spow 44198 ارسال شده در 31 آبان، 2012 باز بوته های علف مست کرده اند سرشان را به هم می کوبند. هر وقت بوی تو نزدیک می شود داستان ما همین است. شمس لنگرودی دفتر شعر میمیرم به جرم آن که هنوز زندهام/نشر چشمه 3
spow 44198 ارسال شده در 31 آبان، 2012 دیر آمدی موسی دوره ی اعجاز گذشته است عصایت را به چاپلین بده تا کمی بخندیم شمس لنگرودی 2
spow 44198 ارسال شده در 31 آبان، 2012 دور از تو فواره ی بی قرارم پرپر می زنم که از آسمان تهی به خانه ی اولم برگردم. شمس لنگرودی 2
spow 44198 ارسال شده در 31 آبان، 2012 میگویم زغال چرا خاموشی! گل سرخ هائی در دهانت پنهان است چرا سخنی نمی گوئی مگر که بسوزانندت. شمس لنگرودی 3
spow 44198 ارسال شده در 31 آبان، 2012 دست های تو تصمیمم بود باید می گرفتم و دور می شدم. شمس لنگرودی 2
spow 44198 ارسال شده در 31 آبان، 2012 اشتیاق مرا به تو سیب دندان زده ای می داند که رها کرده ای در بشقاب! شمس لنگرودی 2
spow 44198 ارسال شده در 31 آبان، 2012 چه شغل عجیبی! شروع هفته تو را میبینم باقی هفته به خاموش کردن خود در اتاقم مشغولم. شمس لنگرودی 2
spow 44198 ارسال شده در 31 آبان، 2012 1 مرگ به اشاره میپرسد کدام است و ما شگفتزده، لال، به چهرهی هم نگاه میکنیم. میپرسد کدام است. بر میدارد شما را در سبدی میگذارد و دور میشود. 2 نه کنگرهها نه جایزهها نه نام شهیدش که دهان تو را شفا میبخشید هیچیک ثمری نبخشید مرگ آمد و دانش او تنها در حد خواندن نامتان بود. 3 شما اکنون با مرگ سفیدتان تنهایید نه صدای کودکتان را باز میشناسد نه صدای کلیدتان که در کف ناشناسی میگرید مرگ، اجارهبها بود برای خانهی زندگی که مدام چکه میکرد. 4 این همه دوستدار هم نباشید مرگ شما را یک تن میبیند شما را یک تن میبرد. 5 مارمولک کور، بر پیکر تو مینشیند، میگوید: راهها همه ناپدیدند اکنون جز راه بستهای که شما روانید. 6 ای عطر پوست تازهی پرتقال چگونه از او محرومید او که خفته به سوی افق میرود و میپندارد عطر شما از خورشید غروب است که به درهی تاریکش میبرد. 7 شبیه درختانی که سقوط میکنند و باد در حفرههای سفیدش، پی بیهودگی میچرخد. اکنون خفتهای و درختهای ایستاده بالای سرت برگهای کتابشان را باز میکنند، میخوانند: (مرثیهای برای بروسان که به پهلو غلتیده است.) 1
spow 44198 ارسال شده در 31 آبان، 2012 مجموعه شعر 1379- 1382 3. گلایل را دوست دارم به خاطر قلبش که از پس برگ های لطیفش پیداست . دل آدمی پیدا نیست و سرانگشتانت را سیاه می کند چون گردو اگر بگشایی و ببینی . 16. بازگشته ام از سفز سفر از من باز نمی گردد. 37. چه اندوه بار است ؛ بزرگ می شویم که بمیریم ... همین ! مشخصات کتاب : نام کتاب : باغبان جهنم نویسنده : شمس لنگرودی موضوع : شعر ناشر : آهنگ دیگر چاپ سوم 1387 قیمت : 1500 تومان 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 4 بهمن، 2012 زخمی كهنه ام! سايه رنجی پايان يافته! دوستت دارم و به لمس سرانگشتانت بر سايه اين زخم دلخوشم... 2
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 6 بهمن، 2012 خدایا تمام حرفهای جهان به یک طرف این راز یک طرف آیات شما چهقدر شبیه لبخند اوست ! 9
spow 44198 ارسال شده در 22 خرداد، 2013 اين بره شيرين كه فروردين نام اوست ديدم چگونه دو ماهی او را حمل می كنند و بيرون خانه ما می گذارند اين بره شيرين كه دور دهانش نور رسته است و مثل چراغ های دريائی بع بع در گلويش برق می زند. راه می رود و فصل ها صف كشيده به دنبالش می دوند اين بره كه چشمانش سبز كفلش سفيد كف پايش قرمز است. شيرهای دريائی زمستان را دور می زنند بر سر راهش می نشينند و به رهگذران فندك می فروشند يعد خانه هامان را می بينيم كه چقدر روشن می شوند با دسته گلی كه هوا در جيب كتش می گذارد. چقدر زخم بر زخم می نهاديم و ثمری نداشت شب بايد می گذشت انگار هيچ چراغی قادر به پايان بردن شب نيست شب بايد می گذشت. ما فقر را ديده ايم سوار اتوبوسی مخفی در خيابان ها می گشت سم به صورت بچه ها می پاشيد و النگوئی دستش بود كه برق می زد و سر آدم ها را می ربود. دلداری مان بده سال نو! ما فقر را ديده ايم يخ در كف گرفته بر صورت ما می كشيد. زرافه آفتاب! كه تاريكی نامت را از يادت برده است و گمان می كنی كه اسمت سنجاب است و ميان علف دنبال غذا می گردی خورشيدی تو! با جوراب ناب طلائی كه دست خدائی بافته است خورشيدی تو و هزاران سال طول می كشد تا برگردی و صورت سنجابی را ببينی. دلداری مان بده سال نو! زير پلك اين بره پر از آسمان است راه می رود و تكه تكه هوا، برگ، سايه در جاده فرو می ريزد و كسی پيروز است كه بلند می شود، راه می افتد، می بيند و فروردين را به خانه خود می برد شمس لنگرودی/از کتاب ای بره شیرین 7
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 7 تیر، 2013 برای ستایش تو همین کلمات روزمره کافیست همین که کجا می روی . دلتنگم برای ستایش تو همین گل و سنگریزه کافی است تا از تو بتی بسازم 8
no.one6592@gmail.com 180 ارسال شده در 7 تیر، 2013 استخوانم را ارد کن و نانش را ببخش به پرنده ئی که دقیقه ئی از عمرش باقی مانده است, دهانم را از چهره ی زردم باز کن و به آنانی ده که دلی برای سخن گفتن دارند و دهانی ندارند. 7
spow 44198 ارسال شده در 9 تیر، 2013 میوۀ بی مانندت عطر توست، شکوفۀ نارنج! توده یی از عطرها که از آسمانش می چینیم. چه مثل شبنم صبحگاهان باشی چه شکل شاخۀ مرجان میوۀ بی مانندت عطر توست. بر خاک بی ریشۀ ما چرا باریدی! شمس لنگرودی شب، نقاب عمومی است. شعر 115 8
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 15 تیر، 2013 بی سر خواب تو را می بینم بی پر به بام تو می پرم. انگور سیاهم به بوی دهان تو شراب می شوم. 6
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 22 تیر، 2013 برخاستهام از خواب و هنوز در پلکام تویی و نمیدانم کجایی . 5
millan 1272 ارسال شده در 4 بهمن، 2013 اخیرا آهنگ بسیار زیبایی به نام در شب با صدای شمس لنگرودی شاعر شندیم که خیلی لذت بردم . لینک دانلود این فایل رو اینجا گذاشتم تا شما هم لذت ببرید. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بی تو چه باشد گردش دوران بند گرانی بر تن بی جان در شب من بوی تو هر سوی روانه از که بگیرم گل من از تو نشانه از چه نباری بر سر کشتم همچو کویری گشته بهشتم خرمی دولت من از چه پریدی بال و پر طاقت من از چه بریدی ای تو شکفته در دل و جانم صبر و خموشی من نتوانم در شب من بوی تو هر سوی روانه از که بگیرم گل من از تو نشانه از چه نباری بر سر کشتم همچو کویری گشته بهشتم خرمی دولت من از چه پریدی بال و پر طاقت من از چه بریدی خواننده: شمس لنگرودی آهنگساز: کامران رسول زاده تنظیم: سروش قهرمانلو 4
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 7 اردیبهشت، 2014 به شادي مردم اعتماد مکن، برف! تا ميباري نعمتي! چون بنشيني، به لعنتشان دچاري... 5
ارسال های توصیه شده