mani24 29665 ارسال شده در 29 بهمن، 2012 من دیگه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام شدم بس که چشام بـارونیهپس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه من دیگه بسه برام تحمل این همه غم بسه جنگ بیثمر برای هر زیاد و کموقتی فایدهای نداره غصه خوردن واسه چی واسه عشقای توخالی ساده مردن واسه چی نمیخوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم نمیخوام گناه بیعشقی بیفته گردنم 3
mani24 29665 ارسال شده در 29 بهمن، 2012 من از برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام تو هوات خستمازت خستم و باز وابستمنگو ما کجاییم که شب بین ماست خودم هم نمیدونم اینجا کجاستبیا با هوای دلم سر نکن بهت راست میگم تو برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام نکناز این برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام سهم مو کم نکن بهت خیره میشم نگاهم نکنتو رنجیدی و برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ندادم بری خودم رو فراموش کردم تو یادم بریتو یادم بری، زندگیم سرد شه یه روز این پسر بچه هم مرد شهولی هر شب از خواب من رد شدی به هر راهی رفتم تو مقصد شدیدرست لحظه ای که ازت میبرم تحمل ندارم شکست میخورم نمیشه تو این خونه پنهون بشم بهم سخت میگیری آسون بشماگه پای من جاده رو برنگشت فراموش کن بین ما چی گذشتترانه سرا: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام هرا عاملی 3
!BARAN 4887 ارسال شده در 2 اسفند، 2012 حرف هایم را زدم . . با تمــــــــــام انرژی ام . . و بعد که آرام تر شدم . . دلم برایشان سوخت . . ! برای حرف هایم . . نباید میزدمشان . . ! 2
"nazanin" 3610 ارسال شده در 2 اسفند، 2012 خسته ازنامهربونی نارفیقان از دلشوره و دلواپسی یاران خسته از اسمون بی ستاره که دیگه توی دنیا ماهی نداره خسته از یه دنیا بی کسی... از این همه غصه و دلواپسی خسته از پرپر شدن گل یاس از مرگ بی گناه گل احساس خسته از ماه بی آسمون ... از کویر خشک و بی بارون... خسته از زمستون بی بهار خسته از دوری و فراق یار موندم دراین ماتمکده دنیا آواره٬بی پناه٬ خسته٬تنها 2
mani24 29665 ارسال شده در 3 اسفند، 2012 این بار هم که تاول پاهایم خشک شود دوباره عاشقت میشوم دوباره راه میافتم دوباره گم میشوم...من هیچ وقت خسته نمی شم 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 3 اسفند، 2012 آنقدر خستهام و هستند واژهها بالا ميآيند تا بغضجاي ناي سينهچينهخيز ميآيند تا گير ميان دندانها دهان بسته ميجوم اعصاب لحظهها را قورت ميدهم يكجا شَرشَر شعر را شُره ميشود تا انفجاري ديگر بياورد بالا فشانهي آتش را آتشنشان كه نيستي ازجلوي شعور جوهر بگذر بگذار بادي ببرد نگاه سوختهي من را تا دور ناكجا جايي كه مرگ را نابرابر بَهر ميكنند بهرهي من در راه خستهام براي روزهاي خيلي نگو كه نميفهمي ندارم ميلي. فرشید حاجی زاده 2
mani24 29665 ارسال شده در 3 اسفند، 2012 خ س ت ه ا م خسته ام... حرف ها بر سر دلم عقده کرده است چند روزی است نگذاشته اند حرف بزنم می خواهم گوشه ای بنشینم و کمی تنها باشم، حرف بزنم، بنویسم، بگویم انگشت هایم خمیازه می کشند باید بنویسم این حرف ها را نمی شود تحمل کرد، بیشتر از این در دل نگه داشت ورم می کند و رنجم می دهد می روم... کجا بروم؟ خسته ام خسته از تمام صبحهایی که انتظارم را نمی کشند. از تمام کوچه هایی که در طول تنهایی ام دراز کشیده اند و از خس خس لحظه هایی که .....به آخر نمی رسند 3
"nazanin" 3610 ارسال شده در 4 اسفند، 2012 خیلی خسته شدم دلم از زمين و زمان پر است و کسي نيست که اين سنگيني را از روي دلم بردارد.وقتي ادم هيچ دلخوشي تو دنيا ندارد،به چه اميدي زنده است؟ به چه اميدي روز را به شب مي رساند؟پس براي چه خود را دلبسته ي زندگي کرده ايم؟ اما مرگ واژه است ساده اما در عين حال سنگين که همه از ان فرار مي کنند اما اينک من به اين واژه ي سنگين رسيده ام و حالا: اين مرگ است که از من فرار مي کند و من در پي مرگ مي دوم 2
mani24 29665 ارسال شده در 4 اسفند، 2012 خـسـتـــﮧ امـ خـستــﮧ... بایـد یـڪــ بـﮧ یـڪــ آرزوهایـــتـــ بــر باد رفـتــﮧ باشــد .. ڪﮧ وقتـــے میـگـــویــم خـسـتــﮧ امـ بفهمـــے یعـنے چـــــــﮧ ..! 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 4 اسفند، 2012 به پیوست این شعر خود را در باقیمانده ی سپیدی کاغذ می پیچم بگو حضرت مرگ بیاید دیگر زندگی شعر تازه ای ندارد از : مینو نصرت 1
mani24 29665 ارسال شده در 4 اسفند، 2012 [TABLE=width: 100%] [TR] [TD][/TD] [/TR] [TR] [TD] دیگر خسته ام... من خسته و بی هـــدف در کــوچه هـــای غربت ســـر گـــردانـــم فـــضایشهر را غبار غربت ویاءس فرا گــرفــتـه دیــگــر خــسـته شده ام به دیواریسرد و سیاه تکیه می دهم اما سایه ام مرا کشان کشان دنبال خو می بردآخر مقصد و راه من کجاست هیچ کسی نیــست انــگار درایــن هــمــه بــاهم غریبند همه همانند سایه ای ســیــاه با شـتـاب از کـنـار هم می گذرندو خود را در گورسـتــان تـاریـک خـانـه هایـشـان پـنـهـان مـی کـنـنـد و مــن و سایه ام همچنان سر گردان زمان سالهاست که در اینجا گم شده اسـت و برای کسی مهم نیست که دست شب چنان زغــال زمـیـن و آسـمـان را سیاه کرده است سایه ام مرا به زیر اتاقی روشن می برد انـگــار شـخصی آنجاست که به روشنایی علاقه مند است و پشت پنــجــره ایـسـتـاده و بـه بیرون می نگرد چشمانش برقی عجیبی از امید دارد بــا چــشـمـانــــــــم به او می فهمانم به کشمکش احتیاج دارم تا با دسـتــش غــبـار غـربــت ویاءس را از پیراهن روحم بتکاند پس عاشـقـانــه بــا او بــه راه مـی افــتــم تــــــــا شــــــــب را نــــــــــا بـــــــــود کـــــــنــــــیـــــــــــم. [/TD] [/TR] [/TABLE] 2
mani24 29665 ارسال شده در 5 اسفند، 2012 خــستم از بــغض کــهنه ی عشق سنـگینه تــحملش تو صـــدام خــوبه کـه بـه یـاد تـو قـــــــانع ام میتونم بگذرم از شـکوه هـام بـاورش ســخته برام ولی مـن مــیرمو چـیـزی ازت نـمیخوام امـا بـدون هـرجـا برم بعد تو بـغض عــشق مـیمونه از تـو برام بـغض مـن وا نـمیشه تو صـدام خـــــــدایا یـه دریا گــــــــریه میخوام نـفهمید اون کـه بـاید مـیدونست بـــــیشتر از جــــــون هنوزعزیزه برام بـا جـدایی هـیچی تـموم نـمیشه عـاشق از عـاشقی سـیر نـمیشه بـگو تـو اگـه عـــاشق نـبودی عــاشقت از تـو دلــــگیر نمـیشــــه بــغـض عـشق مـونده هنـوز تـو صـــــدام هنـوزم هیــــچی ازت نـمیخوام عـاشقت بـودمو از عـاشـقیت جـزغـمت هـیچی نـمونده بـرام اما من هنوز به پات موندم یه لحظه بی درد نـیاسودم از جـــــدایی خـیلی اگـه گــذشته امـا هـــــــنوز بـه عـــشقت آلــــــوده ام با جـدایی هـیچی تـموم نـمیشه عاشق از عـاشقی ســیر نـمیشه بــــــگو تو اگـه عاشق نـبودی عـــــــاشقت از تو دلـگیر نـــــمـیشه بـا جـدایی هــیچی تـموم نـمیشه عـاشق از عـاشقی سـیر نمـیشه بـگو تو اگه عاشق نبودی عاشقت از تو دلـگیر نمیـشه 2
laden 4758 ارسال شده در 6 اسفند، 2012 شاید بتوان دیده ز دیدارت بست یا با غم تو ساخت و یک گوشه نشست اما نتوان از تو رباعی نسرود وقتی که دل از شعر نگاه تو پر است 1
mani24 29665 ارسال شده در 6 اسفند، 2012 وقتـي هيچ چيــز اين دنيا جـدي نيســت ، من چرا انقدر جـدي دارم دست و پـا ميزنم ! ؟؟ 1
mani24 29665 ارسال شده در 6 اسفند، 2012 آهاى تويى كه دارى جاى منو ميگيرى يادت باشه : كم حوصله است... شايد به ظاهر جدى باشه ولى قلب مهربونى داره... بد قول نيست اما گاهى گرفتار است... تو دار است... خسته كه باشه بهتره تنهاش بزارى... اگه بخواد باهات حرف بزنه خودش ميگه... او همه چيزِ من است حق ندارى اذيتش كنی ...! 1
mani24 29665 ارسال شده در 6 اسفند، 2012 حوايي ؛ خـ ـوش بـ ـه حالـ ـت آدم خـ ـودت بـ ـودي و حوايـ ـت اگـ ـرنه حـ ـواي تـ ـو هـ ـم هــوايـ ـي مـ ـيشـ ـد و خــوش بـ ـه حالـ ت حـ ـوا....! تـنها حــواي زمـ ين تــو بـ ـودي وگرنه آدم هـ ـواي حـ ـواهايي ديـ ـگر داشت ! 2
mani24 29665 ارسال شده در 6 اسفند، 2012 يــــــادت را از مـــــن نــــگـيـــــر ؛ بــــــگذار مـــــن هـــم مــــثل سهــــــراب بــــــگويـــــم " دلــــــخوشـــــي ها " کــــــم نـــــيـــــســـت ... 2
mani24 29665 ارسال شده در 8 اسفند، 2012 خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم: شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري 2
ارسال های توصیه شده