رفتن به مطلب

ارزیابی پوزیتیویسم و متافیزیک در اندیشه نیوتون


moein.s

ارسال های توصیه شده

مقدمه:

 

این مقاله در پی بررسی این موضوع است که آیا تیوتن را می‏توان پوزیتیویست نامید؟ در این صورت آیا رواست از متافیزیک نیوتون سخن راند؟ هر چند تکیه بحث بر«نیوتون»عالم بلند آوازه پیش قراول انقلاب علمی است، اما سعی شده از افقی فراتر، معرفت‌شناسانه پوزیتیویسم و متافیزیک را به کاوش بگیرد. در این رهگذر نیم نگاهی نیز به فیزیک معاصر داشته آراء متافیزیک مخفی در دیدگاه‌های فیزیکی نام‏آوران قرن اخیر را عیان کرده است. چارچوب این تحقیق در دو فصل قوام می‏یابد: ۱-نیوتون پوزیتیویست، ۲- ناگزیری از متافیزیک.

 

این مقاله با تأمل در کتاب خواندنی «مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین»، بررسی و نقد یکی از دیدگاه‌های مولف آن و تأیید و تأکید بر دیدگاه دیگر وی فراهم آمده است.

 

فصل اول

 

نیوتون پوزیتیویست

 

«گفته‏اند که نیوتون Newton نخستین پوزیتیویست بزرگ تاریخ بود که به تبعیت گالیله -Galilei و بویل Boyle، و بلکه استواتر و منطقی‏تر از آنان پشت به متافیزیک کرد و به علوم دقیقه اندک اما فزاینده و پیشرونده روی آورد.» (۱)

 

با چنین کلماتی پروفسور بارت E. A. Burtt در عین اینکه نیوتون را پوزیتیویست بحساب می‏آورد، می‏کوشد تا آراء متافیزیک نیوتون را کالبد شکافی کند و تناقض اینکه چگونه یک پوزیتیویست در همان حال متافیزیسین هم هست، را حل کند. شایسته است در این نسبت به نیوتون از سوی بارت تأمل کنیم، به ویژه که نیوتون تقریبا سه قرن قبل از آنکه پوزیتیویسم به صورت یک مکتب به حساب آید، زندگی می‏کرده است. لذا لازم است ابتدا پوزیتیویسم را شناخته، ممیزات آن را مروز کنیم، به ویژه این مکتب را در آخرین مرحله تکاملیش یعنی پوزیتیویسم منطقی حلقه وین مورد بازبینی قرار دهیم، سپس در مرحله دوم ویژگی‏های پوزیتیویسمی که پروفسور بارت به نیوتون اسناد می‏دهد مورد مداقه قرار دهیم و بالأخره در مرحله سوم این نسبت را ارزیابی و نقادی کنیم.

 

(۱)

تعریف پوزیتیویسم

 

پوزینتویسم Positivism چیست؟ پوزیتیویسم مکتبی است که قائل است علم صرفا با کمیات قابل مشاهده سر و کار دارد و هدف آن دادن نظمی به مشاهدات است، بدون آنکه صحبتی از یک واقعیت زیربنائی کند. «این واژه در زبان‌های اروپایی از مصدر لاتینی به معنای وضع کردن و نهادن مشتق شده است. مفهوم فلسفی Positive به سادگی مثبت مقابل منفی در ریاضیات یا الکتریسیته نیست، بلکه دلالت می‏کند بر تحققی و تحصلی و واقعی، و مربوط به امور واقع بی‏چون و چرا، که در تجربه یعنی در مکان و زمان داده شده‏اند». (۲)

 

«برای پوزیتیویسم اصطلاحهای گوناگونی در فارسی به کار رفته‏اند مانند فلسفه، مکتب یا مذهب تحصلی، تحققی، اثباتی، و نیز فلسفه مثبته، اصالت تحقق، اصالت وضع، تحصل گروی یا مثبت گروی». (۳)

 

پوزیتیویسم گر چه گاهی مترادف با تجربه‏گرایی استعمال می‏شود، (۴) در واقع با آن یکی نیست، هر چند از تجلیات و نمودهای مکتب تجربه‏گرائی بشمار می‏آید. در قرن هفدهم، گروهی از فلاسفه به ویژه فلاسفه انگلیسی، مکتب تجربه‏گرایی Empiricism را تأسیس کردند. بر مبنای این مکتب، تجارب حسی منشأ معرفت ما درباره جهان فیزیکی است و علم صرفا محصول حواس است و امور غیر محسوس از جمله مسائل متافیزیکی که اموری عقلی هستند فاقد اعتبارند. این مکتب با تأکید بر تجربه در مقابل تفکر، و از طریق غیر قابل تحقیق شمردن مسائل متافیزیکی مهمترین ضربه را در قرون جدید بر متافیزیک وارد آورد. در قرن بیستم تجربه‏گرایی به صورت تزی درباره «معنا»درآمد و مدعی این شد که یک مفهوم یا قضیه وقتی معنا دارد که قواعدی متضمن تجربه حسی برای تحقیق یا کاربرد آن ارائه شود. مکاتب پوزیتیویسم، عملیات‏گرایی Operationalism پراگماتیسم-Prag matism و امثال آن در واقع تجلیات و تعابیر مختلفی ازمکتب تجربه‏گرایی بشمار می‏روند. همگی این مکاتب در اصالت دادن به تجربه و بی‏حاصل شمردن یا بی‏معنی شمردن متافیزیک اتفاق نظر دارند و غالب آنها کار فلسفه را صرفا تحلیل زبان و منطق علم می‏دانند. (۵)

 

واژه پوزیتیویسم برای نخستین بار در ۱۸۳۰ م‏ در مکتب سن‌سیمون E. Saint Simon به کار رفته است، ولی به عنوان یک مفهوم عملا برای نخستین بار به وسیله اگوست کنت Aguste Conte (1857- 1798) مطرح شده است. (۶)

 

 

به عقیده اگوست کنت، سیر عمومی فکر بشر در طول تاریخ و همچنین از دوره طفولیت تا دوره بلوغ عقلی، شامل سه مرحله است که او آنها را حالات سه گانه می‏خواند:

 

۱. دوره ربانی، که در آن بشر برای توجیه حوادث طبیعی به قوای ماوراء الطبیعه متوسل می‏شد، به عقیده او این مرحله«خرافی»است.

 

۲. دوره متافیزیکی، که در آن بشر به دنبال یافتن طبیعت اشیاء و علل آنها بود و برای توضیح امور به‏ ابداع نظریات پرداخت. او این مرحله را «جزمی» می‏داند.

 

۳. دوره علمی (تحصّلی) که در آن بشر تفکر فلسفی را کنار گذاشت و به بررسی امور قابل مشاهده و رابطه بین پدیده‏ها پرداخت. (۷) در این مرحله اندیشیدن جزمی جای خود را به اندیشیدن پوزیتیویا مثبت یا واقعی می‏دهد. این برترین مرحله است (۸) به عقیده کنت: «وقتی فکر انسان به این حالت تحصّلی برسد و دریابد که قادر به درک حقائق مطلق نیست، از بحث در مبدأ و غایت جهان و کشف علل درونی اشیاء چشم می‏پوشد و ملاحظه و مشاهده و استدلال را توأما به بهترین وجه ممکن، در کشف قوانین پدیدارها یعنی روابط ثابت آنها به کار می‏برد». (درس اول دوره فلسفی تحصلی). (۹)

 

اگوست کنت خود تحصّلی را اینگونه معنا می‏کند: «متحصل یا تحصّلی به معنای بسیار قدیم و بسیار متداول آن در مقابل معانی خیالی و موهومی و فرضی، به معنای افکاری که دارای قطعیت و ما بازای خارجی باشد به کار رفته است.» (۱۰) «به عقیده کنت ساختار عقل انسانی چنان است که‌شناسایی او صرفا به امور قابل تجربه تعلق می‏گیرد. و بنابراین اکنون که به دوره علمی رسیده‏ایم طرح مسائل متافیزیک یک امر ارتجاعی است و باید از آن پرهیز کرد و صرفا به علوم تحصلی که هدف آنها تصرف در طبیعت به منظور اصلاح زندگی است پرداخت. از نظر کنت تا وقتی تئوری‏ها از عناصر متافیزیکی پیراسته نشوند و محتوایشان را به روابط بین پدیده‏ها محدود نکنند به پیشرفته‏ترین مرحله یعنی مرحله تحصلی نمی‏رسند. » (۱۱)

 

هر چند اگوست کنت این ضابطه‏بندی را از آن خود ساخته و بر روی آن کار کرده است، ولی باید گفت که اصل این ضابطه‏بندی، پیش از او در سال ۱۷۵۰ بوسیله تورگو پیش‏نگری شده بود. (۱۲)

 

«بعد از کنت، ماخ (۱۹۱۶-۱۹۳۶) فیزیک‌دان فیلسوف مشرب بود که مکتب پوزیتیویسم را در میان فیزیک‌دانان رونق داد. از دید ماخ هدف علم پیدا کردن باصرفه‏ترین راه تنظیم حقائق تجربی است و آنچه که به طریق تجربی قابل حصول نباشد باید از نظریات فیزیکی حذف شود. وارثان فلسفی ماخ، فلاسفه و ریاضی‏دانان و فیزیک‌دانانی بودند که سالهای دهه ۱۹۲۰ حلقه وین را تشکیل دادند و پوزیتیویسم منطقی را به راه انداختند. پوزیتیویسم منطقی یک نهضت فلسفی بود که پیدایش آن با تکوین فیزیک جدید همزمان بود و تأثیر زیادی روی فیزیک‌دانان گذاشت». (۱۳)

 

به عقیده ایشان، فلسفه، قضایایی درست یا نادرست عرضه نمی‏کند، بلکه فلسفه صرفا معنای جملات و اظهارات را روشن می‏کند و نشان می‏دهد که بعضی علمی و برخی ریاضی و پاره‏ای (که شامل اغلب اظهارات موسوم به فلسفی است) بی‏معنی است. (۱۴)

 

به هر حال«آنچه را که بتوان زیر نام پوزیتیویسم طبیعی بیان کرد، یکی از جنبه‏های تشکیل‏دهنده روان و ذهن و عمل بشر است و در هر انسانی و در هر فرهنگی به میزانی مشاهده می‏شود. ولی این تحصل گروی طبیعی به صورت مشخصتری در مصر باستان و به ویژه در بابل ریشه دارد. هر چند انتزاع و تجرید و منطق و فلسفه و دانش، به مفهوم امروزی آن کار یونان باستان است. به مفهوم نظری شاید بتوان گرایش‌های پوزیتیویستی را برای نخستین بار در پروتاگوراس فیلسوف یونانی سده پنجم پیش از میلاد حسن کرد. به یک تعبیر ارسطو را نیز به ویژه در برابر افلاطون، می‏توان یک فیلسوف پوزیتیویست آن هم از نوع پوزیتیویست منطقی به شمار آورد. هر چند شاید رسم بر این باشد که بیشتر اپیکوروس را در مقابل افلاطون قرار می‏دهند، در حالی که برای افلاطون جهان پدیدارهای حسی امری است گذرا و سپری شونده، در مقابل، اپیکوروس دریافت حسی را یگانه سرچشمه شناخت می‏داند.» (۱۵)

 

(۲)

 

اوصاف و ارکان پوزیتیویسم

 

پس از مروری گذرا بر معنای پوزیتیویسم، پیشینه آن، چگونگی تکوین و تکامل آن، اکنون نوبت به بیان ممیزات آن رسیده است. اهم اوصاف و ارکان پوزیتیویسم به قرار زیر است: (۱۶)

 

  1. تأکید بر جراحی منطقی اندامهای درونی علم، مانند قانون علمی، پیش‏بینی، تبیین، تعلیل، تئوری، مدل، استقراء و…
  2. تأکید بر استقراء در دو مقام داوری و گردآوری. استقراء در مقام گردآوری همان است که مشاهده را بر تئوری تقدم می‏بخشد و ذهن را چون کشکولی خالی می‏بیند که باید از مشاهدات پر شود.
  3. مقدم داشتن مشاهده بر تئوری، و مسبوق و مصبوغ ندیدن مشاهدات به تئوری و سعی در پیراستن مشاهدات از جمیع مقدمات و مقارنات ذهنی و علم را بدین معنی عینی خواستن و به شکار فکت‏های عریان رفتن و علم تجربی را بدین حیله از چنگال متافیزیک رهانیدن، و از اینجا:
  4. استغناء از متافیزیک و بل ویرانگر و علم‏فرسا دانستن آن.
  5. پوزیتیویستها نخست علمی را معادل استقرائی و استقراء را موجب اثبات ابدی قوانین علمی می‏شمردند. اما رفته رفته به ترک اثبات‏پذیری و قبول تأییدپذیری بمنزله معیار تفکیک علم از غیر علم گردن نهادند و علم را مجموعه‏ای از قضایای کلی ثابت شده یا مؤید شمردند.
  6. تفکیک میان قانون و فرضیه.
  7. ضدیت یا نسبیت‏گرائی در علم. قبول اثبات پذیری قانونهای علم، جایی برای نسبیت‏گرائی باقی نمی‏گذارد«علم»نزد پوزیتیویست‏ها از قطعیت و لقب علمی از حرمتی ویژه برخوردار است که هیچ فن دیگری از آن نصیب ندارد.
  8. انباشتنی و تکاملی دیدن رشد علم.
  9. نزاع بر سر تقدم کشف.
  10. همبستگی با فلسفه تحلیلی.
  11. ناخشنود بودن از تئوری، تئوری‏ها به معنای قضایای حاوی تصورات نامحسوس در علم‏شناسی پوزیتیویستی میهمانی بدقدم بوده‏اند چرا که نه با تجربه حاصل آمده‏اند نه با استقراء.
  12. تفکیک دو مقام داوری و گردآوری.
  13. قبول آزمون فیصله بخش.
  14. تحول‏پذیری غیر انقلابی علم.
  15. وحدت بخشیدن به علوم.
  16. ثبات معانی و وجوه مشترک داشتن تئوری‏های رقیب.
  17. عقلانی دانستن رشد معرفت.
  18. تاریخ‏نگاری درون بینانه.
  19. دستوری دانستن فلسفه علم.
  20. علم انسانی را پاره‏ای از علوم طبیعی دانستن (ناتورالیسم).

لینک به دیدگاه

(۳)

ویژگی‏های پوزیتیویسم منطقی

 

پس از ذکر اجمال ممیزات تفکر و علم‏شناسی پوزیتیویستی، برای آشنایی با چگونگی تطور این تفکر نگاهی گذرا به ویژگی‏های پوزیتیویسم منطقی می‏اندازیم: (۱۷)

 

۱. پوزیتیویسم (منطقی) نظریه علمی را باز نمود جهان نمی‏داند، بلکه یک طرح و تعبیه قلم‏انداز برای تلخیص داده‏های حسی است. یعنی برای صرفه‏جویی یا اقتصاد فکر در سر و سامان بخشیدن به مشاهدات و انجام پیش‏بینی مفید است.

 

۲. با انقلاب در فیزیک در اوایل قرن بیستم دیگر، طول و زمان از خواص مطلق و ذاتی اشیاء نیستند، بلکه نتایج اندازه‏گیری خاص است و عبارت از روابطی است که بر حسب روندها یا رویه‏های تجربی ویژه تعریف و تبیین می‏شود.

 

پوزیتیویست‌ها از این نتیجه گرفتند که دانشمندان فقط باید مفاهیمی را به کار ببرند که برای آن تعریف یا حد و رسم مطابق با مشاهدات به دست دهند. و چنین شد که سایه‏ای از تزلزل و تردید بر نگرش اصالت واقعی متعارف افکند که می‏گوید نظریه علمی تصویر یا المثنایی از جهان واقعی است که مستقل از مشاهده‏گر وجود دارد. و در عوض تا حدی مؤید آن نظر شد که می‏گوید نظریه صرفا یک طرح برای بهم پیوستن داده‏های تجربی است.

 

۳. سومین جنبه بارز پوزیتیویسم منطقی در اعتنای بی‏سابقه‏ای بود که به ساخت منطقی زبان داشت.

 

در نوشته‏های اصحاب حلقه وین در دهه ۱۹۳۰ و در اثر مردم پسند ا. ج. آیر (زبان، حقیقت و منطق) منطق مفاوضه علمی قرار و قاعده اصلی همه قضایا تلقی شد. طبق اصل شهره خاص و عام معروف به تحقیق‏پذیری تصریح شده است که فقط گزاره‏های تجربی که بوسیله تجربه حسی، تحقیق پذیر هستند، معنی دارند.

 

بر این مبنا اغلب عبارات معهود در فلسفه و همه جملات متداول در متافیزیک، اخلاق و الهیات نه صادق‏اند نه کاذب، بلکه فاقد معنی، یعنی شبه قضایای فارغ و تهی از هر گونه دلالت حقیقی، هیچ نوعی محتوای واقعی و معنای محصل ندارند. اینها چیزی بیان نمی‏کنند و صرفا بیانگر عواطف و هیجانات و یا احساسات گوینده‏اند. (۱۸)

 

پوزیتیویسم منطقی بر آن است که وظیفه فیلسوف، این نیست که حکمی درباره چیزی از جهان صادر کند (که این فقط کار دانشمندان است) بلکه پالودن زبان و مفاهیمی است که در علوم مختلف بکار می‏رود. نظرگاهی که امروزه در فلسفه انگلیسی طرفدار زیاد دارد، در این اشعار خلاصه می‏شود که «در معنای یک گزاره کند و کاو نکن، ببین کاربردش چیست؟» (۱۹)

 

(۴)

 

چرا بارت نیوتون را پوزیتیویست می‌داند؟

 

پس از بررسی ویژگی‏های پوزیتیویسم و پوزیتیویسم منطقی، اکنون نوبت به آن رسیده است که آنچه بارت در اسناد دادن پوزیتیویسم به نیوتون اراده کرده است باز‌شناسیم. نیوتون اولین کسی نیست که از سوی بارت پوزیتیویست خوانده می‏شود. او قبلا بطلمیوس، گالیله، دکارت و بویل را نیز در زمره پوزیتیویستها به حساب آورده است. دقت در این اسنادهای چهارگانه ما را یاری می‏کند تا مقصود بارت را در بحث نیوتون بهتر درک کنیم.

 

بارت در بحث کپرنیک (۲۰) دانشمندانی را که با استقامت از اشکال ساده هندسی پاره‏ای از نظریات غیر تجربی درباره ساختمان فیزیکی افلاک را ترک می‏گویند، پوزیتیویست می‏خواند. او بطلمیوس را با احتمال اینکه می‏کوشد مشی هندسی خود را از قید خیال‏پروری‏های کسانی که افلاک را متحد المرکز می‏شمردند نجات بخشد، شایسته این نسبت می‏شمارد.

 

به نظر بارت (۲۱) از آن رو که گالیله قائل است که آدمی نمی‏تواند درباره ماهیت و حاق ذات نیرو بداند، لذا نصیب او فقط این است که آثار کمی نیرو را که حرکت باشد مطالعه کند و به ویژه بدلیل ترک مبادی خفیه اصحاب مدرسه، و نیز بخاطر این کلام حکیمانه گالیله: «در برابر مردم گفتن یک نمی‏دانم حکیمانه و صادقانه و متواضعانه، بسی بهتر از آن است که انواع گزافه‏ها بر قلم و دهان ما جاری شود… لیکن مشی پوزیتیویستی گالیله خالی از خلل و تعارض نبود و گاهی خیال‏پروری‌های گزاف می‏کرد. » (۲۲) «با این همه اهمیت گرایش پوزیتیویستی در تفکر او از اینجا آشکار می‏شود که وی در مواردی چند، مسائل مربوط به خلقت عالم و خالق آن را به خزانه مجهولات می‏فرستاد و می‏گفت دست کم تا وقتی نتوانیم بر مبنای دستاوردهای محصل علم مکانیک راه حلی برای آنها بیابیم، در آن حوزه باقی خواهند ماند». (۲۳)

 

بارت در مبحث دکارت، در ضمن طرح راه حل دکارتی مشکل نفس و بدن می‏نویسد: «توسل به خدا (در حل معضلات فلسفی) چندی بود که اعتبار خود را در میان اذهان علم‏گرا از دست داده بود. نهضت جدید نطفه پوزیتیویسم را در بطن خود داشت و این پوزیتیویسم مهمترین ادعایش این بود که علم کلام و بالاخص بحث از علل غائی، بیرون از علم جای می‏گیرد و توسل به علل غائی و به خدا برای پاسخ دادن به معضلات علمی، نوعی کلی بافی است که مانع از رسیدن به علم راستین است. توسل به خدا جواب سؤال از علل بعیده را می‏دهد، اما علت قریب را روشن نمی‏سازد. دکارت خود یکی از قهرمانان جنبه پوزیتیویستی نهضت جدید بود. او خود به نحو منجز گفته بود که علم بشر به کشف اغراض باری وفا نمی‏کند». (۲۴)

 

بارت در توضیح راه حلی دکارتی مشکله نفس و بدن می‏افزاید:

 

«بهره‏ای که از این سخن نصیب تفکر علمی پوزیتیویستی شد این بود که ذهن در یک حجره مغزی جای دارد. و جهان ماده که سراپا هندسی است (با صرف نظر از ابهام ماده اولی) و سراسر فضای بی‏نهایت را اشغال کرده است، برای بقای مستقل خویش محتاج هیچ چیز دیگری نیست. » (۲۵)

 

بارت در مبحث گیلبارت و بویل، مراد خود را از پوزیتیویسم صریح‌تر ابراز می‏دارد:

 

«نتیجه‏ای که بویل… می‏گیرد این است که اگر چیزی در عقل ما نگنجید نباید آن را طرد کنیم، و بیندیشیم که شاید کوچکی ظرفیت قوای ماست که ما را از احاطه بر آن عاجز می‏سازد. این امر در باب آراء علمی و بالاخص در باب معتقدات دینی صادق است. با چنین گرایش‌هایی است که علم‏شناسی بویل صبغه‏ای خاص به خود می‏گیرد، همان که قبلا نزد گالیله هم دیدیم و بعدا نام پوزیتیویسم به خود گرفت. در آثار هاروی هم گرایش‏های پوزیتیویستی مهمی به چشم می‏خورد، و بویل حالا می‏خواهد این گرایش را بر کل نهضت فلسفی عصر بگسترد: حال که دائره معرفت بشری نسبت به مجموع هستی چنین حقیر است، عزم بر ساختن نظام‌های بزرگ معرفتی، عزمی است ابلهانه و دور از خرد. اگر دانش اندکی داشته باشیم متیقن و مؤسس‏بر تجربه، ناقص و پراکنده و رشد یابنده، بهتر از آن است که خیال‌پرورانه، فرضیاتی پر طمطراق درباره کل عالم بپردازیم. بویل در جمیع آثارش از دادن فرضیاتی بی‏پروا و بی‏ثمر در باب پدیدارها آگاهانه حذر می‏کند و خود را بدین خرسند می‏سازد که به جمع داده‏ها بپردازد و در تبیین آنها اقتراحاتی پیش نهد که زمینه را برای تئوری‏های بهتر و جامع‏تر در آینده فراهم سازند. وی ذهن آدمی را به شدت مورد عتاب و طعن قرار می‏دهد که هوسناکانه و پیش از وارسی دقیق تجربی و حسی و پیش از کسب اطمینان از صحت و استحکام دانش خویش، می‏خواهد صاحب معرفت بسیار شود، بویل فرضیات را به طور مطلق رد نمی‏کند، مگر این‌که ببیند مانعی در راه پیشرفت دانش تجربی شده‏اند و حتی همین رد و طرد را هم وقتی قطعی می‏شمارد که بتواند نقض‏های تجربی علیه فرضیات بیاورد. اندیشناکی اصلی بویل برای آن است که هم‌روزگاران خود را متقاعد سازد که حجیت دانش جدیدی را که بر موازین تجربی تکیه می‏کند بپذیرند». (۲۶)

 

(۵)

 

اسنادهای پوزیتیویستی بارت به نیوتون

 

اکنون وقت آن رسیده است که اسنادهای پوزیتیویستی بارت به نیوتون را مرور کنیم:

 

تمام آثار نیوتون آکنده از طعنه به فرضیات است. نیوتون مشتاق آن دسته از اوصاف و قوانین تجربی بود که مستقیماً و بی‏واسطه از واقعیات کسب می‏شوند و اعتقاد می‏ورزید که حریم این‌ها را باید از حریم فرضیات کاملا جدا نگاه داشت: (۲۷)

 

روش متکی به تجربه برتر از روش استنتاج قیاسی از مبادی سابق تجربه است. (۲۸)

 

معیار نهایی، همواره تجربه است. (۲۹)

 

مشرب تجربی نیوتونی و طرد و رفض فرضیات نتایج پوزیتیویستی خود را آشکار می‏کند: من این مبادی را (جرم، ثقل، چسبندگی و غیره»را مبادی خفیه‏ای نمی‏دانم که ناشی از صور نوعیه و فصول ذاتیه اشیاء باشند، بلکه آنها را قوانین عام طبیعت می‏دانم که به اشیاء صورت می‏بخشد… این‌گونه مبادی خفیه همواره سدی در راه پیشرفت فلسفه طبیعی بوده‏اند و لذا اخیرا آنها را بدور انداخته‏اند، گفتن اینکه هر شئ خاصی مبدأ خفی خاص دارد که منشأ اعمال و آثار اوست، مساوی است با هیچ چیز نگفتن. (۳۰)

 

بارت در بیان تقریر توهم تناقض پوزیتیویسم و متافیزیک در اندیشه نیوتون می‏نویسد: «مگر رفض فرضیات از دستاوردهای مهم او نبود؟ و دست کم در حوزه کار خویش توفیق نسبی نیافت که آراء راجع به طبیعت عالم را کنار بزند و بیرون براند؟ مگر وی روشی را کشف و اعمال نکرد که ابواب دانش‏های یقینی و فزاینده را بر روی بشر گشود و به حل مسائل مابعدالطبیعی هم محتاج نگشت؟ و مگر همین امر موجه‏ترین حجت بر صدق مدعای او نبود». (۳۱)

 

بارت در جای دیگر اضافه می‏کند: «در طبع نخست کتاب اصول، پوزیتیویسم نیوتون و مشی مختار وی در طرد فرضیات و تبیین‏های واپسین، زمان و فضای مطلق و نامحدود را، بصورت موجوداتی عظیم و مستقل درآورده بود که ظرف حرکات مکانیکی اجرام بودند…» (۳۲)

 

در بحث اتر، بارت می‏نویسد: «حق این است که پوزیتیویسم نیوتون چندان نیرومند بود که نمی‏گذاشت وی خیال‏پروری‏های خود را در این راستا بسط دهد. وی همیشه بر این معنا اصرار داشت که ما از علم و ماهیات اشیاء محجوبیم و لاجرم هر چه در این راه بکوشیم ناکام خواهیم ماند. » (۳۳)

لینک به دیدگاه

(۶)

 

علل اسناد پوزیتیویسم به شش دانشمند

 

پس از استقراء، کامل گفته‏های بارت در باب پوزیتیویسم در این کتاب می‏توان ویژگی‏های ذیل را علت اسناد پوزیتیویسم به شش عالم سابق الذکر برشماریم:

 

  1. استفاده از تجربه در مسائل علمی به جای خیال‏پردازی‏های گزاف و استناد به علل خفیه ذاتی و ماهوی. (۳۴)
  2. تکیه بر آثار کمی به جای مطالعه ماهیت و حاق ذات اشیاء. (۳۵)
  3. طرد مباحث علل غایی به خارج از علم و چنین مباحثی را کلی‏بافی قلمداد کردن. (۳۶)
  4. تکیه بر تبیین‏های جزئی و مشخص به جای عزم بر ساختن نظام‌های بزرگ معرفتی و روش اخیر را دور از خرد قلمداد کردن. (۳۷)
  5. رد فرضیه‏هایی که مانع پیشرفت دانش تجربی شدند. (۳۸)
  6. عدم احتیاج به ماوراء الطبیعه در حل مسائل علمی (۳۹)
  7. بدون دانستن هیچ نظریه‏ای در باب حقائق اشیاء می‏توان نسبت به اشیاء ادراکات صادقی کسب نمود. به عبارت ساده‏تر می‏توان بدون داشتن هیچ‏ علمی نسبت به کل طبیعت، علم صادقی نسبت به اجزاء پیدا کرد. (۴۰)

حال به ضرس قاطع می‏توان ذکر کرد که هر عالمی هفت صفت فوق را داشته باشد، در نظر بارت پوزیتیویست است، هر چند قبل از قرن نوزدهم (آغاز رسمی مکتب پوزیتیویسم) زیسته باشد. تمام هفت مورد فوق در ویژگی‏های بیست‌گانه پوزیتیویسم که قبلا برشمردیم بعینه یافته می‏شود.

(۷)

 

آیا بارت در نسبت دادن پوزیتیویسم به نیوتون صائب است؟

 

جهت پاسخ به این سؤال نهایی مقدمه‏ای کوتاه لازم است: علم‏شناسی ارسطویی در قرون وسطی در موارد قابل توجهی به انحراف رفته بود. از آن جمله توجه به ذات اشیاء بدون توجه بلیغ به آثار آنها، یا توجه بیش از حد به علت غائی بدون التفات به علل فاعلی قریبه و قسریات و مانند آن، علمای عصر روشنگری برای تصحیح پاره‏ای از این انحرافات گام برداشتند و به تدریج هر یک بر نکته‏ای پای فشردند. «تجربه» به جایگاه واقعی خود بازگشت، کمیات مورد عنایت قرار گرفتند. خیال‏پردازی‏های گزاف و بی‏حاصل کم کم از ساحت علم به سان علفی هرز وجین شد. و این همه لازمه پیشرفت علم بود. اما به تدریج عالمان قرن نوزدهم و بیستم با توجه به انقلاب‏های علمی به ویژه در فیزیک به هر یک از مؤلف‏های (هفت‏گانه) یاد شده علم شأنی فراتر از آنچه در خورشان است، می نهند«تجربه علمی که در حوزه محسوسات کارساز بود و به حق از آن اعاده حیثیت شده بود، تنها ملاک معرفت در تمام هستی شناخته شد. متافیزیک که تا دیروز در استفاده‏ای نابجا ملاک داوری و گزینش‏های علمی شده بود، تا بدانجا مورد بی‏مهری واقع شد که به زباله‏دان گزاره‏های بی‏معنی پرتاب شد. قصه پوزیتیویسم قرن بیستم داستان افراط و انحراف از اعتدال است. آنچه بارت پوزیتیویسم می‏خواند و نیوتون و گالیله و بویل و هاروی و دکارت را به آن نسبت می‏دهد پوزیتیویسم قرن شانزدهم و هفدهم است و میان این دو پوزیتیویسم، علی رغم نقاط مشترک نقاط اختلاف نیز کم نیست. نیوتون هرگز متافیزیک و الهیات را عبث و بی‏معنی نمی‏دانست. علم را از متافیزیک جدا کردن (یا ادعای جدا کردن داشتن) مطلبی است و متافیزیک را بی‏اعتبار دانستن مطلبی دیگر. اگر مراد بارت از پوزیتیویسم نیوتونی این است که نهضت پوزیتیویسم قرن بیستم از دستاوردهای نیوتون سود جست حرفی است درست، اما این باعث نمی‏شود که نیوتون را پوزیتیویست (بمعنای قرن بیستم) بدانیم. هر چند اسناد پوزیتیویست به او رواست، به شرطی که بلند پروازی‏ها و تعمیم‏های بی‏جا و غرورهای بی‏منطق اخیر این نحله را به نیوتون نسبت ندهیم.

 

جالب اینجاست که در مانیفستی که کارناپ، هان، و نویرات در ۱۹۲۹ به نام جهان‏نگری علمی حلقه وین منتشر کردند، با اینکه سابقه تعلیمات حلقه وین را تا آراء و آثار پوزیتیویست‌هایی چون هیوم، ماخ Mach Poincare و دوم Duhem و انیشتین Einstein و منطقیاتی از لایبنیتز گرفته تا راسل و اخلاقیانی معتقد به اصالت فائده از اپیکوروس گرفته تا میل و جامعه‏شناسانی چون فوئرباخ، مارکس و هربارت اسپنسر و کارل منگر Menger باز می‏برد. (۴۱) اما کوچک‌ترین اشاره‏ای به شخصیت بزرگی چون نیوتون نمی‏کنند. اگر نقل بارت را بپذیریم که نیوتون اولین پوزیتیویست بوده است (۴۲) شایسته بود خود سرمداران پوزیتیویسم منطقی این پدر نام‏آور خود را بهتر بشناسند و به ابوت او افختار کنند. اسناد پوزیتیویستی به نیوتون شبیه اسناد اخباری‏گری (قرن ۱۱ و ۱۲ هجری) به شیخ صدوق (م ۳۲۹) از سوی ملا امین استرآبادی (م قرن ۱۱) است. توجه به اخبار مطلبی است و اخباری‏گری مطلبی دیگر. بر همان سیاق اهتمام به تجربه و کمیت و ترک علل و مبادی خفیه و ذاتی و طرد متافیزیک از ساحت علم تجربی و طرد فرضیه مطلبی است و تجربه را یگانه دلیل معرفت دانستن و متافیزیک را پاک بی‏اعتبار و بی‏معنی دانستن مطلبی دیگر.

 

فصل دوم

 

ناگزیری از متافیزیک

 

(۱)

 

آیا می‏توان علم تجربی مجرد و پالایش شده از متافیزیک داشت؟

 

آیا فیزیک‌دانان و به طور کلی علمای تجربی مستغنی از متافیزیک و فلسفه هستند؟ مگر به اینکه پیشرفت علم تجربی جدید با گسستنش از متافیزیک آغاز شد؟ این فصل جهت پاسخگوئی به چنین سؤالاتی منعقد شده است. ما نیاز و یا بی‏نیازی علم را از متافیزیک می‏جوییم. در پاسخ این پرسش بنیادین دو راه مشخص و متفاوت ارائه شده است.

 

دیدگاه اول قائل است: علم با تفکر مشی‏اش از فلسفه و متافیزیک بالیدن گرفت. مباحث متافیزیکی جواب روشن ندارد و فائده‏ای هم بر اینگونه مباحث مترتب نیست. فروتنانه آنها را وا نهیم و قدم در وادی پربرکت علم نهیم. این دیدگاه همان نظر تجربه‏گرایان به ویژه پوزیتیویست‌ها است، که قبلا خصائص فکریشان را مرور کردیم.

 

از جمله کسانی که تحقیقات‌شان رنگ و بوی پوزیتیویستی دارد و نهایتا همین هدف را دنبال می‏کنند هلزی هال است. او در فصل هفتم کتابش تحت عنوان«انقلاب در نگرش‌ها و روش‌ها» می‏نویسد:

 

«دانش همگونی‏های طبیعی بیشتر نوعی دانش سطحی است. این دانش، فیلسوفان مابعدالطبیعه را خرسند نمی‏کند چرا که حامل هیچ اشاره‏ای به ماهیت اصلی یا علت غایی جهان هستی نیست، اما بدون شک به سبب همین سطحی بودن است که توانایی‌های انسان با کاربرد و اکتشاف این نوع دانش تناسب بیشتری دارد. شاید که فیلسوفان بلندپرواز، این دانش را خوار بشمارند.اما بدون تردید دانشمندان در جستجوی همین دانش سطحی به پیروزی‏هایی دست یافته‏اند. به حکم اختلاف نظری که همه فیلسوفان با هم دارند موفقیت فیلسوفان در تفحصات و تأملات عالیه ظاهرا جای چند و چون بسیار دارد.

 

در موارد بسیاری جستجوی معرفت مابعدالطبیعی مطلق به ناکامی‌های قهرمانانه منجر شده است. آیا خردمندانه‏تر نیست که آدمی با توانائی‏هایش به کاوش در زمینه‏های فروتنانه‏تر بپردازد؟» (۴۳)

 

وی در جای دیگر می‏افزاید: «انسان در پی معرفت به حقیقت، غائی آنقدر با ناکامی روبرو شده است که ما تردید داریم، در این مرحله از پیشرفت، اصولا توانایی و استعداد رسیدن به چنین معرفتی را داشته باشد. البته این کوشش، به عنوان ابزار کشف همگونی‏های طبیعی، در خور سرزنش نیست، بنابراین بریدنش از فلسفه نظری و روی آوردنش به علم طبیعی، به کنار گذاشتن ابزار نامناسب، و برداشتن ابزار مناسب می‏ماند. شاید بتوان این گسیختن را نشانه‏ای از پیشرفت دانست… شاید که روزگاری اندیشه بشر به حقائق غائی پی ببرد، اما اگر چنین موسمی فرا رسد، به احتمال زیاد از راه چنگ زدن در حبل المتین علم است، نه از راه آویختن به ریسمان تخیل». (۴۴)

 

دیدگاه دوم قائل است: از متافیزیک گریزی نیست. تنها راه چاره نیندیشیدن است پروفسور بارت نماینده با صلاحیت این دیدگاه در بحث ماست و کتاب گران‌سنگ او کوششی است در عیان کردن مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین. به نظر بارت «از مابعدالطبیعه، یعنی از مدلولات نهایی مدعیات خویش نمی‏توان فرار کرد، تنها راه برای متافیزیسین نشدن این است که چیزی نگوییم، هر عبارتی را که خود می‏پسندید، برگیرید تا صدق این مدعا آشکار گردد». (۴۵) همین که بخواهیم از متافیزیک فرار کنیم، فرار ما صورت قضیه‏ای را بخود می‏گیرد که اگر آن را بشکافیم خواهیم دید که اصول موضوعه متافیزیکی در آن نهفته است. او با جراحی مدعای اصلی پوزیتیویسم مطلب را اثبات می‏کند. (۴۶)

 

بارت سپس نکته بسیار ارزنده‏ای را متذکر می‏شود، نکته‏ای که غفلت از آن مشکلات عظیمی را آفریده است: «از متافیزیک که نمی‏توان فرار کرد. حال کسی که قویا معتقد است که خود را از آلودن به متافیزیک پاک نگه داشته است متافیزیکیش کدام است؟ گفتن ندارد که وی در این حال ملتزم به متافیزیکی است که چون آن را نمی‏شناسد در آن تأمل و تحقیق هم نکرده است، از این گذشته وی این متافیزیک را آسان‏تر از دیگر معلوماتش به دیگران می‏سپارد، چون آگاهانه و مستقیم در آن بحث می‏کند بلکه به نحو ضمنی و نهفته آن را منتقل می‏کند.» (۴۷)

 

این کلام حامل یک اصل مهم معرفت‏شناختی است. در تحلیل اندیشه، اقوال و ادعاها تعیین‏کننده نیستند. مهم منش و رویه عملی عالم است. مثال اعلایش پوزیتیویست‌ها که مدعی اخراج متافیزیکند اما در عمل پالایش‌نشده‏ترین متافیزیک‌ها را به خانه ذهنشان مهمان کرده‏اند. لذا دیگر عجیب نیست که بارت در عین اینکه نیوتون را پوزیتیویست نامید، از متافیزیک نیوتون داد سخن براند.

 

بارت در مدخل کتابش می‏گوید: «نیوتون از آن حیث که دانشمند است رقیب ندارد، اما از آن حیث که متافیزیسین است، گرد انتقاد بر دامنش می‏نشیند، وی با باریک‏بینی بسیار کوشید که دست کم در آثار تجربیش، پای متافیزیک را به میان نیاورد. نیوتون از فرضیه‏سازی گریزان بود. (منظور وی از فرضیه قضایایی است که خود مستقیما از پدیدارها به دست نمی‏آیند ولی در تبیین پدیدارها به کار می‏روند) و با این حال، به تبع پیشینیان نامبرده خویش در باب چیستی طبیعت زمان و فضا و ماده و یا نسبت آدمی با متعلق علم خویش، پاسخ‌ها و یا فرضیه‏هایی آماده داشت. و متافیزیک چیزی نیست جز پاسخ به همین گونه سئوالات و از آنجا که تحقیق وی در این مقولات خطیر جامه پوزیتیویستی بر خود پوشید، و به پشتوانه عظمت علمی او، بر تمام جهان علم سایه گسترد، خود بالقوه منشأ آفاتی گردید. تأثیر این متافیزیک در القاء یک رشته آراء جهان‏شناسانه ناسنجیده، در فرهنگ عامه روشنفکران متجدد کم نبود. و اگر نیوتون خود چیزی را در نیافته بود، دیگران هم در آن پایه نبودند که آن را تمیز دهند… لذا بخوبی می‏توان دریافت که چرا فلسفه جدید، به معضلات خاصی مبتلا گردید. دلیلش چیزی غیر از این نبود که مقولات و مبادی جدیدی بدون مناقشه کافی وارد فلسفه شده بودند». (۴۸)

 

بالأخره پذیرش شعارهای ضد متافیزیکی پوزیتیویست‌ها توسط فیزیک‌دانان باعث شد که بسیاری از آنان لااقل در مقام صحبت، تفحصات متافیزیکی را طرد کنند یا لااقل نادیده بگیرند. اکنون می‏خواهیم بگوییم که این کنار گذاشتن متافیزیک یک امر ظاهری بود و در واقع فیزیک‌دانان ضد متافیزیک یا غیر متمایل به آن خود متأثر از متافیزیک بوده‏اند و در واقع نگرش متد فلسفی آنان خود مبتنی بر نوعی نگرش فلسفی بوده است». (۴۹)

 

به نظر بارت «تاریخ تفکر به وضوح شهادت می‏دهد که هر تفکر نافی و طاعن در متافیزیک، خود در سه نوع اندیشه مهم متافیزیکی غوطه‏ور است: اولا: این متفکر با دیگر متفکران عصر خویش، بر سر اینکه واپسین پرسشها چیست، همفکر است و تا وقتی این پرسشها با تعلقاتش منافات نداشته و یا اعتراضش و یا اعترافش را بر نیانگیخته است درباره آنها سخن نمی‏گوید، در سراسر تاریخ بشر، حتی در میان نقادترین و وقادترین عقول انسانی، کسی را نمی‏توان یافت که وقتی از اوقات، بت‌های نمایش‏خانه‏[مصادرات و مبادی و اصول موضوعه فلسفی و منطقی‏]را عبادت نکرده باشد لیکن فرق و برتری مابعدالطبیعه‏شناس بر مخالفت مابعدالطبیعه در این است که وی همواره مراقب است که مبادا آراء مابعدالطبیعی بدون سنجش کافی، آهسته به درون ذهنش بخزند و او را متأثر سازند». (۵۰)

 

اصل علیت را می‏توان مصداقی بر ادعای بارت ذکر کرد. مادامی که سر عنادی با آن نداشته باشیم، به آن التفات نمی‏کنیم، از آن دم هم نمی‏زنیم. متافیزیسین به این تمسک ناخودآگاه آگاهی می‏یابد، آن را منقح می‏کند، می‏سنجد سره را از ناسره جدا می‏کند، اما مخالف متافیزیک، به سبب این انکار نابه جای خود عملا اصول فراوانی را ندانسته و نسنجیده در باورها و اعتقادهای خود پذیرا گشته است.

 

بارت دومین اندیشه را اینگونه توضیح می‏دهند: «این متفکر اگر اهل تحقیق باشد و به کاوشی مهم و ارجمند دست بزند لاجرم باید روش داشته باشد و این روش دائما او را وسوسه می‏کند. از آن، مابعدالطبیعه‏ای درآورد. بدین معنی که چنین فرض کند که ساختمان غایی عالم چنان است که روش وی برای تحقیق در آن، روشی درخور و کامیاب است». (۵۱)

 

به عبارت دیگر، تعمیم یک نتیجه کامیاب در چند مورد آزموده شده بر جمیع موارد، یک امر تجربی نیست، چرا که تجربه محدود به همان موارد محدود آزمایش است، بلکه این تعمیم امری فلسفی و متافیزیکی است. و هر عالم مدعی قانون عام در این اندیشه متافیزیکی غوطه زده است.

 

سومین ندیشه مهم متافیزیکی از دیدگاه بارت: «از آنجا که طبیعت آدمی برای اشباع عقلانی خویش به متافیزیک نیاز دارد، هیچ خردمند زبردستی نمی‏تواند از تأمل درباره واپسین سئوالات خویشتن‏داری کند. به خصوص سئوالاتی که منبعث از تحقیقات پوزیتیویستی و یا تعلقات قوی فوق علمی، مثل دین باشند. لیکن چون فکر پوزیتیویستی خود را برای تأملات متافیزیکی دقیق تربیت نکرده است، ورودش در این صحنه، به نتایجی اندوه‌بار، نارسا و مشوش و وهم‏آلود خواهد انجامید». (۵۲)

 

بسیار طبیعی است انسان با غریزه کنجکاوی خود بخواهد بداند از کجا آمده است، به کجا می‏رود، چرا آمده است، چه کسی او را آفریده و چرا آفریده است. پاسخ به این پرسش‌های اساسی به عهده علم نیست»این سؤالات از زمره همان علل غایی و مسائل کلامی است که در قرن جدید از ساحت علم به عنوان متافیزیک به دور ریخته شد. پاسخگویی به این سؤالات به عهده دین و فلسفه است.

 

یکی از دو علت نیاز ما به فلسفه از دیدگاه علامه طباطبائی فیلسوف بزرگ معاصر همین است: «از این رو ما که خواه ناخواه غریزه بحث و کاوش از هر چیز که در دسترس ما قرار بگیرد و از علل وجود وی داریم باید موجودات حقیقی و واقعی را از موجودات پنداری (اعتباری و وهمیات) تمیز دهیم». (۵۳)

 

خلاصه، سخن این نیست که متافیزیک داشته باشیم یا نداشته باشیم. سخن در این است که متافیزیک سنجیده داشته باشیم یا متافیزیک نسنجیده و نافی متافیزیک عملا متافیزیک نیازموده را پذیرای ذهن خود شده است.

لینک به دیدگاه

(۲)

 

سه نوع اندیشه متافیزیک در افکار نیوتون

 

اکنون نوبت بازیابی این سه نوع اندیشه متافیزیک در افکار نیوتون است. به نظر بارت (۵۴) این هر سه نوع اندیشه متافیزیکی در مکتب نیوتون مصداق یافت.

 

اندیشه اول: یعنی آنچه نیوتون بی‏کم و کاست از فکر زمان خود اخذ کرد و در آن اندیشه‏های متافیزیکی چون و چرا نکرده عبارتند از:

 

  1. جهان‏بینی و نسبت بین انسان و جهان،
  2. نظریه انقلابی علیت،
  3. ثنویت دو پهلوی دکارتی،
  4. فرآیند احساس و طبیعت آن و اوصاف تبعی و مقدم و زندانی و کم‏توان شدن روح آدمی.
  5. آراء نیوتون در باب زمان و مکان، هر چند با اعتقاداتی از جنس سوم تغییر شگرف یافت.

اندیشه دوم: یعنی تعمیم یافته‏های تجربی، در باب«جرم»مشخص می‏شود. چرا که نیوتون می‏خواست مدلولات روش خود را به عرضه‏های دیگر تعمیم دهد.اما اندیشه سوم یعنی پاسخ‌های متافیزیکی به عنوان اشباع عقلانی:

  1. وجود باری،
  2. نسبت خداوند با جهان‌های مکشوف بر علم،
  3. دیدگاه طبیعی نیوتون، آراء او در باب طبیعت،
  4. اتر.

پس از تبیین نظر بارت در وجود آراء متافیزیکی در نزد نافیان متافیزیک، نوبت به نقد اندیشه‏های سه‏گانه ارائه شده می‏رسد، آیا این سه از هم مستقلند یا بعضی بر بعضی دیگر مبتنی هستند، به نظر می‏رسد اندیشه سوم از مصادیق اندیشه دوم است. در اندیشه سوم بارت گفت: «از آنجا که طبیعت آدمی برای اشباع عقلانی خویش به متافزیک نیاز دارد، هیچ خردمند زبردستی نمی‏تواند از تأمل درباره واپسین سؤالات خویشتن‏داری کند» بارت بیشک بالوجدان این نیاز را در خود حس کرده است و سپس پنداشته همه آدمیان نیز چنین‏اند. او هر چند در تعمیم خود بر حق رفته است، اما این تعمیم خود یک اصل متافیزیکی است و از موارد اندیشه دوم است. یعنی اینکه روش هر متفکری دائما او را وسوسه می‏کند تا از آن مابعدالطبیعه‏ای درآورد، بدین معنی که چنین فرض کند که ساختنان غایی عالم چنان است که روش وی برای تحقیق در آن، روشی در خور و کامیاب است. (۵۵)

 

اکنون پرسیدنی است که آیا وجود چنین آسیومی در اندیشه بارت، آن را بی‏اعتبار و قابل رد نمی‏کند؟ ظاهرا در جواب باید گفت: آنکه ضد این تعمیم را باور ندارد و این نیاز به متافیزیک را نیاز عمومی نمی‏شناسد به ویژه آنها که به قول کنت در مراحل خرافی یا دینی هستند بی‌شک در چنین تعمیمی خدشه می‏کنند. یا پوزیتیویست‌ها ایضا در این اندیشه سوم خدشه می‏کنند و از آنجا که مسئله به وجدان رجوع می‏کند با انکار وجدان راهی برای استدلال نیست.

 

به علاوه، این اندیشه سوم، از حیثی دیگر از مصادیق اندیشه اول نیز محسوب می‏شود، یعنی تا زمانی که در این واپسین پرسش‌ها با متفکران عصر خویش همفکر باشد، در آنها سخن نمی‏گوید.

(۳)

ناگزیری از متافیزیک در اندیشه علمی معاصر

مناسب است ناگزیری از متافیزیک را در اندیشه علمی معاصر پیگیری کنیم. بر این ادعا می‏توان سه دلیل زیر را اقامه کرد:دلیل اول: بسیاری از فیزیک‌دانان معاصر از جمله بنیانگذاران فیزیک کوانتمی، اقرار کرده‏اند که برخی از موضع‌گیری‌های آنان فلسفی بوده است و نه فیزیکی. و ما گهگاه بعضی فیزیک‌دانان را می‏بینیم که به دنبال استدلال ریاضی و فیزیکی خود به بعضی اصول فلسفی متوسل شده‏اند تا از مواضعی که به عنوان فیزیک‌دان مورد تأیید قرار داده‏اند دفاع کنند. در این باره نمونه‏های فراوانی از اینشتین، شرودینگر، هایزنبرگ، بور سراغ است که به دلیل ضیق مجال از ذکر آنها خودداری می‏شود. (۵۶)

 

دلیل دوم: بسیاری از دانشمندان را می‏بینیم که ادعا می‏کنند به هیچ اصل فلسفی معتقد نیستند و صرفا تابع تجربه‏اند، اما در عمل همه آنها اصول فوق تجربه را به کار می‏برند. در واقع هیچ فیزیک‌دانی از لحاظ فلسفی بی‌طرف نیست و به طور ناخودآگاه یک سلسله عقاید فلسفی دارد و به همین جهت در عصر حاضر تعداد زیادی اصول متافیزیکی در میان فیزیک‌دانان شیوع دارد. به عنوان نمونه:

  1. ه پدیده‏ها قانون‌مند هستند.
  2. طبیعت قابل فهم است و آن را می‏توان به زبان ریاضی توصیف کرد.
  3. بر همه جهان فیزیکی قوانین واحدی حاکم است.
  4. نوعی ابر نیرو وجود دارد که همه نیروهای‏ طبیعت از آن استنتاج می‏شوند. (۵۷)

دلیل سوم: مسائل متعددی در بین فیزیک‌دانان مطرح است که جوابگویی به آنها از حد فیزیک محض خارج است. بعنوان نمونه:

  1. آیا جرم و انرژی چون به هم مربوطند لزوما یکی هستند؟
  2. احتمال را در فیزیک چگونه تعبیر می‏کنیم؟ (۵۸)

از زاویه دیگری بحث را پی می‏گیریم: علمای تجربی از چند جهت به فلسفه و متافیزیک نیازمندند و به عبارت دیگر نقش متافیزیک و فلسفه در علوم طبیعی از جمله فیزیک چیست؟ حداقل می‏توان به سه جهت اشاره کرد:جهت اول: فلسفه (و

متافیزیک) روی جهت‏گیری تحقیقات ما اثر می‏گذارد، زیرا هر کار تحقیقاتی همواره با یک فلسفه خاصی صورت می‏گیرد. این نگرش فلسفی و جهان‏بینی محقق است که هدف تحقیق را تعیین می‏کند (۵۹) به قول هایزنبرگ: در اینجا می‏توان اهمیت فوق العاده زمینه فلسفی را در تحقیق دید، آن وقتی که سئوالات عرضه می‏شوند، جواب را تعیین نمی‏کند. اما روی سؤالات اثر می‏گذارد. بسته به اینکه بخواهیم طرحی را که طبق آن طبیعت ساخته شده است بیابید یا اینکه تنها مشاهده کنید و پدیده‏ها را توصیف و پیش‏بینی کنید، نتایج کار علمی می‏تواند متفاوت باشد، شناخت نهایی، بستگی به این تصمیم دارد. (۶۰)

 

جهت دوم: متافیزیک برای علم به منزله چارچوب است. به قول شرودینگر: متافیزیک بخشی از خانه دانش را تشکیل نمی‏دهد، بلکه چارچوبی است که بدون آن ساختن بیشتر میسر نیست.در واقع کار هر دانشمند، دانست یا ندانسته، مبتنی بر بعضی اصول عام است. باز به قول شرودینگر: «علم خودکفا نیست؛ به یک اصل بنیادی احتیاج دارد، اصلی که از خارج می‏آید.» از طرف دیگر همین اصول است که باعث می‏شود پژوهشگر یک نظریه جدید را بپذیرد و یا تحقیقاتی را در جهتی خاص براه اندازد. (۶۱)

 

جهت سوم: عدم توجه به مسائل هستی‏شناختی می‏تواند باعث اشتباه فیزیک‌دان شود. آیا اگر نظریه‏ای مبتنی بر یک اصل عام از طریق تجربه باطل شود، معنایش این است که آن اصل عام برافتاده است؟ مثلا اگر ما مکانیزم خاصی برای یک پدیده در نظر گرفتیم و آن اشتباه درآمد، معنی‏اش این است که اصل علیت اعتبار ندارد؟ بدیهی است که چنین نیست و عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود (نیافتن، دلیل بر نبودن نیست). (۶۲)

 

حقیقت این است که نمی‏توان اندیشه‏های متافیزیکی را کنار گذاشت بدون آنکه اندیشیدن را کنار بگذاریم. بدون یک نگرش فلسفی، هر چند که ساده و ضمنی باشد، کار خلاق توسط علم صورت نمی‏گیرد. دانشمند در جهان‌بینی‏اش نیاز به فلسفه دارد که او را از ماهیت علم و ساختار واقعیت باخبر سازد. از طرف دیگر قوانین علمی به کار دست اندرکاران متافیزیک می‏آید و آنها را در ابداع بعضی نظریات عام کمک می‏کند، اما علم هرگز نمی‏تواند به تنهایی مسائل عام جهان فیزیکی را حل کند. ما باید موضوع واقعی متافیزیک را درک کنیم. و با حذف اندیشه‏های متافیزیکی خود را به عقب نیندازیم. طرد متافیزیک مسئله‏ای را حل نمی‏کند، جز آنکه به جای یک فلسفه صریح یک فلسفه ناپخته و کنترل نشده را حاکم می‏کند. انکار متافیزیک در واقع خود نوعی ورود در متافیزیک است. همه فیزیک‌دانان چه آنهایی که طرفدار فلسفه هستند و چه آنهایی که مخالف آنند به فلسفه توسل می‏جویند به قول Mario Bunge «کار مشکل این است که کار فلسفی خوب بکنیم، و از آن مشکل‏تر اینکه از فلسفه دوری جوئیم.» فیزیک و متافیزیک ناسازگار نیستند و اگر اصلی از متافیزیک با یک مطلب فیزیکی تعارض داشته باشد، باید قبول کنیم که لااقل یکی از این دو، و شاید هر دو، اشتباه هستند و محتاج اصلاح، ما باید این سخن پوپر را به خاطر داشته باشیم که «هم متافیزیک‌دانان سخن یاوه بسیار گفته‏اند و هم مخالفان متافیزیک». به طور خلاصه فیزیک‌دانان اگر بخواهند به هدف واقعی فیزیک که شناخت طبیعت است نزدیک شوند، نمی‏توانند از متافیزیک گریزان باشند. مهم این است که گرفتار متافیزیک غلط نشوند و این حرف را به خاطر داشته باشند که: جدایی علم از فلسفه هر دو را دچار فقر می‏کند. (۶۳)

 

نتایج

یک: پوزیتیویسم مکتبی است که می‏پندارد علم صرفا با کمیات قابل مشاهده سر و کار دارد و هدف آن دادن نظمی به مشاهدات است، بدون آنکه صحبتی از یک واقعیت زیربنایی شود.

 

دو: اگوست کنت (م ۱۸۵۷ م) سیر عمومی فکر بشر را شامل سه مرحله می‏دانست: دوره ربانی، دوره متافیزیکی و دوره پوزیتیویستی. به نظر کنت تا وقتی تئوری‏ها از عناصر متافیزیکی پیراسته نشوند و محتوایشان را به روابط بین پدیده‏ها محدود نکنند به پیشرفته‏ترین مرحله پوزیتیویستی نمی‏رسند.

 

سه: پوزیتیویسم منطقی که در دهه دوم قرن بیستم به نام حلقه وین اعلام وجود کرد، می‏پندارد فلسفه قضایایی درست یا نادرست عرضه نمی‏کند، بلکه فلسفه صرفا معنای جملات و اظهارات را روشن می‏کند و نشان می‏دهد که بعضی علمی و برخی ریاضی و پاره‏ای (که شامل اغلب اظهارات موسوم به فلسفی است) بی‏معنی است.

 

چهار: پوزیتیویسم، بیست مشخصه دارد، از آن جمله: تاکید بر استقرار در مقام گردآوری و داوری، مقدم دانستن مشاهده بر تئوری، علم تجربی را مستغنی از متافیزیک دانستن، ناخشنودی از تئوری…

 

پنج: پوزیتیویسم منطقی علاوه بر خصائص پوزیتیویسم سه ویژگی اصلی دارد:

  1. نظریه علمی باز نمود جهان نیست، بلکه طرحی برای تلخیص داده‏های حسی است.
  2. دانشمندان فقط باید مفاهیمی را بکار ببرند که برای آن تعریف مطابق با مشاهدات بدست دهند.
  3. اعتنای بی‏سابقه به ساخت منطقی زبان: فقط گزاره‏های تجربی که بوسیله تجربه حسی تحقیق‏پذیر هستند، معنی دارند و عبارات فلسفی در متافیزیک و اخلاق و الهیات فاقد معنی هستند. وظیفه فیلسوف پالودن زبان و مفاهیمی است که در علوم مختلف بکار می‏رود.

شش: به نظر پروفسور بارت، بطلمیوس، گالیله، دکارت، بویل، هاروی و نیوتون، پوزیتیویست بوده‏اند. در این اسنادهای پوزیتیویستی به هفت ویژگی برخورد می‏کنیم:

  1. استفاده از تجربه در مسائل علمی به جای خیال‌پردازی‏های گزاف و استناد به علل خفیه ذاتی و ماهوی،
  2. تکیه بر آثار کمی به جای مطالعه ماهیت و حاق ذات اشیاء
  3. طرد مباحث علل غایی به خارج از علم و چنین ابحاثی را کلی‏بافی قلمداد کردن،
  4. تکیه بر تبیین‏های جزئی و مشخص به جای عزم بر ساختن نظامهای بزرگ معرفتی،
  5. رد فرضیه‏هایی که مانع پیشرفت دانش تجربی شدند،
  6. عدم احتیاج به ماوراء الطبیعه در حل مسائل علمی،
  7. بدون دانستن هیچ نظریه‏ای در باب حقائق اشیاء می‏توان نسبت به اشیاء ادراکات صادقی کسب نمود.

هفت: با اینکه نیوتون بیش از دو قرن قبل از پیدایش رسمی مکتب پوزیتیویسم می‏زیسته است، اما بارت او را پوزیتیویست خوانده است. میان پوزیتیویسم نیوتونی قرن شانزدهم و هفدهم و پوزیتیویسم رسمی قرن نوزدهم علی رغم نقاط مشترک موارد افتراقی نیز هست. از آن جمله متافیزیک و الهیات را عبث و یاوه دانستن یا ندانستن. اسناد پوزیتیویسم به نیوتون صحیح است، به شرطی که بلندپروازیها و تعمیم‏های بی‏جا و غرورهای بی‏منطق اخیر را به نیوتون نسبت ندهیم. پوزیتیویسم از دستاوردهای نیوتون سود جست. اهتمام به تجربه و کمیت، و ترک علل و مبادی خفیه و طرد متافیزیک از ساحت علم تجربی و طرد فرضیه (ویژگیهای پوزیتیویسم نیوتونی) مطلبی است و تجربه را یگانه مبنا و سرچشمه معرفت دانستن و متافیزیک را پاک بی‏اعتبار دانستن (ویژگیهای پوزیتیویسم رسمی) مطلبی دیگر. بالأخره نیوتون به معنای اول پوزیتیویست است، اما به معنای دوم نه.

هشت: آیا می‏توان علم تجربی مجرد و پالایش شده از متافیزیک داشت؟ دو دیدگاه در جواب داریم:۱-بله، و این نظر پوزیتیویست‌هاست،۲-خیر، و این جواب صحیح است. از مابعدالطبیعه یعنی از مدلولات نهایی مدعیات خویش نمی‏توان فرار کرد، تنها راه برای متافیزیسین نشدن این است که چیزی نگوئیم. نافی متافیزیک ملتزم به متافیزیکی است که چون آن را نمی‏شناسد در آن تأمل و تحقیق نکرده است.

نه: هر متفکر طاعن در متافیزیک خود در سه نوع اندیشه متافیزیکی غوطه‏ور است:۱-اشتراک با متفکران عصر خود در واپسین پرسشها و سخن نگفتن از آنها تا وقتی که با تعلقاتش منافات پیدا نکرده باشد،۲-وسوسه در استخراج مابعدالطبیعه از روش خاص تحقیقی فرد،۳-تأمل درباره واپسین سؤالات جهت اشباع عقلانی خویش.

ده: اندیشه سوم از مصادیق اندیشه دوم است.

یازده: هر سه نوع اندیشه متافیزیکی در مکتب نیوتون یافت می‏شود.مثال اندیشه اول: آراء او در باب زمان و مکان، مثال اندیشه دوم: آراء او در باب جرم،مثال اندیشه سوم: آراء او در باب وجود باری واتر.

دوازده: اندیشه علمی معاصر به سه دلیل ناگزیر از متافیزیک است:۱-اقرار بسیاری از فیزیک‌دانان معاصر به موضع‌گیری‌های فلسفی در فیزیک،۲-یافتن بسیاری از اصول متافیزیکی در استدلال‌های فیزیک‌دانان،۳-مطرح بودن مسائل متعددی که جوابگویی به آنها از حد فیزیک محض خارج است.

سیزده: علمای تجربی از سه جهت به فلسفه و متافیزیک نیازمندند:۱-متافیزیک روی جهت‏گیری تحقیقات ما اثر می‏گذارد،۲-متافیزیک برای علم به منزله چهار چوب است،۳-عدم توجه به مسائل هستی‏شناسی می‏تواند باعث اشتباه فیزیک‌دان شود.

چهارده: نمی‏توان اندیشه‏های متافیزیکی را کنار گذاشت، مگر اینکه اندیشیدن را کنار بگذاریم. علم نمی‏تواند به تنهایی مسائل عام جهان فیزیکی را حل کند. ما باید شناخت صحیحی از موضع واقعی متافیزیک به دست آوریم، طرد متافیزیک مساله‏ای را حل نمی‏کند، جز آنکه به جای یک فلسفه صریح یک فلسفه ناپخته و کنترل‏ناشده را حاکم کند. انکار متافیزیک در حقیقت خود نوعی متافیزیک است. جدایی علم و فلسفه هر دو را دچار فقر می‏کند. (۶۴)

یادداشت‌ها؛

۱. مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ادوین آرتور بارت، E. A. Bvrtt، ترجمه عبدالکریم سروش، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، تهران ۱۳۶۹، صفحه ۲۲۴.

 

۲، ۳ و ۴. رساله وین، میر شمس‌الدین ادیب‌سلطانی، مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ‌ها، چاپ اول، تهران ۱۳۵۹، ص ۳۸ و ۳۹.

 

۵. ر. ک: تحلیلی از دیدگاه‌های فلسفی فیزیک‌دانان معاصر، دکتر مهدی گلشنی، امیر کبیر، چاپ اول، تهران ۱۳۶۹، ص ۲۱۸.

 

۶. رساله وین، ص ۳۹.

 

۷. تحلیلی از دیدگاه‌های فلسفی فیزیک‌دانان، معاصر، ص ۲۱۹ و ۲۱۸.

 

۸. رساله وین، ص ۴۰.

 

۹. فرهنگ فلسفی، جمیل صلیبا، ترجمه منوچهر صانعی دره‌بیدی، اضافات و نشر: حکمت، چاپ اول، تهران ۱۳۶۶، ص ۶۶۸.

 

۱۰. تحلیلی از دیدگاه‌های فلسفی فیزیک‌دانان معاصر، ص ۲۱۹ حاشیه.

 

۱۱. همان مأخذ، ص ۲۱۹.

 

۱۲. رساله وین، ص ۴۰.

 

۱۳. تحلیلی از دیدگاه‌های فلسفی فیزیک‌دانان معاصر، ص ۲۱۹.

 

۱۴. کلیات فلسفه، پاپکین، و استرول، ترجمه سید جلال‌الدین مجتبوی، حکمت، چاپ اول، تهران (بی‏تا) ، ص ۴۰۹.

 

۱۵. رساله وین، ص ۴۰.

 

۱۶. مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، مقدمه عبد الکریم سروش، صفحه سی و شش تا چهل و چهار.

 

۱۷. علم و دین، ایان باربور، ترجمه بهاء‌الدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، تهران ۱۳۶۲، ص ۱۵۲ و ۱۵۱.

 

۱۸. همان مأخذ، ص ۱۵۳، پوزیتیویسم منطقی، بهاء‌الدین خرمشاهی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۶۱، چاپ اول، ص ۲۴.

 

۱۹. علم و دین، ص ۱۵۳.

 

۲۰. مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ص ۳۷.

 

۲۱. همان مأخذ، ص ۹۵ و ۹۴.

 

۲۲. همان مأخذ، ص ص ۹۴.

 

۲۳. همان مأخذ، ص ۹۵.

 

۲۴. همان مأخذ، ص ص ۱۱۳.

 

۲۵. همان مأخذ، ص ص ۱۱۴.

 

۲۶. همان مأخذ، ص ۱۸۰ و ۱۸۱.

 

۲۷. همان مأخذ، ص ۲۱۲.

 

۲۸. همان مأخذ، ص ۲۱۳.

 

۲۹. همان مأخذ، ص ص ۲۱۷.

 

۳۰. همان مأخذ، ص ۲۲۰.

 

۳۱. همان مأخذ، ص ۲۲۴.

 

۳۲. همان مأخذ، ص ۲۵۵.

 

۳۳. همان مأخذ، ص ۲۷۹.

 

۳۴. همان مأخذ، صفحات، ۳۷، ۹۴، ۱۸۱، ۲۱۳، ۲۱۷.

 

۳۵. همان مأخذ، ص ۹۴ و ۲۷۹.

 

۳۶. همان مأخذ ص ۱۱۳، ۱۸۰، ۲۲۰.

 

۳۷. همان مأخذ، ص ۹۵، ۱۱۳.۳۸. همان مأخذ، ص ۱۸۱، ۲۱۲، ۲۲۴، ۲۵۴.

 

۳۹ و ۴۰. همان ماخذ، ص ۲۲۴.

 

۴۱. پوزیتیویسم منطقی، ص ۷ و ۶.

 

۴۲. مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ص ۲۲۴.

 

۴۳. تاریخ و فلسفه علم، لویس ویلیام هلزی هال، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، سروش، چاپ اول، تهران ۱۳۶۳.

 

۴۴. همان مأخذ، ص ۲۲۰ و ۲۱۹.

 

۴۵. مبادی مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ص ۲۲۴.

 

۴۶. همان مأخذ، ص ۵ و ۲۲۴.

 

۴۷. همان مأخذ، ص ۲۲۶.

 

۴۸. همان مأخذ، ص ۲۴.

 

۴۹. تحلیلی از دیدگاه‌های فلسفی فیزیک‌دانان معاصر، ص ۲۳۳.

 

۵۰. مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ص ۲۲۶.

 

۵۱. همان مأخذ، ص ۲۲۶.

 

۵۲. همان مأخذ، ص ۲۲۷.

 

۵۳. اصول فلسفه و روش رئالیسم، علامه محمدحسین طباطبائی، با پاورقی شهید مرتضی مطهری، دارالعلم، چاپ اول، قم ۱۳۳۲، ج ۱، ص ۲.

 

۵۴. مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ص ۲۲۷.

 

۵۵. همان مأخذ، ص ۲۲۶.

 

۵۶. تحلیلی از دیدگاه‌های فلسفی فیزیک‌دانان معاصر، ص ۲۳۷- ۲۳۴.

 

۵۷. همان مأخذ، ۲۳۸ و ۲۳۷.

 

۵۸. همان مأخذ، ۲۳۹ و ۲۳۸.

 

۵۹. همان مأخذ، ص ۲۳۹.

 

۶۰. همان مأخذ.

 

۶۱. همان مأخذ، ص ۲۳۹ تا ۲۴۳.

 

۶۲. همان مأخذ، ص ۲۴۴.

 

۶۳. همان مأخذ، ص ۲۵۰ و ۲۴۹.

 

۶۴. از آقای دکتر زیباکلام، عضو هئیت علمی انجمن حکمت و فلسفه، بابت راهنمایی، مطالعه مقاله و تذکر نکات سودمند سپاسگزارم.

 

 

منبع: کیهان اندیشه ۱۳۷۲ شماره ۴۸

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...