رفتن به مطلب

تی اس الیوت


moein.s

ارسال های توصیه شده

بازگردان شعر «سفر مجوسان» سروده تی اس الیوت

نیاز اسماعیل‎پور

elliot.jpg

 

«با آن سرمایی که در راه بود،

 

بدترین فصل سال بود برای سفر، و آن هم چنین سفری:

 

راه‎ها خطرناک و هوا گزنده، درست وسط زمستان.»

 

و شتران زخمی و تاول‌زده، سرکشانه در برفی که داشت آب می‌شد، فرو می‌افتادند.

 

وقت‎هایی بود که به یاد کاخ‌های تابستانه‌ی کوهستانی،

 

و ایوان‎ها، و دختران حریرپوشی که شربت می‌آوردند حسرت می‌خوردیم.

 

آن‎گاه شتربان‎های‎مان هم دشنام‌گویان و غرولندکنان، رهایمان می‌کنند

 

و می‌روند سراغ زنان و شراب‎های خودشان،

 

و سپس آتش شبانه‌ی‎مان خاموش می‌شود و پناهگاهی هم نیست،

 

و برخوردها در شهرهای بزرگ خصمانه است و در شهرهای کوچک هم دوستانه نیست

 

و روستاها کثیفند و پول زیادی طلب می‌کنند:

 

دوران سختی بود.

 

سرانجام ترجیح دادیم که در طول شب نیز به سفر ادامه دهیم،

 

و زمان‎های کوتاهی بخوابیم،

 

درحالی‌که صدایی در گوش‎هایمان می‌خواند که می‌گفت:

 

همه‌ی این کارها بیهوده است.

 

آن‎گاه صبح زود بود که در پای کوه‎هایی با قله‌های پوشیده از برف، به دره‌ای رسیدیم معتدل، نمناک و آکنده از بوی گیاهان؛

 

با نهری جاری و آسیابی آبی که از پس تاریکی بر می‌آمدند،

 

و سه درخت در چشم‌انداز آسمانی شکافته،

 

و اسب سفید پیری که در چمنزار می‌تاخت.

 

سپس به میخانه‌ای رسیدیم که بر سردرش برگهای تاک آویخته‌ بود،

 

شش دست در ورودی آن برای سکه‌های نقره طاس می‌ریختند،

 

و پاها بر مشک‎های خالی شراب می‌کوفتند.

 

کسی چیزی نمی‌دانست، و به راهمان ادامه دادیم

 

و غروب، تقریباً دیروقت بود که جایش را پیدا کردیم؛

 

(می توانید بگویید که) نتیجه رضایت‌بخش بود.

 

به خاطر می‌آورم، همه‌ی این‌ها مربوط به خیلی وقت پیش بود

 

و کاش می‌شد دوباره این سفر را بروم، ولی فکری در سر دارم

 

این فکر، این: آن‎چه در طول این مسیر به سویش هدایت می‌شدیم تولد بود یا مرگ؟

 

تولدی که قطعاً وجود داشت، شواهدی داشتیم و تردیدی نبود.

 

من تا آن زمان هم تولد دیده بودم و هم مرگ، اما فکر می‌کردم باهم فرق داشته باشند؛ این تولد برای ما سخت بود و دردی جانکاه داشت چون مرگ، مرگ خودمان.

 

ما به سرزمینمان برگشتیم، همین قلمروها،

 

ولی دیگر این‎جا با فتواهای قدیمی، و مردمی بیگانه که به خدایان خویش چنگ زده‌اند، کسی آسوده نخواهد بود.

 

من باید از مرگ دیگری شاد باشم.

 

مجوسان، سه مُغی هستند که به راهنمایی ستاره‌ای در زمان میلاد مسیح، از شرق به اورشلیم رفتند و برای مسیح نوزاد هدایایی بردند

 

 

پ.ن:من شادم از مرگ دیگری که تولد من است:ws37:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

برگردان شعر «آدم های پوک» سروده تی اس الیوت

شاپور احمدی

 

ts-eliot-black-hat.jpg

 

آقا کرتز - مرده1 / یک پنی برای گای پیره2

 

یکم

 

 

ما آدم‎هایی پوکیم

 

آدم‎هایی پوشالی

 

خمیده بر هم

 

با کله‌هایی انباشته از کاه. افسوس

5صدای خشکمان وقتی

 

نجوا می‌کنیم با هم

 

آرام و بی‌معنی است

 

همچنان که موییدن باد در علفزار خشک

 

یا سریدن پاهای موش بر شیسشه‌ی شکسته

 

10در دنگال خشکمان.

 

***

 

هیئتی بدون شکل، سایه‌ای بدون رنگ،

 

قدرتی بی‌اراده، اشاره‌ای بدون حرکت.

 

***

 

آن‎ها که رسيده‌اند

 

با چشمان تیز به قلمرو مرگ

 

15به یادمان می‌آورند- اگر یادشان باشد- نه مانند روانهای

 

سرگردان و زمخت، بلکه

 

مانند آدم‎هایی پوک

 

آدم‎هایی پوشالی.

 

دوم

 

چشمانی که جرأت ندارم در رؤیا دیدار کنم،

 

20در قلمرو رؤیایی مرگ

 

آشکار نمی‌شوند:

 

آنجا چشمها

 

روشنایی خورشید بر ستونی شکسته‌اند

 

آنجا درختی در هم می‌پیچد

 

25و صداهایی هست

 

در آواز باد

 

دورتر و باوقارتر

 

از ستاره‌ای رو به خاموشی.

 

***

 

بگذار نزدیک‎تر نباشم

 

30در قلمرو رؤیایی مرگ.

 

بگذار من هم بپوشم

 

چنین جامه‌های بدل دلخواه را

 

پوستین موش، پوست کلاغ، تکه‌چوبهای مصلوب

 

در کشتزاری،

 

35با کرداری آن چنان که باد می‌طلبد،

 

نه نزدیک‎تر-

 

***

 

نه آن آخرین دیدار

 

در قلمرو سایه‌روشن.

 

سوم

 

این است سرزمین مردگان

 

40این است سرزمین کاکتوس‎ها

 

این‎جا تمثال‎های سنگی

 

سر کشیده‌اند، این‎جا آن‎ها می‌پذیرند

 

تضرع دستهای مرده‌ای را

 

در سوسوی ستاره‌ای رو به خاموشی.

 

***

 

45آیا چنین است

 

در قلمرو مرگ:

 

تنها بیدار می‌شویم

 

در ساعتی که

 

از تمنا به خود می‌لرزیم

 

50و لب‎هایی که در طلب بوسیدن‌اند

 

به سنگ شکسته نماز می‌گذارند؟

 

چهارم

 

چشم‎ها این‎جا نیستند

 

هیچ چشمی این‎جا نیست

 

در این ستارگان میرا

 

55در این دره‌ی پوک

 

این آرواره‌ی شکسته‌ی قلمروهای از دست رفته‌مان.

 

***

 

در آخرین میعادگاه

 

کورمال راه می‌افتیم

 

از گفت‎وگو می‌پرهیزیم

 

و بر کرانه‌ی رودخانه‌ای برتافته

 

60حشر می‌کنیم

 

نابینا، مگر

 

چشم‎ها دیگر بار آشکار شوند

 

همچنان که ستاره‌ای ابدی،

 

گل‎سرخ هزار برگ

 

65در قلمرو سایه‌روشن مرگ،

 

تنها امید

 

در میان آدم‎های تهی.

 

پنجم

 

دور گلابی خاردار اینجا می‌گردیم

 

گلابی خاردار گلابی خاردار

 

70دور گلابی خاردار اینجا می‌گردیم

 

ساعت پنج بامداد.

 

***

 

میان انگاره

 

و واقعیت

 

میان حرکت

 

75و عمل

 

سایه می‌افتد

 

چون از آن توست سلطنت4.

 

***

 

میان ادراک

 

و آفرینش

 

80میان هیجان

 

و پاسخ

 

سایه می‌افتد

 

زندگانی بس درازست.

 

***

 

میان میل

 

85و التهاب

 

میان نیرو

 

و هستی

 

میان ذات

 

و انحطاط

 

90سایه می‌افتد

 

چون از آن توست سلطنت.

 

چون از آن توست

 

زندگانی بس

 

چون از آن توست این

 

95بدین سان جهان پایان می‌گیرد

 

بدین سان جهان پایان می‌کیرد

 

بدین سان جهان پایان می‌گیرد

 

نه به بانگی بلکه با نجوایی.

 

 

پ.ن:جهان پایان یافت،ما حال در خیالیمsigh.gif

 

يادداشتهاي آدمهاي پوك

 

1. گفته‌ي پسربچه‌اي كه خبر مرگ كرتز، يكي از مسئولين شركتي تجارتي در آفريقا را مي‌دهد.

 

نگاه كنيد به: جوزف كنراد، دل تاريكي.

 

2. گاي فاكس (Guy Fawks)يكي از كساني بود كه سال 1605 در عملياتي موسوم به توطئه‌ي باروت در عهد جيمز اول شاه انگيس قصد داشت مجلس عوام را با باروت منفجر كند. او و همدستانش دستگير و در پنجم سپتامبر اعدام شدند.

در جشني كه هر ساله در اين روز برگزار مي‌شود، بچه‌ها آدمكهاي پوشالي گاي فاكس را مي‌سازند و براي خريد وسايل جشن از رهگذران سكه مي‌گيرند.

 

3.اشاره به: ويليام شكسپير، تراژدي ژوليوس سزار، پردهي چهارم، صحنهي 2.

 

اما آدمهاي پوك مانند اسباني چموش هنگام بيكاري

 

باشكوه جلوه مي‌نمايند و قول ازخودگذشتگي مي‌دهند.

 

4. نگاه كنيد به: عهد عتيق، تواريخ ايام، 29، 19.

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...