M.P.E.B 4852 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ [h=6] یکی از دوستام تعریف می کرد : "با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ي 5-6 ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم .یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی. خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم...سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی...رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم. خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گفت بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خورد و من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت...! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود! شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم! نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند!!!!!!! [/h] 10 لینک به دیدگاه
layla 639 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۱ خیلی جالب بود.... خیلی بعضی چیزا رو نمیشه.... مرسی لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مرداد، ۱۳۹۱ خیلیییییییییییییی جالب بود یادم باشه همچین ابتکاری به خرج بدم اگه تو مخمصه افتادم :gnugghender: لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 مرداد، ۱۳۹۱ مرسی جالب بود اما گاهی نمیشه هیچ کاریش کرد وقتی کسی خودشو به نفهمیدن میزنه لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده