رفتن به مطلب

داستان عشق مادری و باران احمق


Mr.101

ارسال های توصیه شده

when i came drenched in the rain

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

brother said : “ why don’t you take an umbrella with you?”

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

sister said:”why didn’t you wait untill it stopped”

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

dad angriliy said: “only after getting cold you will realise”.

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

but my mom as she was drying my hair said”

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت

“stupid rain”

 

باران احمق

that’s mom!!!

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...