Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۱ فیلیپ ژاکوته شاعر و مترجم قرن 20 فرانسه زندگی نامه شاعر در :http://www.noandishaan.com/forums/thread91401.html#post990246 شب خفته شهرکی است کلان که در آن باد می وزد... از دور دست تا پناه این بستر آمده. نیمه شب تیر ماه است، تو در خوابی، مرا بر این کرانه های بی انتها برده اند باد درخت فندق را به اهتزار می آورد. می آید آن ندا که نزدیک و دور می شود، شاید نوری گریزان از میان بیشه را وعده می دهند، یا اشباحی را که - گویا- در جهان مردگان می چرخند. ( این ندا در شب تابستان، چه سخن ها می توانم از آن بگویم، و نیز از چشمانت... ) لیک تنها ندای پرنده ای است به نام بوف، که در ته این بیشه ها کنار شهر ما را ندا می دهد. بوی ما دیگر بوی گندیدگی در سحرگاه است، دیگر زیر پوست بس گرم ما استخوان رسوخ می کند، حال آنکه سر کوچه ها ستاره ها سر به نیست می شوند. 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۱ آسوده باش، خواهد آمد آسوده باش، خواهد آمد نزدیک میشوی، میسوزی زیرا واژهای که در آخرِ شعر میآید نزدیکتر از واژهی اول خواهد بود به مرگت که در راه توقف نمیکند. گمان نکن که او زیر شاخهها به خواب رفته باشد یا نفس تازه کند وقتی تو مینویسی یا حتی آن هنگام که چیزی مینوشی برای برطرف کردن بدترین تشنگی. حتی وقتی در ظلمت سوزان موهاتان حلقهی چهار بازوتان را دلپذیر به هم میفشارید برای بیحرکت ماندن، او میآید خدا میداند از کدامین گردنهها از دوردستها یا از همین نزدیکی به سوی شما دو تَن اما آسوده باش، او میآید از یک واژه تا واژهی دیگر پیرتر میشوی. 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۱ صدایی از خود درنمیآوریم در اتاق مردگان: شمع را بالا میبریم و دور شدن آنها را میبینیم من کمی صدا به پا میکنم در آستانهی در و چند کلمه میگویم برای روشن کردن راهشان اما آنهایی که دعا خواندهاند حتی زیر برف، پرندهی سحر میآید تا جای صداشان را بگیرد. 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۱ گویی خدایی بیدار میشود، گلها و چشمهها را مینگرد شبنمش روی زمزمههای ما عرقهای ما نمیتوانم از تصویرها چشم بپوشم باید گاوآهن از من بگذرد آینهی زمستان و روزگار باید زمان بکارَدَم. 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۱ این همه سال و به راستی آگاهی چنین ناچیز قلب چنین ناتوان؟ بیهیچ پشیزی برای دادن به قایقران، اگر نزدیک آید؟ - من از آب و علف توشه برداشتهام خود را سبک نگه داشتهام تا قایق کمتر فرو رود. 2 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۳۹۱ اشعاری که از این به بعد مینویسم از کتاب وهم سبز ترجمه محمدرضا پارسایار نشر نگاه معاصر هستش.... و ابرهایی بس بلند در آسمان آبی که حلقه های یخ اند بخار صدا که همواره خاموش به گوش میرسد.... 1 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۳۹۱ هراس قمری از نخستین گام روز است که میگسلد آنچه را که شب پیوند میدهد.... 1 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مرداد، ۱۳۹۱ ای نخستین روزهای بهار بازی کنان در حیاط مدرسه میان دو زنگ باد... 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۱ میگویند خدایی بیدار میشود، گلها و چشمهها را مینگرد شبنمش روی زمزمههای ما عرقهای ما به سختی میتوانم از تصویرها چشم بپوشم باید گاو آهن از من بگذرد آیینه زمستان و روزگار باید زمان بکاردم. از مجموعه«حالتها»1967 پ.ن:بیداری خدا هم تعبیری هست بس عجیب لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مرداد، ۱۳۹۱ از کنار هم میگذریم انگار که هرگز باهم... * خیابانها هنوز شماره قدمهایمان را به یاد دارند و این عادت تو را که همیشه طرف چپ من راه میرفتی به پرحرفیهای من پیش سکوت زیبای تو * باهم انگار که هرگز... از کنار هم میگذریم از مجموعه اندیشهها زیر ابرها پ.ن:باهم باهم انگار که هرگز... از کنار هم میگذریم از مجموعه اندیشهها زیر ابرها لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده