moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ ابوالفضل اقبالی ما یك رفیقی داشتیم كه از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود(دیگر حسابش را بكنید كه او كی بود ) این بنده خدا به خاطر مشكلات زیادی كه داشت نتوانست درس بخواند و در دبیرستان درس را طلاق داد و رفت سراغ زندگیش. زده بود توی كار بنائی و عملگی ساختمان (از همین كارگرهائی كه كنار خیابان می ایستند تا كسی برای بنائی بیاید دنبالشان) از اینجای داستان به بعد را خود این بنده خدا تعریف می كند: یه روز صبح زود زدم بیرون خیلی سرحال و شاد. با خودم گفتم امروز چهل، پنجاه هزار تومن كار میكنم. حالا ببین! اگه كار نكردم! نشونت میدم! (این گفتگو ها را دقیقا با خودش بود!!) خلاصه كنار خیابون مثل همیشه منتظر بودیم تا یه ماشین نگه داره و مثل مور و ملخ بریزیم سرش كه ما رو انتخاب كنه. یه دفعه دیدیم یه خانم سانتال مانتال با یه پرشیای نقره ای نگه داشت اولش همه فكر كردیم میخواد آدرس بپرسه واسه همینم كسی به طرف ماشینش حمله نكرد.:girl_in_dreams: ولی یهو دیدم از ماشین پیاده شد و یه نگاه عاقل اندر سفیهی به كارگرها انداخت و با هزار ناز و ادا به من اشاره كرد گفت شما! بیاید لطفا! من داشتم از فرط استرس شلوار خودم را مورد عنایت قرار می دادم. :mpr: رسیدم نزدیكش كه بهم گفت: میخواستم یه كار كوچیكی برام انجام بدید. من كه حسابی جا خورده بود گفتم خواهش می كنم در خدمتم.:w410: سوار شدیم رفتیم به سمت خونه ش. تو راه هی با خودم می گفتم با قیافه ای كه این خانم داره هیچی بهم نده حداقل شصت، هفتاد تومن رو بهم میده!:gnugghender: آخ جون عجب نونی امروز گیرم اومد. دیدی گفتم امروز كارم می گیره؟ حالت جا اومد داداش؟! (مكالمت درونی ایشان است اینها!) وقتی رسیدیم خونه بهم گفت آقا یه چند لحظه منتظر بمونید لطفا. بعد با صدای بلند بچه هاشو صدا كرد: رامتین! پسرم! عسل! دختر عزیزم! بیاید بچه ها كارتون دارم! پیش خودم می گفتم با بچه هاش چی كار دار دیگه؟ البته از حق نگذریم بچه هاش هم مودب بودن هم هلو!!:girl_in_dreams: بچه هاش كه اومدن با دست به من اشاره كرد و به بچه هاش گفت: بچه های گلم این آقا رو می بینید؟ ببینید چه وضعی داره! دوست دارید مثل این آقا باشید؟ شما هم اگر درس نخونید اینطوری می شیدا! فهمیدید؟!:yes: آفرین بچه های گلم حالا برید سر درستون! بچه هاش هم یه نگاه عاقل اندر احمقی! به من انداختن و گفتن چشم مامی جون! و بعد رفتند.:1111: بعد زنه بهم گفت آقا خیلی ممنون لطف كردید! چقدر بدم خدمتتون؟ منم كه حسابی كف و خون قاطی كرده بودم گفتم::confused: - همین؟ گفت: - بله گفتم: - میخواید یه عكس از خودم بهتون بدم اگر شبا خوابشون نبرد بهشون نشون بدید تا بترسن و بخوابن؟ گفت: - نه ممنونم نیازی نیست! فقط شما معمولا همون اطراف هستید دیگه؟!! گفتم: - خانم شما آخر دیگه آخرشی ها! گفت: خواهش می كنم لطف دارید آقا!! اگر ممكنه بگید چقدر تقدیمتون كنم؟:w589: منم كه انگار با پتك زده باشن تو سرم گیج گیج شده بودم و گفتم: شما كه با ما همه كار كردید خب یه قیمت هم رومون بذارید و همون رو بدید دیگه! زنه هم پنج هزار تومن داد و گفت نیاز نیست بقیه ش رو بدی بذار تو جیبت لازمت میشه!:persiana__hahaha: نتیجه گیری اخلاقی: اگه درس نخونید مثل رفیق ما میشیدا. پ.ن: 3 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ قرار نیست همه درس بخونن که خوب یه وقتایی بعضیا توان و شرایط درس خوندن ندارن همون کارگرم برا جامعه نیازه 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ قرار نیست همه درس بخونن که خوب یه وقتایی بعضیا توان و شرایط درس خوندن ندارن همون کارگرم برا جامعه نیازه والا! امان از این خانوما و امثال هم فکراشون 2 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ والا!امان از این خانوما و امثال هم فکراشون الان ایراد افکار امثال من کجا بود 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ الان ایراد افکار امثال من کجا بود نه اشتباه متوجه شدین،من در تایید حرف شما گفتم. اینکه طرز تفکر خانوم داخل نوشته اشتباه هست. اون برای توجیح بچه هاش نباید قشر زحمت کش رو زیر سوال می برد و تحقیر می کرد. 2 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ نه اشتباه متوجه شدین،من در تایید حرف شما گفتم.اینکه طرز تفکر خانوم داخل نوشته اشتباه هست. اون برای توجیح بچه هاش نباید قشر زحمت کش رو زیر سوال می برد و تحقیر می کرد. اوووووووووافتاد 1 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ يارو كلا تخريب شخصيت شد رفت پي كارش!!!!!!! 3 لینک به دیدگاه
R.Irankhah 25490 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ منتظر نظر برنده شما هستیم نظر برنده ؟ 2 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ نظر برنده ؟ واژه های فارسی به فنا میبرم دیگه ب با ضمه بخون 3 لینک به دیدگاه
R.Irankhah 25490 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ واژه های فارسی به فنا میبرم دیگهب با ضمه بخون منم با نظر تو موافق بودم عزیزم 3 لینک به دیدگاه
deremel400 495 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ منم جا کارگره بودم می گفتم مامانتونو نگاه کنید بچه های گلم .اگر به حرفهای مامانتون گوش کنید میشید یک آدم دست از خود راضی بی شعور که فکر می کنه چون یدونه پرشیا سوار میشه از دماغ فیل افتاده دقیقا مثل مامانتونبعدشم یدونه ترکیب قشنگ با پودر آلومینیوم می ساختم سر فرصت رو سقف ماشینش می گذاشتم بایدونه فندک .رو سقف براش سان روف مجانی می ساختم 1 لینک به دیدگاه
padrone 1136 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۹۱ من به سیبی خشنودم و به بوییدن یک بوته بابونه من به یک اینه یک بستگی پک قناعت دارم من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف می کند من صدای پر بلدرچین را می شناسم رنگ های شکم هوبره را اثر پای بز کوهی را خوب می دانم ریواس کجا می روید سار کی می اید کبک کی می خواند باز کی می میرد ماه در خواب بیابان چیست مرگ در ساقه خواهش و تمشک لذت زیر دندان هم آغوشی زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود زندگی جذبه دستی است که می چیند زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است زندگی بعد درخت است به چشم حشره زندگی تجربه شب پره در تاریکی است زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست خبر رفتن موشک به فضا لمس تنهایی ماه فکر بوییدن گل در کره ای دیگر زندگی شستن یک بشقاب است زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است زندگی مجذور اینه است زندگی گل به توان ابدیت زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست هر کجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت ؟ من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه کنون است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است روشنی را بچشیم (سهراب سپهری) همه تو شرایط یکسانی نیستن ضمنا آموزش احترام به همنوع اولویت داره...:icon_pf (17): 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده