eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ ................................... ........ ............... . . .... ...................... .... خداییش ما کم جک قومیتی داریم؟ هدف از ایجاد جک های قومی قبیله ای مگه غیر از این بوده که به ما و اصل و نصب ما توهین کنن و بتونن به ما حکومت کنن!؟!؟!؟!؟ حالا هم که جدیدا برای دکتر شریعتی جک میسازن کسی که مهترین دقدقه ی زندگیش همین مردم بودن .... هممون با حرفای قشنگش آشنایی داریم یه زمانی هر وقت کسی دلش میگرفت و یا نیازی به کمک و راهنمایی داشت از حرفای دکتر استفاده میکردیم اما نمیدونم چجوریه که الان وقتی یکی مسیجش جکش رو برامون میفرسته میخندیم و برای بقیه سندش میکنیم جنبه ی بی انصافیش کنار تمام کارایی هم که برای این مردم کرد تا لحظه ای که ترور شد کنار .... لا اقل برای باور های دیروز و امروز خودمون ارزش و احترام قائل باشیم تو این تاپیک میخوام بعضی از حرفای دکتر جمع بشه از این تاپیکا زیاد هست اما خواهش دارم این تاپیک نه ادقام بشه و نه منتقل 20 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ وصیت نامه دکتر علی شریعتی (متن کامل) امروز دوشنبه، سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهرههای بیهوده تر، شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه، جا رزرو کردم که گفتند چهار بعد از ظهر در فرودگاه حاضر شوید که هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست نشانهای از تحمیل مدرنیسم قرن بیستم، بر گروهی (که به قرن بوق تعلق دارند). گرچه هنوز از حال تا مرز، احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم ظاهر امور،عازم سفرم و به حکم شرع، در این سفر باید وصیت کنم. وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است، چه خواهد بود!؟ جز اینکه همه قرضهایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بیدریغی، تماماً واگذار کنم به همسرم که از حقوقم (اگر پس از فوت قطع نکردند) و حقوقش و فروش کتابهایم و نوشتههایم و آنچه دارم و ندارم، بپردازد که چون خود میداند، صورت ریزش ضرورتی ندارد. همه امیدم به احسان است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها و اُمل بودن من است. به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است. که دو راه بیشتر در پیش ندارد و به تعبیر درست دو بیراهه: یکی، همچون کلاغ شوم در خانه ماندن و به قارقار کردنهای زشت و نفرت بار احمقانه زیستن، که یعنی زن نجیب متدین؛ و یا تمام ارزشهای متعالیش در اسافل اعضایش خلاصه شدن، و عروسکی برای بازی ابلهها و یا کالایی برای بازار کسبه مدرن و خلاصه دستگاهی برای مصرف کالاهای سرمایهداری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدّد. و این هر دو یکی است، گرچه دو وجهه متناقض هم. اما وقتی کسی از انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد باشد یا یک چغوک. یک آفتابه شود یا یک کاغذ مستراح. مستراح شرقی گردد، یا مستراح فرنگی. و آن گاه در برابر این تنها دو بیراههائی که پیش پای دختران است، سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد میتواند معجزهآسا و زمانه شکن باشد، و کودکی تنها در این تند موج این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به سراشیب باتلاق فرو میرود تا کجا میتواند برخلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟گرچه امیدوار هستم که گاه در روحهای خارق العاده چنین اعجازی سر زده است. پروین اعتصامی از همین دبیرستانهای دخترانه بیرون آمده، و مهندس بازرگان از همین دانشگاهها، و دکتر حسابی از میان همین فرنگ رفتهها، و مصدق از میان همین دولهها و سلطنههای «صلصال کالفخارمن حمامستون»، و اینشتین از همین نژاد پلید، و شوایتزر از همین اروپای قسی آدمخوار، و لومومبا از همین نژاد برده، و مهراوه پاک از همین نجسهای هند و پدرم از همین مدرسههای آخوند ریز و به هرحال آدم از لجن و ابراهیم از آزر بُت تراش و … محمد از خاندان بتخانه دار، به دل من امید میدهند که حسابهای علمی مغز مرا نادیده انگارد و به سرنوشت کودکانم، در این لجنزار بت پرستی و بت تراشی که همه پرده دار بتخانه میپرورد، امیدوار باشم. دوست میداشتم که احسان، متفکر، معنوی، پراحساس، متواضع، مغرور و مستقل بار آید. خیلی می ترسم از پوکی و پوچی موج نویها و ارزان فروشی و حرص و نوکر مابی این خواجه، تا شأن نسل جوان معاصر و عقدهها و حسدها و باد و بروتهای بیخودی این روشنفکران سیاسی، که تا نیمههای شب منزل رفقا یا پشت میز آبجوفروشیها، از کسانی که به هرحال کاری میکنند بد میگویند، و آنها را با فیدل کاسترو ومائو تسه تونگ و چهگوارا میسنجند و طبیعتاً محکوم میکنند، و پس از هفت هشت ساعت درگوشیهای انقلابی و کارتند و عقده گشاییهای سیاسی، با دلی پر از رضایت از خوب تحلیل کردن قضایای اجتماعی که قرن حاضر با آن درگیر است، و طرح درست مسائل، آن چنان که به عقل هیچ کس دیگر نمیرسد، به منزل برمیگردند و با حالتی شبیه به چهگوارا و در قالبی شبیه لنین زیر کرسی میخوابند.و نیز میترسم از این فضلای افواه الرجالی شود: از روی مجلات ماهیانه، اگزیستانسیالیست و مارکسیست و غیره شود و از روی اخبار خارجی رادیو و روزنامه، مفسر سیاسی و از روی فیلمهای دوبله شده به فارسی، امروزی و اروپایی، و از روی مقالات و عکسهای خبری مجلات هفتگی ونیز دیدن توریستهای فرنگی که از خیابان شهر میگذرند، نیهیلیست، و هیپی و آنارشیست، و یا نشخوار حرفهای بیست سال پیش حوزههای کارگری حزب توده، مارتیالیست و سوسیالیست چپ، و از روی کتابهای طرح نو «اسلام و ازدواج»، «اسلام و اجتماع»، «اسلام و جماع»،اسلام و فلان بهمان … اسلام شناس و از روی مرده ریگ انجمن پرورش افکار دوران بیست ساله، روشنفکر مخالف خرافات و از روی کتاب چه میدانم، در باب کشورهای در حال عقب رفتن، متخصص کشورهای در حال رشد. و از روی ترجمههای غلط و بیمعنی از شعر و ادب و موزیک و تئاتر و هنر امروز، صاحبنظر وراج چرند باف لفاظ ضد بشر هذیان گوی مریض هروئین گرای خنک، که یعنی، “ناقد” و شاعر نوپرداز…و خلاصه، من به او«چه شدن» را تحمیل نمیکنم. او آزاد است. او خود باید خود را انتخاب کند. من یک اگزیستانسیالیست هستم، البته اگزیستانسیالیسم ویژه خودم، نه تکرار و تقلید و ترجمه که از این سه «ت» منفور همیشه بیزارم. به همان اندازه که از آن دوتای دیگر، تقی زاده و تاریخ.از نصیحت نیز هم؛ از هیچ کس هیچ وقت نپذیرفتهام و به هیچ کس، هیچ وقت نصیحت نکردهام. هر رشتهای را بخواهد میتواند انتخاب کند اما در انتخاب آن، ارزش فکری و معنوی باید ملاک انتخاب باشد، نه بازار داشتن و گران خریدنش. من می دانستم که به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ اگر آرایش میخواندم یا بانکداری و یا گاوداری و حتی جامعه شناسی به دردبخور (آنچنان که جامعه شناسان نوظهور ما برآنند که فلان ده یا موسسه یا پروژه را «اتود» میکنند و تصادفاً به همان نتایج علمی میرسند که صاحبکار سفارش داده)، امروز وصیتنامهام به جای یک انشاء ادبی، شده بود صورتی مبسوط، از سهام و املاک و منازل و مغازهها و شرکتها و دم و دستگاهها که تکلیفش را باید معلوم میکردم و مثل حال، به جای اقلام، الفاظ ردیف نمیکردم اما بیرون از همه حرفهای دیگر، اگر ملاک را لذت جستن تعیین کنیم، مگر لذت اندیشیدن، لذت یک سخن خلاقه، یک شعر هیجان آور، لذت زیباییهای احساس و فهم، و مگر ارزش برخی کلمهها از لذت موجودی حساب جاری یا لذت فلان قباله محضری کمتر است!؟ چه موش آدمیانی که فقط از بازی با سکه در عمر لذت میبرند و چه گاو انسانهایی که فقط از آخور آباد و زیر سایه درخت چاق میشوند.من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه میخواندم و هنر. تنها این دو است که دنیا برای من دارد. خوراکم فلسفه و شرابم هنر و دیگر بس! اما من از آغاز متاهل بودم. ناچار باید برای خانوادهام کار میکردم و برای زندگی آنها زندگی میکردم. ناچار جامعه شناسی مذهبی و جامعه شناسی جامعه مسلمانان، که به استطاعت اندکم شاید برای مردمم کاری کرده باشم، برای خانواده گرسنه و تشنه و محتاج و بیکسم، کوزه آبی آورده باشم.او آزاد است که یا خود را انتخاب کند و یا مردم را، اما هرگز نه چیز دیگری را، که جز این دو، هیچ چیز در جهان به انتخاب کردن نمیارزد، پلید است، پلید فرزندم! تو میتوانی «هرگونه بودن» را که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چهارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب، سخن گفتن بی معنی است، که این کلمات ویژه خدا است و انسان، و دیگر هیچ کس، هیچ چیز.انسان بودن یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد (به خود و جهان) و میآفریند (خود را و جهان را) و تعصب میورزد و میپرستد و انتظار میکشد و همیشه جویای مطلق است. جویای مطلق. این خیلی معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیتهای روزمره زندگی و خیلی چیزهای دیگر به آن صدمه میزند. اگر این صفات را جز ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که میبینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت و حرص و برخورداری همه دارد پایمال میشود. انسان در زیر بار سنگین موفقیتهایش دارد مسخ میشود، علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل میکند. تو هرچه میخواهی باشی باش، اما… آدم باش.اگر پیاده هم شده است سفر کن. در ماندن میپوسی هجرت کلمه بزرگی در تاریخ «شدن» انسانها و تمدنها است. اروپا را ببین. اما وقتی که ایران را دیده باشی، و گرنه کور رفتهای، کر باز گشتهای. آفریقا مصراع دوم بیتی است که مصراع اولش اروپا است در اروپا مثل غالب شرقیها بین رستوران و خانه و کتابخانه محبوس ممان. این مثلث بدی است. این زندان سه گوش همه فرنگ رفتههای ماست. از آن اکثریتی که وقتی از این زندان به بیرون میگشایند و پا به درون اروپا میگذارند، سر از فاظلاب شهر بیرون میآورند، حرفی نمیزنم که حیف از حرف زدن است! اینها غالباً پیرزنان و پیرمردان خارجی دوش و دختران خارجی گز فرنگی را با متن راستین اروپا عوضی گرفتهاند. چقدر آدمهایی را دیدهام که بیست سال در فرانسه زندگی کردهاند و با یک فرانسوی آشنا نشدهاند. فلان آمریکایی که به تهران میآید و از طرف مموشهای شمال شهر و خانوادههای قرتی لوس اشرافی کثیف عنتر فرنگی احاطه میشود، تا چه حد جوّ خانواده ایرانی و روح جاده شرقی و هزاران پیوند نامرئی و ظریف انسانی خاص قوم را لمس کرده است؟اگر به اروپا رفتی، اولین کارت این باشد که در جائی اتاق بگیری که به خارجیها اتاق اجاره نمیدهند. در محلهایکه خارجیها سکونت ندارند. از این حاشیه مصنوعی بیمغز آلوده دور باش. با همه چیز در آمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن، نه سخت است و نه با ارزش. «کن مع الناس و لا تکن مع الناس» واقعاً سخن پیغمبرانه است.«واقعیت، خوبی و زیبایی» در این دنیا جز این سه هیچ چیز دیگر به جستجو نمی ارزد، نخستین با اندیشیدن، علم. دومین با اخلاق، مذهب. و سومین با هنر، عشق، می تواند تو را از این هر سه محروم کند. یک احساساتی لوس سطحی هذیان گوی خنک. چیزی شبیه جواد فاضل، یا متین ترش نظام وفا، یا لطیف ترش لامارتینیا احمق ترش دشتی و کثیف ترش بلیتیس! ونیز میتواند تو را از زندان تنگ زیستن، به این هر سه دنیای بزرگ پنجرهای بگشاید و شاید هم … دری و من نخستینش را تجربه کردهام و این است که آنرا دوست داشتن نام کردهام. که هم، همچون علم و بهتر از علم آگاهی بخشد وهم، همچون اخلاق روح را به خوب بودن می کشاند و خوب شدن وهم، زیبایی و زیبائیها (که کشف میکند، که میآفریند، چقدر در همین دنیا بهشتها و بهشتیها) نهفته است. اما نگاهها ودلها همه دوزخی است، همه برزخی است و نمیبیند و نمیشناسد، کورند، کرند، چه آوازهای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین هست و نمیشنوند. همه جیغ و داد و غرغر و نقنق و قیل و قال و وراجی و چرت و پرت و بافندگی و محاوره.وای که چقدر این دنیای خالی و نفرت بار برای فهمیدن و حس کردن سرمایهدار است، لبریز است. چقدر مایههای خدایی که در این سرزمین ابلیس نهفته است. زندگی کردن وقتی معنی مییابد که فن استخراج این معادن ناپیدا را بیاموزی و تو میدانی که چقدر این حرف با حرفهای ژید به ناتانائلش شبیه است، با آن متناقض است! تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو می کنم، تصادف با یکی دو روح خارق العاده، با یکی دودل بزرگ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست. چرا نمیگویم بیشتر؟ بیشتر نیست! «یکی» بیشترین عدد ممکن است. دو را برای وزن کلام آوردم و نیست گرچه من به اعجاز حادثهیی، این کلام موزون را در واقعیت ناموزون زندگیام به حقیقت داشتم، برخوردم (به هر دو معنی کلمه).کویر را برای لمس کردن روحی که به میراث گرفتهام و به میراثت میدهم بخوان و آن دست خط پشت عکسم را که در پاسخ خبر تولدت فرستادم برای تنها و تنها (نصیحت) که در زندگیم مرتکب شدهام حفظ کن. اما تو، سوسن ساده مهربان احساساتی زیبا شناس!منظم و دقیق و تو، سارای رند عمیق. عصیانگر مستقل! برای شما هیچ توصیهای ندارم. در برابر این تندبادی که بر آینده پیش ساخته شما میوَزد، کلمات، که تنها امکاناتی است که اکنون در اختیار دارم، چه کاری میتوانند کرد؟ اگر بتوانید در این طوفان کاری کنید، تنها به نیروی اعجازگری است که از اعماق روح شما سَر زند، جوش کند و ارادهای شود مسلح به آگاهیای مسلط بر همه چیز و نقاد هرچه پیش میآورند و دور افکننده هر لقمهای که میسازند. چه سخت و چه شکوهمند است که آدمی خود طباخ غذاهای خویش باشد. مردم همه نشخوارکنندگانند و همه خورندگان آنچه برایشان پختهاند. دعوای امروز بر سراین است که لقمه کدام طباخی را بخورند. هیچ کس به فکر لقمه ساختن نیست. آنچه میخورند غذاهایی است که دیگران هضم کردهاند. وچه مهوع.آن هم کیها میسازند؟ رهبران روشنفکران امروز اجتماع ما. آنها که مدل نوین زن بودن شدهاند. «هفده دیایها» آزاد زنان! این تنها صفتی است که آنها موصوفات راسیتن آنند،آزاد از… عفت کلام اجازه نمیدهد. این چادرهای سیاه را، نه فرهنگ و تمدن جدید و نه رشد فکری و نه شخصیت یافتن واقعی و نه آشنایی با روح و بینش و مدنیّت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان درید و آنگاه نتیجه این شد که همان شاباجی خانم شد که بود، منتها به جای حنا بستن، گلمو میزند و به جای خانه نشستن و غیبت کردن، شب نشینی میکند و پاسور میزند. از خانه به خیابان منتقل شده است.هم اوست که فقط تنبانش را درآورده است و بس. یک ملا باجی، اگر ناگهان تنبانش را در آورد و یا به زور در آوردند چه تغییراتی در نگاه و احساس و تفکر و شخصیتش رخ خواهد داد؟ اما مسأله به همین سادگیها نیست. زن روز آمار داده است که، از ۱۹۵۶ تا ۶۶ (ده سال) مؤسسات آرایش و مصرف لوازم آرایش در تهران پانصد برابر شده است و این تنها منحنی تصاعدی مصرف در دنیا، و در تاریخ اقتصاد است، ونیز تنها علت غائی همه این تجدد بازیها و مبارزه با خرافات و آزاد شدن نیمی از اندام اجتماع که تاکنون فلج بود، زندانی بود و از این حرفها …اما اینها باز یک فضیلت را دارایند، یعنی یک امتیاز بر رقبای املشان. چه گرفتاری عجیبی در قضاوت میان این دو صف متجانس متخاصم پیدا کردهام. هر وقت آن «ملاباجی گشنیزخانم»ها را میبینم میگوییم باز هم آنها و هر وقت آن «جیگی جیگی ننه خانم»ها را میبینم می گویم باز هم اینها. و اما تو همسرم، چه سفارشی میتوانم به تو داشت؟ تو که با از دست دادن من هیچ کس را در زندگی کردن از دست ندادهای. نه در زندگی، در زندگی کردن به خصوص بدان«گونه» که مرا میشناسی و بدان صفات که مرا میخوانی. نبودن من خلائی در میان داشتنهای تو پدید نمیآورد، و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کردهای، وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی، نشانه روح پُر از صداقت و پاکی و انسانیت توست به هرحال، اگر در شناختن صفات اخلاقی و خصائل شخصیت انسانی من تو اشتباه کرده باشی، در این اصل هر دو هم عقیدهایم که: اگر من هم انسان خوبی بودهام همسر خوبی نبودهام، و من به هر حال، آنقدر خوب هستم که بدیهای خویش را اعتراف کنم، و آنقدر قدرت دارم که ضعفهایم را کتمان نکنم و در شایستگیام همین بس که خداوند با دادن تو، آنچه را به من نداده است، جبران کرده است و این است که اکنون احساس محتضر را ندارم. که با بودن تو میدانم که در حالیکه همچون یک محتضر وصیت میکنم، نبودن من، هیچ کمبودی را در زندگی کودکانم پدید نمیآورد و تنها احساسی که دارم همان است که در این شعر توللی آمده است که:برو ای مرد برو چون سگ آواره بمیرکه وجود تو به جز لعن خداوند نبودسایه شوم تو جز سایه ناکامی و یأسبر سر همسر و گهواره فرزند نبود از طرف مالی تنها یادآوری است که به حساب خودم آنچه را از پول خود در هنگام زلزله خرج کردم از حساب شماره ۲ بانک تعاونی و توزیع برداشت کردهام و البته دلم از اینکار چرکین بود و قصد داشتم در عید امسال که قرضی می کنم یا چیزی میفروشم، برای پول منزل آن را مجدداً باز گردانم و امیدوارم تو این کار را بکنی.آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از کاهه بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که سبزوار تحصیلاتشان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دهند (که ماهی پنجاه تومان برای هر محصل در ماههای تحصیلی که نه ماه است، یعنی سالی چهارصد و پنجاه تومان برای هر فرد و بنابراین سالی سه محصل میتوانند از این بابت درس بخوانند البته با کمکهای اضافی من و خانواده خودش) کار سوم اینکه، جمعی از شاگردان آشنایم، همه حرفها و درسهای چهار سال دانشکده را جمع و تدوین کنند و منتشر سازند که بهترین حرفهای من در لابهلای همین درسهای شفاهی و گفت و شنودهای متفرقه نهفته است… و نیز کنفرانسهای دانشگاهیم جداگانه و نوشتههای ادبیم در سبک کویر جدا و نوشتههای پراکنده فکری و تحقیقیم جدا، و آنچه در اروپا نوشتهام جمع آوری شود و نگهداری تا بعدها که انشاالله چاپ شود. و شعرهایم همه به دقت جمع آوری شود و سوزانده شود که نماند مگر «قوی سپید» و «غریب راه» و«در کشور» و «شمع زندان» و درسهای اسلام شناسی از «سقیفه به بعد»، با «امت و امامت» در ارشاد و کنفرانسهای مربوط به حضرت علی و علت تشیع ایرانیان و دیالکتیک پیدایش فرق در اسلام و هرچه به این زمینهها میاید ازجمله «بیعت» در کانون مهندسین و «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» و… همه دریک جلد به نام جلد دوم اسلام شناسی تحت عنوان «امت و امامت» تدوین شود.اگر مترجمی شایسته پیدا شد متن مصاحبه مرا با گیوز به فارسی ترجمه کند درباره این آثار بخصوص کتاب desalienation des societes musu lmanes مرا وهمچنین مقاله خارجی sociologie d’ initiation مرا که با چهار جامعه شناس تحقیق کردهایم و «اوت زتود» چاپ کرده است. کتاب L’ ange solitaire را دلم نمیخواهد ترجمه کنند. کار گذشتهای و رفتهای است.همه التماسهایت را از قول من نثار… عزیزم کن، که آنچه را از من جمع کرده و دربارهام نوشته، از چاپش منصرف شود که خیلی رنج میبرم. از دوستانم که در سالهای اخیر به علت انزوایی که داشتم، و خود معلول حالت روحی و فشار طاقت شکن فکری و عصبی بود، از من آزرده شدهاند، پوزش میطلبم و امیدوارم بدانند که دوری از آنها نبود، گریز به خودم بود و این دو یکی نیست.کتاب «کویر» را با اتمام آخرین مقاله و افزودن «داستان خلقت» یا «درد بودن» (پس از پاکنویسی) تمام کنید و منتشر سازید. مقدمهاش تنها نوشته عینالقضا است. و در اولین صفحهاش این جمله توماس ولف: «نوشتن برای فراموش کردن است نه به یاد آوردن». در پایان این حرفها برخلاف همیشه احساس لذت و رضایت میکنم که عمرم به خوبی گذشت. هیچ وقت ستم نکردم. هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است. تنها گناهی که مرتکب شدهام، یکبار در زندگیم بود، که به اعوای نصیحتگران بزرگتر و به فن کلاهگذاری سَرِ خدا، در هیجده سالگی، اولین پولی که پس از هفت هشت ماه کار یکجا حقوق مرا دادند، و پولی که از مقاله نویسی جمع کرده بودم، پنج هزار تومان شد، و چون خرجی نداشتم، گفتند به بیع و شرط بده. من هم از معنی این کثافتکاری بی خبر، خانه کسی را گرو کردم، به پنج هزار تومان و به خودش اجاره دادم ماهی صد تومان. و تا پنج شش ماه، ماهی صد تومان ربح پولم را به این عنوان میگرفتم و بعد فهمیدم که برخلاف عقیده علما و مصلحین دنیا، این یک کار پلیدی است و قطعش کردم واصل پولم را هم به هم زدم، اما لکه چرکش هنوز بر زلال قلبم هست و خاطرهاش بوی عفونت را از عمق جانم بلند میکند و کاش قیامت باشد و آتش آن شعلهها بسوزاندش و پاکش کند. و گناه دیگرم که به خاطر ثوابی مرتکب شدم و آن مرگ دوستی بود که شاید میتوانستم مانع شوم کاری کنم که رخ ندهد نکردم، گرچه نمیدانستم که به چنین سرنوشتی میکشد و نمیدانم چه باید میکردم؟ در این کار احساس پلیدی نمیکنم، اما ده سال تمام، گداختهام و هر روز هم بدتر میشود و سخت تر. و اگر جرمی بوده است، آتش مکافاتش را دیدهام و شاید بیش از جرم. و جز این اگر انجام ندادن خدمتی یا دست نزدن به فداکاری گناه نباشد، دیگر گناهی سراغ ندارم و خدا را سپاس میگذارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین «شغل» را در زندگی، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم میدانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم این هر دو.و عزیزترین و گرانترین ثروتی که میتوان بدست آورد، محبوب بودن و محبتی، زاده ایمان، و من تنها اندوختهام این و نسبت به کارم و شایستگیم ثروتمند، و جز این هیچ ندارم و امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آنرا بخورند که، حلالترین لقمه است و حماسهام اینکه، کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان «من» و «مردم» در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمیشناخت و فخرم اینکه، در برابر هر مقتدرتر از خودم، متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تراز خودم، متواضعترین. وآخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم، و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمیتوانستهاند به سادگی، مقامات حساس و موفقیتهای سنگین به دست آورند، اما آنچه را در این معامله از دست میدهند، بسیار گرانبهاتر از آن چیزی است که به دست میآورند. و دیگر این سخن یک لاادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده است که «شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یکبار لکهدار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمیتواند». و دیگر اینکه نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن «متن مردم» است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گـُنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آنها را از یاد بردهایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهایمان و عبث کننده همه تلاشهای ماست. و آخرین سخنم به آنها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی میکوبیدند اینکه:دین چو منی گزاف و آسان نبودروشنتر از ایمان من ایمان نبوددر دهر چو من یکی و آن هم مؤمنپس در همه دهر یک بی ایمان نبودایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودیی است که، پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی، به معنای علمی کلمه، و آزادی انسانی، به معنای غیر بوروژازی اصطلاح، در زندگی آدمی آغاز میشود. ------- متن طولانی هست اما حداقل قسمت های رنگی رو بخونید 16 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ قسمتی از نامه های دکتر شریعتی به پدر و همسر و فرزندان و برادران و خواهران و دوستان همفکرش: جایی گفتهام که: «هر کس آن چنان میمیرد که زندگی میکند». و باید بر آن بیفزاییم که: «هر کس آنچنان که در بیداریست خواب میبیند»! و من، سال پیش که شبها و روزهای یک نواخت را در دنیایی یک متر در دو متر تنها میگذراندم، شبی- شاید هم روزی (چه میدانم ؟ ) خواب بودم، در حالی که تنها مسائلی که در آن ایام برایم مطرح بود، صدها مشکل زندگی و مسئله فلسفی و قضیه علمی و فکری و اقتصادی و سیاسی و... نبود فقط و فقط، سقوط کردن بود و یا خود را نگاه داشتن، ماندن بود و یا مردن و همین! و بنابر این، آنچه بیشتر بدان میاندیشیدم «وجود» بود و «زندگی»، که موضوع اصلی همه آن مسائل همین است، خواب بودم، دیدم که تالار بزرگیاست و انبوه چهرههای همیشگی از روشنفکران و جوانان و دانشجویان و مذهبیها و ماتریالیست ها و مؤمنین و بیایمان ها و موافقان و مخالفان و مثل همیشه بحث است و سؤال و انتقاد و از هر در سخنی. و از میانه یکی برخاست و سؤال کرد: و چه سؤال بجایی و چه خوب هم مطرح کرد که: تو که از توحید میگویی و از مذهب و از اسلام و از انسان و از تکامل و از ارزش های اخلاقی و از ایثار و از شهادت و از مسؤولیت اجتماعی و از هدایت و... همه این حرفها وقتی معنی دارد که بتوانی بگویی که اساساً «زندگی» چیست ؟ به راستی اگر در بیداری میپرسیدند در جواب میماندم و یالااقل مکث میکردم و یا لااقل ناقص میگفتم و یا حتی چیز دیگری میگفتم، اما در خواب، پاسخی دادم، بیلحظهای تردید و تأمل که از آن هنگام تاکنون هرچه بیشتر بدان میاندیشم، بیشتر بدان معتقد میشوم و بیشتر به شگفتی میآیم، بخصوص که حتی هر کلمهای بدقت انتخاب شده و حتی ترتیبش نیز حساب دارد. گفتم: بنویسید! نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوست داشتن! و در بیداری که به این پاسخ رویاییام فکر میکردم، با خود میگفتم که «برابری» و «تکامل» را که من آن همه بدان عشق میورزم در اینجا یاد نکردهام و آیا فرمول من این دو را کم ندارد ؟ دیدم که نه، چون اگر آن پنجتا را داشتیم این دو را نیز خود به خود خواهیم داشت، همه چیز را خواهیم داشت و کمبودی وجود ندارد. و اکنون که به شما میاندیشم که چه کم دارید ؟ هیچ! و چه بسیار کسان که هیچ ندارند و آیا ناسپاسی نخواهد بود، اگر در برابر زندگی خویش به خاطر مسائلی که ارزشی کمتر و پستتر از این پنج گنج انسانی دارند، قدرنشناسی کنید و ناخشنودی ؟ برادرتان علی □ - نامهای است به یک خواهر و تاریخ تقریبی تحریر آن، 1354 است. 10 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دلیلش اینه که هر جمله بیخود و باخودی رو به دکتر شریعتی نسبت دادند! و ایضا به کوروش! رسما جملات موریس مترلینگو مینویسن پاش مینویسن کوروش کبیر!!! والا من نمیدونم این جملات تو کدوم کتیبه ثبت شده که ما تاحالا ندیدیم. منتظر از این قبیل جک ها برای کوروش و داریوش هم باشید. مثل این که دیروز برای من ایمیل اومد: "برای من سس نریز!!" دکتر شریعتی در فلافلی 16 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دست نویسی کوتاه و ناتمام... شعر چيست ؟ شعر حتماً پس از سخن گفتن آغاز ميشود. اگر احساسي را ميتوانيم به نثر بيان کنيم، هر چند زيبا و ناب باشد هنوز به مرز شعر نرسيده است. هرگاه بيان از گفتن احساس عجز کرد، شعر پديدار ميشود. گاه احساس ميکنيم حرفها روابط دقيق منطقيشان را در ما از دست دادهاند، در هم و ملتهب و سرگردان شدهاند، انديشه از گرفتن و تسلط بر آنها و حتي باز شناختنشان عاجز ميماند. در اينجا حرفها سلسله عقلي را از پاي خود بيرون ميريزند، از قالبهاي آرام و درست و شناختهشان فرار ميکنند و از مغز به دل ميريزند. در اينجا احساس گفتن سنگين و ملتهبي ميکنيم، اما نميدانيم چه بگوييم، چگونه بگوييم؛ به جاي يک نظم آشناي «مقدمه و موضوع و نتيجهگيري»، در حرفها و گفتهها يک وزن مبهم و آزاردهنده و شوقآميز نيرومندي آميخته با التهاب و بيقراري از آنها درک ميکنيم؛ حرفها در ميان آتش و دودي که در درون پيدا ميشود، و در خلال ابرهاي سرگردان و تندرزن و نالان، در آسمان دماغ ما گم ميشوند و پيدا ميشوند و ما تنها سايه پروازهاي سرگردانشان و اشباح دور و مبهمشان را هي احساس ميکنيم. اين شعر است. گاه احساس يک دلبستگي شديد با ديگري داريم؛ به صحرا ميرويم؛ کبوترهاي عاشق، جويبار نالان، غنچههاي پر از شکفتن و نسيم عشوهگر پيغامآور ما را خودآگاه به خود ميکشانند و عشق و درد ما را به ياد ميآورند و دامن ميزنند و ما همه اين پديدهها و حالات را روشن و خودآگاه ميفهميم و بنابراين ميتوانيم بيان کنيم. هنوز شعر نرسيده است. اما گاه ما همه درونمان از يک شوق پر ميشود و بنابراين همه طبيعت و هوا را نيز از آن پر احساس ميکنيم: «به صحرا شدم، عشق باريده بود و زمين تر شده و چنانکه پاي مرد به گلزار فرو شود، پاي من به عشق فرو ميشد». شعر و موسيقي همه از اختلاف شعر و موسيقي سخن ميگويند و من در شگفتم که چرا شعر را نميفهمند. موسيقي و شعر و رقص و نقاشي و مجسمهسازي و... همه شعر است: گاه با کلمات شعر ميگوييم، گاه با اصوات، گاه با رنگها، گاه با حرکات. موسيقي، نقاشي، رقص و مجسمهسازي... در برابر شعر چه جايگاهي دارند ؟ هيچ؛ اين سخن بيهودهاي است که «آنجا که شعر پايان ميگيرد، موسيقي آغاز ميشود»! (البته وقتي درست است که مقصودم از شعر همان کلام منظوم باشد). اينها نيز شعرند، انواع ديگر شعر؛ شعر کلمات، شعر اصوات، شعر الوان، شعر اشکال، شعر اطوار... . در عين حال يک عمل نيز ممکن است شعر باشد: شعر حماسي عملي مثل پرواز آن چند افسر هوايي ژاپني به سوي خورشيد؛ شعر غزلي عملي مثل پريدن لو در آب رودخانه بر روي ماه... . شعر اخلاقي و انساني مثل عمل نيچه و آن گاري. گاه يک حرکت، شعر ميشود؛ چنانکه سارتر ميگويد همه اعمال و حرکات ما الينه است، به وسيله هدف، غرض؛ اما حرکت اصالي شعر است. دختر طنازي براي برداشتن ليوان آب با عشوه زيبايي دستش را حرکت ميدهد و به سوي ليوان ميبرد؛ اين حرکت نيست، يک کار نيست، يک شعر است. آقاي راشد در مسابقه راديو دهلي نگاه پيرمرد دهقاني را بر امواج زرين گندمزارش زيباترين چيز دانست. راست است. اين نگاه يک ديدن نيست؛ با چشمش شعري را ميآفريند. چشم در اينجا شعر ميگويد، چنانکه زبان که غالباً سخن ميگويد، گاه شعر ميخواند، زمزمه ميکند. نفس اين عمل مبهم است. نثر الينه است به وسيله1... 7 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دلیلش اینه که هر جمله بیخود و باخودی رو به دکتر شریعتی نسبت دادند! و ایضا به کوروش! رسما جملات موریس مترلینگو مینویسن پاش مینویسن کوروش کبیر!!! والا من نمیدونم این جملات تو کدوم کتیبه ثبت شده که ما تاحالا ندیدیم. منتظر از این قبیل جک ها برای کوروش و داریوش هم باشید. مثل این که دیروز برای من ایمیل اومد: "برای من سس نریز!!" دکتر شریعتی در فلافلی این هم میتونه یه دلیلش باشه اما فکر میکنم دلیل اصلیش فرای این حرفا باشه همون افرادی که میان این جملات رو نسبت میدن مطمئنن ب قصد قبلی اینکارو میکنن باید ببینیم تفکرات و حرفای دکتر شریعتی در حال حاظر بیشتر واسه ی چه افرادی خطرناکه (که البته نمیشه اسم برد ....) اون موقع میفهمیم که منشا این جک ها و .... از کجاس 8 لینک به دیدگاه
just work 12354 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۱ اتفاقا ایده ی بدی نیست ... ما که ماشالله همگی طرفدار آزادی بیان و عقیده هستیم همگی هم که با دیدگاه روشنفکرانه به ابعاد مسائل نگاه میکنیم ... مثلا همین روشنفکر و تئوری پرداز معاصر جناب آقای شاهین نجفی که همگی بطور خاصی بهش ارادت داریم/د !!! همگی با همون دیدگاه عمیق روشنفکرانه بهش حق دادیم و گفتیم حمک ارتدادش نشانه ی تحجر بوده و این تئوری پرداز روشنفکر مشکلات جامعه رو بیان کرده !!! و هیچکس نگفت همین دکتر شریعتی یه زمان گفته بود : روزی فرا خواهد رسید که توهین به ادیان آسمانی نشانه ی روشنفکری خواهد شد ... البته ما قشر منورالفکر جامعه خیلی منورالفکریم ... مثلا وصیت نامه ی دکتر شریعتی رو مثل قران سر نیزه میکنیم و تمسخر دکتر شریعتی رو شرم آور میدونیم ولی وصیت آخرین پیامبر خدا که فرمود : انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتىما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا. «من كتاب خدا و عترتم را دو ميراث در نزد شما مىنهم اگر به اين دو چنگ آويز شديد هرگز گمراه نخواهيد شد». رو به سادگی فراموش میکنیم آری ما قشر خیلی روشنفکر و انساندوستی هستیم ... و البته برای ما گزارش دادن و تقاضای اخطار دادن ساده ترین راه اعلام حضورست !!! ****************** لذتی که در غیبت هست در تعریف و تمجید نیست جاری زن دکتر شریعتی 9 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۱ قدیس و قهرمان پروری نتیجه ش میشه از اون ور بوم افتادن های این شکلی! نداریم اقا جان تعادل نداریم! آی شقایق ما جماعت دردمون از خودمونه! 7 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۱ کسانی که معنی دوست داشتن، عشق و ایثارو خلوص را میفهمند و خوب می فهمند خدا را به آسانی می شناسند. (دکتر شریعتی) بهترینهای خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچگاه کافی نباشد، و در نهایت می بینی که هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است. نه میان تو و مردم... - دکتر علی شریعتی ایمان همواره قدرت ها را در هم می شکند ! هرچند که ایمان در دل هر فرد ضعیفی و آن قدرت ها در دست هر پایگاه نیرومندی باشد دکتر علی شریعتی / کتاب انسان و اسلام سرنوشت کار خودش را می کند و ما ابزار نا اگاه اوییم(دکترشریعتی) در شگفتم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزاد زیست. (دکتر شریعتی) 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 اردیبهشت، ۱۳۹۱ همه بشرند اما فقط بعضی ها انسان اند... (دکتر شریعتی) اكنون تو با مرگ رفتهاي و من اينجا تنها به اين اميد دم می زنم كه با هر نفس گامی به تو نزديكتر می شوم و ... اين زندگي من است دکتز علی شریعتی / هبوط در كوير برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند . ( دکتر علی شریعتی) خداوندا مرا از کسانی قرار دِه که دنیاشان را برای دینشان میفروشند نه دینشان را برای دنیاشان (دکتر علی شریعتی) 5 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 اردیبهشت، ۱۳۹۱ مثلا وصیت نامه ی دکتر شریعتی رو مثل قران سر نیزه میکنیم و تمسخر دکتر شریعتی رو شرم آور میدونیم یعنی شما میگید تمسخر دکتر شریعتی شرم آور نیست!! 3 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ این جمله شریعتی برای من خیلی معنا داره انسان ماندن سخت دشوار و هر روز جهادی باید تا انسان ماند و هر روز جهادی نمی توان 8 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ از گذاشتن کجهای دکتر شریتی تو این تاپیک خود داری کنید تاپیک جک و خنده دو تا کوچه اون ور تر هست 5 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۱ مگه جک نباید بذاریم ؟ چرا پاک شد پس ؟ خوبین ؟ 1 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 خرداد، ۱۳۹۱ اتفاقا ایده ی بدی نیست ... ما که ماشالله همگی طرفدار آزادی بیان و عقیده هستیم همگی هم که با دیدگاه روشنفکرانه به ابعاد مسائل نگاه میکنیم ... مثلا همین روشنفکر و تئوری پرداز معاصر جناب آقای شاهین نجفی که همگی بطور خاصی بهش ارادت داریم/د !!! همگی با همون دیدگاه عمیق روشنفکرانه بهش حق دادیم و گفتیم حمک ارتدادش نشانه ی تحجر بوده و این تئوری پرداز روشنفکر مشکلات جامعه رو بیان کرده !!! و هیچکس نگفت همین دکتر شریعتی یه زمان گفته بود : روزی فرا خواهد رسید که توهین به ادیان آسمانی نشانه ی روشنفکری خواهد شد ... البته ما قشر منورالفکر جامعه خیلی منورالفکریم ... مثلا وصیت نامه ی دکتر شریعتی رو مثل قران سر نیزه میکنیم و تمسخر دکتر شریعتی رو شرم آور میدونیم ولی وصیت آخرین پیامبر خدا که فرمود : انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتىما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا. «من كتاب خدا و عترتم را دو ميراث در نزد شما مىنهم اگر به اين دو چنگ آويز شديد هرگز گمراه نخواهيد شد». رو به سادگی فراموش میکنیم آری ما قشر خیلی روشنفکر و انساندوستی هستیم ... و البته برای ما گزارش دادن و تقاضای اخطار دادن ساده ترین راه اعلام حضورست !!! من یه سری سوال از جناب عالی دارم آزادی بیان با مسخره کردن و بی ارزش کردن یکیه؟ به قولی یه عاقل سالها زحمت میکشه و یه نادان با یه حرف اون رو به سخره میگیره و زحمت چندین سالش رو به باد میده (یه همچین چیزی) حکم ارتداد شاهین الان چه ربطی به ماجرا داره؟ الان کسی از وصیت نامه ی دکتر سوء استفاده کرده؟ من تو همون پست اول گفتم مطالب جالبش رو اینجا جمع آوری کنیم جناب عالی توهم نیزه زدی الان چرا باید تو تاپیک بیان کنی؟ بعد چرا پای پیر و پیغمبر رو وسط میکشی ؟ الان اومدی حاضری بزنی؟ 3 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 خرداد، ۱۳۹۱ قدیس و قهرمان پروری نتیجه ش میشه از اون ور بوم افتادن های این شکلی! نداریم اقا جان تعادل نداریم! آی شقایق ما جماعت دردمون از خودمونه! فروغ جان شما یه قهرمان و فیلسوف دیگه (ایرانی و معاصر) نام ببر تا اون رو به جای دکتر ببریم بالای بوم پ.ن : نمیدونم چرا اینجوری شدیم علاوه بر خود کوچک پنداری، بزرگان و افتخاراتمون رو هم کوچیک میبینیم! اگه کسی به جایی برسه میگیم کلاه بردار بوده کسی افتخاری کسب کنه میگیم تبانی بوده اگه تو سطح جهانی به جایی برسه میگیم سیاسی بوده کسی معروف بشه میگیم با پول بوده و ............. 6 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 خرداد، ۱۳۹۱ مگه جک نباید بذاریم ؟چرا پاک شد پس ؟ خوبین ؟ پوریا جان پست اول رو بخوون 2 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 خرداد، ۱۳۹۱ سخنی از دکتر علی شریعتی اگر مثل گاو گنده باشی .........تو را میدوشند اگر مثل خر قوی باشی ............. بارت میکنن اگر مثل اسب دونده باشی ...سوارت میشوند فقط از فهمیدن تو میترسند 6 لینک به دیدگاه
eder 13732 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 خرداد، ۱۳۹۱ در سرزمینی که سایه آدمهای کوچک بزرگ شد در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است! ( دکتر شریعتی ) 4 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 خرداد، ۱۳۹۱ فروغ جان شما یه قهرمان و فیلسوف دیگه (ایرانی و معاصر) نام ببر تا اون رو به جای دکتر ببریم بالای بوم پ.ن : نمیدونم چرا اینجوری شدیم علاوه بر خود کوچک پنداری، بزرگان و افتخاراتمون رو هم کوچیک میبینیم! اگه کسی به جایی برسه میگیم کلاه بردار بوده کسی افتخاری کسب کنه میگیم تبانی بوده اگه تو سطح جهانی به جایی برسه میگیم سیاسی بوده کسی معروف بشه میگیم با پول بوده و ............. اخه من اصلا فلسفه این بالا بردنها رو نمیفهمم! انگار ایرانی جماعت نمیتونه قهرمان پروری نکنه! عوض تکرار بی نهایت و خسته کننده حرفای یه نفر ( هرچقدر ادم حسابی یا به قول شما قهرمان) اگه کمی در عملکردش تحقیق و بررسی کنیم و البته با چاشنی نقد باور کن یه اتفاقی برامون میفته! حداقل یه کاری کردیم این کار چه فایده داره اخه! 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده