moein.s 18984 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۳ شهریور، ۱۳۹۱ «جان آپدایک» ۱۸ مارس سال ۱۹۳۲ در «پنسیلوانیا»ی آمریکا به دنیا آمد و از نویسندگان دوران «افسردگی عظیم» آمریکا به حساب میآمد. وی نویسندهی صلحطلبی بود و بارها چه در مقالات و چه در مصاحبههایش از حقوق بشر و حقوق زنان دفاع کرد و یکی از نویسندگان مخالف جنگ ویتنام بود. با این وجود، «آپدایک» از آندسته نویسندگانی بود که نظرات گاه متفاوتی نیز دربارهاش گفته میشد. «نورمن میلر» نویسنده آمریکایی در مصاحبهای با انتقاد از «آپدایک» گفته بود: «خوانندگانی که به سراغ آپدایک میروند چیزی از نویسندگی سرشان نمیشود.» «تیم آدامز» در مقالهای تحت عنوان «مردی که دلش میخواهد همیشه بله بگوید!» دربارهی مجموعه مقالات و نقدهای «جان آپدایک» سال گذشته در «آبزرور» نوشته: «آیا تا به حال دیدهاید که آپدایک به چیزیی نه بگوید؟» وی در ادامه مینویسد که تا به حال در شش جلد مجموعه مقالات و نقدهای «جان آپدایک» هیچ «نه»ای ندیده و احساس نکرده که «آپدایک» از کتابی یا نوشتهای انتقاد کند و فهمیده که «آپدایک» بیشتر تمایل دارد دربارهی هر نوشتهی ادبی «بله» بگوید و آن را تصدیق کند. «آدامز» در ادامه از این نوع نگاه «آپدایک» انتقاد کرده و نقدهای او را تنها صحهای بر اثر میداند و آنها را فاقد چالش و بررسی موشکافانه میداند. وی در ادامهی مقالهی خود مینویسد: «اگر این کتاب چیزی کم داشته باشد، آن چیز حس روشنی از شناخت آمریکا در جهان امروز است. آپدایک که کمتر پا فراتر از ماساچوست گذاشته، دیدش از جهان تنها به کتابها محدود است. مثلا یکی از مقالات کتاب جدید وی، گزارشی است که آپدایک دوازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ منتشر کرده است. وی در قسمتی از این مقاله مینویسد: «بعد از آن که اولین هواپیما به ساختمان برجهای دوقلوی تجارت جهانی اصابت کرد، دختر بچهی چهارسالهای مرا به سمت پنجرهی آپارتمان طبقهی دهم برج بروکلین برد و توجهام را به دود جلب کرد و سپس همسرم هم به ما پیوست و سقوط سقف ساختمان را مشاهده کردیم و درست مثل این بود که خود ما در حال فرو ریختن باشیم.» «آدامز» در پایان مطلب خود دربارهی کتاب «جان آپدایک» نقطهی مشترک تمامی مقالات این کتاب را «نوعی از امید» دانسته و نوشته که آپدایک از آن دسته نویسندگان «بدبین» نیست و اتفاقا حسابی به زندگی و محیط اطرافش «خوشبین» است. «جویس کرول اوتس» نویسنده آمریکایی رمان «سیاهاب» که از دوستان صمیمی «آپدایک» بود، دربارهی درگذشت وی گفت: «آپدایک فروزندگی خارقالعادهای داشت. آدمی خونگرم و دوستداشتنی بود و شوخ طبعی عجیبی داشت که افراد توجه زیادی به آن نمیکردند.» «جان آپدایک» خود دو سال پیش در گفتوگویی با «آسوشیتدپرس» درباره «زندگی» گفته بود: «علوم مختلف به آرامی ما را به شناخت بیشتر و بهتر دنیای اتمها و مولکولها هدایت میکنند اما از طرفی هم نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و نگویم که خب، همین است که هست، دنیا را بچسبید و دم را دریابید.» «آپدایک» در طول زندگی خود در «نیویورکر» و دیگر نشریات معتبر آمریکایی درباره نویسندگان زیادی همچون «جی.دی. سلینجر»، «مارکز» و «اورهان پاموک» مطالب متفاوتی نوشت که این مقالات از ارزش ادبی زیادی نزد منتقدان ادبی دنیا برخوردارند. درگذشت «جان آپدایک» بازتاب گستردهای در میان رسانهها و جامعه ادبی جهان داشته است. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18984 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۳ شهریور، ۱۳۹۱ مردی که نمی توانست «نه» بگوید «جان آپدایک»از معدود نویسندگانی است که دوبار، توسط دو جایزه معتبر ادبی «پولیتزر» و جایزه «ملی آمریکا» برگزیده شده است. معروفترین اثر این نویسنده که در طول چهار دهه گذشته، از جمله بهترین نویسندگان هفته نامه «نیویورکر» محسوب میشود، چهارگانه «خرگوش» است: «خرگوش بدو»، «خرگوش برگرد»، «خرگوش پولدار است» و «خرگوش در آرامش». این چهارگانه داستانهایی درباره زندگی شخصیتی به نام «هری انگسترام» است که زندگی او را از زمان جوانی تا میان سالی و … دنبال میکند. او پس از اتمام داستانهای «هری انگسترام» در چهارگانه خرگوش، شخصیت دیگری را با نام «هری بخ» با رؤیاها و داستانهای جدید خلق کرد. آپدایک در این مجموعه آثار، درونمایههایی چون بورژوازی، خیانت، عشق، فساد و زوال آمریکا، ایدز، روابط خانوادگی و… را بهویژه در چهارگانه خرگوش مورد بررسی و واکاوی قرار داده است. او آنطور که باید و شاید در میان همعصران و نویسندگان معاصرش مقبول نبوده و دیدگاههای مختلفی درباه وی وجود داشته است. از جمله میتوان «نورمن میلر»، نویسنده آمریکایی و برنده جایزه پولیتزر را نام برد. او که دیدگاهی مخالف آپدایک در برابر جنبشهای زنان داشت و همواره با نثر و ادبیات تلخ با جنبشهای فمنیستی مخالفت میکرد و نگاهی نهچندان دوستانه نسبت به آپدایک داشت، در مصاحبههای مختلفی به انتقاد از آپدایک میپردازد و موضعش را اینگونه طرح میکند که «مخاطبان آپدایک چیزی از نویسندگی نمیدانند» اگرچه دور از ذهن به نظر میرسد اما شاید این اظهارنظر میلر، تحت تأثیر دیدگاهها و خطمشیهای متضاد آن دو در مباحث مختلف سیاسی، اجتماعی و ادبی باشد. با وجود این، نمیتوان به راحتی سالها تمرکز و فعالیت ادبی آپدایک را در ژانرهای مختلف ادبی نادیده گرفت و میلیونها مخاطب و خواننده وی را به راحتی زیر سؤال برد. «تیم آدامز»، یکی دیگر از نویسندگان آمریکایی همدوره آپدایک، از او به عنوان نویسندهای افراطی در خوشبینی نام میبرد و میگوید: «نگاه آپدایک به مسایل مختلف، کاملا خوشبینانه و خالی از نکته سیاه و منفی است.» به اعتقاد آدامز، آپدایک تا امروز نتوانسته است به هیچ مقاله و داستانی نه بگوید و همواره تمایل داشته که درباره هر اثر ادبی، نقدهایی تصدیقآمیز و موافق بنویسد. نگاه امیدوار و موافق آپدایک، اگرچه تا حدودی دلنشین و دوستداشتنی است، با تکرار بیش از حد آن در مقالات و یادداشتها و نقدهای ادبی، این نکته را به ذهن متبادر میکند که انتقادها و دیدگاههای