moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۱ [h=1]حسن قاضی مرادی[/h] کار و فراغت ایرانیان جدیدترین سوژهای است که حسن قاضی مرادی برای تحقیق خود انتخاب کرده است. مساله قاضیمرادی در این تحقیق چیستی و چگونگی و در جامعه ما است و به این پرسش اساسی میپردازد که منشا بیاشتیاقی ایرانیان به کار و گریز از فعالیتهایی که میتواند اوقات فراغت را پرکند، چیست؟ این تحقیق به زودی در قالب کتابی تحتعنوان توسط نشر اختران چاپ خواهد شد، اما آنچه در پی میآید بخشی از این کتاب است که به دلایل اجتماعی عدماشتیاق به کار نزد ایرانیان میپردازد. مناسبات و ارزشهای اجتماعی از سامان کلی اقتصادی و سیاسی جامعه متاثر است. از اینرو، در سنجش پیامدهای این سامان کلی، میتوان مناسبات و ارزشهایی را مورد توجه قرار داد که در قلمروی اجتماعی مانع رشد اشتیاق به کار در میان ما میشده است. در زیر به چند موارد از این مناسبات و ارزشهای اجتماعی میپردازم. هویت نیافتن با کار هویت فردی را میتوانیم، در کلیترین معنا، با مجموعه ادراکات و احساساتی معنا کنیم که فرد در ارتباط با خود، دیگران و در مجموع با جامعه از خود مییابد. هویت فردی درک و احساسی نیست که فرد به طور شخصی از خویش دارد. هر چند که هویت فردی در پی زمینه یافت اما مجموعه امکانات و استعدادهای خود به اضافه بازتابی است که مجموعه روابط خود با جهان اطراف (و دیگران) بر او دارد. از این لحاظ، هویت فردی امری اجتماعی است. اما اگر با جدا شدن از بند ناف جامعه، یعنی جدا شدن از مجموعه مناسبات اجتماعی سنتی، مثل مناسبات خونی و خویشاوندی و استغراق در جماعت بلافعل خود، تحقق یافت، مهمترین آنچه که در دنیای مناسبات غیرشخصی و غیرجماعتی ممکن بود معرف هویت فردی او شود، بود. در دنیای مناسبات نوین اجتماعی، فرد در قدم اول، هویتاش را با کار مییابد. بدون اتکا به موضوعاتی مثل تبار یا مناسبات موروثی، فرد در درجه اول، با این تلاش که درک خود از خویشتن و درک دیگران از خود را با کار خویش شکل دهد امکان مییابد تا هویت فردیاش را بسازد. جامعه ایران در پی شروعگذار از جامعه سنتی به جامعه متجدد چنان متحول شد که از یکسو، مناسبات سنتی مبتنی بر تبار و جماعتی بودن را از دست داد. به عبارت دیگر، شخص را از قید ا ین مناسبات رهانید. اما از سوی دیگر، از جمله به علت تداوم اشکال نوین حکومت استبدادی و نفوذ دخالتگرانه امپریالیسم در استقرار و بسط اقتصاد کالایی مبتنی بر کار مجرد و سرمایهداری تولیدی، بهعنوان بنیان و پایه استقرار مناسبات نوین اجتماعی، با مشکلات جدی مواجه شد. نتیجه این دوگانگی بهوجود آمدن جامعه ذرهایشدهای بود که آحاد آن نه از هویت فردی بلکه از هویت خودمدارانهای برخوردار شدند که در ناآگاهی از اینکه فرد بهعنوان فرد در اصل پدیدهای اجتماعی است، فقط در پی منافع و مصالح آنی شخص خویش بودند. از اینرو، آنچه برای ما ایرانیان در دوره معاصر تاریخمان اهمیت نیافت این نکته بود که – در مجموع- بخواهیم و بکوشیم هویت فردیمان را با کار خویش شکل دهیم، خود را با آن اثبات و معنا کنیم و اعتلای آن را به اتکای کار بخواهیم. بنابراین، مهم نیست که ما چه کارهایم؛ محصلایم یا دانشجو، یا کارگر و کارمند، یا رئیس و تاجر، معلم یا فعال سیاسی و … هرچه که باشیم بسیار کمتر خود را با کار و فعالیت موظف اجتماعیمان معنا و اثبات میکنیم تا با پرداختن به تمایلات شخصی و خودمدارانهمان. از یکسو، اگر از خویشتن با دیگران حرف میزنیم، عمدتا، خود را با تمایلات شخصی و چگونگی پرداختنمان به این تمایلات و موفقیتها و ناکامیهایمان در این زمینه به دیگران میشناسانیم و از سوی دیگر، درکی که خود از خویشتن داریم، معنایی که به خویشتن میدهیم، عمدتا، بر بنیان همان تمایلات و خواستهای شخصی شکل گرفته است. زحمت و اشتغال چنان بیزارمان میکند و چندان به کار بیاشتیاقایم که اصلا درکی از کار و فعالیت خلاق و بارآور نداریم و نمیتوانیم داشته باشیم. وقتی کار خود را صرف زحمت و اشتغالی مییابیم که چارهای جز تداوم آن نداریم وگرنه یک لحظه به چنان مشقت بیزارکنندهای ادامه نمیدادیم چگونه میتوانیم خود را با اثبات و معنا کنیم! اگر تلاش میکنیم که حرفهای را بیاموزیم و به آن مشغول شویم عمدتا به این دلیل است که فکر میکنیم حرفهمان به ما امکان میدهد تا به تمایلات و دلخواستهای شخصی خود بپردازیم. در این حال، آنچه بیارزش میشود، کار است. در این حال، کمکاری، اهمالکاری، نیمهکاری، لاابالیگری و… جای کار خلاق و بارآور را میگیرد. بالطبع، میتوان بسیاری عوامل اقتصادی و سیاسی را، مثلا آنچه را که پیش از این مورد بحث قرار گرفت، پیش کشید و آنها را بهانه کار نکردن معرفی کرد اما باید تاکید کرد که در عصر صنعتی و استقرار هویت فردی، قرار است که کار و فعالیت خلاق و مولد به فرد بهعنوان انسانی یگانه و یکتا اعتبار و هویت بخشد. متقابلا نیز تاکید فرد بر یکتایی هویتاش و کوشش او برای استحکام و اعتلای فردیت خود است که باید او را به کار و فعالیت خلاق و مولد برانگیزاند. اما ما برعکس این، میخواهیم انفراد شخصیمان را نه با کار مولد خویش بلکه صرفا با تمایلات و دلخواستهای شخصیمان درک کنیم و به دیگران بنمایانیم و این را درک نمیکنیم که این نه اشتیاقات و دلخواستهای شخصی ما بهعنوان بنیان فراغتطلبیمان، بلکه دقیقا خودمداریمان بهعنوان تلاش برای برآوردن منافع و مصالح آنی شخصیمان است که ما را به چنین رفتاری سوق میدهد. درست به این دلیل که کار و فراغت در ارتباط با هماند. کار که نباشد فراغت نیز پوچ و بیمعنی میشود. فراعت وقتی بهعنوان یک فعالیت خودانگیخته، خود- بیانگر و خود- تعالیبخش فرد مطرح میتواند باشد که کار بهعنوان فعالیتی خلاق و مولد برای او، از پیش وجود داشته باشد. محال است شخصی کار موظفاش را لاابالیگرانه و با اهمال و از سر بیمسوولیتی انجام دهد و داشته باشد یا آن را درک کند؛ او در زمان فراغت فقط میتواند با برخی موضوعات خود را سرگرم کند و خوش باشد؛ بیآنکه کوچکترین تاثیری در خود – بیانگری و اعتلای فردیاش بگیرد و یا از پرداختن به دلخواستهایش کوچکترین تاثیری بر دیگران گذارد. در این حال، فعالیتهای زمان فراغت او نیز هرگز نمیتواند بنیان استواری برای هویت فردی او باشد. چرا که او با این فعالیتها، بیشتر، تا اینکه در جهت تحقق هدفی فردی بکوشد. ما در هر کار و فعالیتی که به آن مشغولیم – مهم نیست چه کار و فعالیتی باشد- از جمله به این دلیل از کارکردن طفره میرویم یا در کار، بدعهدیم، در فعالیت نیمهکار و سمبلکاریم… که با کار موظف و فعالیت خود حس هویت نمییابیم و چون چنین است پس در زحمت و اشتغال خود فقط به میزانی فعالیم که کسی از ما بازخواست نکند. ما بهعنوان اشخاص خودمدار از شخصیت خاص وخصوصی برخورداریم؛ از اینرو، اصلا یکتایی و یگانگی هویت متمایز فردی را درک نمیکنیم تا بدانیم که این یکتایی، ازجمله با کار و فعالیت خلاق و بارآور فردیمان کسب میشود. ما رقابت زیبای انسانی را در کار و فعالیت خلاق و بارآور درک نمیکنیم. به عوض، در محیط کار خود آکنده از حسادتایم؛ موفقیت هر فردی در کار و فعالیتاش تنفر ما را برمیانگیزد. این حسادت، که ریشه در ناتواناییمان در کار و بیاشتیاقیمان به آن دارد، چنان در ما قوی است که از ناکامی دیگران در کار و فعالیتشان بیشتر خوشحال میشویم تا از موفقیت خود در کار و فعالیت فردیمان. برای رسیدن به این خوشحالی، از چوب لای چرخ موفقیت دیگرانگذاشتن هیچ ابایی نداریم. ما کمتر در رنج این حسرتایم که زندگی فرصتهای کمی برای فعالیت و موفقیت به ما داده است و بیشتر حسرتزده فرصتهایی هستیم که تصور میکنیم بخت و اقبال به دیگران داده است. در این حال، کار و فعالیت، بنیان هویت نیست؛ همه بهانه است و رفع تکلیف بهگونهای که صدای چونوچراکنندهای بلند نشود. قدرت و ثروت به مثابه ارزش پیش از این اشاره کردم به نظر میرسد، از جنبه اقتصادی و سیاسی، کسب امنیت (و ثبات) در زندگی شخصی و خصوصی مهمترین هدف ما در طول تاریخمان بوده است. ما به صورت فعال یا منفعل این هدف بیواسطهخود را دنبال میکردهایم. مهمترین شیوه منفعل کسب امنیتمان حاشیهنشینی بوده است. ما چه بسیار که به حاصل از زحمت و اشتغالمان میساخته و در حاشیه مینشسته و منتظر میماندهایم تا بلا بگذرد. عمدتا نیز شاهد بودهایم که هر بلای موجود با بلای تازه از راه رسیدهای میگذشته است. در عین حال، به این نیز نه میاندیشیدهایم و نه میتوانستیم بیندیشیم که حاشیهنشینی- در هر حوزهای – حاصلی جز سترونی ندارد؛ یعنی پیامدی که کل زندگی انسان، ازجمله حوزه کار و فعالیت او را فرامیگیرد و او را به بیاشتیاقی نسبت به کار و فعالیت سوق میدهد. اما گرایش فعال ایرانیان برای کسب امنیت (و ثبات)، بالطبع، به طریقی بروز مییافته که اوضاع و احوال اجتماعی ممکن میکرده است. از اینرو، در جامعه ما که نه قانون و حق و مسوولیت، بلکه زور و خشونت حرف اول و آخر را میزده است، در جامعهای با این اعتقاد که (حق با زور و سلطه است) برخوردارشدن از زور و سلطه و یا در زیر سایه و چتر حمایتی زور و سلطه مستقر قرار گرفتن به وسیله ثروت، مطمئنترین تلاش برای دستیابی به امنیت در زندگی شخصی و خصوصی بوده است. در این حال، همه تلاش فرد به پول درآوردن معطوف میشود. در چنین وضعی دیگر کار، ماهیت و ارزش آن، چگونگی انجام آن، پیامدهای اجتماعی آن و … اصلا اهمیت ندارد؛ مهم فقط پولی است که از آن حاصل میشود. در ایران نه ماهیت کار و اثرات آن، بلکه درآمدزایی کار مهم است. بالطبع تلاش برای ثروتمند شدن نیز منفعلانه است. ثروتمند شدن هدفی است که اوضاع و احوال ناانسانی جامعه به فرد تحمیل میکند. در اصل میتوان گفت آرزوی آزمندانه ثروت در میان ایرانیان، از جمله، واکنشی منفعلانه بوده است نسبت به غارتشدگی مستمرشان. آزمندی در ثروتمندی، ایرانیان را ترغیب میکرده است به هر طریق ممکن که مهمترین آن غارت یکدیگر بوده است، ثروتمند شوند. اصلا تبلیغ و ترویج ملالتبار قناعتطلبی را در کل تاریخ فرهنگ ایران – که به خودی خود زایلکننده اشتیاق به کار و فعالیت است – میتوان ازجمله با تلاش برای مهار مواجهه غارتگرانه ایرانیان نسبت به یکدیگر توضیح داد. (بالطبع، حکومتها نیز میکوشیدهاند با تبلیغ و ترویج قناعتطلبی در میان مردم، از یکسو، نگاه آنان را نسبت به غارتشدگیشان و از سوی دیگر، دریافتشان را از غارتگری حکومت کور کند.) همچنان که زیرسایه زور و سلطه خزیدن و آن را به خدمت شخصی خود گرفتن نیز واکنش منفعلانه در برابر قدرتی استبدادی است که منشا هرگونه ناامنی و بیثباتی زندگی فردی و اجتماعی بوده است. با این توضیح مشخص میشود که ما در تجربه تاریخیمان نگرشی خاص نسبت به ثروت، یعنی مهمترین ابزار مردم برای کسب امنیت زندگی شخصی و خصوصیشان، یافتهایم: ما اغلب، ثروت را نتیجه غارتگری و چپاول مردم دانستهایم و نه حاصل تلاش و کار و فعالیت؛ تا حد زیادی نیز بر حق بودهایم. زیرا اوضاع و احوال اقتصادی و سیاسیمان چندان برانگیزنده کار و فعالیت نبوده است. بهعلاوه، به علت سلطه انحصاری حکومت بر اقتصاد، اصلا کار و فعالیت تولیدی و خلاق شخصی و خصوصی، در همان حدی که امکان داشته، نه چندان ایمن بوده و نهچندان سودآور که منشا ثروتاندوزی شود. در ایران، این تجارت و دلالی بوده که در معنای سرچشمه ثروت شده است. ما به تجربه اجتماعی خویش معتقد شدهایم: در مورد قدرت- که در میان ما اصلا به همان معنای زور سرکوبگر بوده است- قرنها تکرار کردهایم: و چندان هم به این نپرداختهایم که انسان اصلا به اتکای کار خویش به این دلیل انسان شد که توانست نظامی به جز نظام طبیعت مستقر سازد. خود آرمانی ما خود ثروتمند است. چرا که به درستی معتقدیم ثروت میتواند قدرت را بخرد. کار و فعالیت خلاق برای ما، به خودی خود، ارزشی ندارند؛ بلکه فقط وقتی پذیرفته میشوند که بوی ثروت دهند. خودآرمانی ما شخصی است که بتواند با پولی که دارد هرچه دلش میخواهد انجام دهد و متحقق کند. خودآرمانی ما خودکارورز، خود خلاق و مولد نیست. اعتماد ما به فعالیت و کار خویش نیست؛ به پولمان است. کسانی از ما که به خود مینازند، به پول یا مایملک خویش فخر دارند و نیز بسیاری از ما به مقامی که با خزیدن به زیر سایه قدرت یافتهاند. هدف همیشه ما نه کار بلکه است که فقط متضمن پول درآوردن باشد. پس، خود واقعی ما، بسته به اوضاع و احوالی که در آن قرار داشته است، همواره آزمندانه دنبال کسب ثروت بوده است. در دوران جامعه سنتی عمدتا تا آن حد که ثروت حاشیه امنیتی هر چند نامطمئن را ایجاد کند و نه بیشتر. چرا که در جامعه استبدادی هم ثروت و هم قدرت وقتی که به چشم بیایند مخاطرهآمیز میشوند. در استیلای استبداد همواره آنان که در ثروت یا قدرت از دیگران سر برمیکشند، سر خود را به مخاطره میافکنند. استبداد حکومت یکسانی، حکومت یکسانساز است. استبداد حاکمیت بر ها است؛ در ثروت و قدرت هرگز تحمل نمیشده است. پس در جامعه سنتی – و البته به صورت متفاوتی در دوره معاصر- برخورداری از ثروت و قدرت و یا به خدمت گرفتن قدرت سیاسی باید فقط تا حدی پیش میرفت که فرد سری پیدا در میان دیگر سرها نداشته باشد. اما در دوران معاصر و به علت امکان مهاجرت و یا فرستادن ثروت به خارج از کشور و آن را از خطر دور کردن، ثروتخواهی ایرانیان دیگر هیچ حد و مرزی نمیشناسد. در این نامردمی- که هیچ هنجار و معیار اجتماعی بر آن نظارت ندارد- هر کس میکوشد تا به هر طریقی ثروتمند شود. حدی برای ارضای این آزمندی نیز وجود ندارد. پول ارزش و هدفغایی و فیالنفسه است. چنین که باشد کار و فعالیت خلاق هرگز دارای ارزش فینفسه نمیتواند باشد. شخصی کردن کار یکی از عوامل مهم پیشبرد جامعهای مانند ایران در دوره معاصر یعنی دورهگذار از جامعه سنتی به جامعه متجدد (مدرن) گذار از کار مبتنی بر روابط شخصی به کار مجرد، یعنی کار برای بازار و مبتنی برقانون و قرارداد است. این همان موضوعی است که در ادبیات اجتماعی ما اینگونه انعکاس مییابد که میگوییم ضابطه قانونی مجرد جایگزین رابطه شخصی شده است. با آنچه پیش از این طرح شد واضح است که دو عامل اصلی اقتصاد رانتی و حکومت استبدادی موانع اصلی چنین گذار و تحولیاند و در جهت عکس، همچنان معیار جامعه سنتی یعنی غلبه رابطه شخصی بر ضابطه قانونی را تداوم میبخشند. این دو عامل اصلی از این امر جلوگیری میکنند که مناسبات اجتماعی میان افراد نه بر مبنای روابط شخصی و غیرقانونی یا غیرحقوقی خویشاوندی و یا حامیپرورانه بلکه بر بنیان روابط غیرشخصی قانونی و حقوقی مبتنی بر کار مجرد فردی شکل بگیرند. بنیان تسلط این ویژگیدر مناسبات اجتماعی نظام حامیپروری حکومت استبدادی است. این نظام اساسا مبتنی است بر رابطه شخصی حامی و فرد یا گروه مورد حمایت. آنچه استقرار و تداوم چنین نظامی را ممکن میدارد نیز اقتصاد رانتی است. همین نظام است که از بالا تا پایین، کل مناسبات اجتماعی را- چه در حوزه اقتصاد دولتی و چه در حوزه اقتصاد خصوصی – شکل میدهد. در تسلط چنین نظامی جایگاه اجتماعی هر فرد نه با هویت فردی و شایستگیها و توانمندیهای او، بلکه در اساس با مناسبات شخصی او با مراجع ثروت و قدرت تعیین میشود. در این حال فرد برای اینکه خود را در جایگاه اجتماعی معینی حفظ و حقوقی دریافت کند در رابطهای مجرد نیروی کارش را نمیفروشد، بلکه به فرمانبرداری از حامیانی میپردازد که او را در چنان جایگاهی قرار دادهاند. از اینرو، در جامعهای مثل ایران حقوق، عمدتا، حاصل فروش نیروی کار نیست بلکه نتیجه حضور فرد در محیط کار و تلاش او برای حل مناسبات شخصیای است که بر چگونگی حضور او در محیط کار نظارت دارد و متضمن تداوم اوست. در ایران مهم این نیست که فرد در هر جایگاه سلسله مراتب اجتماعی که قرار دارد چه کار میکند، بلکه مهم این است که در این جایگاه با آنان که در مورد کار او تصمیم میگیرند چه نوع رابطه شخصی دارد. شخصیکردن کار در ایران جنبههای مهم دیگری نیز دارد. از جمله اینکه وقتی بر کل جامعه قانون و قرارداد حاکمیت نداشته باشد تا بر نظام کار نظارت کند در هر محیط کار این اراده شخصی رئیس یا مدیر دولتی و یا صاحبکار خصوصی است که حاکم میشود. این امر دو نتیجه مستقیم دارد؛ نخست اینکه ارزش هر جایگاه اجتماعی نه به کار موثر آن بلکه به تمایل، زیرکی، تظاهر و در مجموع به منافع و مصالح شخصی فردی که آن جایگاه را اشغال کرده است بستگی مییابد. دوم اینکه همین اراده دلبخواه و شخصی است که معیار قضاوت در مورد کار موظف هر فرد قرار میگیرد. از اینرو، حتی اگر کار فرد مورد ارزیابی قرار گیرد این ارزیابی، ضرورتا و پیش از همه، با در نظر داشتن رابطه شخصی فرد با آن مرجع قدرت و حمایت انجام میشود. اما به اصطلاح چنین نظمی، یکسره، ناامنی و بیثباتی را بر محیط کار مسلط میکند. وقتی موقعیت هر فرد در محیط کار به قدرت حامی او بستگی داشته باشد هر تزلزلی در قدرت حامی، موقعیت او را به مخاطره میاندازد. از اینرو، هر فرد در محیط کار بیش از آنکه دغدغه کار خود را داشته باشد پیوسته نگران و جویای موقعیت حامیاش است تا به محض درک تزلزلی در قدرت او رو به سوی حامیان دیگر- و حتی رقبای حامی پیشین خویش- بیاورد و با اینان بیعت کند تا اش محفوظ بماند. (بالطبع زیرکترین کارکنان کسانیاند که توامان، اما پنهانکارانه، تحت حمایت چند حامی قرار میگیرند.) جنبه دیگر ناامنی و بیثباتی در چنین سازوکاری در این است که حمایت مافوق از مادون خود فقط به شرطی قابل اتکاست که جایگاه خود او دچار مخاطره نشود. به این معنی که اگر جایگاه حامی- که خود او نیز با ناشایستگی به چنان جایگاهی تکیه زده است- به علت بیلیاقتی یا سوءاستفاده از موقعیتاش به خطر افتد او بیتردید، تعدادی از افراد تحت حمایت خود را بهعنوان مقصر، همچون گوشت دم توپ، معرفی میکند تا خود را از خطر برهاند. بالطبع رابطه حامیپرورانه شبان/ رمه برآورنده نیاز شبان به قربانی در روز مبادا نیز هست. هر چند باید توجه داشت حامیان فقط خیال میکنند میتوانند جز در مورد غفلتزدهها نیاز خود به گوشت دم توپ را برآورده کنند. ما ایرانیان به تجربه قرنها دریافتهایم که اتکا به حمایت مافوق برای حفاظت از جایگاه خود در کار یا سلسله مراتب اجتماعی با چه ناامنیها و مخاطراتی همراه است. از اینرو همواره آمادهایم تا در مواجهه با چنین توطئهای، بلافاصله از خود دفاع کنیم، میتوان گفت ما در این تجربه درازمدت چنان به کمال نقش را آموختهایم و در اجرای این نقش مهارت یافتهایم که به دشواری بتوان ما را به علت اشتباه کاریمان گیر انداخت. (به این نکته نیز باید توجه داشت که یکوجه مهم حمایت حامی از مرئوسان خود برای این است که بتواند حاصل کار آنان یا نوآوریهای تصادفیشان را بهعنوان کار و نوآوری خود به بالادستیهایش معرفی کند. تجربه قرنها غارت یکدیگر امروزه ما ایرانیان را در غارت دستاوردهای فکری و عملی یکدیگر بسیار تیزچنگ کرده است. امری که همچون گذشته به شدت به زوال اشتیاق به کار میانجامد.) یک جنبه دیگر شخصی کردن کار در میان ما این است که هرکس در هر جایگاهی که کار میکند میکوشد کارش را بهگونهای سامان دهد که فقط خودش از آن سر در بیاورد. او مجموعه فنونکاری یا سوابق و بایگانی زحمت یا اشتغال خویش را در مغز خود نگه میدارد و به همین دلیل از مجموعه کاغذهایی که بهعنوان سوابق جمع و جور کرده است فقط خودش سر درمیآورد. این ترفندی است برای غیرقابل جایگزین شدن و از این طریق، ایمن داشتن موقعیت شغلی خود. فرد میداند که هرکس دیگری نیز میتواند شغل او را اشغال کند. پس، با شخصی کردن کار – یعنی شغل را از روال منطقی خارج کردن و دلبخواه غیرعقلانی به آن دادن- شغل را برای خود حفظ میکند. چنین است که وقتی چنین فردی، مثلا به مرخصی میرود همه کارها بر زمین میماند. همین چند جنبهای که از شخصی کردن کار مطرح شد کافی است تا توضیحی بر این وضعیت مهم باشد که چرا در محیطهای کار در ایران، عموما، حاشیههای کار بر خود کار غلبه دارند. وقتی حاشیه بر متن بچربد دیگر آنچه مهم نیست کار و فعالیت خلاق و مولد است. منبع: روزنامه اعتماد ملی 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده