رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

آنچه در ادامه می خوانید ، مقاله ای است که در سایت " مهر میهن " مطالعه کردم و جهت اشتراک عینا نوشته را آوردم .

البته سطح مقاله چندان بالا نیست ، اما باز هم مطمئنم تا حدی قابل توجه خواهد بود . :a030:

 

در همة ادوار تاريخي، نوعي هماهنگي و همسازي ميان شاخه‌هاي مختلف فرهنگ و هنر وجود دارد؛ في‌المثل معماري و مجسمه‌سازي و تئاتر و حكمت انديشي در يونان قديم با هم شكوفا شد، همچنان‌كه در عصر رنسانس، نقاشي و مجسمه‌سازي و معماري و تئاتر و شعر با هم احيا گرديد و تكامل يافت. در فرهنگ و تمدن ايران بعد از اسلام، اين همسويي در رشته‌هاي گوناگون كاملاً محسوس است و بهترين شاهد آن عصر صفوي است كه نستعليق و مينياتور و قالي و خاتم و تذهيب و معماري و گچبري و .... با نازك‌كاريهاي غزل سبك هندي و نوآوري‌هاي چشمگير در حكمت متعاليه با هم پهلو به پهلو مي‌زند. همچنان‌كه بار ديگر در عصر ناصري كه ارائه كارهاي ممتاز در معماري و نقاشي و داستان عاميانه و تعزيه و ... را به موازات عرضة مجموعه‌هاي عظيمي در فلسفه و حديث و اصول و رجال و تراجم و تاريخ روبرو هستيم.

 

اين مقدمه كه مي‌تواند بسط و گسترش يابد، براي ورود به انعكاس معماري در ادب فارسي است. اين بازتاب، هم در تعبيرات و واژگان است و هم در افسانه و داستان. ما براي نمونة انعكاس تعبيرات و واژگان هنر معماري در شعر فارسي ديوان حافظ را ورق مي‌زنيم.

 

حافظ به عنوان يك زيبايي‌شناس، اشكال و قوالب و گوشه‌كنارهاي معماري و نقاشي ساختمان را مي‌شناسد. اصولاً تصور او از آفرينش آسمان و كهكشان، يك سقف بلند صاف و منقش است و با حيرت مي‌پرسد:

 

چيست اين سقف بلند ساده بسيار نقش؟

 

و چون مهمترين ابزار كار معماران و نقش‌آفرينان تزيين در آن زمان پرگار بوده است، با همان زمينة ذهني مي‌گويد:

 

آن كه پر نقش زد اين دايره مينايي

 

نيست معلوم كه در گردش پرگار چه كرد

 

همو در مقام تعجيز از فهم تقدير و تسلي بخشي از آن گويد:

 

گره ز دل بگشا، وز سپهر ياد مكن

 

كه فكر هيچ مهندس چنين گره نگشاد

 

دو بيت زير كه صفت بديعي مراعات نظير در آن به كار رفته، اصطلاحات بنايي و معماري را بسيار زيبا و مناسب گرد آورده است:

 

به نيم‌جو نخرم طاق خانقاه و رباط

 

مرا كه مصطبه ايوان و پاي خم، طنبي است

 

مرحوم مهندسي معروف مي‌گفت كه «پاي خم» اصطلاح بنايي است. حافظ از مدرسه، طاق و رواق را به ياد دارد و طاق ابروي معشوق را به محراب مانند مي‌سازد:

 

حافظ ار ميل به ابروي تو دارد، شايد

 

جاي در گوشة محراب كنند اهل كلام

 

***

 

در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد

 

حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد

 

در آن زمان بر ديوارها نقاشي مي‌كردند، مخصوصاً نقاشي چيني و مغولي در ايران گسترش يافته بود. در اشاره به همين نقاشي‌هاي ديواري است كه حافظ سروده:

 

بر جمال تو چنان صورت چين حيران شد

 

كه نشانش همه جا بر در و ديوار بماند

 

حافظ از آسمان به «گنبد مينا» و «گنبد فيروزه» تعبير مي‌نمايد و با توجه به ساختمان‌هاي آن زمان «سقف مقرنس» نيز ناميده است. «مقرنس» آرايه‌‌هاي مدرّج و گوشه‌دار در گچ يا چوب يا آينه‌كاري است. اصطلاح «كنگرة عرش» را در ديوان حافظ همه به ياد داريد كه مي‌گويد: «تو را ز كنگرة عرش مي‌زنند صفير....» در بيت ديگري «بام سماوات» را هم برآن افزوده است:

 

كوسِ ناموس تو بر كنگرة عرش زنيم

 

عَلَمِ عشق تو بر بامِ سماوات بريم

 

تصوير و نمادِ بنا و كاخ و قصر و سراي در ذهن حافظ همواره حاضر بود:

 

بيا كه قصرِ امل سخت سست بنياد است

 

بيار باده كه بنياد عمر بر باد است

***

 

خلل‌پذير بود هر بنا كه مي‌بيني

 

مگر بناي محبت كه خالي از خلل است

***

از اين سرايِ دو در چون ضرورت است رحيل

 

رواق طاق معيشت چه سربلند و چه پست

 

***

 

في‌الجمله اعتماد مكن بر نعيم دهر

 

كاين كارخانه‌اي است كه تعمير مي‌كنند

 

بيت اخير، تعبير تخيل‌انگيزي است: يك كارگاه بزرگ تعميرات ساختماني را در نظر آوريد كه هيچ چيز در آنجا نمي‌تواند برجا باشد. مصالح، اسباب‌ كار، شمعك‌ها و ستون‌هاي موقت، نردبان‌ها و داربست‌ها و قرقره‌ها.....

 

حافظ از عالم به «دير ديرينه» تعبير مي‌نمايد و واژه‌ها و تركيباتي از قبيل طربسرا/ نهانخانه/ ميخانه/ ميكده/ خمخانه/ صومعه/ خرابات/ كنشت/ مسجد/ گرمابه... كه هريك دلالت بر ساختمان خاصي مي‌كند، نشانه‌هايي از مدنيت عصر او را نشان مي‌دهد. وقتي حافظ مي‌گويد: «بگذار تا به شارع ميخانه بگذريم»، معلوم مي‌دارد كه خيابان خاصي براي ميفروشان وجود داشته، همچنان‌كه «كوي مغان» محلّه زرتشتيان شراب‌فروش بوده است. حافظ در غزل مشهوري، تصوير كاملي از يك بعدازظهر تابستاني شيراز در يك خانة عمومي شاد خواري را ارائه داده است:

در سراي مغان رُفته بود و آب زده

 

نشسته پير و صلايي به شيخ و شاب زده... (تا آخر غزل)

 

از آسمان هم تصوير يك كاخ بلند و طربناك را به دست مي‌دهد:

 

بامدادان كه ز خلوتگة كاخ ابداع

 

شمع خاور فكند بر همه اطراف شعاع...

 

در زواياي طربخانة جمشيد فلك

 

ارغنون ساز كند زهره به آهنگ سماع

 

خانة مطلوب در نظر حافظ چنين است:

 

بزمگاهي دلنشان چون روضة خلد برين

 

گلشن پيرامنش چون روضة دارالسّلام

 

در شعر زير، زيبايي و برازندگي خانه با روح و معنويت و بهجت دروني آن تكميل مي‌شود:

 

اي قصر دل‌افروز! كه منزلگه اُنسي

 

يارب نكند گردش ايّام خرابت

 

حافظ، شهر شيراز را با آب ركني و نسيم خوشش دوست دارد؛ چنان كه در غزل مشهور ديگر از «وضع بي‌مثال شيراز» ياد مي‌كند. «وضع» يعني تركيب كلي و فضايي كه شهر در آن قرار گرفته است. نوعِ همان مسائلي كه امروزه در شهرسازي مورد توجه قرار مي‌گيرد.

 

 

 

اما انعكاس معماري در افسانه تاريخي هفت پيكر نظامي، بهترين نظرگاههاي ايراني را در اين رشتة هنري آشكار مي‌سازد. يك كاخ مطلوب چنين است:

 

چون بهشتش درون به آسايش

 

چون سپهرش برون به آرايش

 

استادكاري كه بتواند چنين كاخي بيافريند، اين صفات را دارد:

 

هست نام‌آوري به كشور روم

 

زيركي كو ز سنگ سازد موم

 

چابكي چربدست و شيرين‌كار

 

سام دستي و نام او سنمار

 

كرده چندين بنا به مصر و به شام

 

هر يكي در نهاد خويش تمام

 

گرچه بنّاست، وين سخن فاش است

 

اوستاد هزار نقّاش است

 

هست بيرون از اين به رأس و قياس

 

رصدانگيز و ارتفاع شناس

 

معمار امتحان داده‌‌اي است كه حجّار و زينت‌كار و ضمناً منجم و مهندس نيز هست. روكارِ ساختماني كه سنمار مي‌سازد، با توجه به ساعات روز تغيير رنگ مي‌يافت: صبح كبود بود، ظهر طلايي و عصر سفيد. فضاي كاخ از درون و بيرون چنين بود:

آفتاب از درون به جلوه‌گري

 

مه ز بيرون چراغ رهگذري

 

بر سرِ او هميشه باد وزان

 

دور از آن باد كوست باد خزان

 

از يكي سو روند آب فرات

 

به گوارندگي چو آب حيات

 

باديه پيش و مرغزار از پس

 

بادش از نافه برگشاده نفس

 

همه صحرا بساط شوشتري

 

جايگاه تذرو و كبك دري

 

برخورداري از آفتاب و مهتاب، نسيم و آب، محاط به صحراي باز و دشت پرگل و گياه و شكار... در همين قصه، معماري ديگر كه شاگرد سنمار است، چنين توصيف شده:

 

اوســتادي بـه شغل رسّامي در مسـاحت، مـهنـدس نامي

 

از طبيعي و هندسي و نجوم همه در دست او چو مهرة موم

 

خــرده‌كــاري به كار بنّايي نقشبندي به صورت آرايي....

چنين استاداني كه هم دانشمند بودند، هم هنرمند، هم كار دستي بلد بودند و هم مغزشان كار مي‌كرد، در ساختمان‌ها رعايت روح و فضا و تناسب و كابرد را مي‌كردند.

 

ساختمان‌ها در عين استواري، زيبا و در عين مفيد بودن ظريف بودند و البته طبق باورداشت‌هاي آن زمان در ساعت خوش و با طالع نيكو بنا مي‌شد. بدين‌گونه تجارب عملي و پسنده‌هاي يك ملت كهنسال توأم با تخيلات تجريدي و تقدير گرايانه در آينة هفت رنگ هفت گنبد بازتاب يافت است. بهرام شاه، هفت كاخ دارد و در هر كاخي، بانويي كه در روزي از روزهاي هفته از شوهر پذيرايي مي‌نمايد. اثاث و لباس و آدمها و اسمها و روزها همه با هم تناسب دارند، همچنان‌كه اقليم‌ها و رنگها و چه بسا آهنگها:

هفت كشور تمام در عهدش

 

دختر هفت شاه در مهدش

 

كرده هر دختري به رنگ و به راي

 

گنبدي را ز هفت گنبد جاي

 

هر كجا شاه باده نوشيدي

 

جامه همرنگ خانه پوشيدي

 

دختر پادشاه اقليم اول روز شنبه در كاخ سياه، دختر پادشاه اقليم دوم روز يكشنبه در كاخ زرد، دختر پادشاه اقليم سوم روز دوشنبه در كاخ سبز.... جالب اينكة افسانه حكايت شده از زبان هر يك از اين دختران نيز با شخصيت و طالع او و مكان و زمان همخواني دارد.

 

از هفت گنبد كه در عالم خودش شاهكار است، بگذريم، ديگر پيروان نظامي نيز در منظومه‌ها به مناسبت از ساختمان و تزيين آن سخن در ميان مي‌آورند. در مثنوي آيين اسكندري عبدي بيگ شيرازي، معاصر شاه تهماسب اول صفوي چنين مي‌خوانيم:

بود زير اين نه رواقِ وسيع

 

بلندي نام از بناي رفيع

 

نهي بهر خيري اگر نيم خشت

 

براي تو تختي شود در بهشت

 

پلي گر كني راست از احتياط

 

شود بر تو آسان عبور صراط

 

بناي مساجد برافراختن

 

بود خانة‌ آخرت ساختن

 

كن از مزد، مزدور را بهره‌مند

 

به هنگام دادن مگو چون و چند

 

(آئين اسكندري، چاپ مسكو، ص 97)

 

بديهي است كه روحية زمان صفويه كاملاً در شعر آشكار است. اكنون شعر ديگر از او درباره تزيينات، كه نشان مي‌دهد هفتاد و دو رشته كار تزييني وجود داشته:

از اين نقشبندان صورت نگار

 

شده هر يكي در فني نامدار

 

يكي را برآيد به تصوير نام

 

ز تذهيب آن ديگري يافت كام

 

دگر يك به نقاشي افكند شور

 

ز ديگر هنرها نبودش شعور

 

بود هر يك از چشمه‌اي جرعه خوار

 

در اين پيشه هفتاد و دو چشمه كار

 

(ص 106)

 

 

در داستان‌هاي ادبي از قبيل حكايات الفرج بعد الشده و گلستان سعدي و غيره و نيز داستان‌هاي عاميانه مانند اسكندرنامه و سمك عيار و حسين كرد، شهر با همة جنب و جوش و سايه روشن و ويژگي‌هايش جلوه مي‌كند. آنطور كه از داستان‌هاي ديكنز و بالزاك، انگليس و فرانسه را مي‌شناسيم، در داستان‌هاي ادبي و عاميانه فارسي نيز بازار و حمام و مسجد و دارالحكومه و كاروانسرانه و مدرسه و كوچه و حجره و محبس و ميخانه و گلستان و باغ در شهرهاي قرون وسطاي ما تصوير گرديده است. در بدايع‌الوقايع واصفي هروي، هرات همچون يك شهر نمونه اسلامي بعد از مغول توصيف مي‌شود. و در رستم التواريخ كه يك تاريخ غيررسمي است، اصفهان صفوي با تمام جزئيات تصوير مي‌گردد.

 

در اسكندرنامه تحرير نقالي، خصوصاً در قصة حسين كرد شبستري با شيرين كاري‌هاي عياران در چهار سوق پر از عسس و گزمه و داروغه مواجه مي‌شويم.آخرين داستان عاميانه كه در عصر قاجار نوشته شده، امير ارسلان است كه تأثيراتي از غرب را نشان مي‌دهد. همچنان كه خود ايران نيز كم‌كم تأثيراتي از غرب را پذيرفته است. توصيف ساختمان‌ها و خيابان‌ها و تالار شاهانه، بازتابهايي از مشاهدات سياحان از روسيه و قفقاز و عثماني را مي‌نمايد و همچنان‌كه مرحوم محمد جعفر محجوب مصحح اين قصه اشاره كرده است، في‌المثل ميفروشي آنچنان‌كه در اين قصه توصيف مي‌شود، طبق مدل غربي است، نه شرقي.براي آنكه سخن بيش از حد دراز نشود، از آوردن نمونه‌هايي استخراج شده از قصة امير ارسلان كه نشان‌دهندة معماري عصر ناصري است، صرف‌نظر مي‌كنيم و فقط به پژوهشگران خاطرنشان مي‌سازيم كه اميرارسلان از اين جهت نيز جالب و خواندني است و در آن تصوير قابل قبولي از شهر قاجاري و زندگي شهري قاجاري مي‌توان يافت.

 

 

برگرفته از نامه معاني

  • Like 3
لینک به دیدگاه

امیدوارم که از پست قبلی استفاده کرده باشید . با اینکه اسم تاپیک " بازتاب معماری در ادب پارسی " هست ، اما بد نیست ، حالا که فرصتی دست داد ، تا به تبیین مرزهای مشترک بین ادبیات و معماری بپردازیم نگاهی کمی وسیع تر ، و کمی دورتر از مرزهای اسم تاپیک به این موضوع داشته باشیم :w16:

 

مقاله ی دیگه ای از آمیتیس امیرشاهی و علی رنجی پور در مجله معماری همشهری خوندم که نقلش چندان خالی از لطف نیست . پس اجازه بدید گذری بر ادبیات جهانی هم در این راستا داشته باشیم ( البته نه عیناً به شیوه ی قبل )

 

 

مارسل پروست و شاهکار هفت‌جلدی‌اش در جستجوی زمان از دست رفته؛ آنقدر مهم است که یک ساختمان معمولی و دورافتاده مثل کلیسای کومبره به‌واسطه اینکه در این کتاب وصف آن آمده، تبدیل به یکی از کلیساهای معروف در تمام دنیا شود.

یکی از عناصر هر داستانی، لوکیشن و مکانی است که قصه در آن اتفاق می‌افتد. برای بسیاری از نویسندگان معمولا جریان داستان آنقدر مهم است که ترجیح می‌دهند به مکان به‌عنوان عنصر درجه دوم یا سوم نگاه کنند؛ ظرفی ساده و کم‌اهمیت که معمولا نام و نشانی ندارد و ساختار آن ساده و مکعبی است و زیاد حاجتی به وصف آن نیست.

این نگاه بی‌تفاوت به عنصر مکان در داستان حتی در شاهکارهای نویسندگانی بزرگ مثل داستایوفسکی هم دیده می‌شود. در متن وقایع و اتفاقات نفسگیری که برای کاراکترهای داستایوفسکی می‌افتد، چه اهمیتی دارد که مکان ارجاع حقیقی یا مجازی به جایی خاص داشته باشد یا نداشته باشد؟

چه فرقی می‌کند در کدام خانه و کدام مکان و کدام فضای روسی، مهم این است که نصایح «پدر زوسیما» در برادران کارامازوف، هر جایی که جاری شده باشد، نفس هر خوانند‌ه‌ای را در سینه حبس می‌کند اما عنصر مکان همیشه برای نویسندگان عنصری درجه دوم نیست. در بعضی شاهکارهای ادبی، مکان آنقدر اهمیت دارد که نویسنده ناگزیر است داستان را در ذیل آن و بعد از وصف کامل فضا روایت کند.

در این‌طور داستان‌ها مکان آنقدر اهمیت پیدا می‌کند که اگر آن را حذف کنی یا تغییر بدهی داستان به کل به هم می‌ریزد. حالا این مکان می‌تواند تخیلی و ساخته و پرداخته ذهن معمار نویسنده باشد یا اینکه واقعا در عالم واقع وجود داشته باشد. در این مطلب 10 اثر را از چند سبک مختلف در تاریخ ادبیات جهان انتخاب کرده و مختصرا آنها را از بعد مکانی

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
مرور کرده‌ایم.

 

 

کلیسای جامع نوتردام پاریس؛ کازیمودوی گوژپشت برج‌نشین

 

 

noterdom-church.jpg

 

حتی اگر ندانیم که نوتردام کجاست و کلیسای آن چه ویژگی‌هایی دارد، باز هم اسم کلیسای نوتردام برای ما آشناست.

«گوژپشت نوتردام» ویکتور هوگو آنقدر در سراسر جهان شهرت دارد که به اعتبار این شهرت، این کلیسا که خود نیز به اندازه کافی اعتبار تاریخی دارد، از آشناترین و معروف‌ترین کلیساهای تاریخ دنیاست. کلیسای جامع نوتردام در حزیره سیته در میانه رود سن و در مرکز

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
واقع شده.

هر سال حدود 13میلیون نفر از این کلیسا بازدید می‌کنند. تا قبل از قرن چهارم میلادی در محل این کلیسا، معبدی قدیمی وجود داشت.

کلیسای نوتردام تا مدت‌های طولانی بزرگ‌ترین کلیسای اروپا بود و گفته می‌شود ساختمان آن زیباترین اثر معماری گوتیک در دنیاست.

برج‌های دوقلوی این کلیسا در رمان ویکتور هوگو، محل زندگی کازیمودوی گوژپشت و ساده‌دل و مهربان است.

هرکدام از این برج‌ها 69متر بلندی دارند و کازیمودو هر روز مجبور است برای رسیدن به بالای آنها از 380 پله بالا برود.

طول و عرض ساختمان 130 در 48 متر بوده و سقف آن روی 75ستون بنا شده و بلندترین نقطه زیر سقف، 43متر از سطح زمین ارتفاع دارد.

هوگو در مقدمه کتاب خود می‌نویسد ضمن کاوش در کلیسای نوتردام در یکی از زوایای تاریک برج‌ها کلمه «آناتخ» را که دستی عمیقا روی یکی از دیوارها کنده بود، مشاهده کرده که این سنگ‌نوشته دست‌مایه اصلی او برای نوشتن «گوژپشت نوتردام» شده است.

 

 

تئاتر واریته در مسکو

جایی که گره از شخصیت شیطان باز می‌شود

 

 

variete.jpg

 

 

مرشد و مارگاریتا یکی از مهم‌ترین داستان‌های روسی است. یکی از صحنه‌های کلیدی داستان که در نیمه اول کتاب گره از شخصیت «ولند» یا شیطان باز می‌کند، در لوکیشن تئاتر واریته اتفاق می‌افتد.

