رفتن به مطلب

سینا به منش


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

قرار بود

 

کلاغ هم

کنار قناری و شباویز

حق داشته باشد

بخواند

حالا کجائید نغمه های شاد ؟

 

فقط کلاغ مانده

قاری غمهای بی قرار ما

سینا به منش

  • Like 3
ارسال شده در

[h=6]بادبادکم

 

بند بریده

 

می روم هرکجا

...

باداباد

 

[/h]

  • Like 2
ارسال شده در

امروز روز خوبی بود

هیچ صفری

 

اضافه نشد

 

به هزار غمی که داشتیم

  • Like 2
ارسال شده در

جایت خالی....

 

می خواستیم بخندیم...

 

 

جای لبخند بر لب خالی بود

  • Like 2
ارسال شده در

با همان دستان و پاهای چوبین

پینوکیو منم.

با منطقی کامل

با بندهای نادیدنی

 

ناگشودنی...

  • Like 2
ارسال شده در

کفشی خریده ام

نه برای رفتن

 

برایت می فرستم

 

که برگردی

  • Like 3
ارسال شده در

باران تمام شد

حالا می توان نشست و

 

برای آنانکه

 

دیگر بهانه ای نیست

 

برای آمدنشان

 

گریست

  • Like 3
ارسال شده در

پروانه

برای پرواز رنگینش

محتاج پیله است

بگذار تنها باشم

  • Like 3
ارسال شده در

بازنده منم

که در را باز می گذارم

شاید که بازگردی

دزد هم که بیاید

چیز مهمی برای بردن نمی یابد

مهم من بودم

که تو بردی

  • Like 3
ارسال شده در

هر چقدر تاب مي خورد

 

تمام نمي شود

 

 

كودكي هايم

  • Like 2
ارسال شده در

گوسفندانی بودیم

 

خرمان کردند

گرگ شدیم!

  • Like 3
ارسال شده در

دوست داشتن

 

یا کسی را برای دوست داشتن،

 

نداشتن

 

هر دو درد است

 

درد من هر دو

  • Like 2
  • 1 ماه بعد...
ارسال شده در

انتظار زیادی ندارم

فقط

کاری کن

زمین سریعتر بچرخد

زمان انتظار مرا کم کن

درکم کن

  • Like 3
  • 1 سال بعد...
ارسال شده در

پائیز

با یک گل

بهار نمی شود

یک برگ خشک ... اما

تمامِ پاییز است

 

  • Like 2
ارسال شده در

کلاغ

 

آخر قصه هایم

به خانه ی کلاغی رسیدم

که

به خانه اش رسیده بود

  • Like 1
ارسال شده در

یاد

هر شب می مردم و

زنده می شدم

هر صبح

تا امروز

که یادت ... رفت

  • Like 1
  • 2 ماه بعد...
ارسال شده در

با یک گل

بهار نمی شود

یک برگ خشک ... اما

 

تمامِ پاییز است

ارسال شده در

آخر قصه هایم

به خانه ی کلاغی رسیدم

که

 

به خانه اش رسیده بود

ارسال شده در

هر شب می مردم و

زنده می شدم

هر صبح

تا امروز

که یادت ... رفت

ارسال شده در

باران تمام شد

حالا می توان نشست و

برای آنانکه

دیگر بهانه ای نیست

برای آمدنشانگریست

×
×
  • اضافه کردن...