رفتن به مطلب

سافو


moein.s

ارسال های توصیه شده

زندگی نامه این شاعر در این تاپیک>>>سافو

He is more than a hero

He is a god in my eyes —

the man who is allowed

to sit beside you —he

who listens intimately

to the sweet murmur of

your voice, the enticing

laughter that makes my own

heart beat fast. If I meet

you suddenly, I can’t

speak — my tongue is broken;

a thin flame runs under

my skin; seeing nothing,

hearing only my own ears

drumming, I drip with sweat;

trembling shakes my body

and I turn paler than

dry grass. At such times

death isn’t far from me.

مرگ از من دور نیست …

او بالاتر از یک قهرمان است

او به چشم من یک خداست !

او که می تواند کنار تو بنشیند

و به زمزمه ی شیرین صدای تو

و آهنگ خنده های فریبنده ات

- که ضرب آهنگ قلب مرا تشدید می کند-

عاشقانه گوش فرا دهد …

اگر من ناگهانت باز بینم ،

نخواهم توانست با تو سخن بگویم

چرا که زبانم گره می خورد

و یک شعله ی باریک

زیر پوستم می دود …

چیزی نمی توانم دید

چیزی نمی توانم شنید

جز صدای طبل گوش های خود را

و رنگم از علف های خشک

پریده تر می شود…

در این زمان؛

مرگ از من دور نیست ….

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

You know the place :then

Leave Crete and come to us

waiting where the grove is

pleasantest, by precincts

sacred to you ; incense

smokes on the altar, cold

streams murmur through the

apple branches, a young

rose thicket shades the ground

and quivering leaves pour

down deep sleep; in meadows

where horses have grown sleek

among spring flowers, dill

scents the air. Queen! Cyprian!

Fill our gold cups with love

stirred into clear nectar

پس کرت Crete را ترک کن !

تو آنجا را می شناسی.

پس کرت را ترک کن و به آنجا بیا!

آنجا که تو را چشم به راهیم…

آنجا که برای تو مقدس است

آنجا … که سپند دانه ها،

در جلوی محراب عطر می پراکنند…

و جویبارهای خنک؛

- از میان شاخه های درختان سیب-

زمزمه کنان می گذرند…

و آن بوته ی جوان و انبوه گل سرخ؛

بر زمین سایه می افکند …

و برگ های رقصان؛

خواب ژرفی را به پایین می ریزند …

آنجا …. که در مرغزار

اسب ها شیهه می کشند.

و بوی شیرین شوید

- در میان گل های بهاری -

هوا را عطر آگین می کند …

ای ملکه!

ای قبرسی!

پُر کن جام های طلایی ما را ،

با عشق آمیخته به شهد زلال!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

Don’t ask me what to wear

I have no embroidered

headband from Sardis to

give you, Cleis , such as

I wore

and my mother

always said that in her

day a purple ribbon

looped in the hair was thought

to be high style indeed

but we were dark:

a girl

whose hair is yellower than

torchlight should wear no

headdress but fresh flowers

به دخترم کله ایس …

« کله ایس»، از من مپرس که چه بپوشی.

من روسری گلدوزی شده ی«ساردیسی»

مانند آنکه خودم پوشیده بودم ،

ندارم تا به تو بدهم.

مادرم همیشه می گفت:

در زمان ما بستن یک روبان ارغوانی

روی موها

نشانه ی اشرافیت بود.

اما ما نادان بودیم…

دختری که موهایش طلایی تر از

نور فانوس است،

هرگز نباید برای آرایش موهایش

چیزی بجز گل های تازه داشته باشد .

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آه ای شب، شب مهربان تویی که باز می گردانی

هرآنچه بامداد درخشان پراکنده بود

تو گوسفندان را بازمی آوری و بزها را فرامی خوانی

و کودک خواب آلوده را به آغوش مادرش می رسانی

  • Like 5
لینک به دیدگاه

اندام دلفریب تو ، چشمان افسونگرت

شهد شیرین من روی زیبای تو

ای که نشانی از شور آفرودیت با توست

چون او به نرمی با من سخن بگو

  • Like 3
لینک به دیدگاه

...لذتی که تو به من بخشیدی

هیچ زنی به شوی خود نبخشیده است

دوست داشتنی تر از زنان لزبوس...

انتساب قطعی اين قطعه ثابت نشده است.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

آنگاه که خشم بر سینه ات می کوبد

نگذار زبانت به نادانی آواز برآرد

 

(قطعه ای نامرسوم ، زیبا و خردمندانه از سافو. نقل شده از پلوتارک در مقاله مهار خشم)

  • Like 4
لینک به دیدگاه

سوسوی ستارگان گردادگرد ماه

محو شده در پرتو مهتاب

جاریست ماه و سایه ها را می کاود

تا به نور نقره فام خویش غرقشان کند...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

1

حس ميکنم همتای خدايان است اين مرد

نشسته در حضور تو، مسحور جلوه تو

سپرده گوش به خنده نرم و آوای مهربان تو

چه شیرین است سخنان تو

2

درسینه قلبم چه بی تابانه می تپد

وانگاه که به نیم نگاهی ببینمت

کلام از من می گریزد

زبانم بسته می شود

3

ناگاه جسمم را شعله ای لطیف در می نوردد

چشمانم را توانایی دیدن نیست

و گوشم جز صدای باد هیچ نمی شنود

همه تاریکی است

4

عرق به تن نشسته به لرزه افتاده

رنگ پریده تر از علف های خشک

توفانی ازجنون

در آستانه مرگ

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

We put the urn aboard ship

with this inscription:

This is the dust of little

Timas who unmarried was led

into Persephone’s dark bedroom

And she being far from home, girls

her age took new-edged blades

to cut, in mourning for her,

these curls of their soft hair

برای تیماس

ما این کوزه را

با این یادداشت

روی عرشه ی کشتی می گذاریم:

این خاکستر «تیماس» کوچک است

که ناکام به سوی خوابگاه تاریک «پرسفون» 3

فرستاده شد .

و او

از خانه اش دور بود

دختران همسال او،

تیغ های صیقلی برداشتند

تا به رسم سوگواری،

حلقه های موهای نرمشان را ببُرند …

 

۳ -« پرسفون» یا پرسفونه مظهر زادن و مرگ رستنی هاست و الهه ای است با دو شخصیت : هم الهه ی حاصلخیزی و باروری است و هم ملکه ی جهان زیرین( ملکه ی مرگ ) است .

 

بنا بر اسطوره ها «پرسفون» دختر «دمتر» ایزد بانوی زمین بود که « هادس » ( خدای عالم زیرین ) دلباخته ی او شد و او را با خود به جهان زیرین برد .

 

اندوه « دمتر» آنقدر شدید بود که زمین به خشکسالی نشست. در نتیجه « زئوس» تصمیم گرفت به «دمتر» کمک کند و « هرمس» را به جهان زیرین فرستاد تا پرسفون را برگرداند . شرط این بازگشت این بود که پرسفون در جهان زیرین چیزی نخورد ، اما « هادس» که عاشق« پرسفون» بود ، به او چند دانه انار خورانید . بنابراین بر طبق حکم «زئوس» بر این مقرر شد که «پرسفون» شش ماه از سال را روی زمین و شش ماه دیگر را در جهان زیرین زندگی کند .

 

از این رو اسطوره ی «پرسفون» تجسم چرخه ی خشکسالی و زایندگی در طبیعت است.

 

« پرسفونه» به عنوان باروری دوشیزه ای جوان و دلرباست ، اما به عنوان ملکه ی عالم زیرین (مرگ) چهره ای عبوس دارد.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...