کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ اثر: لئونارد بيشاپ لئونارد بيشاپ (Bishap) يكي از منتقدان برجسته جهاني است كه براي اولين بار كلاسهاي نويسندگي خلاق (يعني داستان نويسي) را به اتفاق چند استاد ديگر «دانشگاههاي آمريكا راه اندازي كرد. او خود نيز نويسنده قابلي است و به ويژه دو رمان او به نامهاي «خداي ازلي و ابدي» و «كشمكش با تقدير» از پرفروشترين رمانهاي معاصر آمريكا بوده اند. بيشاب سخنراني هاي خود در دانشگاه و كلاس درس را به مجموعه اي با عنوان «درسهايي درباره داستان نويسي» تبديل كرده است كه خوشبختانه به زبان فارسي هم ترجمه شده و تجديد چاپهاي متعدد آن، نشان دهنده استقبال مخاطبان ايراني از اين اثر ارزشمند است. آنچه بيش از هر چيز توجه خواننده را جلب مي كند، جامعيت اين اثر در زمينه مسائل مربوط به داستان نويسي است. گويي نويسنده اين اثر به تمام فوت وفن ها و اصول و قواعد نوشتن اشراف دارد و همه آنها را از سرگذرانده است. مهمترين مسئله اي كه در اين كتاب وجود دارد اين است كه همه آنچه را كه بيشاپ مطرح كرده تازگي و طراوت خاصي دارند و خواننده (حتي آگاهان در اين مباحث) را خسته نمي كنند. عجيب است كه هر نكته اي را شما (به عنوان نويسنده خلاق) به آن اشاره كنيد و راه حلي براي آن بخواهيد، مي توانيد در اين اثر بيشاپ پيدا كنيد. به عنوان مثال بعضي نويسندگان جوان هميشه از اين كه هنوز نتوانسته اند كتابي منتشر كنند دلخورند. درست است كه جمع شدن آثار در خانه و منتشر نشدن آنها به صورت كتاب شور و حالي براي نويسنده باقي نمي گذارد، اما به هر حال چاره چيست؟ نمي توان كه به خاطر اين مسئله دست از نوشتن شست؟ حالا در چنين وضعيتي اين نويسنده مي خواهد ببيند استاد قابلي مثل بيشاب كه داستان نويسان مطرح را در دانشگاههاي آمريكا تربيت كرده و خود نيز همه مراحل اين وادي را از سر گذرانده است در اين مورد چه مي گويد. كتاب را مي گشايد و در بخش دوازدهم آن با كمال تعجب مي بيند كه بيشاپ در مورد اين مسئله هم حرف زده، چرا كه مسأله، مسأله، يكي دو نفر نيست، و مسأله اي اينجايي يا آنجايي نيست، همه جايي است. بيشاپ در اين مورد گفته است. «همه نويسندگاني كه اثري منتشر نكرده اند، گاهي اعلام مي كنند كه: اگر يك سال (يا مثلا دو يا سه سال) ديگر كتابم منتشر نشود. دست از نويسندگي خواهم كشيد. اين مهلت، مهلتي كوتاه و بي معني است. هيچ علامت مشخصي يا مبهمي كه حاكي از ادامه يا توقف نويسندگي باشد وجود ندارد. دو صفت با ارزش نويسندگان همانا اعتماد به نفس و پايداري سرسختانه است. طرز برخورد ناشران، وضعيت نشر و اقبال عامه ثبات ندارد. نويسندگان با مقاومت مشخصي درگير نيستند. وضعيت در هر مرحله از چاپ و نشر مثل بازي فوتبال به سرعت تغيير مي كند. اگر نويسنده اي پايداري كند مسلماً زمان دريافت پاداش نيز خواهد رسيد. وقتي «ويليام سارويان Saroyan» فكر كرد كه موقع چاپ آثارش رسيده است، فهرستي از ناشراني كه احتمالاً آثارش را چاپ مي كردند تهيه كرد، و با پايداري منطقي داستانهايش را به ترتيب براي همه آنها فرستاد. وقتي به انتهاي فهرست رسيد و همه آنها آثارش را رد كردند دوباره از اول فهرست شروع كرد و باز براي همان ناشران آثارش را پست كرد. اما اين بار با چاپ آثارش موافقت كردند. خوشبختانه سارويان براي خودش مهلت نهايي تعيين نكرده بود. او به كارش ايمان داشت و پايداري كرد. اگر صرفاً بايد فن داستان نويسي را بياموزيد تا نويسنده بهتري شويد، مدتي تمرين كنيد و بعد آثارتان را براي ناشران بفرستيد. تقريباً هميشه بزرگترين دشمن نويسندگان شخصيت خودشان است. براي فائق آمدن بر اين دشمن غدار بايد اعتماد به نفس داشت و صبر پيشه كرد.» كتاب بيشاپ با همه كتابهاي نوع خود فرق كلي دارد. مطالب او موضوع مشخصي را دنبال نمي كنند. او تاريخچه ادبيات داستاني را شرح نمي دهد. زندگي نويسندگان را مرور نمي كند.و درباره انواع و اقسام سبكها و شيوه ها سخن نمي گويد. اما وقتي اثر او را مي خوانيم به همه اين چيزها دست مي يابيم و از وسعت اطلاعات عميق او حيرت مي كنيم. با اين حال، اينها چيزي نيست. مهم روحيه اي است كه در جاي جاي اثر خود به نويسندگان مي دهد و انگار دائم مي گويد بنويسيد، بنويسيد، چون اين لحظه هاي زندگي ما ديگر تكرار شدني نيستند و بايد براي پايدارماندن فرهنگ بشري به صورت داستان و رمان ثبت شوند. بعضي از نويسندگان هستند كه از نگارش داستان كوتاه خوب عاجز نيستند اما مي ترسند رمان بنويسند. نه اين كه بلد نباشند، نه. كسي كه داستان كوتاه خوب مي نويسد حتماً مي تواند با كمي مطالعه و تأمل رمان خوبي هم بنويسد، منتها جرأت و شهامت مي خواهد. بيشاپ اين مسئله را اين طور مي گويد: «فقدان استعداد، مهارت، اراده و يا وقت نويسنده را از نوشتن رمان باز نمي دارد، بلكه وقتي وي به كل رماني كه مي خواهد بنويسد فكر كند ترس وجودش را فرامي گيرد. و وقتي به طرح ها، شخصيت ها، پس زمينه ها، انگيزه ها و درگيري هايي كه بايد به نحوي كامل در رمان بياورد مي انديشد، كار برايش پرهيبت و وحشتناك مي شود. نويسنده بايد خلق رمان را به تعمير خانه اي مخروبه تشبيه كند. او نيز همچون نجاري است كه ابزاري دردست دارد و مي داند كه از كجا شروع به كار كند. او از همان اول و فوري به همه جاي خانه حمله نمي برد، بلكه روي جزء جزء خانه كار مي كند. مي تواند اولاً در كج را درست و كف چوبي لق و پر سروصداي اتاق را سفت كند، يعني موقعيتي براي شروع بيابد. يعني شخصيتي خلق كند، و همين كار يعني نوشتن ده صفحه از رمان. رمان اثري متشكل از قسمت هاي مختلف است و بايد قسمت هايش را به هم پيوند داد. نويسنده هر بخش رمان را در مدت زمان خاصي مي سازد. بهترين دليلي كه او مي تواند براي غلبه بر ترسش بياورد و رمان را آغاز كند، وجود رمان هاي ديگر است. تاكنون ميليون ها نفر، ميليون ها رمان نوشته اند. نويسندگان بزرگ، آدم هايي استثنايي و ابرانسان نبوده اند و نيستند. آنها آدمهايي معمولي اند اما كارهايي بزرگ انجام داده اند. نويسندگان جوان هرگز نبايد از افسانه هاي عاميانه اي كه درباره زندگي نويسندگان بزرگ و پرهيبت ساخته اند بيمي به دل راه دهد. آنها هم نويسنده بوده اند و رمز موفقيتشان در تصميمات جدي شان بوده است. پس رمانتان را از همين امروز شروع كنيد و هربار مقدار كمي بنويسيد تا زياد شود.» بدترين لحظات زندگي يك نويسنده، زماني است كه رمانش را به ناشري سپرده اما از سرنوشت آن خبري ندارد. صحيح هم نيست كه بتواند دم به ساعت به دفتر انتشاراتي برود و بپرسد بر سر رمانش چه آمده است. در چنين مواقعي اكثر نويسندگان دچار عذاب هستند و سرچشمه خلاقيتشان خشك مي شود. انتظار! اين انتظار لعنتي اعصابشان را شكنجه مي دهد و آن ها را دچار وهم و ترس مي كند. نكند آن را رد كرده اند و رويشان نمي شود به من بگويند؟ نكند ويراستار، دستنويس مرا در تاكسي جا گذاشته است؟ نكند دفتر حروفچيني دچار حريق شده و دستنويس من هم با همه چيزهاي ديگر سوخته است؟ نكند يكي از كاركنان انتشاراتي سوژه مرا دزديده، و متن مرا گم كرده تا بعدها بتواند خودش آن را به نام خودش به چاپ برساند؟ اين افكار درهم و وهمناك چيزهايي نيستند كه اختصاص به يك مورد استثنايي داشته باشند. بيشتر نويسندگان كم تجربه از چنين لحظاتي بيم دارند و نمي دانند چه كنند. بيشاپ تعجب مي كند كه چرا اين نويسنده ها همه اش افكار منفي مي بافند. چرا مثلاً فكر نمي كنند كه شايد رمانشان به عنوان يك كشف ادبي جديد دارد دست به دست مي گردد و مشاوران انتشاراتي دارند بر سر چگونگي دستمزد نويسنده و طرز انتشار آن با هم مشاوره مي كنند؟ سفارش بيشاپ براي چنين لحظاتي در زندگي نويسندگان جوان اين است: «تنها راه مؤثر براي احتراز از اين نوع اضطراب و افسردگي، نوشتن رماني جديد است. با اين كار آن قدر فكرمان به اثر جديد مشغول مي شود كه تمام نگراني مان بابت رماني كه قبلاً نوشته ايم ازبين مي رود. حرفه نويسندگي در تنها رمان نويسنده خلاصه نمي شود. چراكه او قرار است عمري به اين حرفه مشغول باشد. نويسنده ضمن اين كه درباره فنون حرفه اش مطالعه مي كند، بايد درباره زندگي خودش و اعماق پنهان روحش نيز به بررسي و مطالعه بپردازد. او بايد بداند كه همواره ترس هاي خيالي بيش از ترس هاي واقعي آدمي را متوحش مي كند، و وقتي رمانش را براي چاپ پيش ناشري برد، ديگر هيچ راهي براي فهميدن اين كه با رمانش چه مي كنند وجود ندارد. نويسنده واقعي نبايد نوشتن رمان جديدش را تا مشخص شدن وضع انتشار رمان قبلي اش به عقب بيندازد. شايد اين كار ماه ها طول بكشد. نبايد چند ماه را با حالتي افسرده و مضطرب تلف كرد، بلكه بايد اين مدت را با نوشتن رماني جديد پشت سر گذاشت.» انجمن هاي كاذب و جلسه هايي كه بعضي از نويسندگان را دور هم گرد مي آورد تا داستان هايشان را براي هم بخوانند، معمولاً به محلي براي خالي كردن عقده هاي رواني تبديل مي شود. نويسنده واقعي نه تنها از كل حرف هايي كه در اين جلسه ها زده مي شود چيزي نمي آموزد، بلكه دلزده و افسرده هم مي شود و اين براي كسي كه خلاق است ضرر دارد. بيشاپ در اين مورد هم حرف هايي دارد كه بد نيست بشنويم. «نويسنده نبايد به جلسه اي برود تا دائم تملقش را بگويند و او را بستايند. به علاوه اين جلسه نبايد ميدان رؤيايي هاي رواني شود و در آن هريك از نويسندگان همچون روانكاوان شخصيت ديگر نويسندگان را ارزيابي كنند. فقط نوشته مهم است. تحليل انتقادي شخصيت ديگران، جز اتلاف وقت و نيرو، سود ديگري ندارد. و باز، جلسه نبايد محل درد دل شود و نويسندگان، آشفتگي هاي روحي، ترسها، عصبانيتها و مبارزه هاي اجتماعي خود را به جلسه بياورند. اين گونه جلسه ها فايدأ چنداني ندارد، چرا كه آنها در جلسه حاضر مي شوند تا چيزي بياموزند، نه اين كه انبوهي از غم و غصه هايشان را بر سر هم آوار كنند. براي خوشآمد نويسندگان ديگر نيز نبايد نوشت. نويسنده اي كه به اين طور جلسه ها مي رود، معمولا بعد از چند هفته مي فهمد كه آن نويسنده هاي ديگر از چه نوشته هايي خوششان مي آيد و بنابراين تلاش مي كند تا همان جور بنويسد. تلاش براي گرفتن تأييديه از ديگر اعضاي جلسه، باعث پيشرفت نويسنده نمي شود. رأي نهايي خود نويسنده مهم است. اگر رئيس جلسه خود نويسنده است، نويسندگان ديگر بايد مراقب باشند تا مبادا همأ نوشته ها را طبق سليقأ او بررسي كنند. ديد شخصي و استثنايي هركس بايد در همه جا حفظ شود.» 4 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ يكي از مسائل مهمي كه تقريباً همأ نويسندگان جوان با آن روبرو هستند، به دست آوردن سوژه اي مناسب براي خلق داستان است. اكثر اينها فكر مي كنند كه حالا ديگر پس از اين همه سال همأ حرفها را نويسندگان ديگر زده اند و به همأ مسائل و موضوعات زندگي پرداخته اند. آنها معمولا فكر مي كنند كه وقتي اين همه نويسندأ معروف درجهان وجود داشته اند و هنوز هم وجود دارند، ديگر از او چه كاري برمي آيد جز تكرار بعضي از همان سوژه ها و حرفها و موضوعات؟ وقتي كسي دچار اين تفكرات منفي شد، قلمش از حركت باز مي ماند و هيچ چيزي براي نوشتن به مغزش خطور نمي كند. او وقتي چند رمان و داستان كوتاه مي خواند و مي بيند همأ زواياي زندگي را كسان ديگر قبلا ديده اند و دربارأ آن حرف زده اند و داستان نوشته اند، ناخودآگاه عقب نشيني مي كند و اعتماد به نفس خود را از دست مي دهد. واقعاً هم وقتي كسي رمانهايي مثل: جنگ و صلح، موبي ديك، بابا گوريو، ديويد كاپرفيلد، بر باد رفته، برادران كارامازوف، جنايت و مكافات، مادام بوواري، سرخ و سياه، دن كيشوت، پيرمرد و دريا، خاك خوب، خشم و هياهو، در جستجوي زمان از دست رفته، صد سال تنهايي، خانأ ارواح و صدها رمان از اين دست را خوانده باشد، حق دارد فكر كند كه همأ حرفها زده شده و او ديگر كيست كه بتواند چيز تازه اي بياورد و انتشار دهد؟ بيشاپ اما نظر ديگري دارد. او به آنهايي كه دچار اين توهمات هستند مي گويد: «نويسنده نبايد جد و جهد كند تا اثرش بديع باشد، چون اين كار غيرممكن است و همأ گفتني ها را قبلا نوشته اند. نويسنده وارث ميراث عظيمي از نوشته هاست. اينك قرنهاست كه نويسندگان آثار ادبي (آن هم در هر شكلي و در باب هر موضوعي) خلق مي كنند. آنها منبع بي حد و حصري از محتواها، شخصيتها، موقعيتها و داستانها را در اختيار نويسندگان جوانتر گذاشته اند. استفاده از اين آثار كاري غيراخلاقي يا نادرست نيست. فقط نبايد رونويسي كرد، اما مي توان از مصالح جذاب آثار در تركيبها يا در دوران ديگري استفاده كرد. مي توان جنس آنها را تغيير داد و آثار نويسندگان مختلف را با هم درآميخت. فكرها، خط هاي داستاني، شخصيتها، موقعيتها و فنون داستاني جزو اموال عمومي است. شما اگر مصالحي براي نوشتن در اختيار نداريد، به كتابخانه برويد و داستانهاي مختلف را مرور كنيد. خلاصأ رمانهاي مشهور و معروف را بخوانيد. اين كار غيراخلاقي نيست. شكسپير، فيلدينگ هنري جيمز، برنارد شاو، بالزاك و خيلي هاي ديگر هم از فكرها، داستانها، طرحها، شخصيتها و مفاهيم گذشتگان خود استفاده كرده اند. اين كار سرقت ادبي نيست. حتي اخذ و اقتباس موذيانه هم نيست، بلكه استفاده از ميراث ادبي است. چه بسا دير يا زود ديگران نيز از آثار و ميراث ادبي شما استفاده كنند. يادتان باشد: فقط نبايد رونويسي كرد.» ¤ لئونارد بيشاپ در كتاب خود «درسهايي دربارأ داستان نويسي» فقط به اين حرفهاي نصيحت وار اكتفا نكرده، بلكه اينها را در لابلاي گفته هاي فني و عملي اثر خود آورده به اين منظور كه به تمام وجوه آموزش خود جامأ عمل پوشانده باشد. مثلا اگر همأ كتاب او دربارأ تعاريف داستان و رمان، چگونگي خلق شخصيتهاي منفي يا مثبت، چگونگي آميختن زمانهاي مختلف، طرز به كارگيري عناصر گوناگون و صدها مورد فني ديگر مي بود، به نظر مي رسيد كه حرف تازه اي زده نشده و اثري نظري و خشك به تازه كاران ارائه شده است. بيشاپ هيچ كدام از مسائل فني داستان نويسي را فراموش نكرده و دربارأ هركدام به طور خلاصه اما عميق و دلنشين حرف زده است. جالبتر اين كه پس از مقداري صحبت پيرامون هر يك از نكات فني داستان نويسي، آن را با مثالهايي كاملا بكر و زيبا همراه كرده، و مفهوم مورد نظر را تا عمق جان خواننده اش نفوذ مي دهد. اگر بخواهيم بعضي از عناويني را كه از نظر فني مورد توجه بيشاپ بوده و دربارأ آنها بحث كرده است مثال بزنيم مي توانيم به اين عنوانها اشاره كنيم: مسئلأ تصادف در داستان نويسي، طرز كاشتن اطلاعات در گفتگوهاي داستان. بحثي دربارأ درون گرايي در داستان، لطيفه به عنوان الگويي براي داستان كوتاه، طرز دادن اطلاعات از طريق شخصيتهاي فرعي، افتتاحيه داستان، محدوديتهاي شيوه «من راوي»، انواع نثر، داستانهاي تدويني، استفاده از تصاوير براي توصيف نگرشها، فصل بندي در رمان، زاويه ديد در داستان و رمان، صحنه پردازي، طرز استفاده از قيود و صفات، تقسيم روايت، و صدها مورد مهم ديگر. يكي از اين نوع نكات فني را كه مربوط به تصاوير خيال در داستان نويسي است، بيشاب اين طور نوشته: -«استفاده از تصاوير خيال براي رعايت اختصار و غني تر كردن اثر بسيار ضروري است. تصاوير خيال نوشته را غني مي كند و براي بعضي از نويسنده ها استفاده از استعاره و تشبيه مثل بچه گربه اي كه پنجولهايش را ليس مي زند، طبيعي است، اما برخي از نويسنده ها هم با تامل و برنامه ريزي ماهرانه از اين تصاوير استفاده مي كنند. اگرچه بسياري نيز ارزش تصاوير را ناديده مي گيرند. در حالي كه مي توان به جاي استفاده از جزييات ملا ل آور و تصنعي، تصاوير را به كار گرفت و از زبان بهره كافي برد و آن را غني تر كرد. به طور كلي تصاوير را مي توان به دو دسته تقسيم كرد: تصوير جسماني شخصيت، و تصوير كلي حال و هوا. مثلا به اين تصوير خيالي توجه كنيد: «مثل فنري كه ناگهان باز شود از تخت پريد.» (به اين مي گويند تشبيه. چون نويسنده شخصيت داستان را به فنر تشبيه كرده است). يا در جايي ديگر مي گويد: «فنري بود كه يك باره از تخت پايين پريد.» (و اين استعاره است چون نويسنده شخصيت داستان را خود فنر دانسته است). در همه زمانها و دورانها رسم كاذبي وجود دارد به اين صورت كه بعضي از نويسندگان به جاي نوشتن داستان از زندگي مردم دوران خود، درونيات شخصي و كاملا فردي (و بعضا بيمارگونه) خود را به روي كاغذ مي آورند و آن را به عنوان داستان به خورد مردم مي دهند. البته اگر اين بيمارگونگي مبتلا به همه مردم و جامعه باشد (مثل زمانه و آثار كافكا) بسيار هم ضروري است، اما اكثرا اين طور نيست و حديث نفس اين نويسندگان در جامعه محلي از اعراب ندارد. بيشاپ عمل اين طور نويسنده ها را از زاويه اي ديگر مي بيند و آن را تعبير به «نويسندگي درماني» مي كند و مي گويد: «آيا نويسندگي شيوه اي از درمان است؟ البته همه اشكال ابراز وجود، جنبه درماني دارد... اما نويسنده نبايد فكر كند كه اين تراوش دروني، نوعي نويسندگي حرفه اي است. تجربه نشان داده كه اين نويسندگان معمولا از كارشان به عنوان وسيله اي براي ابراز عواطفشان و سوپاپ تنظيم فشار دروني استفاده مي كنند تا بدين وسيله به پالايشي رواني دست يابند. اما آنها بايد هميشه هنگام بازنويسي اثر، اين ابراز بحران دروني يا افشاي روان را از نوشته هايشان حذف كنند، چون اين گونه نوشته ها صرفا به حال نويسنده مفيد اما مخل داستان هستند. در حقيقت خواننده به اين بالا آوردن هاي مكاشفات كه كمكي به پيشروي داستان يا رمان نمي كند علاقه اي ندارد.» نوشته ها و ديدگاه هاي بيشاپ به اين دليل جالب و خواندني است كه او قضايا را از همه جوانب بررسي مي كند. درسهاي او مطالبي نيستند كه شاگردان و علاقه مندانش را عقده اي بار بياورد و يا خودخواهي آنها را پرورش دهد. بيشاپ با تفكري كاملا واقع بينانه و صميمانه به انواع و اقسام نويسندگان مي نگرد و آثارشان و سبك كارشان را براساس واقعيت تعريف مي كند. شاگردان او مي آموزند كه بايد احترام هر سبك و روشي را در نوشتن نگه داشت و به دور از تعصبات خشك مثل «بالزاك نويسنده نيست، پروست نويسنده است» و يا «كافكا ديوانه بود، اما ديكنز عاقل بود»، سر به كار خود داشته باشند و به جاي اين همه حرفهاي بيهوده بنويسند و بنويسند تا بتوانند خودشان را ثابت كنند. در اين باره هم بيشاپ خاموش ننشسته و سخني از خود براي شاگردانش در سراسر جهان به يادگار گذاشته است. او در بخشي تحت عنوان «نويسنده بازاري و نويسنده هنرمند» نوشته است: «نويسنده مهارتي دارد و شغلش نويسندگي است و از خود نيز آثاري به جاي مي گذارد. اما ممكن است برخي او را در زمان حياتش «بازاري نويس» و بعضي ديگر «هنرمندانه نويس» بدانند. ولي اين قضاوتها سطحي و موقتي است. هنوز هنرمند و بازاري نويس را دقيقا تعريف نكرده اند.» در اينجا بايد توجه داشت كه حرف بيشاپ دفاع از آثار مبتذل بي مايه اي كه در دوره هايي خاص رواج مي يابند و پرفروش مي شوند نيست. او آثاري را مثال مي زند كه توسط نويسندگاني كه نوشتن را بلدند و كارشان ادبي است اما گاهي از سوي برخي از منتقدان متهم به دراز نفسي و رواج سطحي نگري و كسب درآمد مي شوند نوشته شده است. باري، ادامه سخن بيشاپ را بخوانيم: اين اصطلاحات بيانگر ارزيابي موقت معدودي از منتقدان يا «تاريخ ادبيات نويساني» است كه معيارهاي نظري را با الك سلايق شخصي غربال مي كنند. در واقع اين برچسبها، فرضيات گيج كننده اي بيش نيست و پرونده هر نويسنده اي همواره در دادگاه «عمومي» تحت بررسي است. به علاوه نويسنده نبايد عمدا سعي كند به اصطلاح اثر هنري يا بنجل و يا بازاري خلق كند. چون سليقه عمومي در اين مورد دائما تغييير مي كند. بسياري از آثاري كه هم اينكه به نظر مي رسد هنري است، در حقيقت اثر بنجل موفقي است كه با زيركي تمام نوشته شده است. داستايوسكي تندتند و سردستي و با آن حال بد براي روزنامه ها داستان مي نوشت تا قرض هايش را بدهد، اما بعدها آثار بازاري اش تبديل به آثار هنري شد. پس نويسنده نبايد به اثرش به دليل اين كه بابت آن پول مي گيرد يا براي شهرت مي نويسد، برچسب بازاري بزند.» كل سخن بيشاپ در چنين سخناني اين است كه، نويسنده بايد به راه و روشي كه انتخاب كرده ايمان داشته باشد و تحت تاثير حرف اين و آن منتقد و داستان نويس (كه به سبكي غير از سبك او اعتقاد دارند) قرار نگيرد. منظور او اين نيست كه نويسنده بدون مطالعه و شناخت هرچه از ذهن و قلمش جاري شد بايد بنويسد و به چاپ بسپارد. طبيعي است كه چنين اثري را هيچ روزنامه و مجله و ناشري چاپ نمي كند. او در بخشهاي متنوع كتاب خود نويسنده جوان را با انواع و اقسام شگردها، روشها و اصول داستان نويسي آشنا كرده و حالا از او انتظار دارد كه بر اساس آنچه كه از درسهاي او آموخته قلم را بردارد و بنويسد. آن قدر بنويسد تا قلمش روان شود. وقتي كسي به اين مرحله رسيد، خودش مي تواند بفهمد كه چه چيزهايي بايد بنويسد تا مورد قبول جامعه قرار بگيرد. به قول آن شعر معروف: تو پاي به راه درنه و هيچ مپرس خود راه بگويدت كه چون بايد رفت ** نوشته ي محمد باقر رضايي/ روزنامه ي كيهان : 26 تير 1389 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده