رفتن به مطلب

نقد داستان باغ ارواح ویریجینا وولف


ارسال های توصیه شده

نقد داستان باغ ارواح ویریجینا وولف

 

من با یک بستری خاکستری رو به رو هستم..که نویسنده داره به اون رنگ می پاشه...و هر چقدر هم رنگ می پاشه..خاکستری مغز داستان...هویداست...برای همین هست که من هیچ وقت با رنگ و توصیفات طبیعی و احساس این نویسنده ارتباط برقرار نکردم...چون حس می کنم..که این ها همش یک شکر هست که به یک قهوه ی تلخ زده می شه...

 

من

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
خوندم...اونا هم همین تم خاکستری و زدن رنگ بهش بود..

 

هیچ وقت شخصیت های داستانیش برام ملموس نمی شن...حس می کنم یک جور محدودیت تو باور شخصیت هاش دارم...این محدودیت از من نیست...از نویسنده است...جوری که یک جاهایی کاملا توصیفات زمینی هست...ولی یک جا مثلا تو همین داستان..وقتی که سنجاقک رو توصیف می کنه...و اون رو گره می زنه به رد یا مورد قبول واقع شدن یک تصمیم...حس می کنم یک رویاست...و بستر بستر یک شخصیت واقعی نیست...

 

یک نقطه ی قوت هست تو کارهای وولف که من رو جذب می کنه..اون تصویر سازیش برای خواننده هست...توضیحاتش از فضا شوما رو خسته نمی کنه...به اندازه هست و برای قرار گرفتنتون تو مسیر داستان هست...(توصیفات احساسی از جمله مواردی که اشاره کردم در خط های بالا رو جدا کنین)...

 

می شه گفت وولف خواننده رو هیپنوتیزم می کنه...و یقه ی افکارش رو می گیره میاره تو داستان...و یک برش از زندگی رو با هم می رن جلو...البته یک جاهایی رنگ رویا می گیره...

 

 

فک کنم خاکستری داستانهاشم واسه زندگی شخصی ش بود...که با خودکشی هم به اون پایان داد...

 

 

ببخشید اگه شبیه نقد نبود:icon_gol:

لینک به دیدگاه

کتاب از جنس گفتگوهای درونی بود......گفتگوهایی که برای هر کس هست...اما برای بعضی ها وسعتش بیشتره

این جنس گفتگوها معمولا برای هرکس به رنگ حالت و حس لحظه ایش هست........کما این که من نوعی ممکنه در 2 لحظه مختلف شادی و ناراحتی به یک شی واحد مثل در اتاق ، دو نوع مختلف نگاه کنم و به نوعی کاملا در رو به احساسم پیوند بدم به نوعی که فضا رو هم شریک حالت شادی یا ناراحتی خودم بدونم و ببینم، در مورد راوی هم فکر میکنم این موضوع به نوعی صادق بود

اگر چه گاهی مفهوم بعضی جملات رو درک نکردم ( که علت اون هم شخصی بودن دنیای درونی هر ادم هست و این که علی رغم به اشتراک گذاشتنش و توصیف کردنش، به دلیل همین شخصی بودن برای سایرین غیر قابل درک هست)، اما از این شاخه به اون شاخه پریدن افکارش و لحظه ای از حلززون گفتن و لحظه بعد درباره دو مرد جوان و ......جالب و قابل درک بود

جمله پایانی کتاب هم قابل تامل بود

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...