گفته می‌شود که تئاتر واریته در اوایل دهه 1920 یکی از سالن‌های موزیک پررونق مسکو بوده است.

این سالن در میدان تریمفال‌نایا مسکو قرار داشته و هنوز هم قرار دارد.

در مورد تاریخچه این ساختمان گفته می‌شود که در سال 1911 توسط آرشیتکتی به نام «بی‌ام نیلوس» به‌عنوان سالن سیرک روسی برادران نیکیتین طراحی و ساخته شده.

در سال 1926 این ساختمان به سالن تئاتر و موسیقی تغییر شکل داد.

این سالن 1766 صندلی و تعدادی بالکن دارد و در زمانی که بولگاکف مرشد و مارگاریتا را می‌نوشت، از آن به‌عنوان محلی برای اجرای نمایش‌های کمدی استفاده می‌شد.

ساعت‌ها می‌شود نشست و دراین‌باره صحبت کرد که چرا بولگاکف این سالن را برای لوکیشن صحنه معروف نمایش مسخره و وحشتناک ولند انتخاب کرده است.

 

بلوار نوئسکی پترزبورگ، بلوار محبوب آقای گوگول

 

boulvard.jpg

 

سن‌پترزبورگ شهر مورد علاقه نویسندگان روس است.

شهری که از داستایوفسکی و تولستوی و کم‌وبیش تورگینیف گرفته تا چخوف و ناباکوف، همه در فضای آن داستان نوشته‌اند.

اما سرسلسله همه این نویسندگان که به قولی همه نویسندگان روسی پس از او از زیر «شنل»ش بیرون آمده‌اند کسی نیست جز نیکلای گوگول.

یکی از داستان‌های کوتاه گوگول که در مجموعه «یادداشت‌های یک دیوانه» به فارسی ترجمه شده، بلوار نوئسکی نام دارد.

بلواری که الهام‌بخش‌ترین جایی است که سن‌پترزبورگ در خود دارد.

جایی که همین جمله پایانی داستان نویسنده در مورد آن کفایت می‌کند تا بدانیم درباره چه خیابانی صحبت می‌کنیم: «آه به نوئسکی اعتماد نکنید... همه‌اش یک رویاست».

بلوار نوئسکی‌ یکی‌ از خیابان‌های اصلی‌ پترزبورگ‌ است که خود روس‌ها به آن پراسپکت نوئسکی می‌گویند که پراسپکت به معنی خیابان طولانی و مستقیم است. این بلوار، قدمتی به اندازه خود شهر دارد. در اوایل‌ قرن‌ نوزدهم‌ و در زمان‌ سلطنت‌ الکساندر این‌ خیابان‌ توسط‌ چندین‌ معمار نئوکلاسیک‌ برجسته‌ تقریبا‌ به‌طور کامل‌ بازسازی‌ شد.

 

 

خیابان بیکر لندن؛ ساختمان شماره 221 آقای هلمز

 

هنوز هم بعضی‌ها تردید دارند که شرلوک هلمز یک شخصیت واقعی است یا شخصیتی خیالی و ساخته و پرداخته ذهن سرآرتور کانن‌دویل. ساختمان شماره 221، خیابان بیکر،

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
، شرلوک هلمز، دکتر واتسن، خانم ‌هادسن و.... اینها آنقدر واقعی‌اند که تا سال‌ها مردم به آدرس خیالی ساختمان 221 نامه می‌نوشتند و از آقای هلمز می‌خواستند تا گره از کارشان باز کند.

 

baker.jpg

 

خیابان بیکر یکی از خیابان‌های معمولی در ناحیه «ماریل بون» در وست‌مینیستر لندن است. این خیابان را ویلیام بیکر، معمار انگلیسی در قرن هجدهم ساخته. این خیابان در گذشته یکی از مناطق لوکس و گرانقیمت و خوش‌نشین لندن بود اما درحال‌حاضر بیشتر کاربری تجاری دارد.

جالب اینجاست که یکی از بزرگ‌ترین و حرفه‌ای‌ترین و مرموزترین دزدی‌های تاریخ، دزدی از بانک لوید در سال 1971 در این خیابان اتفاق افتاده. چه‌بسا اگر داستان دویل واقعی بود، هیچ‌وقت دزدان معمولی جرات نمی‌کردند که به خانه‌ای در همسایگی آقای هلمز دستبرد بزنند؛ مگر اینکه در حد و اندازه‌های تبهکاری چون پروفسور موریاتی که آن هم ساخته و پرداخته ذهن دویل است، بوده باشند.

 

 

شانزلیزه و بلوارهای پاریس؛ وقتی بودلر با عجله از خیابان رد می‌شود

 

هیچ شاعر و نویسنده‌ای مثل بودلر فرانسوی نیست که این‌چنین همه نویسندگان بعد از او در سراسر اروپا از روسیه گرفته تا آلمان و فرانسه تحت‌تاثیر او باشند. نمی‌توان از بزرگ‌ترین نویسنده سمبولیست در تاریخ ادبیات جهان انتظار داشت که در پاریس قرن نوزدهم زندگی کرده باشد اما اعتنایی به فضاهای شهری و بلوارهای شلوغ و پررفت‌وآمد شهر نداشته باشد.

 

chanz.jpg

 

بودلر در «ملال پاریس» می‌نویسد: «با عجله از عرض بلوار عبور می‌کردم... از خلال این آشوب متحرک که در آن مرگ بناگاه از هرسو چهار نعل سر می‌رسد.» این جمله یکی از نخستین انتقاداتی است که از سیر سریع مدرنیستی و حرکت‌های شهری در قرن نوزدهم اروپا مطرح می‌شود و در آینده به نقدهای جان‌دار فیلسوفان قرن بیستم کشیده می‌شود.

 

 

میدان قدیمی پراگ؛ میدان مورد علاقه نویسندگان چک

prague.jpg

 

به‌سختی می‌توان یک نویسنده چک را پیدا کرد که داستانی بنویسد و در آن اشاره‌ای به میدان پراگ نکند.

اگر فرانتس کافکا را به‌عنوان یک استثنا کنار بگذاریم، میلان کوندار، بهومیل هرابال، ایوان کلیما و همه نویسندگان نامدار معاصر ادبیات چک در داستان‌های خود میدانی را وصف کرده‌اند که اگر مهم‌ترین میدان در سراسر اروپا نباشد، در ردیف پنج‌تای اول خواهد بود.

کوندرا در بسیاری از کتاب‌هایش به این لوکیشن اشاره کرده. بخش‌هایی از «تنهایی پرهیاهو» هرابال در اینجا اتفاق می‌افتد و کلیما در «روح پراگ» خود در توصیف پراگ و در وصف این میدان می‌نویسد:

« میدان قدیمی شهر بی‌تردید تجسم‌بار سنگین تاریخ چک است. این میدان علاوه بر آنکه برای چهار قرن داغ اعدام دسته‌جمعی ننگین 1621 را بر پیشانی دارد، بارها و بارها جشن‌هایی در این میدان به افتخار حاکمان وقت برگزار شده...»

 

 

موزه لوور پاریس، هرم شیشه‌ای

 

کیست که وقتی اسم موزه را می‌شنود، تصویر هرم شیشه‌ای لوور به ذهنش نیاید. هرمی که تالارهای تودرتوی زیرزمینی معروف‌ترین و مرموزترین موزه دنیا را زیر خود پنهان کرده. موزه‌ای که جان می‌دهد برای اینکه لوکیشن داستان‌های پر از هیجان مثل «کد داوینچی» باشد.

 

 

paris_0410-mm5.jpg

 

 

این داستان که فیلم سینمایی آن هم شهرت زیادی دارد، قصه پلیسی و پرهیجانی است که از زیر هرم شیشه‌ای

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
آغاز می‌شود؛ موزه‌ای که بیش از 35هزار اثر هنری و تاریخی را در هشت تالار مختلف جای داده. درباره این موزه به‌خصوص ساختمان جدید آن افسانه‌های زیادی گفته می‌شود. همین افسانه‌هاست که دن‌براون آمریکایی را به این موزه می‌کشاند تا آن را لوکیشن داستان پلیسی خود قرار دهد.

 

مجموعه لوور پیش از آنکه تبدیل به موزه شود، یکی از کاخ‌های سلطنتی فرانسه بود.

 

 

قلعه اوترانتو، معماری و ادبیات گوتیک

castel.jpg

 

در سال 1764، «هوراس وال‌پل» رمانی نوشت به نام «قلعه اوترانتو».

این رمان را بسیاری از منتقدان نخستین رمان سبک گوتیک می‌دانند که سبک مورد علاقه ادبیات‌گونه وحشت است.

ژانری که با الهام از معماری گوتیک وصف وحشتناکی از قلعه‌ها و صومعه‌ها و بناهای قدیمی مخروبه ارائه می‌دهد و در آن ماجراهای رومانتیک را آغشته با تعلیقی ترسناک روایت می‌کند.

اوترانتو شهری است در ایالت آپولیای ایتالیا. این شهر در نقطه تلاقی دریای آدریاتیک و دریای ایونی و مرز ایتالیا و آلبانی قرار دارد.

 

همه چیز در این شهر مهیا برای تعریف کردن داستان‌های ترسناک است. فقط یک قلعه بزرگ با معماری گوتیک را کم دارد که هر جایی که در شهر سر برگردانی یکی از آنها را ‌خواهی دید.

قلعه‌های زیادی در این شهر وجود دارد که معلوم نیست نویسنده کدام یک را دست‌مایه داستان خود قرار داده است.

 

 

کلیسای کومبره، کومبره دورافتاده آقای پروست

 

church.jpg

 

 

نمی‌شود درباره ادبیات صحبت کرد اما اشاره‌ای به «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» نکرد.

مارسل پروست و شاهکار هفت‌جلدی‌اش آنقدر مهم است که یک ساختمان معمولی و دورافتاده مثل کلیسای کومبره به‌واسطه اینکه در این کتاب وصف آن آمده، تبدیل به یکی از کلیساهای معروف در تمام دنیا می‌شود.

این از بخت روستای کومبره در شمال غربی فرانسه و کلیسای محقرش است، وگرنه اگر پروست در کتابش از هر روستا و از هر ساختمان دیگری هم در هر کجای دنیا الهام می‌گرفت، آن منطقه و آن ساختمان، امروز به‌جای کومبره نشسته بود.

پروست وصفی بسیار طولانی درباره کلیسای کومبره دارد؛ وصفی که کمتر می‌توان نمونه آن را در تاریخ ادبیات سراغ گرفت: «کومبره از دور از هفت‌فرسنگی، از راه‌آهن هنگامی که در آخرین هفته پیش از عید

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

پاک به آنجا می‌رسیدیم چیزی بیش از یک کلیسا به‌نظر نمی‌رسید که چکیده و نماینده شهر بود.

از شهر و به جای آن برای دوردست‌ها سخن می‌گفت... شیشه‌نگاره‌هایش هیچ‌گاه به زیبایی نوازشگرانه روزهایی نبود که خورشید کم می‌تابید.

به‌گونه‌ای که با همه تیرگی هوای بیرون شک نداشتی که هوای درون کلیسا خوش بود...» ممکن است برای هر کسی این سوال پیش بیاید که آیا به‌راستی کلیسای کومبره اینقدر مهم است؟ همین که پروست به‌سراغ آن رفته نباید در اهمیتش تردید کرد

 

.

بروکلین نیویورک

شهر شیشه‌ای پل استر

 

brokleen.jpg

 

 

محال است که آدم داستان‌نویس معروفی مثل پل استر باشد، در بروکلین زندگی کند و از کنار آسمانخراش‌های غول‌آسا و زندگی نیویورکی با ویژگی‌های خاصی که دارد به‌سادگی بگذرد.

پل استر را امروز در دنیای ادبیات به عنوان نویسنده‌ای می‌شناسند که می‌توان نیویورک را در داستان‌های او، حتی بهتر از آنچه به‌چشم می‌آید، دید.

نیویورک و هرج و ‌مرج‌های نیویورکی در «دیوانگی در بروکلین» و «شهر شیشه‌ای» موج می‌زند.

می‌توان داستان‌های او را به‌عنوان راهنمایی برای یافتن کنج‌های شهر و راهنمایی برای پرسه‌زدن و لذت‌بردن در گوشه‌هایی دیده و نادیده از نیویورک هم دید.

سه‌گانه نیویورکی، نیویورکی‌ترین کتاب پل‌استر است، سه‌گانه‌ای مستقل که ساختاری پلیسی و جنایی دارد.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...