alborzrad 2116 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۹۱ روزی شیخ به همراه چند تن از مریدان مایه دارش حوالی بلوار اندرزگو مشغول دور دور بود. تیپ خفن شیخ باعث جلب توجه نسوان حاضر در محفل دور دور شده بود. به ناگه شیخ که کمی آب انگور نوش جان کرده بود و بالا بود چشم مبارکش به حوری ظریف اندامی افتاد. پس شیخ شیشه برقی اتومبیل مرید را پایین داد و چشمکی همچین تو دل برو به دختر همی زد و دخترک خنده ملیحی به شیخ نثاره کرد و در کمال نا باوری شیخ از دادن نمره تلفن خویش اجتناب نمود و مریدان خشک بر کف ماندند که یا شیخنا کار را آن کرد که تمام کرد و چه حکمتی در ندادن نمره تلفن بود؟ شیخ پاسخ داد همانا دختران آهن پرستند، او از برای ماشین مرید بر ما خنده زد که اگر فردا با پیکان خودمان او را بیرون ببریم تازه هویت واقعیش معلوم میشود! ومریدان چو این سخن شنیدند. به ترتیب حروف الفبا از ماشین پیاده شده دست بر سر زنان و کلاغ پر کنان تا اتوبان صدر رفته از خروجی اول وارد خیابان شریعتی شدند و از پل رومی دوباره به قیطریه رسیدندی و در این حلقه تا ابد باقی ماندند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام مرد پیر. 2 - مرد بزرگوار. 3 - مرشد، عالم . 4 - رییس طایفه . ج . شیوخ . 2 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۹۱ خب میذاشتی تو این تاپیک http://www.noandishaan.com/forums/thread53159.html لینک به دیدگاه
alborzrad 2116 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۹۱ خب میذاشتی تو این تاپیکhttp://www.noandishaan.com/forums/thread53159.html ندیدمش! همینو هم با کمی سانسور گذاشتم ! لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده