- Nahal - 47858 ارسال شده در 14 شهریور، 2012 هر صبـح از خواب می پَــرَم عجله می کنـم دلفیـن هـای آبـی را بـه مـوهـایـم مـی زنـم جـای ِ لـب هـایـت را بـر لـب هـایـم صـورتـی می کنـم مـیـز را می چـیـنـم صـدایـت می زنـم بـعــد بـه یــاد می آورم از پـاییـز بـه بـعــد دیـگـر نـبـوده ای و مـن هـر صبـح از خـواب پـریـده ام عـجـلـه کـرده ام دلـفیـن هـای ِ آبـی را بـه مـوهـایـم زده ام جـای ِ لـب هـایـت را بـر لـب هـایـم صـورتـی کـرده ام مـیـز را چـیـده ام و بـعـد صـدایـت زده ام 8
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 14 شهریور، 2012 با تو شبی در آینده ای نه چندان دور زندگی نکرده باشم و تو گریه هایم را بغل نکرده باشی نه انتظار کشیده باشی در انتهای جهانی گرد جنون تلخ جهان مرا گمم نکرده ای که پیدایم نکرده باشی نه سایه نه سکوت نه ساعت نه صندلی خالی و فنجان نشسته ای نه پایه های سست و شکسته ای نه چشمانت را بسته باشی و مرا به یاد آورده باشی نه نبضم را از پایه های میز تکانده باشی دستم را گرفته باشی بیرون زده باشیم از شعر شب بوق ممتد باران خنده الو صدا نباخته ای که نبرده باشی نه خیابانی که با من قدم زده باشی نه کافه ای که روبرویم نشسته باشی نه غروبی نه بارانی نبوده ای که نباشی نرفته ای که نیامده باشی 8
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 14 شهریور، 2012 همیشه دری باز به در به دری بودم رفتن را بیشتر از آمدن دوست داشتم صدای تو تنها سرزمین واقعی ام بود کلمات را در آغوشت پنهان می کنم از این به بعد همه می توانند شعر هایی از مرا در تو بخوانند 7
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 14 شهریور، 2012 در دستانم خطی نیست نه خطی که طول عمرم را نشان دهد نه خطی که آینده ام را بگوید و نه خطی که مرا به کسی برساند من تمام خطوط دنیا را در چشمانم پنهان کرده ام تا از نگاه متعجب کف بین ها دلم خنک شود. 8
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 14 شهریور، 2012 سوت کشتي درياي مرا زخمي کرد و اين تازه شروع بازي بود کاپيتان! حالا از من فقط موهاي خيسم را به جا ميآوري و ساعت شماطهداري که زنگ نميزد و ميلرزيد ميلرزيد با نهنگها و والها ميلرزيد با صخرهها و آبها ميلرزيد با شانههاش و دستهاش رقاصهاي بدوي روي عرشه من بودم کاپيتان! اين جنين مرده را از من بيرون بيار بوي يک زندگي قديمي ميترکد توي دلم و خيس ميکند تمام خشکيام را اينجا پيچ خطرناکيست برگرد! اين شال گرم خاکستري براي تو بود تا زندگي مرا دور خودت بپيچي جهان سردتر شده گند زدي کاپيتان! دستور بده هالهاي نامرئي دور سرم بکشند و مرا به پُست خودم برگردانند و بادبانها را از پوست دامنم بالا ببرند دستور بده! برگرد! دستور بده! برگرد! دستور بده! لنگر نينداز! پهلو بگيري دريا را به آتش ميکشم با يک زخم کهنه اين بازي هنوز ادامه دارد به نقش خود ادامه بده کاپيتان! 8
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 26 شهریور، 2012 من شعرهایی دارم که گروه خونیشان گره میخورد به چشمهایت که گاهی میخندند گاهی نمیخندند و گاهی آنقدر مثبت میشوند که نفع هر دوی ما در بیتو بودن، منفیست 7
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 16 مهر، 2012 تمام راه ها را به رویم بسته اند از مژه هایت بالا آمده ام چشم هایت را نبند. 6
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 24 مهر، 2012 تا نیمه ی فردا شب قصه ، تمام می شود گفتی : سنگی كه به گردنت آویزان كرده ای بازی كودكانه ایست كه سرت را خواهد شكست تا نیمه ی فردا شب من می مانم و دردی كه با قرص ماه ، كامل می شود 5
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 8 آبان، 2012 کلمات از نیامدنت می آیند پاشیده می شوند روی ویرانی ام مثل درد به زندگی ام می چسبند مثل حرف توی دلم مانده ای جدا نمی شوی از مرداد و مردنم از پیراهن زرشکی ات که تن پوش رگهایم بود کلمات از نیامدنت می آیند از عادت کردی به از دست دادنم به از راه دور می بوسمت و مردن از کنار تو آسان نبود به تو برگردم از نمک ستونی می شوم به خودم کنیزی مصری که کنار دوست داشتنت نداشتنت پاشیده می شود روی ویرانی ام می چسبد به زندگی ام جدایم کن از کلمات از پیراهنت از ته مانده های ستونی در برازجان 4
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 14 آبان، 2012 همه چیز از احتمال بودنت جان گرفت از احتمال نشستنت بر پوستِ صندلی کشیده شدن انگشتانت بر تنِ میز پیچیدن صدایت در رگِ اتاق حالا همه چیز از احتمال نبودنت نابود می شود صندلی میز اتاق من 4
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 24 اردیبهشت، 2013 شاید بروم شاید بمانم شاید روی خط های عابر پیاده بخوابم و ساعت ها به صدای ترمز ماشین ها فکر کنم که از صدای دوستت دارم های تو بلندتر است شاید کوتاه بیایم بروم تا سر کوچه شوینده ها را بخرم زندگی ام را بسابم و با زن های سریال های خانوادگی کمی درددل کنم قرار نامعلومی داشتم قرار نامعلومی دارم از کدام روزنه تابیده بودی که چشم را می زنی نور بالای عزیز؟ گفته بودم خط های سفید جای مناسبی برای بوسیدن نیست شاید بمانم شاید بخوابم و به تمشک های وحشی فکر کنم و به تکرار حیات وحش ساعت هشت شب و به شال بنفشی که زیر ترمز ماشین ها پاره شد نشد که پر شوم از تو از وقت های خالی از تو پر شدم دیروز بود؟ امروز است؟ لب هایت را جلو می آوری گونه ات را می بوسم هک شده ام با حفره ای عمیق و ماشین ها مدام از زنان خوابیده روی خط های سفید پیاده می شوند. 5
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 24 اردیبهشت، 2013 رعد از تنت عبور کند و برق از سرت بپرد تاریکی از کوچه های خاکی بگذرد برسد به سنگ فرش کبود این شهر به ضربه های روانی این کلیسا ببندد هوایت را به به رگ به شراب و بار و باریدن تا خرخره دوستم نداشتی که رگبار ببارم از دلت عبور کنم از تنت نپری از سرم 5
- Nahal - 47858 مالک ارسال شده در 22 مرداد، 2013 سهشنبه شب پایان باران هزار و سیصد و هشتاد و تو* یکدستیات مستم کرده بود (تقصیر خاک بود و عطری که از موهایت بلند) وارونه در عکسی سیاه و سفید نشستهام وبخار چایی که همیشه از کادر بیرون میزند بوی تند امروز سهشنبه و خاکی که باران میخورد عشقت به گردن من افتاده بود گناهم به گردنت 4
sam arch 55879 ارسال شده در 11 آذر، 2013 از خشکی هایش دل بریده ام مرا به آب جهان بمیران تا مرگ زندگی کند در رگ های مکنده ای که از روی راین می گذرند هی ببوسمت و پرنده ها روی مرزهای شورشی تنت با صدای شکسته بخوانند توی دهانم تخم گذاری کن که از حلق من به این خلق مشت های رو به هوا تنها تاریخی شکسته بسته دیده ام مرا به آب بمیران انگار کله خری هایم را کوک کرده اند درست رأس ساعتی که صدای سوسک ها به ***که می افتد و آب زیرزمین کورمان را مست می کند و خراب زندگی مان را برمی دارد هیچ کتابی از آسمان این زمین نمور را از کوری عبور نخواهد داد مرا به آب بمیران شرشر شور قطره ها را روی صدایت دوست دارم دست دارم توی شیار های شک برانگیزت تو مثل خواب بعد از شکنجه می چسبی به تن و طبّال ها کنار کودکی ام تمرگیده اند به کوبشی که راحتم نمی گذارد و تا امروز کولی ام کرده است دیگر بس است برای حلقم کمی آب کمی خواب کمی پرنده با صدای بسته کمی باز از مرز بگذریم رمز عبور در رگ های من است. 4
ارسال های توصیه شده