شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۱ این روزها در گذشته فرو میروم ، یاد حرف هایم و اتفاقاتی که فکر نمیکردم اما .... افتاد! و یاد خیال باطلم ! بیا و ببین که پشت این بغض لعنتی بیدی نشسته که فکر نمیکرد به این سادگی به لرزه بیفتد ... این بید مجنون فقط و فقط نظاره گر عشاقی است که بی تفاوت از کنارش میگذرند و لحظه ای در سایه اش استراحت میکنند ، واین یعنی مرگ یک احساس !! 19 اسفند 91 ساعت: 20:34 10 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اسفند، ۱۳۹۱ برای داشتن دوست داشتنی ترین ها باید جنگید ! حالا تورا دارم ، اما ! برای داشتنت باید بجنگم ! افسوس که همه توانم را برای به دست آوردن کسی هدر دادم ، که حتی ارزشش را نداشت ! برای داشتن تو دستم خالی است ، فقط از خدا میخواهم که دستم را بگیرد .... برایم دعا کن ، آشناترین غریبه !! 26 اسفند 91 ساعت :9:44 8 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۹۱ باید همه چیز رو تغییر بدم ! هیچ چیز نباید در سال جدید مثل سالی که گذشت باشه ! میخوام بشم همون دختر مغروری که بودم ، با این جماعت نباید خاکی باشی !! تمام ! 28 اسفند 91 ساعت: 20:21 9 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، ۱۳۹۲ خیلی سعی کردم بنویسم ... اما حس نوشتن نیست این روزا ! یه دلشوره عجیبی دارم .... باید این 5 روز بگذره .... شاید تونستم برگردم به قبل ! روزهای نو پیش روست ! میخوام سال جدید رو خودم بسازم ! 1 فروردین 92 ساعت: 21:07 9 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۲ تو همان پیام نهفته درکاغذی هستی که محصور در بطری است و هنوز به من نرسیده است ، برای رسیدن به من ، اقیانوس ها و دریاهارو پشت سر بگذار ، مطمئن باش که تو از آنِ منی ! نترس از باز شدن بطری ... نترس از تلاش برای خواندنت ... از هیچ نترس ! تنها کسی که میفهمد تورا ، منم ! پس بدون ترس ، بیا ! من در ساحل منتظر توام .... 5 فروردین 92 ساعت:02:23 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۲ درتنهایی خودم فرو میروم ! اینبار با هیچ نوازشی تنهایی ام را رها نمیکنم ! هیچ صدایی مرا به خودم نخواهد آورد ، این بار قضیه جدی تر است ! مثل کرم ابریشمی که فراموش کرده بیدار شود برای پروانه شدن ... 16 فروردین 92 ساعت :12:10 9 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۲ گاهی کلمات قدرت زیادی پیدا میکنن ، اما میتونیم با درست استفاده کردن ازشون خیلی هارو به زندگی امیدوار کنیم ، گاهی هم با کلمات به سقوط شان کمک میکنیم ! به خاطر سقوط آزادی که باهات تجربه کردم ازت ممنونم !!!! 17 فروردین 92 ساعت:20:02 11 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۲ رو به رویم ایستاده ای ! تمام قد ، و من تورا از پشت مه غلیظی نگاه میکنم ! بی ثبات ترین لحظه آغاز میشود ، نگاه مهربان تو ! بی ثبات تر از باد است ... راستی ، راهی سراغ داری که به رویا ختم نشود ؟ درون مه ، سنگین میشود لبخندت ... میروی ، افسانه ی سنگی من ! برو ... برای پرستیدنت کافر نمیشوم ! 23 فروردین 92 ساعت :15:05 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۲ انحنای رگ های دستت دوباره مرا جذب میکند ! از آرنجت شروع میکنم و دنبالش میکنم ، با انگشتم ساعدت را دور میزنیم ،دوتایی،من و رگ دستت ! به مچ دستت نزدیک میشوم ! انشعابات بیشتر ، و 5 انگشت دستم و رگ های تو ! به خودم که می آیم .... میبینم دستت را محکم گرفته ام !! توام دستم را میگیری ؛ با یک فشار کوتاه ، احساسم را تائید میکنی ! و این عاشقانه ترین لحظه ی من و توست ...! تاریخ دیروز را میزنم برای ثبت شدنش ! 24 فروردین 92 ساعت : ...... 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دلــــم میخواد یه بالشت بردارمو بزارم رو دهن روح بیقرارم !! انقدر که شروع کنه به دست و پا زدن ! صدای فریادش تو فشار بالشت رو صورتش گم بشه ، تقلا کردنشو ببینم ! کم .... کم ...کم کم ، دیگه تلاشی نمیکنه برای موندن !! برای زندگی کردن ! دیگه حرکت نمیکنه !! مُـــــرد ، راحت شد !! به همین راحتی ... 6 اردیبهشت 91 ساعت :00:59 5 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اردیبهشت، ۱۳۹۲ تلاش میکنم برای بی تفاوت نشان دادن خودم ! پشت پا میزنم به تمام سختی ها و ناملایمات زندگیم ! اما خدا که از دلم خبر دارد .... ندارد ؟! او که میداند جنگیدم برای همین لبخند تصنعی روی لبم ... غنیمت این جنگ هم شد حسرت دیگران برای زندگی به ظاهر آرامم ... خسته ام .... دلم یه خواب عمیق میخواد .... بی آنکه کسی مرا بیدار کند ! 10 اردیهشت92 ساعت:21:46 12 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۲ مــَن چَمِدان می بَندم ..مـ ـی نشینَم کِنـارِ پله هـ ـایِ خـانه,تـا تـــــــــو بیایـ ـی.. مــَرا بَرداری بِگذاری رویِ شانه هـایِ مَردانه اَت و تنهـا بگویـی : هَمه چیز را بَرداشته ای؟دیگَر فِکر بَرگشتَن نداریـم... بیا مــَردِ مـَن... وَقتــِ رَفتَن رســــیده ... 14 اردیبهشت 92 ساعت : 13:33 13 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۲ مدت زیـــادی گذشــت امــا بدان... تا آخــــر عمرت درگیر خاطراتم خواهی بود ، حتی تظاهــــر به نبودنم حالت را خوب نخواهد کرد ، می دانـم به کجـای قلبـت شلیـک کــرده ام... "تـــو" دیـــگـر خوب نخواهی شد... !! 20 اردیبهشت 92 ساعت : 12:18 13 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 خرداد، ۱۳۹۲ لذت میبرم از دختر بودنم ! از تلاش دیگران برای جلب رضایت و لبخندم ! نگاه های دزدانه ... لبخند های معنی دار ... تحسین کردن با نگاه و ... چه لذتی بالا تر از لاک زدن؟؟ آرایش کردن و پیراهن های چین دار پوشیدن ؟؟ چه لذتی بالاتر از سرخ شدن بعد از شنیدن کلمات عاشقانه؟؟ چه لذتی بالاتر از اینکه عزیز دردونه بابا باشی و با یه لبخند دلشو به دست بیاری ؟؟ چه لذتی بالاتر از دختر بودن ؟؟؟ 3 خرداد 92 ساعت:21:36 12 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 خرداد، ۱۳۹۲ تا خــــر خـــــره پُرم از دلتنــــگی ات !! زودتر بیا ... من کم صبـــر ترین دختر دنیام ، منتظرم نزار ... 25 خرداد 92 ساعت :21:22 9 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۹۲ کاشکی میفهمیدی که از بین همه اطرافیانت من خالصانه بهت احترام میزاشتم نه مدرکت برام مهم بود .... نه موقعیت اجتماعی پدر و مادرت ! حتی ترحم هم نتونست باعث بشه احترامم بهت تحت تاثیر قرار بگیره ! ولی تو احمقانه رفتی سمت کسایی که جلوی چشمام خوردت کردن .... شکستنت ! من از درد خُرد شدنت به خودم میپیچیدمو میدیدم که تو داری بیشتر ازم فاصله میگیری .... دور شدی .... انقدر دور که بهم گفتی شما ؟! دلـــــم شکست ! غبار اعتماد شکسته تمام وجودمو گرفت و نگاهم به دنیا خاکستری شد ! سعی کردم از جهلی که تو غرق شدی نجاتت بدم اما .... ترجیح دادی غرق بشـــی ! تنهات گذاشتم ، از دور دیدمت ، دست و پا زدنتو ، خار شدنتو ، لـــه شدنتو ! هر لحظه پیر میشدم ، وقتی که میدیدم کسی که براش ارزش و احترام قائلم چجوری داره تو لجن خودخواهی بقیه دست و پا میزنه ، نمیدونی چه حالی شدم ! اما خودت خواستی که غرق بشی .... از من خواستی تنهات بزارم و منم همون کاری رو کردم که تو خواستی. فقط اینو بدون که من هنوزم بهت احترام میزارم و مثل قبل دوست دارم ! همیــــن 2 تیر 92 ساعت :23:05 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۹۲ حَکَــــم بیاورید ، بین ِ من و من نزاع شده است هیچ کدامشان کوتاه نمیآیند .... لباس هایشان دریده و تکه تکه شده ! فقط یکدیگر را میزننـــد، تمـــام تنم از من ... خونی است ! حَکَــــم بیاورید . . . 7تیر 92 ساعت : 18:45 10 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۹۲ احســــاس مادری دارم که فرزندشو از دست داده ، زجــــه های بی صدا، چشـــــمای همیشه خیــس، و نا آرامــی ابــدی ! و یک یادگاری ، یه داغ عمیق روی قلبــــــش !! هیچ کسی مرهم زخم آدم نمیشه ... هیچ چیزی آرومت نمیکنه ... عذاب میکشی از اینکه تو زنده ای اما فرزندت زیره خـــــاکه ه ه ه دلتنگش میشی امــــا ... تنها راه رفعش زُل زدن به عکساشه .... نگاشون که میکنی .... چشماتو میبندی .... خاطراتت با جزئیات تداعی میشه ... انگار داری دوباره بزرگش میکنی ! چشماتـــو که باز میکنی میبینی که نیستش ... آسمـــــون خراب میشه رو سرت .... از شدت گریه نفست بالا نمیاد ! و سکــــــوت ! احســــاس مادری دارم که فرزندشو از دست داده ... 14 تیر 92 ساعت :2:21 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۲ گـــــــــــاهی باید گفت: خــدا خواست مــن خواستم او خواســـت پــــــــــدرم . . . نخـــــواست !! 21 تیر 92 ساعت: 12:42 ( تقدیم به دوست عزیزم) 8 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۲ امــــروز از زندگیم اومدم بیرون ، یه گوشه نشستم و به زندگیم نگاه کردم ! ناخودآگاه لبخند زدم ... این یعنی احساس رضایت ، یعنی خانواده خوب ، یعنی خوشبختی ! من زندگیمو با همه فراز و نشیب هاش دوست دارم . من واقعا خوشبختــــــم ... 8 شهریور 92 ساعت:10:19 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده