رفتن به مطلب

شیطنتهای بچگی!!!


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

شیطنتای بپچگی و خاطرات بامزه خودمونو واسه هم تعریف کنیم.:ws3:

  • Like 6
ارسال شده در

هر وقت از مدرسه برمیگشتیم زنگ خونه هارو میزدیم و فرار میکردیم:ws3:

  • Like 5
ارسال شده در

دبستان که بودم هر روز با دوستم یکی از اونایی که از ما کوچیکتر بود و پرو بود ادب میکردیم

  • Like 6
ارسال شده در

بچه که بودیم با آبجی و داداش کوچیکه راز سیب درست کرده بودیم بازی میکردیم..

 

 

بعضی وقتها هم فروشگاه بازی میکردیم

  • Like 5
ارسال شده در

با روزنامه و خمیر و چوب بادبادک درس میکردیم.دعوامون میشد پارشون میکردیم.تو کوچه یا مدرسه هر وقت دعوا میکردم تا میومدم خونه چه مقصر بودم چه نبودم چه زده بودم چه خورده بودم.اون کتک قشنگه رو از بابا یا مامان نوش جان میکردم:ws3:

  • Like 2
ارسال شده در

بچگی گوشت مرغ زیاد دوست داشتم2/5 ساله بودم و مامانم تو ظرفم همیشه رون میذاشت. یه روز که قرار بود واسه نهار مهمون داشته باشیم و سر مامان شلوغ بود تو همون ظرف روغن داغ کرده بود و روی کابینت گذاشته بود ، منم ذوق مرگ شده دویدم سمت کابینت و ظرفو کشیدم که رون همیشگی رو میل کنم که روغن داغ نصیبم شدو چشتون روز بد نبینه ، روغنا روی سر و بدنم سرازیر شدن و مامان منو بغل کرد و پای برهنه تو کوچه میدوید که دائیم رو دید و بردنم بیمارستان ... اما خدا رو شکر با رسیدگی بهبود پیدا کردم و آثاری از سوختگیی نموند. درس عبرتی شد که بدون هماهنگی و اجازه کاری انجام ندم و شکم پرستی رو هم کنار بذارم.:5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 3
ارسال شده در

یه روز دو تا داداشام داشتن با هم بازی میکردن و گاهی به سمت هم سنگ پرتاب میکردن، من رفتم واسه عصرونه صداشون بزنم که داداش کوچیکه در همون ضمن سمت داداش بزرگه سنگ پرت کرد و داداش بزرگه جا خای داد و به من خورد.( آ ش نخورده و دهن سوخته):obm: شانس آوردم به گوشه چشمم خورد و به چشم نخورد:ws44: . بازم خدارو شکر اتفاقی نیفتاد و 2-3 تا بخیه خورد و جاش نموند.:hapydancsmil:

  • Like 2
ارسال شده در
یه روز دو تا داداشام داشتن با هم بازی میکردن و گاهی به سمت هم سنگ پرتاب میکردن، من رفتم واسه عصرونه صداشون بزنم که داداش کوچیکه در همون ضمن سمت داداش بزرگه سنگ پرت کرد و داداش بزرگه جا خای داد و به من خورد.( آ ش نخورده و دهن سوخته):obm: شانس آوردم به گوشه چشمم خورد و به چشم نخورد:ws44: . بازم خدارو شکر اتفاقی نیفتاد و 2-3 تا بخیه خورد و جاش نموند.:hapydancsmil:

شما دیگه چقد فضول بودین:ws38:

  • Like 1
ارسال شده در

من و داداشم یه خرابکاری تو خونه کردیم که از قیافه بابا معلوم بود میخواد دعوامون کنه، من که متوجه این قضیه شده بودم با اعتماد بنفس داداشو کنار زدم و رفتم سمت بابا و بهشون گفتم : " میشه اگه میخواین بزنینمون منو اول بزنین زودتر برم پی کارم؟:ws52:

  • Like 2
ارسال شده در

کلاس دوم دبستان بودم، یه روز سر کلاس در حالی که معلم مشغول درس دادن بود با یکی از دوستای صمیمیم حرف میزدم، معلم متوجه شد و واسه تنبیه با خطکش یه کوچولو روی دستم زد و چشتون روز بد نبینه چون ضعیف بودم تنبیه همانا و آبله زدن دستم هم همانا، طفلی خانم معلم از غصه مرد و زنده شد ( اخه معلمم از آشناهامونم بود) آخر کلاس کلی دلجویی و عذر خواهی کرد.:ws28:

  • Like 1
×
×
  • اضافه کردن...