رفتن به مطلب

بازار سید اسماعیل یا سایتهای ادبی؟


from_hell

ارسال های توصیه شده

همه جذابيت بازار «سيداسماعيل» در تنوع اجناس دست اول و دست چندم آن است: تك‌مبلِ استيل، كاسه توالت فرنگي، پرده‌هاي مخملينِ آماده نصب، نايلون و تورِ متري، جعبه ابزار، تيله، آينه شمعداني‌هاي خاطره‌انگيز، سماورهاي دكوري، تسبيح، شلوارهاي لي و كردي و حتي لواشك و آلبالوخشكه، در خدمت انواع سليقه‌ها و بودجه‌ها.

 

و همه جذابيت نشريه ادبي در جايگاهي است كه براي «خلاقيت» قايل است و به نمايش گذاشتن جلوه‌هاي گونه‌گونِ آن از كلاسيك تا مدرن.

حتي تجربه‌هاي اهل قلمِ نو راه تنها در صورتي در يك نشريه ادبي موجه است كه در عينِ جرات بخشيدن به خودِ شاعر و نويسنده، بارقه‌هايي از خلاقيت را به مخاطب نويد دهد.

در سايت‌هاي ادبيِ ما مطالب چاپ‌شده بخشي از آن شاعران و نويسندگان به شدت مشهور است كه دهه‌ها از مرگ‌شان مي‌گذرد و كاري جز لرزيدن در قبورشان ندارند با تك‌تك استخوان‌هايشان، زيرا ديگران هر بلايي مي‌خواهند بر سر آثارشان مي‌آورند و بخشي نيز به معرفيِ شاعران و نويسندگاني اختصاص دارد كه قرار است در آينده به شدت معروف شوند زيرا عكس‌هايي كه براي چاپ در اين سايت‌ها ارسال كرده‌اند آنها را بسيار فكور و دردمند و پريشان‌احوال نشان مي‌دهد.

 

اصلا انگار اول عكس گرفته‌اند بعد به دليل آن عكس رنجِ نوشتن را بر خود هموار كرده‌اند.

 

:persiana__hahaha::persiana__hahaha:

 

معمولا سردبير هيچ نيازي نمي‌بيند خود را و انگيزه‌هايش را بشناساند و فوقش به آوردن يك اسم قناعت مي‌كند يا به يك عكسِ فرهيخته از خود، زيرا ناخودآگاه فرض را بر اين گرفته است فرستندگان مطلب اصلا اهميت نمي‌دهند براي كي و براي كجا مطلب مي‌فرستند همين قدر كه چاپ شوند و به صورت لينكِ فرهيخته‌اي در آيند براي ارسال به اين و آن، مراد حاصل شده است.

 

اگر زماني براي سردبيرشدن و مديريتِ يك نشريه ادبي لازم بود كسي باشي و هفت كفش آهنين و هفت شمشير آهنين و هفت عصاي آهنين را در پيمودنِ صحاري «خواندن و نوشتن» پوسانده باشي، حالا حتي اگر جز بلندي‌هاي بادگير يا فوقش نامه‌هاي فروغ به شوهرش چيزي نخوانده باشي و از زير 18 سالگان هم باشي مي‌تواني يك سايت ادبي بزني و در روياهاي دور و دراز خود يكه‌تازي كني، البته به قيمت به خاك و خون كشيدن جان بي‌گناهِ شعر و قصه؛ بي‌هيچ پرهيزي از بزرگ‌ترين خيانتي كه يك جريده و سردبيرش مي‌تواند در حق ادبيات و تاريخ مرتكب شود و آن همانا چيدنِ كال كالِ ميوه‌ها از درخت است: رواج شعر و قصه ضعيف و معرفي منِ بي‌مايه تشنه‌ شهرت به جاي شعر و قصه اصيل و شاعر و قصه‌نويسِ اثرگذار.

 

:164::164:

‌اي‌ميلي زدم به سردبير بسيار جوان يك سايت ادبي كه در عكسش بسيار بيشتر از سنش فرهيخته به نظر مي‌رسيد و پرسيدم:

 

«چه بايد باشد ملاك اعتماد يك اهل قلم به شما براي فرستادن مطلب وقتي هيچ از شما و انگيزه‌هايتان نمي‌داند جز يك نام و يك عكس؟»

 

پاسخي كه گرفتم بسيار سردبيرانه بود:

 

«هيچ الزام و اجباري براي اعتماد به كسي وجود ندارد.»

 

:mpr::mpr:

 

درست است.

اما بسيار الزام و اجبار وجود دارد براي احترام گذاشتن به خود و از دست ندادن اعتماد به خود به عنوان يك اهل قلم.

يك‌وقت توي نشريه كتاب هفته مثلا وقتي مطلبي از آدم چاپ مي‌شد براي خودِ آن آدم اعتماد و احترام مي‌آفريد زيرا «شاملو» سردبيري را «بنشين بر لب جوي و گذر آب ببين» نمي‌ديد.

سردبير و همكارانش كوهپيماياني بودند ديده دوخته به آن قله سفيدپوش جايي كه الهگان هنر و ادبيات ماوا گرفته‌اند؛

نه خنزر پنزرفروشاني بساط‌گسترده در بازار سيد اسماعيل.

 

فريده حسن‌زاده‌مصطفوی/روزنامه شرق

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...