moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ بازگردان شعر «سفر مجوسان» سروده تی اس الیوت نیاز اسماعیلپور «با آن سرمایی که در راه بود، بدترین فصل سال بود برای سفر، و آن هم چنین سفری: راهها خطرناک و هوا گزنده، درست وسط زمستان.» و شتران زخمی و تاولزده، سرکشانه در برفی که داشت آب میشد، فرو میافتادند. وقتهایی بود که به یاد کاخهای تابستانهی کوهستانی، و ایوانها، و دختران حریرپوشی که شربت میآوردند حسرت میخوردیم. آنگاه شتربانهایمان هم دشنامگویان و غرولندکنان، رهایمان میکنند و میروند سراغ زنان و شرابهای خودشان، و سپس آتش شبانهیمان خاموش میشود و پناهگاهی هم نیست، و برخوردها در شهرهای بزرگ خصمانه است و در شهرهای کوچک هم دوستانه نیست و روستاها کثیفند و پول زیادی طلب میکنند: دوران سختی بود. سرانجام ترجیح دادیم که در طول شب نیز به سفر ادامه دهیم، و زمانهای کوتاهی بخوابیم، درحالیکه صدایی در گوشهایمان میخواند که میگفت: همهی این کارها بیهوده است. آنگاه صبح زود بود که در پای کوههایی با قلههای پوشیده از برف، به درهای رسیدیم معتدل، نمناک و آکنده از بوی گیاهان؛ با نهری جاری و آسیابی آبی که از پس تاریکی بر میآمدند، و سه درخت در چشمانداز آسمانی شکافته، و اسب سفید پیری که در چمنزار میتاخت. سپس به میخانهای رسیدیم که بر سردرش برگهای تاک آویخته بود، شش دست در ورودی آن برای سکههای نقره طاس میریختند، و پاها بر مشکهای خالی شراب میکوفتند. کسی چیزی نمیدانست، و به راهمان ادامه دادیم و غروب، تقریباً دیروقت بود که جایش را پیدا کردیم؛ (می توانید بگویید که) نتیجه رضایتبخش بود. به خاطر میآورم، همهی اینها مربوط به خیلی وقت پیش بود و کاش میشد دوباره این سفر را بروم، ولی فکری در سر دارم این فکر، این: آنچه در طول این مسیر به سویش هدایت میشدیم تولد بود یا مرگ؟ تولدی که قطعاً وجود داشت، شواهدی داشتیم و تردیدی نبود. من تا آن زمان هم تولد دیده بودم و هم مرگ، اما فکر میکردم باهم فرق داشته باشند؛ این تولد برای ما سخت بود و دردی جانکاه داشت چون مرگ، مرگ خودمان. ما به سرزمینمان برگشتیم، همین قلمروها، ولی دیگر اینجا با فتواهای قدیمی، و مردمی بیگانه که به خدایان خویش چنگ زدهاند، کسی آسوده نخواهد بود. من باید از مرگ دیگری شاد باشم. مجوسان، سه مُغی هستند که به راهنمایی ستارهای در زمان میلاد مسیح، از شرق به اورشلیم رفتند و برای مسیح نوزاد هدایایی بردند پ.ن:من شادم از مرگ دیگری که تولد من است 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ برگردان شعر «آدم های پوک» سروده تی اس الیوت شاپور احمدی آقا کرتز - مرده1 / یک پنی برای گای پیره2 یکم ما آدمهایی پوکیم آدمهایی پوشالی خمیده بر هم با کلههایی انباشته از کاه. افسوس 5صدای خشکمان وقتی نجوا میکنیم با هم آرام و بیمعنی است همچنان که موییدن باد در علفزار خشک یا سریدن پاهای موش بر شیسشهی شکسته 10در دنگال خشکمان. *** هیئتی بدون شکل، سایهای بدون رنگ، قدرتی بیاراده، اشارهای بدون حرکت. *** آنها که رسيدهاند با چشمان تیز به قلمرو مرگ 15به یادمان میآورند- اگر یادشان باشد- نه مانند روانهای سرگردان و زمخت، بلکه مانند آدمهایی پوک آدمهایی پوشالی. دوم چشمانی که جرأت ندارم در رؤیا دیدار کنم، 20در قلمرو رؤیایی مرگ آشکار نمیشوند: آنجا چشمها روشنایی خورشید بر ستونی شکستهاند آنجا درختی در هم میپیچد 25و صداهایی هست در آواز باد دورتر و باوقارتر از ستارهای رو به خاموشی. *** بگذار نزدیکتر نباشم 30در قلمرو رؤیایی مرگ. بگذار من هم بپوشم چنین جامههای بدل دلخواه را پوستین موش، پوست کلاغ، تکهچوبهای مصلوب در کشتزاری، 35با کرداری آن چنان که باد میطلبد، نه نزدیکتر- *** نه آن آخرین دیدار در قلمرو سایهروشن. سوم این است سرزمین مردگان 40این است سرزمین کاکتوسها اینجا تمثالهای سنگی سر کشیدهاند، اینجا آنها میپذیرند تضرع دستهای مردهای را در سوسوی ستارهای رو به خاموشی. *** 45آیا چنین است در قلمرو مرگ: تنها بیدار میشویم در ساعتی که از تمنا به خود میلرزیم 50و لبهایی که در طلب بوسیدناند به سنگ شکسته نماز میگذارند؟ چهارم چشمها اینجا نیستند هیچ چشمی اینجا نیست در این ستارگان میرا 55در این درهی پوک این آروارهی شکستهی قلمروهای از دست رفتهمان. *** در آخرین میعادگاه کورمال راه میافتیم از گفتوگو میپرهیزیم و بر کرانهی رودخانهای برتافته 60حشر میکنیم نابینا، مگر چشمها دیگر بار آشکار شوند همچنان که ستارهای ابدی، گلسرخ هزار برگ 65در قلمرو سایهروشن مرگ، تنها امید در میان آدمهای تهی. پنجم دور گلابی خاردار اینجا میگردیم گلابی خاردار گلابی خاردار 70دور گلابی خاردار اینجا میگردیم ساعت پنج بامداد. *** میان انگاره و واقعیت میان حرکت 75و عمل سایه میافتد چون از آن توست سلطنت4. *** میان ادراک و آفرینش 80میان هیجان و پاسخ سایه میافتد زندگانی بس درازست. *** میان میل 85و التهاب میان نیرو و هستی میان ذات و انحطاط 90سایه میافتد چون از آن توست سلطنت. چون از آن توست زندگانی بس چون از آن توست این 95بدین سان جهان پایان میگیرد بدین سان جهان پایان میکیرد بدین سان جهان پایان میگیرد نه به بانگی بلکه با نجوایی. پ.ن:جهان پایان یافت،ما حال در خیالیم يادداشتهاي آدمهاي پوك 1. گفتهي پسربچهاي كه خبر مرگ كرتز، يكي از مسئولين شركتي تجارتي در آفريقا را ميدهد. نگاه كنيد به: جوزف كنراد، دل تاريكي. 2. گاي فاكس (Guy Fawks)يكي از كساني بود كه سال 1605 در عملياتي موسوم به توطئهي باروت در عهد جيمز اول شاه انگيس قصد داشت مجلس عوام را با باروت منفجر كند. او و همدستانش دستگير و در پنجم سپتامبر اعدام شدند. در جشني كه هر ساله در اين روز برگزار ميشود، بچهها آدمكهاي پوشالي گاي فاكس را ميسازند و براي خريد وسايل جشن از رهگذران سكه ميگيرند. 3.اشاره به: ويليام شكسپير، تراژدي ژوليوس سزار، پردهي چهارم، صحنهي 2. اما آدمهاي پوك مانند اسباني چموش هنگام بيكاري باشكوه جلوه مينمايند و قول ازخودگذشتگي ميدهند. 4. نگاه كنيد به: عهد عتيق، تواريخ ايام، 29، 19. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده