moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۱ خدا خواهش میكنم مرا ببر خدا مرا به دوردست روی بالهای فرشتگان ببر خواهش میكنم: جائی كه عشق با مرگ در جدال نیست، تا این عشقِ پاك، تسلیم نشود؛ جائی كه همیشه گُلهای سرخ شكفته میشود، مانند یاقوتهایی كه آنها را پوشانیده باشد؛ جایی كه ماه جرقه زند و بگرید برای پیوستن به عاشقان. میخواهم به آن سرزمینِ دور بروم، جائی كه پسرانِ نوجوان در حال دویدن، برای عشق رنج میكشند؛ جایی كه دخترانِ نوجوان در عصرهایی كه جشن است میان پنجرههای پُر از گُل نشستهاند و پنهانی میگریند، با اندوهی آسمانی Prego il Signore che mi Porti Prego il Signore che Mi porti sulle ali degli Angeli Iontano: di rubini. floriscono sempre. com coperti candido, dove gli oleandri Morte, e non soccombe, il dove l'Amore non lotta con la dove la luna scintilla e piange amanti. per essere all unisono con gli In quel paese lontano fanciulli io voglio andare, dove i d'amore, correndo, gia soffrono dove le fanciulle sedute alizai fioriti davan piangono nelle sere di Festa gia iazdivina. furtivamente, con mesti پ.ن:خدایا مرا با خود ببر 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۱ فصلها گذشتند فصلها تقریباً رقصان گذشتند، صد بار. گلبرگهای سرخ پژمرده، و چند برگِ سردِ نقرهای دارم: شاید فصلها باز نخواهند گشت. من چقدر گریه كردم، بعد چقدر خندیدم در آن رقصِ شادی؛ اما بعد، خسته، گفتم: رهایم كنید. و اینك آنها دیگر نیستند. زمستان نیست نه حتی تابستان، نه پائیز و نه بهار (بدرود، دانههای برف، بدرود، نوازشهای آپریل، دریاهای آبی، جنگلهای طلائی) و نه صبح است و نه عصر اما اگر من با انگشت سنگی را لمس كنم باز هم آفتابِ ولرم را روی آن سنگِ بیچاره حس میكنم، و فكر میكنم كه زندگی من خواهر آن است. یك ستاره میآید، و به من سلام نمیكند. دیگر هیچ كس مرا نمیشناسد. Le Stagioni Sono Passate a, cento volte.zquasi in dan Ho dei Poveri Petali di rosa, ho qualche Fredda foglia argentata: non so se torneranno piu. a'ma poi, stanca:lasciatemi, dissi.zEd ora Io quanto piansi, quanto poi risi dentro quell'ilare dan esse non ci sono piu. zurri, boschi dorati) Non e inverno ne estate, ne autunno ne qrimavera (addio, falde di neve, addio, carezzezd'aprile mari a enon e mattina ne sera. Ma s io tocco un sasso col dito ancora sento tiepido il sole,su quel povero sasso. e penso che la mia vita gli e sorella. Una stella Viene, e non mi saluta. Nessuno mi conosce piu پ.ن:گفتم رهایم کنید ولی منظورم این نبود ترجمه: كامبیز تشیعی منبع : سوره مهر 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده