایی ِ ایران ِ باستان می گرید. از نظر فرم ، از شاعران هم عصر خود تحول گرا تر است به لحاظ افکار سیاسی ناسیونالیست (به معنای ضد استعمار ومخالف انقیاد و وابستگی کشور) است و از نظرگاه اندیشه و فلسفی آته ئیست است. انواع خرافات ناشی از سنت و مذهب را برنمی تابد. از داروینیسم متأثر است . طرفدار برابری حقوق انسان ها و برقراری عدالت اجتماعی و مدافع حقوق رنجبران است. در ضمن عشقی ـ به خصوص در اثر مشهورش سه تابلو مریم یا “ایدآل” مرثیه خوان شکست انقلاب مشروطیت ایران است . او مبتکر منظومه های نمایشی در ایران است و به دلیل رفاقت و همراهی اش با نیمایوشیج ـ که اشعارش را در روزنامه “قرن بیستم” خود به چاپ می رسانید ، به احتمال قوی از افکار و اشعار نیمای جوان تأثیر پذیرفته است. (مثلاً در “سه تابلو مریم ” که عشقی خود آین منظومه را دیباچهء “انقلاب ادبی” ایران می نامد.) این شاعر طغیانگر و صمیمی ، در حالیکه هنوز سال های زیادی برای سرایش و نوآوری و خدمت به ادبیات و فرهنگ پیش روی خود داشت ، به وسیلهء ایادی رضاخان ترور شد اما صدای او در نفی عوامل ارتجاع و ارباب جهل و خرافه همچنان رسا و پایدار به گوش می رسد. فرخی یزدی روزنامه نویس مبارز و شاعر غزلسرای عدالت خواه و آزادی طلب. شاعر جناح چپ و کوششگر مقاوم و شجاع طبقات فرودستو رنجبر است. او شاعر سوسیالیست عصر مشروطیت محسوب می شود. شعر کارگری را در ایران او پایه گذاری کرده است. البته شعرای دیگری همچون ایرج میرزا و عشقی و حتی پروین اعتصامی نیز در ستایش کار و کارگر سروده اند ، اما شعر طبقهء زحمت کش با فرخی آغاز می شود و در این زمینه لاهوتی با وی هم صداست. فرخی اگر سیاسی نمی بود و اگرشعر خود را وقف آرمان سوسیالیسم و عدالت اجتماعی نمی کرد، بی شک از بزرگترین غزلسرایان عصر خود می بود . این غزل مشهور وی را ــ که خبر از حساسیت شاعرانه ، ظرافت ِ ذوق و رقتِ عواطفِ تغزّلی اودارد و نشانهء روحیهء غزلسرا و نغمه پرداز اوست ــ یک بار دیگر بخوانیم : شب چو در بستم و مست از می نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم دیدی آن تُرک خَتا دشمن ِ جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم منزل ِ مردم ِ بیگانه چوشد خانهء چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم شرح داغ ِ دل ِ پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم غرق ِ خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانهء شیرین و به خوابش کردم دل که خونابهء غم بود و جگرگوشهء درد بر سر ی آتش ِ جور ِ تو کبابش کردم زندگی کردن ِ من مُردن ِ تدریجی بود آنچه جان کند تنم ، عُمر حسابش کردم. (۴۵) 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۱ فرخی این ذوق و روحیهء حساس و لیریک (Lyrique)خود را در خدمت اندیشهء سیاسی خود نهاد و به جناح چپ جنبش اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دوران مشروطیت هدیه کرد. به همان صورت که غزلیات عاف پر است از ستایش وطن و ملت و آزادی، غزلیات فرخی از عدالت و رنجبر و کارگر و نیز از زورگویی ارباب و اغنیاء و از استثمار طبقات فرودست و البته از آزادی سخن می گوید: کیست در شهر که از دست ِ غمت داد نداشت هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت خوش به گُل درد ِ دل ِ خویش به افغان می گفت مرغ ِ بی دل خبر از حیلهء صیاد نداشت عشق در کوهکنی داد نشان قدرت ِ خویش ورنه این مایه هنر ، تیشهء فرهاد نداشت جز به آزادیِ ملت نبود آبادی آه اگر مملکتی ملّت ِ آزاد نداشت ! (۴۶) خوشبختانه آرمان سوسیالیستی فرخی ـ آنچنان که در اشعار او موج می زندـ متأثر از بولشویسم و نیست و برقراری مساوات و عدالت را در برقراری دیکتاتوری طبقهء کارگر نمی بیند. آزادی همراه عدالت و برابری حقوق مادی و معنوی انسان ها آرمان اصلی شعر فرخی ست. بنا براین می توان او را یک شاعر سوسیال دموکرات به معنای امروزی کلمه دانست. آن پا برهنه را که به دل حرص و آز نیست سرمایه دار ِ دهر چو او بی نیاز نیست گر دیگران تعیّــُن ِ ممتاز قائلند ما و مرام ِ خود که در آن امتیاز نیست کوته نشد زبان ِ عدو گر زما چه غم ؟ شادیم از آن که عُمر ِ خیانت دراز نیست در شرع ما که خدمت ِ خلق از فرایض است انصاف طاعتی ست که کم از نماز نیست (۴۷) فرخی با همان شور با اتکا به همان عواطف صمیمانه ای که از عدالت و آزادی سخن می گوید ، با جهل و تحجر دینی می ستیزد و زنجیر ها و قیود ی را که به شیوه ای برنامه ریزی شده و آگاهانه ، جامعه را در اسارت خود نگاه داشته است ، سر ستیز دارد. از این رو همچون اکثر شاعران دوران مشروطیت هرگز از پرده دریدن از روی سیاهکاری ها و خرافه گستری های روحانیون و متحجرین غافل نیست و ریاکاری و زهد دروغین و تقلب و تزویر را بر او نمی بخشاید: با مروری در این غزل ، تصویر بسیاری از هم عصران غدّار خود راخواهیم یافت که به حیلهء زُهد و به دستاویز دین و خدا و قرآن و به تیغ ِ خونریز سالوس و فریب و بر هست و نیست و بر سرنوشت ملت ایران حاکم شدند و ایرانیت را به روز سیاه نشاندند : آنکه اندر دوستی ما را در اول یار بود دیدی آخر بهر ِ ملت دشمن خونخوار بود وانکه ما اورا صمد جو سالها پنداشتیم در نهانش صد صنم پیچیده در دستار بود زاهد ِ مردم فریب ِ ما که زد لاف ِ صلاح روز اندر مسجد و شب خانهء خمّار بود بود یک چندی به پیشانیش اگر داغ ِ وطن شد عیان کان داغ بهر ِ گرمی ِ بازار بود پای بی جوراب ، دستاویز بودَش بهر ِ زُهد با وجود ِ آنکه سرتا پا کُلـَه بردار بود فرخی را رشتهء تسبیح ِ سالوسی فریفت گر نهانی متّصل آن رشته با زُنـّار بود. (۴۸) صدای این شاعر مبارز را هم دست هایی که برای دیکتاتوری نوپای رضاخانی کار می کردند ، در زندان خاموش کردند. از آن پیشتر نیز ، در دو ران جوانی ، یکی از ایادی استبداد قاجاری در یزد ، لبهای وی را به جرم حقیقت گویی دوخته بود. لبانی که در سراسر عمر کوتاه شاعر جز در ستایش آزادی و عدالت اجتماعی ، سرودی نمی خواند: آن زمان که بنهادم ، سر به پای ازادی دست خود زجان شُستم ، از برای آزادی تا مگر به دست آرم دامن ِ وصالش را می دوم به پای سر ، در قفای آزادی با عوامل ِ تکفیر ، صنف ِ ارتجاعی باز حمله می کند دایم ، بر بنای آزادی در محیط ِ طوفانزای ، ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد با خدای آزادی شیخ از آن کند اصرار ، بر خرابی ِ احرار چون بقای خود بیند در فنای آزادی (۴۹) دامن ِ محبّت را گر کنی ز خون رنگین می توان تورا گفتن پیشوای آزادی فرخی ز جان و دل می کند در این محفل دل نثار ِ استقلال ، جان فدای آزادی . (۵۰) ابوالقاسم لاهوتی شورشگر ناآرام ، غزلسرای دل بسته به انقلاب که همهء توان و ذوق ادبی خود را در خدمت مبارزه و انقلاب نهاد. در مقام افسر و به عنوان یک نظامی دوبار شورش کرد و سرانجام به شوروی پناه برد و در آنجا زندگی کرد و اغلب آثارش را در آنجا سرود. (۵۱) لاهوتی همچون فرخی با غزل آغاز کرد . نخست غزل های سنتی سرود که بعد همزمان با عارف و فرخی شکل و رنگ ِ سیاسی و اجتماعی گرفت و به غزلیات سوسیالیستی فرخی نزدیک شد. پیش از این از اهمیت کوشش های نوجویانهء او در زمینهء فرم سخن گفتیم . وی علاوه بر شیوهء میرزا علی اکبر خان صابر و سید اشرف گیلانی شیوه های نو دیگر ی در پیش گرفت که می توان آن شیوه را مقدمه یا آغازگر راه نیمایی محسوب داشت. پیش از نیما لاهوتی مصرع ها را کوتاه و بلند کرد ، اما از آغاز کوشش های وی تا رسیدن به آستانهء شعر نیمایی هنوز فاصلهء زیادی موجود بود. در بارهء این کوشش های نوجویانهء لاهوتی ، پیش از این سخن گفته ایم به هر حال ابوالقاسم لاهوتی ، به عنوان یکی از کوشندگان برجستهء تحولات ایران در آن دوران ، شاعری ست کوشا و مبارز که البته ، و علی رغم قریحهء سرشار ، زبان تغزلی، عواطف ظریف و حساسیت هنری قابل توجهی که دارد ، شعر را به چشم وسیله ای می نگرد که می باید در خدمت اهداف و آرمان های سیاسی و اجتماعی او قرار گیرد . برای وی مبارزه و پیکار دردرجهء اول اهمیت قرار دارد: مبارزه شرف و کار افتخار من است نجات فعله و محو ستم شعار من است دمی شدم ز اسارت رها که دانستم رها کنندهئ من دست ی نامدار من است چو نیست تیغ به دستم ف کنون به دفع ستم قلم به کار برم ، شاعری نه کار من است. روم به کارگــَه اکنون ، بس است شعر امروز نــُه است ساعت و زحمت در انتظار من است (۵۲) لاهوتی نیز همچون فرخی به جناح چپِ شعر مشروطیت تعلق دارد. *** 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مهر، ۱۳۹۱ یادداشت ها ۱ ـ پیداست که قید خراسان ، ارتباطی به خراسان فعلی ما و به خصوص مشهد رضا و آستان قدس رضوی ندارد. ۲ ــ منظور از «عراق» هم می دانیم که نه عراق امروزی عرب ، بلکه مقصود ری و اصفهان و همدان و فارس و آذربایجان است. این مناطق در آن زمان عراق نامیده می شد و بعد ها اصطلاح عراق عرب و عراق عجم برای تفکیک این سرزمین ها پیدا شد. گوشه و ملودی معروف «عراق» در دستگاه ماهور و آواز افشاری هم مربوط به همین مناطق مرکزی و غربی ایران است. ۳ ــ دیوان بهار ، انتشارات امیر کبیر ، تهران ، سال۲۵۳۶ ، جلد دوم ، ص.۲۳۶ . ۴ ــ از : م.سحر ۵ ــ البته بحث نیما جداست . اما تنها به عنوان اشاره همینجا ذکر می کنم که نیما یوشیج از نظر زبان و شیوهء بیان(langage poétique) ـ و نه از نظر شکل (Forme) و مضمون و نگاه ، چه در شعر هایی که به فرم کلاسیک سروده و چه در شعر های جدید و ابداعی خودش متکی به زبان شعری سبک خراسانی ست و از این بابت نیما نیز همچون دیگران وامدار شعر دورهء بازگشت محسوب می شود. ۶ ــ گفتنی است :« تعهد» ی که شاعران دوران مشروطه پایبند آن بودند به گوهر و در عمل از مفهوم « تعهد» در شعرزمانهء ما و استنباطی که امروزیان از « شعر و هنر متعهد» دارند بیگانه نبود هرچند درجامعهء آن روزگار ازابعاد نظری و فلسفی نظریهء « تعهد در هنر» (آن چنان که از نیمهء دوم قرن بیستم به بعد مطرح شد و قلم های بسیاری را فرسود و مرکب فراوانی را جاری کرد) سخنی در میان نبود ، با این وجود با مروری در آثار و نگاهی به آفرینش ادبی آن دوران، نا به جا نخواهد بود اگر بگوئیم که شعر مشروطه به معنای امروزین کلمه « شعر متعهد» بوده است. متعهد به آرمان آزادی خواهی و تجدد و ازاین رو متعهد به ایستادن در برابر ارزش ها ی پوسیده جهان کهن و مقابله بااستبداد و تحجر و نیز ایستادگی در برابر قدرت های استعماری و چپاول گری که کشور ما را به روز سیاه نشانده بودند. عشقی بیتی دارد که دقیقاً روشنگر و مؤید این سخن است: طبع ِ من مسئول ِ تاریخ است و گر مانم خموش هان به وجدانم مرا ، تاریخ مدیون می کند ! ۷ ـ می دانیم که تأثیرنثر میرزا ابوالقاسم قائم مقام ( در مُنشآت) ، روزنامه نگاری فارسی را در دوره های آتی دگرگون ساخته و می دانیم که زبان نثر دهخدا و امیر نظام گروسی و منشآت ایرج از او بسیار تأثیر پذیرفته است. ۸ ـ مقصود من همان چند شعری ست که دهخدا در کنار مقالات مشهور خود در روزنامهء صور اسرافیل به چاپ رسانید. این مقالات که به نام چرند و پرند منتشر می شدند طلیعه و پایه گذار نثر مدرن روزنامه نگاری در ایران اند و به عنوان طنز سیاسی هنوز که هنوز است بی رقیب و بلامنازع باقی مانده و جا دارد کسانی که دست به نوشتن طنز سیاسی می زنند ، همواره به ظرایف و دقایق نثر و نوشته های این استاد بزرگ توجه داشته باشند. ۹ ــ این شعر که «رؤسا و ملت» نام دارد برای نخستین بار در شمارهء ۲۴ روزنامه سور اسرافیل در محرم ۱۳۲۶ قمری انتشار یافته است. رک: دیوان دهخدا ، به کوشش دبیرسیاقی ، انتشارات تیراژه ، تهران ۱۳۶۱. ص.۴. ۱۰ ـ دیوان دهخدا ، به کوشش دبیرسیاقی ، انتشارات تیراژه ، تهران ۱۳۶۱. ص.۳۰ ۱۱ ـ همان ، ص. ۱۸ ضمناً نخستین بیت این مثنوی یاد آور شعر نیما و نشانهء تأثیری ست که از دهخدا پذیرفته است ، آنجا که در شعری به نام «باد می گردد» می گوید: «پای تا سر شکمان تا شبشان خوش و آسان گذرد!» نیما یوشیج ، مجموعهء آثار ، انتشارات نشر ناشر تهران ، ۱۳۶۴ ص. ۵۸۱ ۱۲ـ همان ، ص. ۹ دهخدا این شعر را به یاد دوست و همرزم خود میرزا جهانگیر صور اسرافیل سروده است که به دست ایادی ممدعلی میرزا و کودتا گران دوران استبداد صغیر در باغ شاه به قتل رسید . با این وجود گویی درست برای زمانهء ما سروده شده است زیرا هم رسم اِرم و اسم ِ شداد با دریدگی هرچه تمام ترحکمرواست و هم زبان ژاژخایی بیشتر از همهء دوران های سیاه تاریخ، بر ایرانیان گشوده مانده و هولناک تر ازهمه این واقعیت تلخ است که : خدا نیز خدایی خود را به نفع قدرت سیاسی و اقتصادی ر وحانیت شیعه به کناری نهاده و در کف آنان به خنجر غدر و سیخ عذاب و صُلابه و شلاق تعزیر و سنگپارهء میدان های سنگسارِ ایرانیان بدل شده است. ۱۳ ـ دیوان بهار ، انتشارات امیر کبیر ، تهران ، سال۲۵۳۶ ص. ….. ۱۴ ـ هوپ هوپ نامه ، انتشارات : هلال ناصری ، تبریز ۱۳۲۰ ص. ۵۱. ۱۵ ـ همان . ص. ۱۴۰ ۱۶ ـ دیوان دهخدا ، به کوشش دبیرسیاقی ، انتشارات تیراژه ، تهران ۱۳۶۱. ص..۱۶ ۱۷ ـ هوپ هوپ نامه ، انتشارات : هلال ناصری ، تبریز ۱۳۲۰ ص. ۱۵۴. ۱۸ ـ نسیم شمال ، سید اشرف گیلانی ، نشر مطبوعاتی حسینی ، تهران ، ۱۳۶۳ ص۲۸۱ . ۱۹ ـ کلیات مصور میرزاده عشقی، انتشارات امیرکبیر . تهران ، ۱۳۴۲ . ص. ۲۷۹. ۲۰ ـ محمد گلبن، بهار و ادب فارسی، ص.۳۵ ،انتشارات امیرکبیر تهران، ۲۵۳۵. ۲۱ ـ دیوان بهار ، انتشارات امیرکبیر . تهران ،۲۵۳۶ ، جلداول ، ص.۱۴۶ . ۲۲ ـ دیوان بهار ، انتشارات امیرکبیر . تهران ،۲۵۳۶ ، جلد دوم ، ص. ۵۷۷ . ۲۳ ـ همان . ص ۵۶۴ . ۲۴ ـ زهره و منوچهر اقتباسی ست از منظومهء « ونوس و آدونیس» اثر شکسپیر که ایرج میرزا با شیوائی و هنرمندی خاصی به زبان فارسی هدیه کرده است. برای اطلاع بیشتر رک. به مقالهء بسیار سودمند دکتر محمد جعفر محجوب در حاشیهء دیوان کامل ایرج میرزا. انتشارات شرکت کتاب ، کالیفرنیا ، ۱۳۶۵ ، ص.۲۵۰ . ۲۵ ـ دیوان ابوالقاسم لاهوتی ، به کوشش احمد بشیری انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۵۸ ، ص۶۸۹. ۲۶ ـ همان . ص.۲۶۶ . ۲۷ ـ همان . ص.۵۲۲ . آنچه جالب است علاوه بر فرم شعر و مضمون اجتماعی و سیاسی و برانگیزانندهء شعر ، روحیه میهن پرستانهء ابوالقاسم لاهوتی ست و این نکته از آن رو بسیار مهم است که لاهوتی یکی از پیشقراولان ِ کمونیسم و سوسیالیسم در ایران بود. و مردی بود که عمر و جوانی و هنر و هستی خود را برخی این آرمان کرده بود و بیش از ۴۰ سال به انقلاب اکتبر خدمت کرد . با اینهمه عشق به وطن و دوستداری ایران یک لحظه از آثار او رخت برنبست. و باز هم اهمیت این نکته به ویژه در آن است که بسیاری از به اصطلاح «کمونیست» ها و «سوسیالیست» های دوران های بعدی وبه خصوص بسیاری از مدعیان ِ «جنبش ِ چپ» سال های اخیر ، میهن دوستی و عشق به وطن و زادگاه را معادل شوینیزم خواندند و درعالم نظریه های سیاسی آن را در ردیف ارزش های منفی قرار دادند ، تا آنجا که با تکیه برتئوری های وارداتی مبتنی بر منافع بیگانگان ، مروج ِ «ایدئولوژی تفرّق ِ ملی» در ایران شدند و انواع ملت سازی ها و تفرقه افکنی های قومی را قوام ِ تئوریک دادند به «زینت سوسیالیسم» آراستند تا در این میدان تا حدی تاختند که اصل یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران را ِ از ایده های بورژوایی دانستند ایران را «کشوری مجموعه ملل» گفنتند و تبلیغ چنین افکاری را قرین با بی شرمی نیافتند. ۲۸ ـ دیوان عارف قزوینی، به اهتمام عبدالرحمن سیف ازاد. انتشارات امیر کبیر ، تهران ۲۵۳۶ . ص.۳۵۸ ۲۹ ـ همان. ص. ۳۶۴ ۳۰ ـ همان . ص.۲۶۶ ۳۱ ـ همان . ص .۲۳۴ ۳۲ ـ همان . ص .۴۰۸ ۳۳ ـ همان . ص. ۳۷۶ ۳۴ ـ ( بهار در دوره ای از حیات خود تحت فشار استبداد نو بنیاد رضاخانی و به سائقهء غریزهء حفظ حیات به سرودن یکی دو قصیده ناگزیر شد که به هیچ وجه نمایندهء روحیه و اعتقاد باطنی وی نبود . اهمیت و ارزش این شعر ها در آن است که شاعر و ادیب و محقق بزرگی را از کام مرگ بیرون آورد و مانع مرگ زود رس وی ـ آنگونه که برای عشق و فرخی پیش آمده بود ـ شد.) ۳۵ ـ دیوان بهار ، انتشارات امیرکبیر . تهران ،۲۵۳۶ ، جلداول ، ص. ۳۲۲ ۳۶ ـ ۳۷ ـ ۳۸ ـ در دیوان ایرج ، چاپ دکتر محجوب دو گزارش متفاوت از شعر «انقلاب ادبی» چاپ شده که اختلافاتی میان آن دو موجود است . نخست نسخه ای ست که در مقدمه کتاب درج شده و گویا نسخه ای است کامل تر که پیش از آن به چاپ نرسیده بوده است . ما این ابیات را از نسخهء نخست نقل کردیم اما در نسخهء دوم ، که در متن کتاب (ص. ۱۲۱) به چاپ رسیده دو بیت آخر به صورت زیر درج شده : آخدا خوب که سنجیدم من از تو هم هیچ نفهمیدم من تو گر آن ذات قدیم فردی ………………… نامردی این چند نقطه (…) یعنی در مصراع آخر ، به جز کلمه« نامردی» باقی عبارت به صورت نقطه چین آمده. یعنی آن که یا در اصل متن نقطه چین بوده است و یابه دلایلی از نوع رعایت عرف یا امتناع از درج عبارت «کفرآمیز» یابه دلائل دیگر خود استاد محجوب از درج اصل ِ عبارت صرف نظر کرده و به جای آن نقطه نهاده اند. در هر صورت خوانندگان می توانند ( به شرطی که وزن شعر را به هم نریزند ) هرچه خود می پسندند و هر عبارت یا کلامی که با درجهء «ارتداد» و «کافرکیشی» ایشان انطباق دارد به جای آن بگذارند. و این هم خاصیت جادویی سه نقطه(…) در متون ادبی فارسی ست و به قول فرنگی ها ویژگی ِ (interactivité) آن است. خاصیتی که آراء نویسنده را به کمک تخیل ِ آزاد ِ خوانندگان ، ابعاد گوناگون می بخشد و اثر مؤلف را به جانب «کمال» سوق می دهد! و ای بسا همین روحیه و «اخلاق کمال جویی» (perfectionnisme ) درمیان مأموران وطنی ِ سانسور است که بازار نقطه چینی ها را در آثار ادبی و شعری ما ایرانیان اینچنین رونق داده است ! برای مثال متناسب با ذوق یا روحیه یا ورزیدگی در بیان عبارات دشنام آمیز ونیزمتناسب با حد و حدود خشم یا طغیانی که در وجود خود دارید ، می توانید مصرع نقطه چین شده را (که البته به نقل از چاه کنی در ته چاه ادا می شود و شاعر را به استناد این حکم که :«نقل کفر، کفر نیست » ازعواقب وخیم آن تبرئه می کند!) به صورت های زیر ـ و باز هم از قول چاه کن ـ بخوانید : تُف به گور پدرت ! نامردی ! یا از این هم تند و تیز تر : جاکشی ، سگ پدری ، نامردی! یا انواع کفریات ِ دیگری که جسارت نقل آن را در خود بیابید. و البته پیداست که می باید منتظر« تقاص» و پرداختن بهای «گناهی» هم باشید که با نقل ِسخنان «چاه کن» مرتکب می شوید. ۳۹ ـ دیوان کامل ایرج میرزا. به کوشش دکتر محمد جعفر محجوب ، انتشارات شرکت کتاب ، کالیفرنیا ، ۱۳۶۵ص. ش (در پیشگفتار) و نیز ص.۱۲۱ (درمتن کتاب) ۴۰ ـ همان ص. ۹۳ . ۴۱ ـ همان. ص.۱۳ . ۴۲ ـ همان . ص. ۱۲. ۴۳ ـ البته حساب تعداد معدودی از انسان های پاکدامن و با حسن نیت و روشنفکر را که از این خاندان برخاسته بودند می باید همواره جدا نگاه داشت و همه را به یک چوب نراند. (نمونه اش خود ایرج میرزا) زیرا خدمت یا خیانت یک امر ژنتیک نیست و انصاف و عدل و دیگر فضایل اخلاقی نیز هرگز به تنهایی در انحصار طبقات فرو دست یا غیر اشرافی نبوده است.ای بسا برکشیدگان و نخبگانی که از اقشار تهی دست یا متوسط جامعه برخاسته و به موقعیت های مهم اجتماعی دست یافته بودند ، اما نه تنها مصدر خدمتی نشد ه اند بلکه در و دروازه را نیز به روی دشمنان گشوده اند . ومتأسفانه نمونه های آنان در کشور ما کم یافت نمی شود. اینهمه زندانبان و شکنجه گر و دوستاقبان و عملهء تعزیر که تاریخ کشور ما به خود دیده ، همگی از خاندان های اشراف برنخاسته بوده اند! به قول بهار کشور ما از «عوام» نیز کمتر از «خواص» ضربه ندیده و لطمه نخورده است. ۴۴ ـ دیوان دهخدا ، به کوشش دبیرسیاقی ، انتشارات تیراژه ، تهران ۱۳۶۱. ص..۲۱. ۴۵ ـ دیوان فرخی یزدی ، به کوشش حسین مکی انتشارات امیر کبیر ، تهران ، ۱۳۵۷. ص.۱۵۵ . ۴۶ ـ همان. ص.۱۰۰ . ۴۷ ـ همان . ص.۱۱۱ . ۴۸ ـ همان .ص.۱۲۲ . ۴۹ ـ این غزل پس ازسال ۱۳۵۷ ، یکی از مشهور ترین «سرود های های انقلابی» سال های نخستین «انقلاب» اخیر بود که باصدای شجریان و آهنگی ساختهء محمد رضا لطفی به اجرا درآمده بود ، اما ،در این سرود ، از این بیت که پرده ء تزویر از چهرهء « شیخ» برمی گرفت و سیرتِ آزادی کش و ویرانگر او را نمایان می کرد و فنای آزادی را ضامن بقای او می دید ، خبری نبود! گویا کسانی که این سرود را می خواندند و کسانی که این سرود را می شنیدند ، ترجیح داده بودند که اخطار فرخی را ناشنیده بیانگارند و با سر دادن ِ وِردِ «انشالله گربه است» ، چشم خِرَد و آگاهی بر مضمون این بیت ببندند! ۵۰ ـ همان .ص.۱۷۷ . ۵۱ ـ مضمون غالب اشعار این دورهء او ستایش از انقلاب اکتبر و هدف های آن است . تهییج و تشویق مردم ، خصوصاً کشاورزان به خدمت در جهت پیشبرد هدف های انقلاب اکتبر به رهبری حزب کمونیست شوروی ، از مهم ترین انگیزه های او در کار شاعری ست. این قسمت از کوشش های شعری لاهوتی بیرون از حوزهء شعر مشروطیت قابل بررسیست. آنچه در اینجا برای ما حائز اهمیت است ، نقش و جایگاهی ست که لاهوتی ، قبل از دوران مهاجرت خود به شوروی در ادبیات مشروطهء ایران داشته است. ۵۲ ـ دیوان ابوالقاسم لاهوتی ، به کوشش احمد بشیری انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۵۸ ، ص. ۸۹. ۵۳ ـ خاصه آنکه در بازار شعر معاصر اوضاع چندان دلگرم کننده نیست. در میان تولیدات انبوه و تودهء عظیم ِ عبارات و کلماتی که سالهاست صفحات شعری انواع روزنامه ها و مجلات فارسی زبان را اشغال کرده و می کنند ، متأسفانه آن شور و نیروی جاندار (élan vital)و آفرینشگر و سخنگو و نغمه پردازی که در شعر مشروطیت حضور دائم داشت و بروز و نمود شخصیت گویا و مؤثر شاعر را در عرصهء ادب و اندیشه و سیاست و اجتماع ، ظاهر می ساخت نشانهء چندانی مشاهده نمی شود. متأسفانه بسیاری از کسانی که خود را در «جناح چپ ادبی» یا به اصطلاح «مدرن گرا» ی شعر امروز جا زده و در پناه موج بازی ها و مکتب سازی ها یی که به راه انداخته اند ، سیاست زدایی و آرمان زدایی در مضمون ، وزن زدایی و زبان زدایی از زبان و در واقع هنر زدایی از هنر و شعر زدایی از شعر را تئوریزه و تجویز می کنند. اینان که غالباَ خود را در از میدانداران و پیشوایان نظری شعریا نثر «مدرن» می شمارند ،خود عباراتی آنچنان بی نمک و خام و سست و بی محتوا می نویسند و به نام «شعرمدرن» و «پُست مدرن» و «پسامدرن» تحویل ِ خلایق می دهند که آدمی بی اختیار به قول ایرج میرزا که گفت : درِ تجدید و تجدد وا شد ، ادبیات شَلَم شوربا شد ؛ به حال شعر و ادب و هنر ، بسیار تأسف می خورَد. از این رو به گمان من می باید بسیاری از این کالاهای بُنجُل ِ بی مصرف ِ دست و پا گیر و ویروسداری را که با نام های دهان پرکن «پُست مدرن» و «پسامدرن» به ذهن و زبان جامعه و به خصوص به جوانان ِ نوپا و بی تجربهء ایرانی تحمیل می شود ، نه «پُست مدرن» که به قول « م . سحر» متاعی «پَست مُدرن» نامید: از خواند و نوشت آنچه تو را هست ، مُدرن است «کیبورد» تو نو ، «ماوس ِ » تو در دست ، مُدرن است تا پرت و پلاگوی رَه ِ پُست مدرنی این « پُست مُدرن ِ» تو همان « پَست مُدرن » است ! م . سحر متن این مقاله مبتنی بر یادداشت هایی است که نویسنده برای دو گفتاردر بارهء «شعر فارسی در دوران مشروطیت» تهیه کرده بود: گفتار نخست طی یک برنامهء اینترنتی در « تالار فرهنگ و گفتگو» عرضه شده بود و گفتار دوم، سخنانی بود که در تاریخ ۱۴ اکتبر ۲۰۰۶، به مناسبت «جشن بزرگرداشت صدمین سال مشروطیت ایران» در در حومهء پاریس ایراد شد. این جشن که همراه با سخنرانی های متعددی در باره مشروطیت بود طی سه هفتهء متوالی از سوی «انجمن ایرانیان مقیم وال دو مارن » برگزار می شد. این مقاله هم اکنون همراه با یاد داشت ها و افزوده ها جهت انتشار دراختیار نشریات اینترنتی قرار داده می شود. m.sahar@free.fr برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده