moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۱ A Poison Tree I was angry with my friend: I told my wrath, my wrath did end. I was angry with my foe: I told it not, my wrath did grow. And I watered it in fears, Night and morning with my tears; And I sunned it with smiles, And with soft deceitful wiles. And it grew both day and night, Till it bore an apple bright. And my foe beheld it shine. And he knew that it was mine, And into my garden stole When the night had veiled the pole; In the morning glad I see My foe outstretched beneath the tree. درخت زهرآگین رنجیدم از دوست خشم را فرا خواندم اما خشم من خاموش گردید از دشمن آزده خاطر شدم گفتمش این یکی نه.....خشم من گلی شد دلفریب *** در ترس و دلهره آبش دادم خنده هایم بر او تابید دلفریب و نیرنگ آمیز *** تناور شد در طول روز ها وشب ها آن هنگام سیبی نورانی ببار آورد دشمن آن میوه تابان را نگریست و دانست آن میوه درخشان ار آن من است *** وقتی که شب بر دیرک من خیمه زد دزدی به باغ هجوم آورد با مدادان دیدم خصم را که مسرور در پای درخت بر خاک افتاده است بلیک این شعر را که در واقع حکایت نفس خود است پر و بالی بخشیده و از آن اسطوره ای افریده است. این شعر این اعتقاد شاعر را بر می تابد که یک انگیزه طبیعی مثل خشم و ....نباید سرکوب شده و تا حد یک نفرت ویرانگر رشد کند. 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۱ The Garden of Love I laid me down upon a bank, Where Love lay sleeping; I heard among the rushes dank Weeping, weeping. Then I went to the heath and the wild, To the thistles and thorns of the waste; And they told me how they were beguiled, Driven out, and compelled to the chaste. I went to the Garden of Love, And saw what I never had seen; A Chapel was built in the midst, Where I used to play on the green. And the gates of this Chapel were shut And 'Thou shalt not,' writ over the door; So I turned to the Garden of Love That so many sweet flowers bore. And I saw it was filled with graves, And tombstones where flowers should be; And priests in black gowns were walking their rounds, And binding with briars my joys and desires. باغ دلدادگی من به مهر و دوستی پا گذاشتم چیزی دیدم که تا کنون ندیده بودم کلیسای کوچکی دیدم در آن میانه قامت کشیده بود کلیسایی که من سال ها پیش با چمن هایش الفتی داشتم *** در های کلیسا بسته بود تو نباید....این چیزی بود که بر سر در نوشته شده بود بسوی باغ روی گرداندم اما گل های زیبا انگار فرو خفته بودند *** دوباره نگاه کردم همه جا گورستانی بود بجای گلها انگار گور هایی رسته بود و کشیش ها با لباس های بلند و سیاه خود گرد آن ها می چرخیدند و اینگونه مرا با بوته های خار تنها می گذاشتند بلیک فردی کاملا مذهبی بود او اعتقاداتی آزاد داشت. در این شعر نوع نگاه او به کلیسا و هیات اداره کننده آن را می بینیم. او در این تصویر کلیسا را عاملی باز دارنده می بیند. بلیک در شعر پنجشنبه مقدس تصویر متفاوتی از کلیسا ارائه می کند و در آنجا به تلاشی که او ودیگر دوستان مذهبی در عین حال انقلابی اش در زدودن فقر از جامعه بریتانیا دارند اشاره می کند در عین حال از بی دردی عاملان کلیسا که بی منت کودکی را لقمه نمی بخشند ایراد می گیرد و آن را با پنجشنبه مقدسی که مسیح پای حواریون خود را شست و پس از آن کودکان فقیر را نان داد و خدمت کرد هماهنگ نمی داند. 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 شهریور، ۱۳۹۱ Holy Thursday (Experience) Is this a holy thing to see. In a rich and fruitful land. Babes reduced to misery. Fed with cold and usurous hand? Is that trembling cry a song? Can it be a song of joy? And so many children poor? It is a land of poverty! And their sun does never shine. And their fields are bleak & bare. And their ways are fill'd with thorns It is eternal winter there. For where-e'er the sun does shine. And where-e'er the rain does fall: Babe can never hunger there, Nor poverty the mind appall. پنجشنبه مقدس آیا این اسن چیزی مقدس برای دیدن؟ در سر زمینی که غنی و ثروتمند است اماکودکانش آواره و سر گردانند آنها را غذا می دهند دستان سرد ربا خواری *** ایا یک نوا را فریاد می زنند دل رعشه ها ؟ آیا این نوا نوای شادی است؟ چه بسیار کودکان فقر این جا سر زمین فقر و تباهی است *** خورشیدشان نمی درخشد هیچگاه متروک و عریان است دشتهاشان پوشیده از خار است راه هاشان اینجا زمستان همیشگی وابد *** جایی که خورشید همیشه تابنده است جایی که باران رحمت بر مردمانش می بارد کودکانش هرگز گرسنه نخواهند ماند و ذهن ها هرگز از فقر در هراس و تشویش نخواهد بود ترجمه اشعار و توضیحات محمد حسین بهرامیان 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مهر، ۱۳۹۲ ببر ببر همچون شعله ای پر نور، می درخشی باز هم در عمق جنگل های تار شب. خود کدامین دست یا چشمان جاویدت پدید آورد؟ با چنین تصویر وحشت زا همچو برقی در میان چشم های بی قرار شب؟ در کدامین سرزمین یا آسمان دور شعله خورشید چشمانت درخشان شد؟ با کدامین بالها آنجا توان رفتن؟ با کدامین دستها تسخیر آن شعله شود ممکن؟ خود کدامین دست یا بازو؟ با چه فنی با چه تدبیری؟ تار و پود قالی قلب تو را می بافت؟ در چنان وضعی که قلب پر توانت ناگهان آهنگ طغیان یافت زندگی در سینه گرم تو جاری شد، قلب پر جوش تو ضربان یافت، خود کدامین دست یا بازوی پر هیبت؟ ماند و کار خویش کامل کرد، شاهکاری چون تو حاصل کرد. با کدامین پتک یا زنجیر؟ در کدامین کوره مغزت را پدید آورد؟ با چه سندانی ؟ با کدام ابزار؟ می توان ببری پدید آورد، ترس های سخت مهلک را تحمل کرد؟ آن زمان، چون اختران تابناک آسمان سرنیزه هاشان را روان کردند. جویها و رودهای پاک جنت را، با بلور اشکهای خود جوان کردند، آن که خورشید نگاهت را پدید آورد، دیدنت لبخند بر لبهای پر مهرش نشاند آیا؟ آن که خشم جاودانت را پدید آورد، خود هم او خون در رگان بره ای کوچک دواند آیا؟ ببر همچون شعله ای پر نور می درخشی باز هم در عمق جنگل های تار شب. خود کدامین دست یا چشمان جاویدت پدید آورد؟ با چنین تصویر وحشت زا همچو برقی در میان چشم های بی قرار شب؟ ترجمه شده توسط برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام The Tiger TIGER, tiger, burning bright In the forests of the night, What immortal hand or eye Could frame thy fearful symmetry? In what distant deeps or skies 5 Burnt the fire of thine eyes? On what wings dare he aspire? What the hand dare seize the fire? And what shoulder and what art Could twist the sinews of thy heart? 10 And when thy heart began to beat, What dread hand and what dread feet? What the hammer? what the chain? In what furnace was thy brain? What the anvil? What dread grasp 15 Dare its deadly terrors clasp? When the stars threw down their spears, And water'd heaven with their tears, Did He smile His work to see? Did He who made the lamb make thee? 20 Tiger, tiger, burning bright In the forests of the night, What immortal hand or eye Dare frame thy fearful symmetry? لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده