hamed_063 1261 اشتراک گذاری ارسال شده در ۶ شهریور، ۱۳۹۱ انسان پس از به دنیا آمدن و ورود به زندگی و تجربه ی زیبا و پر جاذبه ی این هستی توام با درد و لذت ، به مرور زمان و رفته رفته به بودن خویش خو کرد تا جائیکه نه مرگ را باور دارد و نه اندیشیدن بدان را کاری نیکو . در گذار از هر روزینگی خویش و در کشاکش لحظات و لایه های متنوع زندگی از وقتی که بی حوصلگی را دریافت در پی نابودی اش به دنبال سرگرمی ها رفت و همواره چیزهایی را جستجو نمود که او را از لحظه ای به خود فرو رفتن باز میداشت . این در خود فرو رفتگی همان سکون نیستی و از هم گسیختگی از همه چیز را در او به یاد می آورد و انسان خواستار ایستادگی و ماندن و سکون و انجماد نیست چون فکر میکند در ماندن جز گندیدگی هیچ نیست . از همان سپیده مان تاریخ و از طفولیت ظهور انسانی در زمین همواره دین و احساسات دینی در بین مردم بود و از این طریق خود را التیام میداد که مرگ پایان راه نیست . انسان از این پایان می ترسد و شاید یکی از دلایل وحشت از قبر و قبرستان و تابوت و جسد هم همین باشد که به یاد آورنده ی پایان است پایانی که انسان این موجود سیال و متحرک خواهان آن نیست . اما به واقع اگر مرگ همان نقطه ی پایان راه باشد چه باید کرد ؟ و در برابر این درد عظیم نیستی چگونه باید واکنش نشان داد ؟ آیا حتی اگر شما در بهترین حالت ممکن هم زندگی کنید می توانید نسبت به مرگ بی تفاوت باشید و آنرا نادیده بگیرید ؟ و آیا اگر مرگ همان نیستی باشد افسردگی اجتناب پذیر خواهد بود ؟ آیا می توانیم به کسانی که مرگ را نیستی می پنداشتند و پس از آن دست به خودکشی زدند یا پوچ شدند حق بدهیم ؟ و آیا اگر مرگ همان نیستی باشد همه چیز پوچ نمی شود ؟ 6 لینک به دیدگاه
B-neshan 691 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۵ مهر، ۱۳۹۱ سلام بستگی به شخصیت و توانایی های روحی داره. به نظرم قابل تحمله..هرچند سخته. . . موضوع جالبیه برا ی صحبت 5 لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۶ مهر، ۱۳۹۱ من گاهی اوقات وقتی تو خودم فرو میرم واقعاً سوال می کنم که همه ی اینا یعنی چی ؟ برای چی من هستم ؟ چرا دنیا وجود داره ؟ میخواد چی بشه ؟ 5 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۶ مهر، ۱۳۹۱ به این چیزا که فکر میکنم دیوونه میشم... سعی میکنم خودمو بزنم به اون راه 5 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۶ مهر، ۱۳۹۱ ممنون بحث جالبیه امیدوارم از این تاپیک با دست پر بریم. چرا وقتی میخوایم در این مورد حرف بزنیم و حتی سوالایی بکنم که واسمون این مباحث روشن شه میگن: کافر شدی ؟ 5 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۶ مهر، ۱۳۹۱ منم بهش فکر میکنم به هیچ نتیجه ای نمیرسم بیخیال میشم............ 5 لینک به دیدگاه
lorena 10304 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۶ مهر، ۱۳۹۱ به نظر من حسی مثه بیهوشیه تموم میشه همه چی و حسی باقی نمیمونه که تلخی پایان رو تجربه کنه 5 لینک به دیدگاه
B-neshan 691 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۷ مهر، ۱۳۹۱ hamed_۰۶۳ گفته است: من گاهی اوقات وقتی تو خودم فرو میرم واقعاً سوال می کنم که همه ی اینا یعنی چی ؟ برای چی من هستم ؟ چرا دنیا وجود داره ؟ میخواد چی بشه ؟ جواب هایی که من به این سوال هام میدم به این شرحند: == البته ممکنه درست هم نباشن== در این پست: برای چی من هستم؟ دلیل بودن من اینه که اجداد من؛ (منظورم تک سلولی ها و جانداران اولیه و... است) دو دسته بودن، دسته اول اونهایی که به حفظ حیات و تولید مثل علاقه داشتند و دسته دومی که تلاشی برای ادامه نسل نکردند. نسل دسته دوم منقرض شده، پس من الزامن از نسل اوهایی هستم که ژنی برای حفظ حیات تولید مثل و گسترش خودشون داشتن. من نتیجه خود خواهی های تک سلولی های اولیه ام. من حاصل تلاش ژنهای خودخواه آدم و حوا(به طور نمادین) هستم. ژنهایی که تلاش اند تا خودشون رو گسترش بدند. دلیل بودن من به ماورا طبیعه مربوط نیست. دلیل بودنم شهوت آدم و حواست. خیلی با کلاس و شیک نیست. اما من اینم! -------------------------------- به نظرم (احتمالن) به دلیل خودشیفتگی که انسانها دارن، دنبال یک دلیل معنوی و مافوق طبیعه هستند که بودنشون رو به اون ربط بدن. من شواهدی برای این ارتباط پیدا نکردم. خوشحال میشم از این طرز فکر ایراد بگیرید 1 لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در ۴ آبان، ۱۳۹۱ سوال اصلی اینه که آیا اگه بعد از مرگ ، ما هیچ بشیم و زندگی دیگه ای رو تجربه نکنیم آیا این زندگی فعلی ما پوچ می شه ؟ و اگه پوچ نمیشه با چه چیزی می تونیم بهش معنا بدیم ؟ لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده