Hanaaneh 28168 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2014 به خاطر مردم است که می گویم گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار، دنیادارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود و مردم نمی دانند چگونه می شود بی هیچ واژه ای کسی را که این همه دور است این همه دوست داشت ... 1
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2014 میترسیدم عاشقت شده باشم مثل زمین که میترسید زیرِ برکۀ کوچکی غرق شود و آسمان که میدانست یک شب، پرندهای تمام بادهایش را به مسیرِ دیگری میبَرد میترسیدم و عشق در تمامِ خوابهایم میغلتید میترسیدم و ملافهها حالتِ تهوّع داشتند گاهی برای ترسیدن دیر میشود آنقدر که دستهایت را با تمامِ پنجرهها باز میکنی و یادت میرود از هر زاویهای پرت شوی دوباره به آغوش خودت برمیگردی □ خودت را به خواب بزن پیش از آنکه ناچار شوی برای خودت قصههای تازه ببافی از اتفاقهایی که هرطور میافتند باید بشکنی. 1
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2014 سنگ شده ام و برای تراشیدنِ شاعری از سنگ هم مردِ میدان نیستی سنگ شدهام و کلاغها هر بلایی که خواستند، تکهتکه بر سرم بیاورند اگر قلب این مجسمه یکبارِ دیگر بتپد. 1
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2014 دلم تنگست مثل لباس سالهای دبستانم مثل سالهای مأموریتهای طولانیِ پدر که نمیفهمیدم وقتی میگویند کسی دورَست یعنی چقدر دورَست ! 1
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 10 اسفند، 2014 نبـودنـت هُشــدار ِ طـوفـــــان ِ ویـــرانگــــریسـت در اخبـــــار ِ بـامــــــدادی ِ هــــر روز بـا ایـنحـــــال مـیبینــــی کـــــه هنـــــوز زنــــــدهام! مـیدانــــی؟ چنــــدوقـت اسـت فهمیــــــدهام یـک خـانــــــه را نمـــیشود دوبــار ویـــــــران کــرد.
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 2 فروردین، 2015 یک روز سطری از این شعر مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور میکند واژهها برایت دست تکان میدهند خاطرهها مثل آشنایان دورت به تو نزدیک میشوند و فکر میکنی چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند میزند ؟
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 3 فروردین، 2015 حواست باشد اگر دلم گرفت بارانی بلند بپوشی و همیشه چند نخ سیگار برای کشیدنِ بارِ اینهمه خاطره داشته باشی این روزها دلم که می گیرد، نگرانت می شود و می دانم اینهمه ابر را برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند ..
ارسال های توصیه شده