moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ زندگی نامه این شاعر در این تاپیک>>>سافو He is more than a hero He is a god in my eyes — the man who is allowed to sit beside you —he who listens intimately to the sweet murmur of your voice, the enticing laughter that makes my own heart beat fast. If I meet you suddenly, I can’t speak — my tongue is broken; a thin flame runs under my skin; seeing nothing, hearing only my own ears drumming, I drip with sweat; trembling shakes my body and I turn paler than dry grass. At such times death isn’t far from me. مرگ از من دور نیست … او بالاتر از یک قهرمان است او به چشم من یک خداست ! او که می تواند کنار تو بنشیند و به زمزمه ی شیرین صدای تو و آهنگ خنده های فریبنده ات - که ضرب آهنگ قلب مرا تشدید می کند- عاشقانه گوش فرا دهد … اگر من ناگهانت باز بینم ، نخواهم توانست با تو سخن بگویم چرا که زبانم گره می خورد و یک شعله ی باریک زیر پوستم می دود … چیزی نمی توانم دید چیزی نمی توانم شنید جز صدای طبل گوش های خود را و رنگم از علف های خشک پریده تر می شود… در این زمان؛ مرگ از من دور نیست …. 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ You know the place :then Leave Crete and come to us waiting where the grove is pleasantest, by precincts sacred to you ; incense smokes on the altar, cold streams murmur through the apple branches, a young rose thicket shades the ground and quivering leaves pour down deep sleep; in meadows where horses have grown sleek among spring flowers, dill scents the air. Queen! Cyprian! Fill our gold cups with love stirred into clear nectar پس کرت Crete را ترک کن ! تو آنجا را می شناسی. پس کرت را ترک کن و به آنجا بیا! آنجا که تو را چشم به راهیم… آنجا که برای تو مقدس است آنجا … که سپند دانه ها، در جلوی محراب عطر می پراکنند… و جویبارهای خنک؛ - از میان شاخه های درختان سیب- زمزمه کنان می گذرند… و آن بوته ی جوان و انبوه گل سرخ؛ بر زمین سایه می افکند … و برگ های رقصان؛ خواب ژرفی را به پایین می ریزند … آنجا …. که در مرغزار اسب ها شیهه می کشند. و بوی شیرین شوید - در میان گل های بهاری - هوا را عطر آگین می کند … ای ملکه! ای قبرسی! پُر کن جام های طلایی ما را ، با عشق آمیخته به شهد زلال! 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ Don’t ask me what to wear I have no embroidered headband from Sardis to give you, Cleis , such as I wore and my mother always said that in her day a purple ribbon looped in the hair was thought to be high style indeed but we were dark: a girl whose hair is yellower than torchlight should wear no headdress but fresh flowers به دخترم کله ایس … « کله ایس»، از من مپرس که چه بپوشی. من روسری گلدوزی شده ی«ساردیسی» مانند آنکه خودم پوشیده بودم ، ندارم تا به تو بدهم. مادرم همیشه می گفت: در زمان ما بستن یک روبان ارغوانی روی موها نشانه ی اشرافیت بود. اما ما نادان بودیم… دختری که موهایش طلایی تر از نور فانوس است، هرگز نباید برای آرایش موهایش چیزی بجز گل های تازه داشته باشد . 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ دوشیزگی، آه دوشیزگی به کجا گریختی از من؟ هرگز، دریغا هرگز به تو بازنخواهم گشت. 5 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ آه ای شب، شب مهربان تویی که باز می گردانی هرآنچه بامداد درخشان پراکنده بود تو گوسفندان را بازمی آوری و بزها را فرامی خوانی و کودک خواب آلوده را به آغوش مادرش می رسانی 5 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ چه شیرین و تلخ معجونی است، بی مهار است عشق بدنم را می لرزاند و قلب از تپیدن می ماند. 5 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ مادر عزیز دیگر مرا توانایی نشستن و بافتن نیست زیرا که آفرودیت مرا به کار عشق برانگیخته است 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ اندام دلفریب تو ، چشمان افسونگرت شهد شیرین من روی زیبای تو ای که نشانی از شور آفرودیت با توست چون او به نرمی با من سخن بگو 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ ...لذتی که تو به من بخشیدی هیچ زنی به شوی خود نبخشیده است دوست داشتنی تر از زنان لزبوس... انتساب قطعی اين قطعه ثابت نشده است. 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ آنگاه که خشم بر سینه ات می کوبد نگذار زبانت به نادانی آواز برآرد (قطعه ای نامرسوم ، زیبا و خردمندانه از سافو. نقل شده از پلوتارک در مقاله مهار خشم) 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ بر خنکای جویبار زمزمه نسیم است لابلای برگ های سیب و از جنبش برگها خواب فرو می ریزد... 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ سوسوی ستارگان گردادگرد ماه محو شده در پرتو مهتاب جاریست ماه و سایه ها را می کاود تا به نور نقره فام خویش غرقشان کند... 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ 1 حس ميکنم همتای خدايان است اين مرد نشسته در حضور تو، مسحور جلوه تو سپرده گوش به خنده نرم و آوای مهربان تو چه شیرین است سخنان تو 2 درسینه قلبم چه بی تابانه می تپد وانگاه که به نیم نگاهی ببینمت کلام از من می گریزد زبانم بسته می شود 3 ناگاه جسمم را شعله ای لطیف در می نوردد چشمانم را توانایی دیدن نیست و گوشم جز صدای باد هیچ نمی شنود همه تاریکی است 4 عرق به تن نشسته به لرزه افتاده رنگ پریده تر از علف های خشک توفانی ازجنون در آستانه مرگ 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۹۱ We put the urn aboard ship with this inscription: This is the dust of little Timas who unmarried was led into Persephone’s dark bedroom And she being far from home, girls her age took new-edged blades to cut, in mourning for her, these curls of their soft hair برای تیماس ما این کوزه را با این یادداشت روی عرشه ی کشتی می گذاریم: این خاکستر «تیماس» کوچک است که ناکام به سوی خوابگاه تاریک «پرسفون» 3 فرستاده شد . و او از خانه اش دور بود دختران همسال او، تیغ های صیقلی برداشتند تا به رسم سوگواری، حلقه های موهای نرمشان را ببُرند … ۳ -« پرسفون» یا پرسفونه مظهر زادن و مرگ رستنی هاست و الهه ای است با دو شخصیت : هم الهه ی حاصلخیزی و باروری است و هم ملکه ی جهان زیرین( ملکه ی مرگ ) است . بنا بر اسطوره ها «پرسفون» دختر «دمتر» ایزد بانوی زمین بود که « هادس » ( خدای عالم زیرین ) دلباخته ی او شد و او را با خود به جهان زیرین برد . اندوه « دمتر» آنقدر شدید بود که زمین به خشکسالی نشست. در نتیجه « زئوس» تصمیم گرفت به «دمتر» کمک کند و « هرمس» را به جهان زیرین فرستاد تا پرسفون را برگرداند . شرط این بازگشت این بود که پرسفون در جهان زیرین چیزی نخورد ، اما « هادس» که عاشق« پرسفون» بود ، به او چند دانه انار خورانید . بنابراین بر طبق حکم «زئوس» بر این مقرر شد که «پرسفون» شش ماه از سال را روی زمین و شش ماه دیگر را در جهان زیرین زندگی کند . از این رو اسطوره ی «پرسفون» تجسم چرخه ی خشکسالی و زایندگی در طبیعت است. « پرسفونه» به عنوان باروری دوشیزه ای جوان و دلرباست ، اما به عنوان ملکه ی عالم زیرین (مرگ) چهره ای عبوس دارد. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده