laden 4758 ارسال شده در 7 بهمن، 2012 خداحافظ گل لادن ، تموم عاشقا باختن ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ …..! خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا 7
mani24 29665 ارسال شده در 16 بهمن، 2012 نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟ نمي خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ؟ ولي بسيار مشتاقم ، که از خاک گلويم سوتکي سازد. گلويم سوتکي باشد به دست کودکي گستاخ و بازيگوش و او يکريز و پي در پي ، دَم گرم خوشش را بر گلويم سخت بفشارد ، و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد . بدين سان بشکند در من ، سکوت مرگ بارم را 4
mani24 29665 ارسال شده در 16 بهمن، 2012 نمی توانم زندگیت را روشن کنم ، ولی شاید اگر چشم هایت ، به تاریکی عادت کند ببینی که من ، کنارت ایستاده ام 3
mani24 29665 ارسال شده در 16 بهمن، 2012 هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو، با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند... تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ، شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، 3
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 خدا حافظی که می کنیم برایم انگار آخرین دیدار بوده است و تا بار دیگر که ببینمت به اندازه سفید شدن مو هایم زمان خواهد گذشت 4
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 همیشه وقت رفتن که می شد می گفتی : تا به زودی.........خدا حافظ اما این بار دست تکان دادی از دور گفتی : تا همیشه.......خداحافظ و این اولین دروغ تو بود رضا کاظمی 3
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام خداحــــافظ نگو وقتی هنوز در گیــر چشماتمخداحافــــظ نگو وقتی تا هرجا باشی هـمراتمتو اون گرمای خــــــورشیدی که میری رو به خاموشینمــــی دونی چـــقدر سخـــته شده ســـرده فرامــــــوشیشـبی که کـــــوله بــارت رو میــون گریـــه می بــستییه احساسی به من می گفت هنوزم عاشــــقم هســـــتیخداحـــافظ نگـــو وقتی هـــنوز در گیـــر چشماتمخــــداحافــظ نگو وقتی تـــا هرجــا باشی همراتمچرا حالــت پریـــشونه چـــــرا مایوس و دلسردیخداحــافظ نــگو وقتی هـــنوزم میشـــــه برگردیتو یــادت رفته اون روزا یکی تنها کــست میشدخداحــــافظ که می گفتی خـــدا دلواپست می شد خداحــــافظ نگو وقتی هنوز در گیــر چشماتمخداحافــــظ نگو وقتی تا هرجا باشی هـمراتم 1
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد! 1
mani24 29665 ارسال شده در 27 بهمن، 2012 به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1
mani24 29665 ارسال شده در 28 بهمن، 2012 به خــداحافــظـی تــلـخ تـو سـوگــنـد نــشــد کـه تـو رفــتـی و دلـم ثـانـیـه ای بـنـد نـشـد بـا چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر هـیــچ کـس ! هــیـچ کـس ایـنجا به تـو مانـنـد نـشـد خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها عـــاقـبـت بـا قــلــم شــرم نوشـتـنـد : نـشـد
آریودخت 43941 ارسال شده در 28 بهمن، 2012 شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ و این یعنی در اندوه تو می میرم در این تنهای مطلق که می بندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق،از دلبستگی هایم؟ چگونه می روی با آنکه می دانی چه تنهایم؟ خداحافظ،تو ای هم پای شب های غزل خوانی خداحافظ،به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ،بدون تو گمان کردی که می مانم؟! خداحافظ،بدون من یقین دارم که می مانی!!! 3
mani24 29665 ارسال شده در 28 بهمن، 2012 آهسته گفت: خدا نگه دارت در را بست و رفت.... آدم ها چه راحت مسئولیت خودشان را به گردن خدا می اندازند 4
mani24 29665 ارسال شده در 28 بهمن، 2012 شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادمخداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ و این یعنی در اندوه تو می میرم در این تنهای مطلق که می بندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق،از دلبستگی هایم؟ چگونه می روی با آنکه می دانی چه تنهایم؟ خداحافظ،تو ای هم پای شب های غزل خوانی خداحافظ،به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ،بدون تو گمان کردی که می مانم؟! خداحافظ،بدون من یقین دارم که می مانی!!! از خط کشی ِ خیابان بگذر! دقت کن! این آخرین قرار ِ میان ِ نگاه من و نیاز توست! هر سال ِ خدا، ده روز مانده به شروع تابستان (همان بیست و یکمین روز ِ آخرین ماه بهرا را می گویم!) سی دقیقه که از ساعت ِ نه شب گذشت، به پارک ِ پرت کنار بزرگراه می ایم! باران که سهل است آجر هم اگر از ابرها ببارد آنجا خواهم بود! نشانی که ناآشنا نیست؟ همان پارک ِ همیشه پرسه را می گویم! همان تندیس ِ تمیز جارو به دست! یادت هست؟ شبیه افسانه ها شده ای! دیگر همه تو را می شناسند! تو هم مرا از پیراهن روشن آن سالها بشناس! چه خطوط ِ تاری که در گذر گریه ها بر چهره ام نشست! چه رشته های سیاهی که در انتظار ِ آمدنت سفید شد! چه زخمهایی که ... بگذریم! بگذریم! بی بی باران! مرا از آستین خیس ِ همان پیراهن آشنا بشناس! خداحافظ!? 3
mani24 29665 ارسال شده در 30 بهمن، 2012 برای رسيدن به تو ... خودم را قسمت کردم... تو را سهم تمام روياهايم کردم... انصاف نبود... تو که ميدانستی با چه اشتياقی خودم را قسمت میکنم پس چرا زودتر از تکه تکه شدنم جوابم نکردی؟؟؟؟ برای خداحافظی خيلی ديربود... خيلی دير ... 3
mani24 29665 ارسال شده در 2 اسفند، 2012 آهسته گفت : "خدا نگهدارت" ... در را بست و رفت .. آدمها چه راحت ، مسئولیت خودشان را .. به گردن "خدا" می اندازند ... 2
mani24 29665 ارسال شده در 6 اسفند، 2012 مــــرا ببخش که ســــاده بودنم دلت را زد... مـــــرا ببخش اگر عشــــق ورزیدنم چشمانت را بست...!!! می روم تا آنان که توانا ترند... تو را به اوج بودنــــت برسانند ...خدانگهدار __________________ 3
"nazanin" 3610 ارسال شده در 8 اسفند، 2012 عاشقانه از تو وعشق تو گذشتم صادقانه بی تو اما من شکستم معصومانه فهمیدم دوستم نداری خیلی ساده پا رو قلبم میذاری میدونم اما دلم اینو باور نداره هنوزم عشق من در انتظاره شاید تنها کاری که اومد از دستم چشمامو روی همه چیز بستم میدونم همه حرفات دروغه چشمات همیشه بی فروغه آغوشت دیگه برام جایی نداره دستات نامهربونی یادم میاره از از تو هیچ چیز نمونده تنها چیزی که از تو مونده یه آدم بی احساس ومغروره که دیگه نه پناهه نه سنگ صبوره تورو سپردم به سرنوشت همون که غم نامه عشقمو نوشت تو رو سپردم به روزگار تا عشق تو بمونه یادگار کاش هیچوقت کنارم نبودی بهترینم همیشه توی قلبم میمونی عزیز ترینم خداحافظ یار من زیباترینم فدای سرت که بی تو تنها ترینم خداحافظ 4
mani24 29665 ارسال شده در 8 اسفند، 2012 ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند! باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ، دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم! با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم! چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ، چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران! چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام! کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم خداحافظ............. 3
"nazanin" 3610 ارسال شده در 10 اسفند، 2012 یار من نگو خداحافظ برای همیشه.... حال زمان مناسبی برای جدایی نیست!!! اخر هنوز هم ماهی قرمز قلبم با دیدن تو در برکه وجودم بالا و پایین می پرد نفسم به شماره می افتد دست و پایم بی اراده می لرزند با این حال ستاره های نگاهم می درخشند و نورهای حجب و حیا را به صورتم می پاشند. و قرمزی گونه هایم از همیشه شفاف تر و دل ربا تر می شود! 3
mani24 29665 ارسال شده در 10 اسفند، 2012 آخرین شب گرم رفتن دیدیمش لحظه های واپسین دیدار بود او به رفتن بود و من در اضطراب دیده ام گریان دلم بیمار بود گفتمش از گریه لبریزم مرو گفت جانا ناگزیرم ناگزیر گفتم او را لحظه ای دیگر بمان گفت می خواهم ولی دیرست دیر در نگاهش خیره ماندم بی امید سر نهادم غمزده بر دوش او ناگهان آهی کشید و گفت وای زندگی زیباست گاهی گاه زشت گریه را بس کن مرا آتش مزن ناگزیریم از قبول سر نوشت شعله زد در من چو دیدم موج اشک برق زد در مستی چشمان او اشک بی طاقت در ؟آن هنگامه ریخت قطره قطره از سر مژگان او از سخن ماندیم و با رمز نگاه گفت میدان جدایی زود بود با نگاه آخرینش بین ما هایهای گریهی بدرود بود 3
ارسال های توصیه شده