او فاقد درایت، نکتهسنجی و بررسی موشکافانه است. آپدایک که از ۲۳ سالگی تا لحظههای پایان عمر از طریق نویسندگی امرار معاش کرده، بالغ بر ۵۰ عنوان کتاب در ژانرهای مختلف ادبی نوشته است و نقدهای ادبی بیشماری را برای روزنامهها و نشریات، به ویژه مجله نیویورکر تحریر کرده است و با همه دیدگاههای موافق و مخالفی که درباره او ایراد شده است، همواره جزو بهترین و سرشناسترین داستان نویسان و منتقدان ادبی به شمار میآید؛ نویسندهای که لحظهای بدون نوشتن نمیتواند زندگی کند. آپدایک در اینباره به خبرنگار «لوموند» میگوید: «به جز نوشتن هیچکار دیگری نمیکنم. هرگز دوست ندارم مثل پدرم درس بدهم یا زندگیای شبیه به او داشته باشم. نگاه من به نوشتن خیلی حرفهای است و نوشتن را به صورت یک کار حرفهای میبینم. ترجیح میدهم نویسنده بدی باشم تا آن که اصلا نویسنده نباشم. بنابراین از صبح تا شب کار میکنم، مینویسم و کاغذهای بسیاری را سیاه میکنم تا زندگی کنم.» آپدایک تحت تأثیر «سالینجر» قرار دارد، اما به لحاظ سبکی از او پیروی نمیکند. او نگاه سالینجر را در میانه قرن بیستم به معنویات و دنیای اسرارآمیز آن ستایش میکند و سالینجر را یکی از بزرگترین منادیان نثر مدرن آمریکایی میشناسد. آپدایک، «جیمز تربر» را یکی از بهترین الگوهای خود در داستاننویسی معرفی میکند و اعتراف میکند: «نخستین نویسنده مورد علاقهام که به من نشان داد چگونه به سبک و سیاق آمریکایی بنویسم، جیمز تربر بود. او به من آموخت که چگونه نثرم را با طنز و کنایه بیامیزم و نثری روان خلق کنم.» آپدایک بعد از تربر، خود را تحت تأثیر نویسندگانی چون «پروست» و «جیمز جویس» میداند. جملات طولانی و بیانتهای پروست و یورشهای گسترده او به فلسفه از جمله نکات روشنی است که بر قلم آپدایک، تأثیرات بسیاری داشته است. از طرفی شیوه روایت جیمز جویس در رمان «اولیس»، به ویژه مونولوگها و تکگوییهای شخصیتهای این رمان از دیگر مواردی است که تأثیر عمیق و ماندگاری بر قلم و آثار ارایه شده توسط آپدایک داشته است. آپدایک که در هفتاد و شش سالگی پس از ابتلا به سرطان ریه و بعد از چندین سال خانهنشینی و تحمل درد، دارفانی را وداع گفت، همواره در سالهای پایانی عمرش به بازنشستگی همکارانش اشاره میکرد و میگفت: «نویسندگی تنها شغلی است که کسی نمیتواند به شما بگوید: جمع کن و برو و دیگر ننویس. پس تا لحظهای که هستم مینویسم». منبع: دوهفته نامه پنجره شماره ۲ 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18984 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۷ آذر، ۱۳۹۱ زندگینامهی "جان آپدایک" برگردان از " برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام " "جان آپدایک" (John Updike) در 18 مارچ 1932 در "ریدینگ" واقع در ایالت پنسیلوانیا بهدنیا آمد و سالهای اولیهی عمرش را نزدیک شیلینگتن گذراند، شهر کوچکی که پدرش در آنجا معلم علوم دبیرستان بود. منطقهی ریدینگ و فضای اطراف آن، جایی است که اکثر داستانهای آپدایک در آن اتفاق میافتند، بهعلاوهی دو شهر ساختگی "بلوئر" و "اولینگر" که در داستانهایاش در ریدینگ و شیلینگتن واقع هستند. آپدایک تنها فرزند خانواده بود. بیشتر دوران کودکیاش با زندگی در کنار پدربزرگ و مادربزرگ سپری شد. سپس وقتی سیزده سال داشت، به زادگاه مادرش رفتند و در خانهای که مادرش در آن بهدنیا آمده بود، زندگی کردند؛ یک خانهی روستایی که در زمینی به وسعت سی هکتار، نزدیک "پلاویل" در بیستکیلومتری شیلینگتن واقع بود. آپدایک در شیلینگتن به مدرسه رفت. در خانه، همیشه در حال خواندن داستانهای نویسندگان صاحبنام بود، بهخصوص داستانهای فکاهی و اسرارآمیز. مادرش که خود، عاشق نوشتن بود، او را تشویق به نوشتن و طراحی میکرد. در مدرسه از همهی همکلاسیهایاش جلوتر بود و در دبیرستان شیلینگتن دانشجوی ممتاز کلاساش شد. در سه سال اول بعد از دبیرستان، تابستانها بهعنوان نسخهبردار روزنامهی "ریدینگ ایگل" (Reading Eagle) مشغول به کار شد و در نهایت مسئول نوشتن تعدادی از داستانهای اصلی روزنامه شد. او موفق به دریافت بورس تحصیلی از دانشگاه هاروارد شد و در آنجا به تحصیل در رشتهی ادبیات انگلیسی مشغول شد. هنگامی که دانشجوی دورهی لیسانس بود، برای مجلهی فکاهی "هاروارد لمپون" (Harvard Lampoon) داستان مینوشت و کاریکاتور میکشید و در سال آخر دانشگاه، مدیرمسئول مجله شد. قبل از فارغالتحصیلی با دوست و همکلاسیاش "مری ای. پنینگتن" (Mary E. Pennington) ازدواج کرد. او در سال 1954 بهعنوان دانشجوی ممتاز از دانشگاه هاروارد فارغالتحصیل شد و در همان سال یک شعر و یکی از داستانهای کوتاهاش را به مجلهی نیویورکر فروخت. آپدایک و همسرش سال بعد از آن را در انگلستان گذراندند و در آنجا آپدایک در مدرسهی هنرهای زیبا و طراحی راسکین، واقع در شهر آکسفورد به ادامهی تحصیل پرداخت. زمانی که در انگلستان بودند، اولین دخترشان بهدنیا آمد. آپدایک در آن زمان، "ای. بی." (E. B.) و "کاترین وایت" (Katharine White) -نویسندگان آمریکایی که سردبیر نیویورکر بودند- را ملاقات کرد و آنها به او اصرار کردند که در مجله مشغول به کار شود. در بازگشت از انگلیس، در منهتن مستقر شد و به عنوان یکی از اعضای تحریریهی مجلهی نیویورکر مشغول به کار شد. حدود دو سال در مجله کار کرد و سرمقاله، نقد و داستان مینوشت. اما بعد از تولد پسرش در سال 1957، تصمیم گرفت خانوادهاش را که در حال رشد بود، به شهر کوچک ایپسویچ در ایالت ماساچوست ببرد. او به همکاریاش با نیویورکر ادامه داد و مصمم بود که خانوادهاش را تنها از طریق نوشتن تماموقت تأمین کند و تبدیل به یک کارمند حقوقبگیر نشود. سالهای زیادی با نیویورکر همکاری و رابطه داشت و بسیاری از اشعار، نقدهای ادبی، مقالات و داستانهای کوتاهاش آنجا چاپ شدند. همچنین تا آخر عمرش در ماساچوست زندگی کرد. اولین کتاب شعر آپدایک با عنوان "مرغ چوبی و دیگر جانوران اهلی" (The Carpentered Hen and Other Tame Creatures) توسط انتشارات "هارپر و برادران" در سال 1958 منتشر شد. وقتی ناشر از او خواست برای چاپ اولین رماناش با عنوان "نمایشگاه نوانخانه" (The Poorhouse Fair) آخر داستان را تغییر دهد، حاضر به این کار نشد و به انتشارت (Alfred A. Knopf) مراجعه کرد. اولین رماناش مورد استقبال مردم قرار گرفت و سپس با حمایت مالی از طرف بنیاد گوگنهایم، نوشتن رمان موفقترش با عنوان "فرار کن خرگوش" (Rabbit, Run) را شروع کرد. این رمان، یکی از خاطرهانگیزترین شخصیتهای آپدایک را معرفی کرد: ورزشکار متحجری با نام هری "ربیت" آنگسترام. مدیر انتشارات "Knopf" میترسید که توصیفات صریح او از ماجراهای جنسیِ ربیت باعث شود به علت وقاحت، تحت تعقیب قانونی قرار بگیرد و بنابراین تغییراتی در متن کتاب داد. کتاب، بدون هیچ عکسالعملی از طرف قانون، به طور گستردهای مورد استقبال عموم قرار گرفت. نسخهی اصلی و تغییرنیافتهی کتاب چند سال بعد در بریتانیا منتشر شد و در نتیجه، ناشران دیگر در چاپهای بعدی کتاب در آمریکا، منظور اصلی نویسنده را منعکس کردند. آپدایک بهعنوان نویسندهی برجستهی نسل خود، بیش از پیش مشهور شد. آپدایک پس از بهدنیا آمدن فرزند سوماش، دفتری را بالای یک رستوران در ایپسویچ اجاره کرد و شش روز در هفته به آنجا میرفت و هر روز صبح ساعات متوالی، مینشست و مینوشت و این برنامهای بود که بهشدت به آن پایبند بود. در سال 1963 برای رمان "سنتائور" (The Centaur) برندهی جایزهی ملی کتاب شد. دوران کودکیاش در پنسیلوانیا الهامبخش او برای نوشتن این کتاب بود. سال بعد از آن، در سن سیودوسالگی، به عضویت در انجمن ملی هنر و ادبیات انتخاب شد و بهعنوان جوانترین عضو منتخب آکادمی هنر و ادبیات آمریکا شناخته شد. به دعوت وزارت امور خارجهی آمریکا در برنامهی مبادلات فرهنگی آمریکا و روسیه، دیداری از کشورهای اروپای شرقی بهعمل آورد. در سال 1967 با پیوستن به "رابرت پن وارن" (Robert Penn Warren) و دیگر نویسندگان آمریکایی نامهای را امضا کرد که نویسندگان روس را وادار میکرد تا از انجمنهای فرهنگی یهودیان که توسط دولت شوروی مورد حمله قرار میگرفتند، دفاع کنند. در 1968 رمان "زوجها" (Couples) از او منتشر شد که بهخاطر تصویری که از روابط پیچیدهی زناشویی بین گروهی از زوجهای جوان در دهکدههای حومهی شهر میداد، یک تأثیر ملی از خود بهجا گذاشت و برای بیش از یک سال در فهرست کتابهای پرفروش قرار گرفت و یکی از کاور استوری (cover story)های مجلهی "تایم" را به خود اختصاص داد. آپدایک در "بک: یک کتاب" (Beck: A Book) که در 1970 منتشر شد، قهرمان جدیدی را معرفی کرد که یک رماننویس خیالی بهنام "هنری بک" بود و مثل "ربیت آنگسترام" قرار بود برای سالهای زیادی در داستانهایاش دوباره ظاهر شود. "ربیت آنگسترام" در "بازگشت خرگوش" (Rabbit Redux) (1971) دوباره ظاهر شد. در دههی 70، آپدایک بهعنوان سفیر فرهنگی ایالات متحده، به کشورهای مختلف سفر کرد و در سال 1974 به نویسندگانی چون "جان چیوِر" (John Cheever)، "آرتور میلر" (Arthur Miller)، و "ریچارد ویلبر" (Richard Wilbur) پیوست و طی نامهای از دولت شوروی خواستند دست از آزار و شکنجهی "الکساندر سولژنیتسین" (Alexander Solzhenitsyn) نویسندهی مخالف خود بردارد. آپدایک در 1974 همسرش مری را رها کرد و به بوستون نقل مکان کرد. در آنجا برای مدت کوتاهی در دانشگاه بوستون تدریس کرد. دو سال بعد، آنها رسما از هم جدا شدند و آپدایک در سال 1977 با "مارتا راگلس برنهارد" (Martha Ruggles Bernhrad) ازدواج کرد و با سه فرزند او به خانهی جدیدشان در جورج تاون در ایالت ماساچوست رفتند. کتاب "خرگوش پولدار است" (Rabbit Is Rich) در سال 1981 منتشر شد و جوایز بسیاری را کسب کرد که از آن جمله میتوان به جایزهی ادبی پولیتزر اشاره کرد. در سال 1983 یار دیگر آپدایک، "هری بِک"، در "بک بازمیگردد" (Beck Is Back) دوباره ظاهر شد و آپدایک، یک بار دیگر کاور استوری مجلهی تایم با موضوع "در پنجاهسالگی، همچنان در اوج" را به خود اختصاص داد. از بین رمانهای بین دههی 80 و 90 او میتوان به سهگانهی او اشاره کرد که در آنها داستان "نامهی اسکارلت" (Scarlet Letter) اثر نویسندهی آمریکایی، "ناتانیل هاثورن" (Nathaniel Hawthorne) را دوباره و از زاویهی دید سه کاراکتر مختلف تعریف میکند. این سهگانه شامل "یک ماه، یکشنبهها" (A Month of Sundays) (1975)، "حدیث راجر" (Roger's Version) (1986)، و "اس" (S) (1988) میباشند. او در سال 1991 برای بار دوم، جایزهی پولیتزر را برای رمان "خرگوش در تعطیلات" (Rabbit at Rest) دریافت کرد. آپدایک سومین آمریکایی بود که در زمینهی ادبیات داستانی، دو بار برندهی جایزهی پولیتزر شد. آپدایک در یک مقالهی اتوبیوگرافی، بهطور عمده از ***، هنر و مذهب بهعنوان "سه راز بزرگ" در تجربیات بشر نام برد. همچنین نوشتههایاش در همهی ژانرها، یک نوع شیفتگی نسبت به مسائل فلسفی را نشان داده است. در سال 1997 کتاب "به سوی آخر زمان" (Toward the End of Time) منتشر شد و او جایزهی "کامپیون" (Campion Award) را از "مجلهی جزیوییت آمریکا" (Jesuit magazine America) بهعنوان "شخصیت ادبی برجستهی دین مسیحیت" دریافت کرد. او در طول زندگیاش چندین نشان و مدال افتخار در حوزهی هنر و ادبیات کسب کرد که از آن جمله میتوان به "نشان ملی هنر" اشاره کرد که در سال 1989 از رئیسجمهور جورج دابلیو. بوش طی مراسمی در کاخ سفید دریافت کرد. همچنین در سال 2003، رئیسجمهور بوش، "نشان ملی انسانیت" را به او اهدا کرد. او یکی از معدود آمریکاییهایی است که این دو افتخار را کسب کرده است. در همان سال، مجموعهی بزرگی از او با عنوان "داستانهای اولیه، 1975-1953" (The Early Stories, 1953-1975) منتشر شد. جان آپدایک سالهای آخر عمرش را در "بِورلی فارمز" در ماساچوست گذراند. در همان گوشه از نیوانگلند که مکان وقوع بسیاری از داستانهایاش است. آخرین کتاباش "پنجرههای ایستویک" (The Windows of Eastwick) بود که در سال 2008 نوشته شد و دنبالهی رمانی بود با عنوان "ساحرههای ایستویک" (The Witches of Eastwick) که در سال 1984 نوشته بود. او یک سال بعد، در 27 ژانویهی 2009 در سن 76 سالگی تسلیم سرطان ریه شد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده