moein.s 18984 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، ۱۳۹۱ پیش درآمد سردبیر: تقلیدها از ابتدای راه هنر رایج بوده و هیچگاه نهی نشده است؛ زیرا متنها بر اساس پیشمتنها بنا شدهاند. مطالعهی این هنرها که نسخهی دوم محسوب میشدند با نام پاستیش شهرت یافت. نامورمطلق به نقل از ناتالی پیگیگرو پاستیش را چنین تعریف کرده است: «واژه پاستیش تا اواخر قرن هیجدهم وارد زبان فرانسه نشده بود و به وسیله قیاس با تقلیدهای استادان بزرگ که در نقاشی رایج بود، مورد استفاده قرار گرفت. پاستیش کردن، تغییر دادن یک متن خاص نیست، بلکه تقلید یک سبک است: انتخاب یک موضوع در تحقق چنین تقلیدی خنثی است.» تقلید خود میتواند طوری استفاده شود که متن جدید را کاملا نسخه متحولشدهای از نسخهی پیشین کند و در روی دیگرش تنها میتواند یک بازبرداشت سطحی شود. امبرتو اکو زیباییشناسی پسامدرن را مبتنی بر تکرار و دوبارهسازی میداند. در خوانشی از نظریه اکو در سینما توانستم آن را به بازبرداشتها، بازسازیها، مجموعهها (film series)، ساگاها و گفتوگوی بینامتنی تقسیم کنم. بازبرداشتها میتوانند از عنوان فیلم، بازیگران و یک شعار تبلیغاتی تا تم و داستان و کل فیلم را شامل گردند. بازسازیها نسخههای گوناگونی هستند که اغلب به صورت ادای دینی به یک فیلم ساخته میشوند. با توجه به توضیح در مورد بازبرداشتها و بازسازیها که همواره مورد توجه منتقدان نیز قرار گرفته است، وضع در سینمای ایران کمی متفاوت است. در سینمای ما بازسازیها گاه کاملا بدون هیچ ارجاعی صورت میگیرد و تنها یک سرقت هنری شناخته میشوند. وضع به گونهای میشود که اغلب به صورت بازبرداشتهای سطحی شناخته میشوند و تا جایی تقلیدها اثر جدید را کامل میکنند که از تم، نوع لباس و حواشی پیرامتنی را شامل میگردند تا بدین وسیله تنها موفقیت اقتصادی را هدف گیرند. در حال حاضر فیلم همه چی آرومه در حال اکران است که به این بهانه یکی از نویسندگان ما –نیوشا ستاری- نگاهی به بازبرداشتها با توجه به بافت یک متن دارد. مسئله ایشان این است که آیا میتوان یک متن را از یک بافت در بافت دیگر جاری ساخت و گفتمان فرهنگی دو اثر را بر یک بافت استوار دانست؟ یادداشت نویسنده سالهاست که روند تقلیدها از فیلمهای هالیوودی در سینمای کشور ما باب شده است. این روند با فیلمهایی نظیر چپ دست و دوخواهر به اوج خود رسید و همچنان با فیلم همه چی آرومه که برگرفته از فیلم خماری (( The hangover است، ادامه دارد. مسئلهی مهمی را که بایستی در اقتباس از فیلمهای فرامرزی مد نظر قرار دهیم این است که آیا موضوع انتخاب شده پتانسیل کافی برای بومی شدن با روایتها و دغدغههای محلی را دارد یا خیر؟ از اینرو کاملا مشهود است که فیلم خماری به هیچ عنوان ظرفیت کافی برای ایرانی شدن را نداشته و به تبع این ناسازگاری فضای داستان حالتی ساختگی و بیهویت پیدا میکند. این فضا با چنین وصفی بر اساس حوادث علی و معلولی پیش نمیرود و منطق در روابط از بین خواهد رفت. همه چی آرومه داستان سه جوان است که می خواهند دو روز قبل از ازدواج دوستشان "ابی" با او به یک گردش مجردی بروند، ولی صبح روز بعد وقتی بیدار میشوند خود را در هتلی در جزیره کیش میبینند و لحظه به لحظه که میگذرد با اتفاقاتی روبهرو می شوند که شب قبل انجام دادهاند ولی هیچکدام را به یاد نمیآورند. با پیش رفتن فیلم این سوالها مدام در ذهن مخاطب ایجاد میشود که چرا و به دلیل خوردن چه چیز آنها هیچ چیزی به یاد نمیآورند؟ چرا باید یک شبه سر از جزیره کیش دربیاورند؟ آیا تمام این جریانات، این فرار و گریزها، این به ریز و به پاشها فقط در ذهن بیمار این چهار شخصیت رخ داده است؟ همه اینها به همراه سوالهای مشابه دیگری که برای مخاطب تا انتهای داستان بیجواب میمانند. بنابراین فیلم نمیتواند به منطق محکم و قویای که در فیلم خماریوجود دارد برسد. تعلیق به جا، گره افکنی و ابهامزدایی به موقع، شخصیتپردازی حساب شده با پایانبندی مناسب همهی مواردی است که در فیلم خماری دیده میشود، اما در همه چی آرومه هیچ خبری از چنین دلایل موجهی نیست. خماری از جایی آغاز میشود که سه دوست طبق یک رسم اصیل آمریکایی تصمیم میگیرند یکی از دوستهای خود به نام داگ را دو روز قبل از ازدواجش به پارتی مجردی –در این فیلم به لاس وگاس- ببرند تا دور هم خوش باشند. فقط همین شروع کافی است تا منطق کل داستان را با خود به همراه آورد. آنها به دلیل مصرف مواد مخدر دست به کارهای عجیبی میزنند که صبح روز بعد هیچکدام از آنها را به یاد نمیآورند و از همه مهمتر اینکه دوست خود، داگ را نیز گم میکنند. بنابراین فیلم طی یک هدف مشخص و قوی با پایانی مناسب روایت خود را پی میگیرد. هدف همه چی آرومه نیز رسیدن به ایدئالهای این فیلم است، اما حتی نوع ماشین انتخابی در فیلم و یا پوشش شخصیتهای داستان –لباس ساقدوشهای مرد در آمریکا که به رنگ کت و شلوار آبی آسمانی است- که مشابه خماری انتخاب شده نیز نتوانسته است روایت را منطقی ادامه دهد و فقط درگیر یکسری شوخیهای کلامی شده و همچنین بعضی کنشهای بیمورد مثل تیکهای عصبی ابی که در ظاهر برای شخصیتپردازی به کار رفته، اما این نیز کارساز نبوده است و در نهایت هم دست به دامن پایانی سطحی میشود. نکته دیگری که میتوان بدان اشاره کرد جایگاه این دو فیلم در سینماست. هر دو متعلق به سینمای گیشه و عامهپسند هستند و باید دید آیا به این سینما وفادار بودهاند یا نه؟ سینمای گیشه همواره رابطه مستقیمی با صنعت و تجارت داشته و سینمای هالیوود نیز همواره سردمدار این سینما بوده است. بسیاری معتقدند که این دیدگاه به سینما، آن را از هنر دور میکند. به قول آدورنو این هنر تابع قانون بازار است و حضور تکنولوژی در عرصه هنر موجب از بین رفتن اصالت اثر هنری میشود. حال آیا دیدگاه مذکور در مورد فیلمهایی نظیر همه چی آرومه نیز صادق است؟ آیا به این فیلمها میتوان از منظر هنری توجه کرد؟ یا نه صرفا برای وجه اقتصادی در اقتصاد بیمار سینمای ایران ساخته میشوند؟ چنین فیلمی تا چه حد میتواند انتظار مخاطبی که برای دیدن آن هزینه میکند و به سالن سینما میآید را برآورده کند؟ با تامل در این سوالها جوابی جز این نمیتوان یافت که فیلمهایی از این قبیل تنها سطحیترین نوع هنر پست و درجه دو محسوب میگردد که وجه هنر کمرنگترین وجه آن است. نیوشا ستاری برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده