قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ نمايشنامه " دو مرغابي در مه " نوشته مرحوم حسين پناهي و به كارگرداني رسول نجفيان اجرا شده است. اين نمايشنامه به سرگذشت زن و شوهري به نام الياس و اكرم مي پردازد كه از روستا به تهران آمده اند. شاعرانگي روستا و طبيعت بكر از مرد شخصيتي ساخته كه سوداي نويسندگي در سر بپروراند و به نوشتن رمان يا داستاني بزرگ در زندگي فكر كند. الياس در زرق و برق شهر دودآلود و پر از توهم مي آيد، مي رود، يادداشت مي نويسد و نكته پردازي مي كند، به اميد اينكه روزي، روزگاري به آنچه در عمق رؤيايش گنگ و مه آلود مانده دست يابد. الياس و اكرم با دو اسم مستعار اليوت و ماريا همديگر را صدا مي زنند. دو مرغابي در مه در واقع نوعي تراژدي مدرن است، تراژدي كه در آن تخيل پوياي انسان به توهم تبديل مي شود و اين هم بدترين نوع تراژدي است. شخصيت ها: الياس (اليوت) اكرم (ماريا) 3 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ 1قیل و قال کلاغها در زیر زمینی ، با تک پنجره رو به حیاط صاحبخانه ، یک نویسنده با زنش زندگی میکنند. ظاهرا در منظر نویسنده دو کلاغ روی بند رخت در حیاط نشسته اند. الیاس : ماری ، بدو بیا ... بیا ، بیا ،ماریا بدو بیا. دو تا کلاغ نشستند روی بند رخت! ماریا : دو تا کلاغ؟ الیاس : آره ماریا ، نگاه کن . ماریا : چقدر می ایستی پشت اون پنجره ها ؟! الیاس : ماریا ، اگر صاحبخونه ها بدونن پنجره ها چقدر ارزش دارند ، شاید اجاره هاشونو چند برابر بکنند. کیش ، کیش ، قار ، قار ، قار ماریا : خُب کلاغه دیگه ... الیاس : قار ، قار چی کلاغه دیگه ... در حقیقت هر کلاغی ، ماری ! یک سوال زندۀ سیاهه ... می فهمی؟ ماریا : نه نمی فهمم. قرارت بود داستان بنویسی ، با کلاغ ملاغ چکار داری آخه ؟ الیاس :ماری داستانهای بزرگ همیشه روی اتفاقات کوچیک شکل می گیره ، مثلا ً همین کلاغ ، تو فکرش رو کردی چرا باید سیصد سال عمر کنه ولی ما تا پنجاه سال ! ماریا : نه الیاس : ولی من روش فکر می کنم ، چطوره ماری ؟ ها ؟ ماریا : خوبه الیوت ، خیلی خوبه ! الیاس : من روش فکر میکنم ، قار ، قار ، قار 3 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ 2 پیرزن را می شوداز صدایش پیرزنی تصویرکرد: گرد و سفید ، درست مثل بوته کلم ، چهار پله را سه بار می نشیند. همیشه با خودش آرام حرف می زند ... و تنها کلمه > را می شود از حرفهایش به وضوح شنید. صدای صاحبخانه : این پنجره شه ، اینم اتاقتونه ، خوش اومدین . ساعت نه چراغا خاموش ! دعا می کنم بدحساب نباشین . کرایه خونه همش بیست تومنی ! عاشق اسکناسهای بیست تومنی ام ! لباس شستنی لب جوب ! الیاس : لباس شستنی لب جوب ! ماریا : لب جوب ... صدای صاحبخانه : شیرها سفت راستی ببینم ننه جون از کجا اومدین ؟ الیاس : ها ، ماریا ما از کجا اومدیم؟ ماریا : ما ؟ الیاس : ها ماریا : از جنوب ! الیاس : از جنوب مادام ! 1 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ 3 همسایه بی انکه دیده شود مردی است که ماهواره قسطی اش را نیروی انتظامی جمع کرده است و در آشپزخانه ناشیانه استانبولی درست می کند او دو دختر دارد. صدای ناشناس : های آقا ... های بابا ... های آقای عینکی که پشت پنجره وایسادی ، چیه؟ مگه نمی بینی اینجا خونه مردمه ، زُل زدی که چی؟ آدم ندیدی ؟ خُب برای اون صاب مرده پرده بخر – خجالت داره والله . زن و بچه مردم میان رد میشن ده ... الیاس : دریاست ، بی کرانه است . وجب به وجبش رازه و رمزه . 2 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ 4 رویای قابل پیش بینی او که شاید در یک کنفرانس بزرگ در بیابانی برگزار می شود. خود را در آنجا می بیند بارانی یکریز و یکسان بر میزها و چایو دفترها می بارد. پشت هرمردانی با کله های طاس و کیفهای سامسونیت با هیئتی اسطوره ای نشسته اند. صدای جیغ کلاغها که انگار با یکدیگر درگیرند بر فضا چنگ انداخته . و مردان کله طاس بی هیچ حرکتی مانند مجسمه ها زیر باران ایستاده اند. الیاس : دریاست ، بی کرانه است . وجب به وجبش راز و رمزه ، درست همون طوری که ... فکرشو می کردم. صدای ناشناس : لهجه دارید؟ الیاس : خب لهجه دارم ، البته به یک نوع گویش خاص شبیه تره تا لهجه ! آقا صدای خنده جمعیّت با صدای کلاغها در هم آویخته میشود. الیاس : من نویسنده ام . ناشناس : ماشاالله ، از کلاهتون معلومه اتفاقا . الیاس : نویسنده رو باید از نوشته هاش شناخت آقا . ناشناس : می بخشید جناب تالیفاتِ تون مدّ نظرمون نیست . الیاس : اِه ... اِه ... خب ... ب ... بله هنوز نتونستم چیزی بنویسم. صدای خنده حضّار با صدای کلاغها الیاس : این صدای قهقهۀ تاریخه که پیوسته نیشش به روی قلمها باز بوده. یکی از میان جمعیت بلند می شود . در زیر باران ، کلاه از سر بر می دارد . همه برای او دست می زنند . دست هایش را به علامت تشکر به طرف جمعیت بلند می کند و می گوید : ناشناس : تاریخ رو نویسنده ها می نویسند. صدای قهقهه اوج میگیرد الیاس : ب ... بله ... بله ... حق با شماست . داستان من داستان اون مورچه ایه که یه قطره بارون ریخت روش بعد داد زد که آی هوار دنیا رو آب بُرده. ناشناس2 : خدا به من و شما همزمان دو چیز بده . مال شما البته با خود شما... امّا مال من پوله ، پول ... الیاس : پول ؟! ... پول ؟! مال من پول نیست آقایان . آقایان مال من پول نیست؟ ناشناس2 : میدونم معلومه ... معلومه... الیاس : خواسته من در حقیقت عشق و عدالت ِ ناشناس2 : اوه ... اوه ... عشق یک جفت النگو ... عدالت هم نیم کیلو سیب زمینی ، دیگه بلندگو میخوای چیکار؟ الیاس : ولی آقایان ... آقایان النگوها را اگر بدل بسازند؟ سیب زمینی ها اگر پوسیده و کرم خورده باشند. منظور من جستجو بود ! ... شما نگرفتین . ناشناس2 : می دونید ، پشت یه تریلی خوندم > الیاس : گ ... گشتم نبود. نگرد که نیست . گشتم ... من فکر میکنم آسمون یقین باید روشن باشه . اینو دلم به من گفته بود. ناشناس : خوش به حال دلت . الیاس : من مرگ رو دیدم که زندگی رو بغل کرده بود و داشت می بردش پارک . هی ... هی ... هی ... لالا ... لالا ... داشت براش شعر می خوند. تو شعرش پائیز بود . آره پائیز بود . آی بچه ها پائیزه ... برگ درخت می ریزه ... هوا شده کمی سرد ... زمین پر از برگ زرد. دسته ... دسته ... ناشناس : برای شما دعا میکنم آقا ، زن و بچه داری ؟ الیاس : ب ... بله آقا من زن دارم . یک بچه هم دارم. ناشناس : خب ... مبارکه. الیاس : آیلین ... خدای من . من یه دختر داشتم. ناشناس : زندگی کن آقا ... شده که آدمیزاد عمرش رو درتوصیف حسرت از دست دادن عمر، تلف کرده . بچه ت رو بغل کن دست زنت رو بگیر برو پارک ، سهم ما یه لحظه از زمانه ، اونو فراموش نکن ... اونو.. الیاس : ببخشید آقا اون چی هست ؟ 2 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ 5 صدای زنگ ساعت می آید ماریا : خب حالا این چی هست ؟ الیاس : ساعت ماریا . ساعت شماطه دار . ماری تو بلدی شماره هاش رو بخونی ؟ ماریا : نه خیلی سخته . الیاس : خب من برای تو توضیح می دم این یکیش ... ماریا : ها ... الیاس : این دوهشه . ماریا : ها ... الیاس : این سه اشه ... ماریا : خب ... الیاس : این چهارشه . این پنج اشه . این شش اشه . این هفتش ِ این هشت اشه ماریا : خب که چی بشه ؟ الیاس : ماریا که بفهمیم از نظر موقعیت زمانی در چه شرایطی هستیم. ماریا : ها الیاس : مثلا بفهمیم الان صبح شده یا ظهره یا شب . ماریا : این می گه ؟! الیاس : آره ، ماری در حقیقت این کار خروس رو میکنه ، با ما می گه در چه موقعه ای هستیم . منتها دیگه قوقولی قوقو نداره. ماریا : ها ... خب یه خروس می خریدی . الیاس : کج سلیقه ! ماریا : من !! الیاس : نخیر ... من ! ماریا : با من بودی الیاس ؟! الیاس : اینقدر به من نگو الیاس ، ماری ، الیوت . خب حالا اگه ... این عقربۀ بزرگ اینجا باشه و عقربه کوچکتر اینجا ... ماری ساعت چنده ؟ ماریا : ساعت ... ساعت هفت. الیاس : خدای من ... ماریا ساعت دوهه ... دوهه ... دو ... ماریا : خب سخته ، یه خروس می خریدی راحت تر بود الیاس : عصر خروس مرد ما تو عصر ساعتیم . ساعتهای دیجیتالی تمام اتوماتیک ، نه لونه می خواد ، نه دونه تمام اتوماتیک ، تیک تاک ، تیک تاک ... ماریا : خیلی خب ، یاد می گیریم ، یاد می گیریم . ببین یخ زده ، یخ زده الیاس : چی یخ زده ؟ ماریا : ناهارت . چای شیرینت یخ زده الیاس : ماریا ، من از تو خواسته بودم به چایی شیرین دیگه نگی چایی شیرین . من اسمشو گذاشته بودم سُس ... ماریا : ها ... سُس پُرتِغ ... سُس گوجه فرنگی یخ زد. الیاس : اوه ... بله متشکرم ... ماریا ، ما دو نفریم ولی تو سه تا ریختی ، چرا؟! ماریا : اه ... ه !! چقدر دوست داشت. ستاره ... یادته؟ 2 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ 6 الیاس : بابا جون ... بابا ، بابا ... بابا جون صدای ستاره : بابا بابا جون بابا جون بابا ... بابا بابا جون الیاس : هیس ! ستاره : بابا جون بابا ، بابا ... باباجون الیاس : بابا جون . مگه نمی بینی دارم فکر می کنم . چته ... ها ؟ ستاره : هیچی الیاس : کوکت کردند ستاره : ها ؟! الیاس : عزیز دل من ، وقتی اینجوری نشستم ، و این انگشتم اینجا کنار ابرومه ، یعنی دارم به چیزای مهمی فکر می کنم . آیلین ِ کوچک من ! بشریت در آتش بی عدالتی و ظلم و جهل داره میسوزه. ستاره : کتت داره میسوزه . سیگارت کتتُ سوزوند. الیاس : ها ...! ستاره : برام بخر ، برای من هَتکو ، بخر. الیاس : آیلین هتکو نه ! توپ ستاره : هتکو الیاس : توپ ، توپ ستاره : توپ الیاس : قربون تو برم من با اون توپ گفتنت . یکبار برا بابا بگو ستاره : هَتَکو الیاس : !!!! ستاره می خندد الیاس : آیلین هتکو نه . توپ ... ایلین بابا الیاس نه ، پاپی الیوت . ایلین دادی اکرم نه ! مامی ماریا ... ماریا ، ماریا ... یوهو ... ماریا ... ماریا. ماریا : ماریا دیگه کیه ؟ الیاس : از این به بعد تو ماریایی ، من الیوت ام و ستارمون آیلین ! ماریا می خندد الیاس : ماریا کجای این حرف خنده داره ماریا : صد سال اگر عمر کنم ، این اسمها رو یاد نمی گیرم. الیاس : ماریا ، بگو ماریا : ماریا الیاس : الیوت ماریا : الیوت الیاس : آیلین ماریا : چی؟ الیاس : ماریا ، الیوت ، آیلین ماریا : ایلین الیاس :خب ، حالا همشو یکجا بگو . متشکرم ، بگو ماریا. ماریا : یادم رفت الیاس : ... اسمت چیه ؟ ماریا : اکرم . الیاس : از این به بعد ماریا یی ! ماریا : خب من همیشه اکرم بودم ! الیاس : همش لج بازی . ماریا : خب ، مادر بزگم هم اسمش اکرم بود. الیاس : مستحق بودی همون جا می موندی ، جارو بادومی می گرفتی دستت پشکل و تپاله خمیر می کردی ، پایتخت اندونزی جاکارتاست. ماریا : جاکارتا الیاس : به این می گن رز لب ، رژ لب ! - کریستف کلمب ونیزی بود ، بله ، کریستف کلمب ونیزی بود . این غذا اسمش پپه رو نیه ! پیتزای پپه رونی . الو ! بله دقیقاً اینجا خونه شونه ، منتها ایشون تشریف ندارند. بله ، شوهر من خودشون عقیده دارند که این فیلم از لحاظ بافت دراماتیک اشکال داشته . میوه بفرمائید ! خواهش می کنم ! بفرمائید ! ، بله تا ایشون بیان شما میوه بفرمائید . بله ، شوهر من نویسنده است ، نویسنده است . 3 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ 7 صدای پدر اکرم : الیاس ! الیاس ! جای پسرمی بابا جون ! خب ، می ری دنبال دل و سرنوشتت . خب برو ، فقط ... ، فقط جان تو و جان اکرمم ! اذیتش نکنی ! هر وقت دلخورت کرد منو فحشم بده ! غریبه تو غربت ! 3 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۱ 8 الیاس : ماریا انتخاب کن ؛ یا من یا ولایت ! ماریا : آخه چه جوری ؟! ... میگفتی > یه روز می نویسم ... خونه های طلائی شو ... الیاس : ماریا ! من که نمی تونم دیوارهای گلی پوسیده رو به اسم دیوارهای طلائی رنگ به خواننده ام قالب کنم ، می تونم ؟! ماریا : پیرزناشو ... ؟ الیاس : ماری ! پیر زناشون ذهنشون پر از غول و پری و این چیزهاست . نوشتن نداره ! ماریا : عروساشو ... ؟ الیاس : خدای من ! عروساشون همه آرزوشون یه دیگ مسیه که بره تو جهیزه شون ! یه آدم با این حقارت ، آرزو رو من چه جوری بنویسم تو داستانم ؟! داستانی که قراره جهانی بشه ! ماریا : گوساله هاشو ...؟ الیاس : ماری کتاب های تاریخ و جغرافی ما دروغه که گاو و گوساله های روستایی ها رو می کِشند که از مزارع سر سبز بر می گردند. ماع ... ماری من دنبال یه جایی می گردم که زود تموم نشه ، ده زود تموم می شه ، من دنبال یه جائی ام که زود تموم نشه . ماریا : ولی ما چی ؟ ما که تموم می شیم الیوت . الیاس : نه ، نه ... نه ماریا ، نه . من نمی ذارم تموم بشیم . نه ... نه ماریا نمی ذارم تموم بشیم . ماریا : دفترتو مادرت بهت هدیه داد ، یادت می آد ؟ الیاس : خب ، آره! ماریا : خب . الیاس : ماریا من فکرشو کردم ؛ قبل از فهرست می نویسم به مادرم که زندگی رو تقدیمم کرد . چطوره ماریا ؟! ماریا : آه و آره براش دو کلوم نامه رو حتما ًبنویس. الیاس : > ... نثر تکراری بچه مدرسه ای. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده