hamed_063 1261 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۳۹۱ درباره ی چگونگی کنش فردی و اجتماعی که به نظر می رسد در حوزه ی فردیت و روانشناختی به رفتار تعبیر شود ، بحث بر سر اینکه چگونه کنش فردی و اجتماعی ایجاد شده و به بار می نشیند یکی از مباحث پیچیده و هم البته دلکش فلسفه ی اجتماعی و روانشناسی اجتماعی است . در همین راستا برای تشخیص اینکه کنش چگونه به وجود می آید به نظر بنده عناصر بنیادینی که در ذیل می آوریم در چگونگی این فرآیند نقش آفرین می باشد . 1- آگاهی به سیستم 2- هدف 3- هماهنگی 4- نظم به عقیده ی ما این چهار عنصر اصلی در چگونگی فرآیند پدیدآورندگی کنش نقش مثمر ثمری را ایفا می نمایند تا به جایی که نمی توانیم یک کنش صحیح یا دست کم فعلی را که بتوان کنشمند دانست بدون این عناصر درنظر آوریم . اما قبل از تحلیل این عناصر تعریفی که ما از کنش داریم این است که : یک کنش همان فعلیست که فاعلیت خود را از مرجعی آگاه اما نه الزاماً خودآگاه اخذ کرده و فعلیتش در تعامل و تقابل با سایر فاعلیت های آگاه معنا می یابد . برخلاف رفتار که تنها در حوزه ی تنگ دامنه ی روانشناسانه مفهوم مند است اما کنش تعمیم یافته تر بوده و اعم از رفتار است . در ادامه بین کنش آگاهانه و کنش خودآگاهانه تفاوت وجود دارد . اینکه در اولی کنش بر اساس صرفاً برنامه هایی که از سوی سیستم دیکته می شود ایجاد می شود حال آنکه در دومی یعنی در کنش خودآگاهانه این تنها رابطه ای یکسویه از جانب سیستم یا ساختارها نیست که باید از سوی فرد آگاه به انجام رسد بلکه این رابطه دوطرفه بوده و هم فرد بر سیستم و هم سیستم بر فرد اثر می گذارند . این رابطه ی اثرپذیری و اثرگذاری تنها از برای کنشمند خودآگاه صحیح است و یک کنشمند آگاه درواقع یک رباطیزه ی روزمره است که اختیار و آزادی اش در سیستم تحلیل رفته است . اما مفهوم سیستم هم همان موقعیت و اجزای درونی آن است که با تعامل و تقابل با هم کششها و کشمکش های درون سیستمی را تولید می نمایند که بر فرد آگاه و کنش او تاثیر گذار است . اما بپردازیم به عناصر چهارگانه : 1- آگاهی به سیستم : یک فرد آگاه به توسط آگاهی که به سیستم یا موقعیت فعلی خویش دارد امکاناتی را در محیط پیرامونی خویش می بیند که با مشارکت دادن این امکانات توانایی هایی را پیش روی خود فرض می کند . این مفروضات برگرفته از سیستم بوده و تمامی بازنمودهایی بعدی هم که از ناحیه ی ذهن آگاه خلق و تولید می شوند جز از این مصالح ارائه شده نیستند . فی المثل یک اتاق بدون هیچ ورودی و خروجی برای یک فرد آگاه امکانی فراهم نمی آورد تا به کنش بپردازد اما در همین سیستم اتاق اگر درب خروجی تعبیه شود می بینیم که این فرد می تواند دست به افعال دیگری بزند که کنش های بیشماری را در پی داشته باشد . بنابراین گزینه های ارائه شده همواره از ناحیه ی سیستم به آگاهی بوده نه از آگاهی به سیستم . آگاهی تنها مدون و گردآورنده ی انواع امکاناتی است که یک سیستم بدو وام می دهد و از آن پس کنش ها در جهت کشش ها و نیازهای اجتماعی به سوی خلق و ایجاد مفاهیم تازه گام برمی دارند . چنانچه پارسونز گفته است که بین کشش و نیاز اجتماعی فرق وجود دارد به این معنی که یک کشش همان نیازهای فطری بشری است و یک نیاز اجتماعی در جریان جامعه و الزام های آن معنا می یابد . در یک سیستم هم کشش ها اولین پایه های کنش بوده و نیازهای اجتماعی در موضع ثانویه قرار دارند . پس آگاهی به سیستم اولین بن مایه ی کنش و فعلی است که یک فرد آگاه انجام می دهد . 2- هدف به عنوان دومین علت کنش درواقع تلفیقی از سیستم فعلی و کشش ها و نیازهای اجتماعی است . آنچه در سیستم به آگاهی ارائه می شود جزو امکانات موجود فعلی است و فرد برای رفع کششها و نیازهای اجتماعی اش باید با امکانات موجود سیستم دست به کاری زده و به نحوی عمل کند تا به حد مطلوب خویش برسد . این حد مطلوب هیچگاه فراهم نمی شود زیرا همواره سیستم در حال ارتقا بوده و آگاهی هم با تلفیق انواع اجزا سیستمی در حال گسترش و بزرگی است . هدف همان دلیلی است که سبب تحرک می شود و حتی در فلسفه ی هگل هم دلیل که همان ایده مطلق است در موضعی عامتر و کلی تر از علت پیدایش جهان قرار دارد . در اینجا هدف یک امر ذهنی بوده که در ترکیب با سیستم و امکانات آن شکل گرفته و تعیین می شود . آنچه داریم و آنچه می خواهیم داشته باشیم . سیستم نماد داشته هاست و سوژه ی هدفمند نماد آنچه می خواهیم داشته باشیم . همین مساله درباره ی هست ها و بایدها ، یا واقعیت و نظام ارزش ها و فلسفه ی اخلاق هم صادق است . 3- سومین مرحله هماهنگی است . بعد از آنکه بین سیستم و سوژه ی هدفمند ارتباط تعاملی و تقابلی برقرار شد مساله ی هماهنگی به میان می آید . هماهنگی یعنی زمانبندی دقیق بین اجزای هدفمند . اینکه ما هماهنگ باشیم در فلان ساعت در فلان نقطه باشیم ، فلان وسایل را برای کوه نوردی بیاوریم تا بتوانیم به کوهپیمایی برویم . 4- و نظم در امتداد هماهنگی قرار دارد که به معنای انجام صحیح هر کار برای رسیدن به حد مطلوب است . معمولاً بین نظم و هماهنگی یکسانی برقرار کرده و ایندو را یکی و واحد می دانند . در صورتی که فرق بین ایندو این است که هماهنگی یعنی زمانبندی دقیق بین اجزا و نظم یعنی اجرای دقیق کلیت اجزا . فرضاً در همان مثال بالا اینکه در مثلاً ساعت 8 صبح همه در پای کوه دماوند باشیم و لوازم مورد نیاز را هم بیاوریم و فلان ساعت هم حرکت کنیم و فلان جا هم به هم برسیم یعنی هماهنگی و نظم کلیت این اجزاست که برای هدف رسیدن به قله ی کوه باید به درستی انجام داد . یعنی هماهنگی جزو لوازم اجرای هدف است و نظم چگونگی اجرای هدف . در نهایت وقتی تمامی این عناصر باشند ما به کنش می رسیم که هم جنبه ی فردی دارد و هم اجتماعی که مقاله ای در همین خصوص در دست نوشتار دارم ک مفصلاً به سایر انواع پیچیدگی این نظریه می پردازد . 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده