رفتن به مطلب

رابیندرانات تاگور


Architect

ارسال های توصیه شده

رنج هست، مرگ هست، اندوه جدايي هست،

اما آرامش نيز هست، شادی هست، رقص هست،

خدا هست.

زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.

زندگی همچون رودی بزرگ كه به دريا می رود،

دامان خدا را می جويد .

خورشيد هنوز طلوع ميكند

فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آويخته است :

بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمين مي كشد :

امواج دريا، آواز می خوانند،

بر ميخيزند و خود را در آغوش ساحل گم ميكنند.

گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند .

نيستی نيست .

هستی هست .

پايان نيست.

راه هست.

تولد هر كودك، نشان آن است كه :

خدا هنوز از انسان نااميد نشده است .

لینک به دیدگاه

پنداشتم، سفرم پايان گرفته است،

به‌غايتِ مرزهای توانايی‌ام رسيده‌ام.

سد کرده است راه مرا،

ديواری از صخره‌های سخت.

تاب و توان خود از دست داده‌ام

و زمان، زمانِ فرورفتن

در سکوتِ شب است.

 

اما ببين، چه بی‌انتهاست خواهش تو در درون من.

و اگر واژه‌های کهنه بميرند در تنم،

آهنگ‌های تازه بجوشند از دلم؛

و آنجا که امتدادِ راه‌ِ رفته،

گُم شود از ديدگان من،

باری چه باک، رخ می‌نمايد،

گسترده و شگرف، افق تازه‌ای در برابرم

 

ترجمه: خسرو ناقد

لینک به دیدگاه

بیا…

همان گونه كه هستي بيا دير مكن…

گيسوان مواجت آشفته

فرق مويت پاشيده.

بيا دلگير مشو

بيا همان گونه كه هستی

بيا دير مكن

چمن ها را پايمال كرده به سرعت بيا.

اگر چه مرواريد هاي گردنبندت بيفتد و گم شود.

باز بيا و دلگير مشو

از كشتزارها بيا،

تندتر بيا…

ابرهايي كه آسمان را پوشيده است مي بيني

در طول رود كه در آن ديده مي شود.

دسته پرندگان وحشي در پروازند.

بادي كه از روي چمن ها مي گذرد و هر آن شدت مي گيرد باد آن را خاموش خواهد كرد

چه كسي مي تواند ترديد داشته باشد كه به ابروان و مژگانت سرمه نپاشيده اي

زيرا ديدگان طوفانيت از ابرهاي باراني هم سياه ترند

اگر هنوز حلقه ي گل بافته نشده، چه مانعي دارد؟

اگر زنجير طلايت هم بسته نشده آن هم بماند

آسمان از ابر آكنده است دير شده همان گونه كه هستي بيا…

بيا فقط بيا…

(بخشي از نامه ي رابيندرانات تاگور به همسرش)

لینک به دیدگاه

گر تو خواسته باشى، من سرود خويش را پايان مي‌دهم.

اگر نگاه من قلب ترا پريشان مي‌دارد، نظر از چهره تو برمى‌گيرم.

اگر ديدار من تو را در راه، مضطرب مى‌سازد، به كنارى رفته، راه ديگر در پيش خواهم گرفت.

اگر بهنگام گل چيدن، از ديدن من آشفته مى‌گردى، باغ خلوت تو را ترك مى‌گويم و از آن دورى مى‌گزينم.

اگر زورق من آب درياچه را خشمگين و پرتلاطم مى‌كند، زورق خويش را از ساحل تو به دور خواهم داشت.

لینک به دیدگاه

گریه کنی اگر

که آفتاب را از دست داده ای

ستارگان را نیز

از دست بخواهی داد!

از شعله

به سپاس روشنایی اش

سپاس گذاری کن،

اما چراغ دان را نیز

که همیشه صبورانه در سایه می ایستد

از یاد مبر!

ای سبزه کوچک

گام های تو کوتاه است

اما زمین زیر پای توست

” آب هایم را همه

سر خوش و شاد

می بخشم

اگر چه اندکی از آن

تشنگان را سیراب می کند.”

آبشار چنین می خواند.

هر کودکی

با این پیام

به جهان می آید

که خدا

هنوز

از انسان نومید نیست.

” تو قطره بزرگ شبنمی

زیر برگ نیلوفر

و من قطره ای خرد

روی آن.”

این را شبنم به دریاچه گفت.

شامگاه

به خورشید گفت:

” تو نامه عاشقانه ات را

برایم به ماه بفرست،

و من پاسخ هایم را با اشک

بر علف ها خواهم گذاشت.”

ممکن

از نا ممکن می پرسد:

” خانه ات کجاست؟”

پاسخ می دهد:

” در رویاهای یک ناتوان.”

لینک به دیدگاه

ترجمه : ع.پاشایی

 

 

واپسین سخن

 

مى‏خواهم

واپسين سخنم

اين باشد كه:

به عشق تو ايمان دارم.

 

 

دشوار

 

مرا برهان

از گذشته‌ی به‏ كمال‏ نرسيده‌ام

كه از فراپشت به من چسبيده‏ است و

مرگ را دشوار مى‏كند.

 

 

 

راه‌ها

 

قُلّه را پيموده‏ام

و پناهى ‏نيافته‏ام

در ارتفاع ِ بى‌سرپناه و بى‏ثمر ِ آوازه

راهنماى من

مرا پيش از آن كه روشنا رنگ ‏ببازد راه‏هائى

خالى و خاموش

در زندگانى من هست.

اين‏ها فضاهاى سرگشاده‏اند

كه روزهاى شلوغ من

نور و هواى‏شان را

از آن‏جا گرفته‏اند.

 

 

 

غروب

 

پيش‏درآمد ِ شب

در موسيقى غروب آغاز مى‏شود

در سرود مقدسش

به تاريكاى محو نشدنى.

 

 

 

جزیره ترانه‌ها

 

مرا

بر اين درياى فريادها

آرزوى ِ جزيره ترانه‏ها در دل است.

«جزيره ترانه‏ها» را آرزو مى‏كنم.

 

 

 

حس می‌کنم

 

من

در اين لحظه

حس‏ مى‏كنم كه تو

قلبم را به نظاره نشسته‏اى

چون سكوت آفتابى ِ بامداد

بر كشتزارى تنها

كه خرمنش را برداشته‏اند.

 

 

 

تاریخ انسان

 

تاريخ انسان

صبورانه

چشم ‏به ‏راه پيروزى انسانى است

كه وَهنى بر او رفته‏ است.

 

 

 

حقیقت

 

سرورم

بگذار به ‏حقيقت زندگى ‏كنم

تا مرگ

مرا حقيقتى شود.

 

 

 

موسیقی عشق

 

استادم

چون تارهاى زندگيم به‌‏كوك باشد

آن‏گاه به هر زخمه تو

موسيقى عشق برخواهد خاست.

 

 

 

گذشته‌ام

 

خدا

در تاريكاى شامگاهى من

با گل‏هائى از گذشته‏ام

در سبدش

تر و تازه مانده

پيشم مى‏آيد.

 

 

لینک به دیدگاه

هرگز

 

روزى اين را خواهيم دانست

كه مرگ را

هرگز

ياراى آن نيست

كه آن‏چه را روان‏مان يافته

از ما بربايد،

چراكه يافته‏هايش با او يگانه‏اند.

 

 

 

واقعیت

 

عشقى كه هميشه مى‏تواند از دست ‏برود

واقعيتى است

كه ما آن را چون حقيقت

نمى‏توانيم بپذيريم.

 

 

 

بوى خاك

 

بوى خاك ِ خيس ِ باران ‏خورده

برمى‏آيد

مثل سرود ستايشى

از گروه بى‏آواى ناچيزان.

 

 

 

خواب می‌بینم

 

خواب ستاره‏ئى را مى‏بينم

جزيره‏ئى از نور

كه در آن زاده خواهم‏ شد

و در عمق آسودگى شتاب‏ آلودش

زندگيم كارهايش را به ‏كمال مى‏رساند

به‏كردار يكى شالى‏زار

در آفتاب پائيزى.

 

 

 

راز

 

اى ماه تمام

امشب

در ميان برگ‏هاى نخل

جنشى هست

و در دريا

برآمدن امواج

چون ضربان قلب جهان.

تو از كدام آسمان ناشناخته

راز دردآلود عشق را

در خاموشى‏ات مى‏برى؟

 

 

 

سفر

 

ناشاد است روز

روشنا

زير ابرهاى عبوس

كودكى كتك‏ خورده را ماند

با ردّ اشك‏ها

برگونه‏هاى بى‏رنگش.

و فرياد باد

به فرياد جهانى زخم‏ خورده ماند.

من اما مى‏دانم

كه راهى ِ سفرم به ديدار دوست.

 

 

 

مسافر جاودانه

 

اى مسافر جاودانه

ردّ گام‏هاى‏ات را

در ترانه‏هايم خواهى ‏يافت.

 

 

 

خاموشى خدا

 

خاموشى خدا

انديشه‏هاى انسان را

در سخن مى‏شكفاند.

 

 

 

کمال

 

تو از بيابان‏هاى سال‏هاى بى‏ثمر مى‏گذرى

تا به لحظه كمال برسى.

 

 

 

بوسه

 

خدا

متناهى را به عشق مى‏بوسد

و انسان

نامتناهى را.

 

 

 

آفتاب تو

 

آفتاب تو به روزهاى زمستانى دل من

لبخند مى‏زند

هرگز در گل‏هاى بهارى‏اش ترديدى نيست.

 

 

 

یاری عشق

 

بگذار

همان‏گونه كه عشق تو شكل‏ مى‏گيرد

اين جهان را احساس‏ كنم

و آن‏گاه عشق من آن را يارى خواهد كرد.

 

 

 

چشم به راه

 

خدا

چشم ‏به ‏راه انسان است

كه كودكى‏اش را

در فرزانگى بازيابد.

 

 

 

بیمناک

 

جهان هنگامى انسان را دوست مى‏داشت

كه او لبخند مى‏زد.

آن‏گاه كه خنديد

جهان از او بيمناك شد.

 

 

 

زیبایی

 

شب خاموش

زيبائى مادر را

و روز پر هياهو

زيبائى كودك را

داراست.

لینک به دیدگاه
  • 2 سال بعد...

به یاد این دوست سفر کرده مون تاپیکش رو آپ می کنم5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif

 

ترجمه :ع. پاشایی

 

00000

صدای تو ای دوست

در دل من آواره است

هم چون آوای درهم دریا

میان این کاجهای نیوشنده

 

 

00000

 

روز با هیاهوی این زمین کوچک

سکوت جهان را غرق می کند

 

 

00000

 

دلم آرام گیرو

غبار بر میانگیز

جهان را بگذار که راهی به سوی تو بیابد

لینک به دیدگاه

ترجمه:ع.پاشایی

 

آب

در راهى كه مى‏روم

از سبو آب مى‏ريزم

براى خانه اندكى مانده.

 

***

 

آخرین داد و ستد

 

بامداد كه در راه سنگفرش مى‏رفتم بانگ برداشتم كه «بيائيد و اجيرم ‏كنيد.»

شهريار، شمشير در دست، بر ارابه نشسته آمد.

دستم را گرفت و گفت، «من تو را به قدرتم اجير مى‏كنم.»

اما قدرتش به پشيزى نيارزيد، و او بر ارابه نشسته دورشد.در گرماى نيمروز در خانه‏ها بسته ‏بود.

در سايه كوچه‏ئى سرگردان بودم.

پيرى با انبانى زر بيرون ‏آمد.

فكرى كرد و گفت، «من تو را به زرم اجيرمى‏كنم.»

سكه‏هايش را يك‏يك وزن كرد، من اما راه خود گرفته رفتم.شامگاهان بود، و پرچين باغ پرگل بود.

زيباروئى بيرون‏آمد و گفت، «تو را به شكرخندى اجير مى‏كنم.»

لبخندش از لب پريد و اشك شد، و او تنها به تاريكى بازگشت.آفتاب بر شن مى‏تافت، و خيزاب‏ها كناره‏هاى دريا را فرومى‏شكستند.

كودكى در خاك نشسته‏بود و با صدف‏ها بازى‏مى‏كرد.

سر برداشت و گفتى كه مرا مى‏شناخت، و گفت، «من تو را به هيچ اجيرمى‏كنم.»از آن زمان كه آن دادوستد به بازى آن كودك انجام گرفت، من مردى شدم آزاد.

 

پ.ن:از آن زمان...:ws37:

از آن زمان كه آن دادوستد به بازى آن كودك انجام گرفت، من مردى شدم آزاد.

لینک به دیدگاه

ترجمه ی ع.پاشایی

 

آدمی

 

ماهى در آب خاموش است و

چارپا بر خاك هياهومى‏كند و

پرنده در آسمان آوازمى‏خواند.

آدمى

امّا

خاموشى دريا و

هياهوى خاك و

موسيقى آسمان را باخود دارد.

 

***

 

آراستگی

 

خورشيد

جامه ساده روشنائى خود را پوشيده و

ابرها آراسته‏اند

به درخشندگى.

 

 

پ.ن:آدمی آراسته آرزو داریم:ws37:

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

من با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام .

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...